کلمه جو
صفحه اصلی

حدود


برابر پارسی : نزدیک به، نزدیک، کم و بیش

فارسی به انگلیسی

limits, boundaries, extent, regions, neighbourhood, within the range of, frontier, ambit, circa, domain, ish _, gamut, within, nigh, region

limits, boundaries, extent, region, neighbourhood


frontier, ambit, circa, domain, ish _, gamut, within, nigh


فارسی به عربی

حافة , حد , سلسلة , محیط , مدی

عربی به فارسی

سرحد , حاشيه , لبه , کناره , مرز , خط مرزي , لبه گذاشتن (به) , سجاف کردن , حاشيه گذاشتن , مجاور بودن , حد , محدوده , محدود کردن , منحصر کردن , محبوس کردن , خط فاصل , مرزي , صف جلو لشکر


مترادف و متضاد

limit (اسم)
کنار، حد، حدود، وسعت، سابقه، اندازه، پایان، غایت

range (اسم)
دسترسی، حوزه، حدود، محدوده، رسایی، چشم رس، تیر رس، برد، خط مبنا، منحنی مبنا

run (اسم)
حدود، محوطه، ترتیب، رانش، سلسله، ردیف، رد پا، تک، امتداد، سفر و گردش

ambit (اسم)
پیرامون، حوزه، حدود، وسعت، محوطه

periphery (اسم)
پیرامون، دوره، محیط، حدود، جنب، سطح بدن

precinct (اسم)
حد، مرز، حوزه، حدود، محوطه، بخش

scantling (اسم)
حدود، مقدار، اندک، نیم ذرع، مقدار قلیل

gamut (اسم)
حدود، وسعت، حیطه، هنگام، گام

verge (اسم)
کنار، نزدیکی، حدود، حاشیه، لبه

tether (اسم)
حدود، وسعت، افسار، کمند

module (اسم)
حدود، گنجایش، نمونه، پیمانه، واحد، اندازه گیری، اتاقک، نقشه کوچک، واحد اندازره گیری، مقیاس مدل، قسمتی از سفینه فضایی

purview (اسم)
حدود، وسعت، میدان، چشم رس، میدان دید، حدود صلاحیت، مواد اساسی، قلمرو اجراء

فرهنگ فارسی

جمع حد
( اسم ) ۱ - اندازه ها. یا تجاوز کردن از حدود خود . از انداز. خود در گذشتن پا از گلیم خود دراز تر کردن. ۲ - سوی ها کرانه ها مرزها سامانها . ۳ - آیینها روشها. یا حدود و اطراف . کنار و گوشه ها. یا حدود و رسوم . آیینها و روشها .
از ایام عرب

فرهنگ معین

(حُ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ حد، اندازه ها.

لغت نامه دهخدا

حدود. [ ح َ ] (اِخ ) (یوم ...) از ایام عرب . رجوع به یوم حدود شود.


حدود. [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حَدّ. نواحی . اطراف . حوالی : مشرق او چگل و جنوب او حدود خلخ است و مغرب وی حدود تخس است . (حدود العالم ). بازگردانیدند بدان شرط که هر قلعت که از حدود غرجستان گرفته بازدهد. (تاریخ بیهقی ). دیدم وقتی در حدود هندوستان که از پشت پیل شکار میکردی [ یعنی مسعود ]. (تاریخ بیهقی ). در حدود کیکانان پیش شیر رفت . (تاریخ بیهقی ). شغل غزنی و حدود آن سخت بزرگ است . کسی باید که ما را بی دردسر دارد. (تاریخ بیهقی ص 373). طغرل و داود و ینالیان و سلجوقیان با بنه های بسیار و خرگاه و اشتر و اسب و گوسفند بی اندازه به حدود خوارزم آمدند. (تاریخ بیهقی ص 696). و در این عهد نزدیک ابومنصور الفضل ... در حدود عراق شهید شده . (کلیله و دمنه ). بدان حدود بیابانهای دوردست بود که مرغ درهوای آن نجنبیدی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 407). عزم تأدیب و تعریک ایشان مصمم کرد و لشکری بسیار از سواره و پیاده بدان حدود کشید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 249). منتصر بر راه ابیورد بیرون رفت ولشکر امیرنصر بر عقب ایشان روانه شدند تا او را به حدود جرجان انداختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 183).
سپاهی که خوشدل نباشد ز شاه
ندارد حدود ولایت نگاه .

سعدی (بوستان ).


|| دَمها. لبه ها. تیزه ها : از مطلع فلق تا مقطع شفق به حدود اسیاف حدود اصناف آن جمع می شکافتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 227). || ضلعهای مربع : و فرق میان ارکان و حدود آن است که ارکان ، چهار زاویه ٔ مربع باشد، و حدود، چهار پهلو مربع باشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 120). || اندازه ها : بونصر مردی محتشم بود و حدود را نگاه داشتی . (تاریخ بیهقی ص 396). و با آنکه چنین حدود نگاه داشتی ، لجوجی بودی از اندازه گذشته . (تاریخ بیهقی ص 396). کسانی که دست بر رگ وی نهاده بودند... نخواستند که کار ملک بدست مستحق افتد که ایشان را بر حدود وجوب بدارد. (تاریخ بیهقی ). || عقوبات مقدره ٔ شرعیه ، چنانکه حد زنا، لواط، سحق ، قیادت ، قذف ، سکر، فقاع ، سرقت ، محاربی ، ردّة، اتیان لبهائم و غیره . || حدود خانه ؛ فاصله های فرضی میان آن با خانه های دیگر. جهات . || سامانها. ثغور. || حدودالعد؛ احکام شرعیه . مناهی . || موانع. || تعریفات :
اینکه در وصف نیاید کرم و اخلاقست
ور بگویند وجوهش نتوان گفت حدود.

سعدی .


رجوع به مبادی علوم و نیز رجوع به قیاس و نیز رجوع به حد به معنی تعریف شود. حدود و تعریفات علوم را عده ای از دانشمندان جمع کرده کتابهای مستقل ساختند که چند شماره ٔ آن در الذریعه ج 6 صص 298-300 یاد شده است . || (اصطلاح نجوم ) حدهای بروج . رجوع به التفهیم ص 409 به بعد و نیز رجوع به حد به اصطلاح نجومی در همین لغت نامه شود.
- در حدودِ ؛ قرب ِ. نزدیک ِ. قریب ِ : و او در حدود شصت سالگی درگذشت .

حدود. [ ح ُ ] ( ع اِ ) ج ِ حَدّ. نواحی. اطراف. حوالی : مشرق او چگل و جنوب او حدود خلخ است و مغرب وی حدود تخس است. ( حدود العالم ). بازگردانیدند بدان شرط که هر قلعت که از حدود غرجستان گرفته بازدهد. ( تاریخ بیهقی ). دیدم وقتی در حدود هندوستان که از پشت پیل شکار میکردی [ یعنی مسعود ]. ( تاریخ بیهقی ). در حدود کیکانان پیش شیر رفت. ( تاریخ بیهقی ). شغل غزنی و حدود آن سخت بزرگ است. کسی باید که ما را بی دردسر دارد. ( تاریخ بیهقی ص 373 ). طغرل و داود و ینالیان و سلجوقیان با بنه های بسیار و خرگاه و اشتر و اسب و گوسفند بی اندازه به حدود خوارزم آمدند. ( تاریخ بیهقی ص 696 ). و در این عهد نزدیک ابومنصور الفضل... در حدود عراق شهید شده. ( کلیله و دمنه ). بدان حدود بیابانهای دوردست بود که مرغ درهوای آن نجنبیدی. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 407 ). عزم تأدیب و تعریک ایشان مصمم کرد و لشکری بسیار از سواره و پیاده بدان حدود کشید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 249 ). منتصر بر راه ابیورد بیرون رفت ولشکر امیرنصر بر عقب ایشان روانه شدند تا او را به حدود جرجان انداختند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 183 ).
سپاهی که خوشدل نباشد ز شاه
ندارد حدود ولایت نگاه.
سعدی ( بوستان ).
|| دَمها. لبه ها. تیزه ها : از مطلع فلق تا مقطع شفق به حدود اسیاف حدود اصناف آن جمع می شکافتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 227 ). || ضلعهای مربع : و فرق میان ارکان و حدود آن است که ارکان ، چهار زاویه مربع باشد، و حدود، چهار پهلو مربع باشد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 120 ). || اندازه ها : بونصر مردی محتشم بود و حدود را نگاه داشتی. ( تاریخ بیهقی ص 396 ). و با آنکه چنین حدود نگاه داشتی ، لجوجی بودی از اندازه گذشته. ( تاریخ بیهقی ص 396 ). کسانی که دست بر رگ وی نهاده بودند... نخواستند که کار ملک بدست مستحق افتد که ایشان را بر حدود وجوب بدارد. ( تاریخ بیهقی ). || عقوبات مقدره شرعیه ، چنانکه حد زنا، لواط، سحق ، قیادت ، قذف ، سکر، فقاع ، سرقت ، محاربی ، ردّة، اتیان لبهائم و غیره. || حدود خانه ؛ فاصله های فرضی میان آن با خانه های دیگر. جهات . || سامانها. ثغور. || حدودالعد؛ احکام شرعیه. مناهی. || موانع. || تعریفات :
اینکه در وصف نیاید کرم و اخلاقست
ور بگویند وجوهش نتوان گفت حدود.
سعدی.
رجوع به مبادی علوم و نیز رجوع به قیاس و نیز رجوع به حد به معنی تعریف شود. حدود و تعریفات علوم را عده ای از دانشمندان جمع کرده کتابهای مستقل ساختند که چند شماره آن در الذریعه ج 6 صص 298-300 یاد شده است. || ( اصطلاح نجوم ) حدهای بروج. رجوع به التفهیم ص 409 به بعد و نیز رجوع به حد به اصطلاح نجومی در همین لغت نامه شود.

فرهنگ عمید

= حد

حد#NAME?


فرهنگ فارسی ساره

نزدیک، پیرامون، نزدیک به


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حدود، از مباحث مهم کیفری در فقه و حقوق به معنای کیفرهایی با میزان مشخص برای جرائمی خاص است.
حد از نظر اصطلاح به آن عقوبتی می گویند که برای آن در کتاب و سنت معین شده، «الزانیة و الزانی فاجلدوا کلّ واحد منهما مأة جلدة».
فرق بین حد و تعزیر
یک: مثلاً در باره ی حدود از ناحیه پیغمبر اکرم قانون داریم که:« الحدود تدرأ بالشبهات» ، و لذا قاضی نباید اصرار کند که حتماً جرم ثابت بشود، بلکه می تواند به قانون درأ عمل کند، الحدود تدرأ بالشبهات، البته به شرط اینکه حق دیگری ضایع نشود، ولی در تعزیر یک چنین قانونی ندارد.دوم: در «حدود» قسم معتبر نیست.سوم: عدم قبول کفالت، یعنی حد کفالت بر نمی دارد.چهارم: امام می تواند حد را عفو کند، منتها به شرط اینکه با بیّنه ثابت نشود بلکه با اقرار ثابت شود.پنجم: عدم الشفاعة فیه، پیغمبر اکرم فرمود: «لا شفاعة فی الحد» .
تعریف حدود
...

واژه نامه بختیاریکا

می تووا

پیشنهاد کاربران

این واژه جمع حد می باشد که آن نیز از واژه ی اوستایی هیتَ گرفته شده است. از این رو پارسی حدود، هیتان می باشد که از اوستایی هیتَ + پسوند ان ساخته شده است

دارای حد و مرز ، دارای حریم

مرز ، مرزها

کم و بیش ( بجای در حدودِ )

نمونه:
اکنون کم و بیش ( در حدود ) ۲۵۰ هزار میلیونر در ایران هست که حتا از عربستان با ۲۱۰ هزار میلیونر سر می زند و رده ی هفدهم در جهان را داراست.

اطراف ؛ حدود و سرحدات. ( ناظم الاطباء ) : قصد اطراف مملکتی میدارند. ( تاریخ بیهقی ص 378 ) . امیر محمود بدو سه دفعه از راه زمین داور بر اطراف غور زد. ( تاریخ بیهقی ) . و اطراف و حواشی آن بنصرت دین حق و رعایت مناظم خلق مؤکد گشت ، اگر از تقلب احوال در وی اثری ظاهرنگردد بدیع ننماید. ( کلیله و دمنه ) . و خلقی به اوساط و اذناب و اطراف و حواشی آن راه نتوانست یافت. ( کلیله و دمنه ) . و زجر متعدیان و آرامش اطراف. . . به سیاست منوط. ( کلیله و دمنه ) . و اطراف چنان فراهم و منقبض که گویی در صره ای بستستی. ( کلیله و دمنه ) .

این واژه پارسی ست!
حد=هد/ هت یا هیتَ
حدود=هیتان
محدود=هیتیک

بیشتر مردم در سیستان و خراسان بجای واژه حدود از درخورد بهره میبرند
برای نمونه بجای واژه حدود صد میلیون بهای خانه هست میگویند درخورد صد میلیون بهای خانه هست


کلمات دیگر: