کلمه جو
صفحه اصلی

تازیانه


مترادف تازیانه : سوط، شلاق، طره، قمچی، مقرعه

فارسی به انگلیسی

scourge, whip, lash, cat-o-nine-tails, cowhide, horsewhip

scourge


cat-o'-nine-tails, cowhide, horsewhip, lash, scourge, whip


فارسی به عربی

سوط

مترادف و متضاد

سوط، شلاق، طره، قمچی، مقرعه


lash (اسم)
ضربه، تسمه، طعنه، شلاق، تازیانه

whip (اسم)
شلاق، تازیانه، ضربهیا تکانشلاقی، ضربه ناگهانی و شدید، حرکت تند و سریع و با ضربت

flagellum (اسم)
تاژک، شلاق، تازیانه، گیاه بالارونده و پیچی

scourge (اسم)
بلاء، شلاق، تازیانه، گوشمالی، وسیله تنبیه

rawhide (اسم)
تازیانه، پوست خام، پوست دباغی نشده

فرهنگ فارسی

شلاق، تسمه چرمی بادسته چوبی برای کتک یاتاختن اسب
( اسم ) آنچه بدان چهار پایان را زنند و رانند شلاق قمچی.یا تازیان. آتش حدت زبان. آتش . یا تازیان. زرین اشع. خورشید.

فرهنگ معین

(نِ ) (اِ. ) شلاق ، تسمة چرمی که با آن چهارپایان را هنگام تاختن بزنند.

لغت نامه دهخدا

تازیانه. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) تازانه. ( برهان ). آنچه بدان اسب را زنند بهندی ، گورا. ( غیاث اللغات ). تابیده کلفت چرمی یا ریسمانی با دسته چوبی یا غیر آن که برای راندن چهارپا و زدن مقصر بکار می رود. ( فرهنگ نظام ). شلاق و قمچی است. ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ). تازیانه و تازانه ، بعضی اول مخفف ثانی گفته اند . ( آنندراج ). دکتر محمّد معین در حاشیه برهان ج 1 ص 459 آرد: زباکی ، تزیانه بمعنی تازانه ، رجوع به تازانه شود : بدان که تازیانه از سه ریسمان چرمی ساخته می شد تا به 13 ضربت سی ونه تازیانه را کامل نمایدو در شریعت سزاوار نبود که کسی را بیش از 40 تازیانه زنند. ( قاموس کتاب مقدس ). و اندر او [در گوزگانان ]درختی بود که از وی تازیانه کنند. ( حدود العالم ).
که این تازیانه بدرگاه بر
بیاویز جایی که باشد گذر.
فردوسی.
بدو گفت گیو ای برادر مرو
فراوان مرا تازیانه است نو.
فردوسی.
اگر رام و خوش پشت نباشد [ستور] به تازیانه بیم میکند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 98 ). مستخرج و عقابین و تازیانه و شکنجه ها آورده و جلاد آمده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 368 ).
بس است این که گفتمْت کافزون نخواهد
چو تازی بود اسب ، یک تازیانه.
ناصرخسرو ( دیوان ص 381 ).
زین به نبود مذهبی که گیری
از بیم عتابیش و تازیانه.
ناصرخسرو ( دیوان ص 400 ).
آسمان را دوال گاو زمین
از پی شیب تازیانه اوست.
خاقانی.
از شیب تازیانه او عرش را هراس
وز شیهه تکاور او چرخ را صدا.
خاقانی.
تا چند غم زمانه خوردن
تازیدن و تازیانه خوردن.
نظامی.
و از دست آن دیگر تازیانه خورده بودم. ( گلستان ).
تازیانه برزدی اسبم بگشت.
مولوی.
و رجوع به تازانه شود.
- از سر تازیانه دادن ؛ به اشاره تازیانه ، بخشیدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). و این کنایه از حقارت و فرومایگی مابه الجودبود. ( آنندراج ) :
گیتی به سر سنان گشادیم
پس از سر تازیانه دادیم.
انوری ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

تسمۀ چرمی با دستۀ چوبی که هنگام اسب تاختن به دست می گیرند یا با آن کسی را کتک می زنند، شلاق.

دانشنامه آزاد فارسی

(یا: شلاق؛ قَمچی) تسمه ای چرمی باریک، یا بافته ای از چند تسمۀ چرمی که معمولاً دسته ای چوبی دارد و برای تنبیه بدنی افراد یا رام کردن و راندن چهارپایان، به ویژه اسب، به کار می رود. امروزه، بیشتر تازیانه ها را از تسمه یا کابل لاستیکی می سازند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تابیده چرمی یا غیر چرمی برای مجازات خطاکاران و غیر آن را تازیانه گویند. در فقه از آن در باب صوم و حدود سخن رفته است.
تازیانه، تابیده ای چرمی یا ریسمانی است که برای راندن چارپایان، تنبیه خطاکاران و مانند اینها از آن استفاده می شود و به آن شلاق و قَمچی نیز گفته می شود.

تازیانه در زبان عربی
در عربی با چند واژه از آن یاد شده است؛ از جمله:

← سَوْط
واژه جَلْد در اصطلاح فقه و متون دینی بر کیفری خاص که برای برخی جرایم معین شده، اطلاق می گردد.

تازیانه در قرآن
...

واژه نامه بختیاریکا

قمچی

جدول کلمات

سوط , شلاق

پیشنهاد کاربران

شلاق، طره، قد، سوط، قمچی، مقرعه

رشته ای از چرم که برای زدن و راندن چهارپایان به کار می رفت

شلاق و تنبیح

رگبار پاییزی باد

شلاق

طعنه ، شلاق

شلاق کتک

رشتهٔ تازیانه

کیر گاو ؛ کنایه از تازیانه است. ( فرهنگ فارسی معین ) :
داروی دیوانه باشد کیر گاو.
مثنوی ( از فرهنگ فارسی معین ) .

گزند تازیانه

این واژه بایستی بخاطر تسمه تنبیه که تازیان برای بردگان و اسبهایشان بکار می گرفته اند به این شکل یعنی تازیانه مورد استفاده پیدا کرده باشد!


وحشیانه ، رگبار پاییزی

شلاق باد


تازانه. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) مخفف تازیانه است که قمچی باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) . مخفف تازیانه. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ خطی کتابخانه مؤلف ) ( انجمن آرا ) . تازیانه. ( شرفنامه منیری ) . شلاق. محمد معین در حاشیه برهان آرد: از تازان ه ( آلت ) ، پهلوی تاچانک :
گر ایدونکه تازانه بازآورم
مگر سر بکوشش [ فراز ] آورم.
فردوسی ( از شرفنامه منیری ) .
من این درع و تازانه برداشتم
بتوران دگر خوار بگذاشتم.
فردوسی.
شوم زود تازانه بازآورم
اگرچند رنج دراز آورم.
فردوسی.
یکی بنده تازانه شاه را
ببرد و بیاراست درگاه را
سپه را ز سالار و گردنکشان
جز آن تازیانه نبودی نشان.
فردوسی.
پرستنده تازانه شهریار
بیاویخت از درگه ماهیار.
فردوسی.
بزد بر سر مرد تازانه چند
فکندن همی خواست دم سمند.
اسدی ( از فرهنگ جهانگیری ) .
سر تازانه خسرو اندرآخت
خرقه زآن جایگه برون انداخت.
سنائی.
گر به تشریف قبولم بنوازی ملکم
ور به تازانه قهرم بزنی شیطانم.
سعدی.

چرم شیر. [ چ َ م ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از تازیانه باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) . تازیانه . ( ناظم الاطباء ) . || دوال . ( ناظم الاطباء ) .

قُنوت
لهجه و گویش تهرانی
شلاق درشکه ران


کلمات دیگر: