کلمه جو
صفحه اصلی

شلاق


مترادف شلاق : تازیانه، قمچی

برابر پارسی : تازیانه

فارسی به انگلیسی

cowhide, lash, leather, scourge, whip

whip, lash


فارسی به عربی

سوط

مترادف و متضاد

lash (اسم)
ضربه، تسمه، طعنه، شلاق، تازیانه

stick (اسم)
وقفه، وضع، چسبندگی، چسبناک، چوب، چماق، عصا، چوب دستی، تاخیر، باهو، شلاق، پیچ درکار

switch (اسم)
تعویض، ترکه، شلاق، گزینه، کلید برق، سویچ قطع برق وغیره، راه گزین، سویچ برق

whip (اسم)
شلاق، تازیانه، ضربهیا تکانشلاقی، ضربه ناگهانی و شدید، حرکت تند و سریع و با ضربت

whiplash (اسم)
شلاق، هر چیزی شبیه شلاق

flagellum (اسم)
تاژک، شلاق، تازیانه، گیاه بالارونده و پیچی

scourge (اسم)
بلاء، شلاق، تازیانه، گوشمالی، وسیله تنبیه

knout (اسم)
شلاق

horsewhip (اسم)
شلاق، قمچی

تازیانه، قمچی


فرهنگ فارسی

تازیانه، توبره، زنبیل گدایان
۱ - ( اسم ) تازیانه . ۲ - (صفت ) شوخ فتنه انگیز . ۳ - مفسد عیار .
شلاق در آوردن یعنی گدایی کردن و سوال نمودن سخت رویی کردن در سوال .

فرهنگ معین

(شَ لّ ) [ تر. ] ۱ - (اِ. ) تازیانه . ۲ - (ص . ) شوخ . ۳ - مفسد.

لغت نامه دهخدا

شلاق . [ ش َ ] (ع ص ) گستاخ . جسور. بی ادب . (ناظم الاطباء). || (اِ) چماق . (آنندراج ). || عصا. || تازیانه . شلاق . (ناظم الاطباء). رجوع به شَلاّ ق شود.


شلاق. [ ش َ ] ( ع ص ) گستاخ. جسور. بی ادب. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) چماق. ( آنندراج ). || عصا. || تازیانه. شلاق. ( ناظم الاطباء ). رجوع به شَلاّ ق شود.

شلاق. [ ش َل ْ لا ] ( ع اِ ) زنبیل گدایان و مسکینان و سائلان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
- شلاق درآوردن ؛ گدایی کردن وسؤال نمودن. ( ناظم الاطباء ).
- || سخت رویی کردن در سؤال. || خریطه کوچک. ( ناظم الاطباء ).

شلاق. [ ش َل ْ لا ] ( از ع ، اِ )تازیانه ای که از چرم سازند. ( ناظم الاطباء ). تازیانه. قمچی. سوط. مقرعه. از ماده شلق عربی بمعنی تازیانه زدن آمده است ، لیکن در عربی بدین صورت بمعنی زنبیل گدایان است ؛ از این رو گمان می کنم بمعنی تازیانه یامصنوع فارسی زبانان باشد و یا از لغت نامه های عرب فوت شده و در تداول ایرانیان باقی مانده است. ( یادداشت مؤلف ). || چهار دوال ، چیزی است که مکاریان بدان چهار دوال و سیخ کوچک نصب کنند و به جای دوال اگر زنجیر کنند شلاق گویند. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). || زدن با تازیانه. ( ناظم الاطباء ). ضرب دست و مانند آن ، مرادف سرچنگ و بدین معنی با لفظ زدن و خوردن مستعمل. ( آنندراج ). لفظ ترکی است. به زور دست زدن بر سر کسی یا کسی را به چوب زدن. ضرب دست. ( غیاث ).
- شلاق خوردن ؛ ضربه دیدن. ضرب خوردن :
سرسختی و شلاق خور وکله دراز
چون میخ برون خیمه جای تو خوش است.
میر یحیی شیرازی.
- || تازیانه خوردن.
- شلاق زدن ؛ ضربه زدن. ضربت زدن :
زمانه بین که به سرپنجه ستم همه دم
به بیخ گوش نشاطم همی زند شلاق.
ملا فوقی یزدی ( از آنندراج ).
اگر استرش بانگ چلاق زد
ز تسبیح خود شیخ شلاق زد.
ملا طغرا ( از آنندراج ).
- || تازیانه زدن. ( یادداشت مؤلف ).
|| کنایه از عمل مباشرت و نزدیکی جنسی است. ( فرهنگ لغات عامیانه ). || ( ص ) فتنه انگیز. ( ناظم الاطباء ). شوخ. فتنه انگیز. ( آنندراج ) ( غیاث ) :
هر یک ز برای جان عشاق
افتاده ز طبع شوخ شلاق.
طاهر وحید ( از آنندراج ).

شلاق . [ ش َل ْ لا ] (ع اِ) زنبیل گدایان و مسکینان و سائلان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- شلاق درآوردن ؛ گدایی کردن وسؤال نمودن . (ناظم الاطباء).
- || سخت رویی کردن در سؤال . || خریطه ٔ کوچک . (ناظم الاطباء).


شلاق . [ ش َل ْ لا ] (از ع ، اِ)تازیانه ای که از چرم سازند. (ناظم الاطباء). تازیانه . قمچی . سوط. مقرعه . از ماده ٔ شلق عربی بمعنی تازیانه زدن آمده است ، لیکن در عربی بدین صورت بمعنی زنبیل گدایان است ؛ از این رو گمان می کنم بمعنی تازیانه یامصنوع فارسی زبانان باشد و یا از لغت نامه های عرب فوت شده و در تداول ایرانیان باقی مانده است . (یادداشت مؤلف ). || چهار دوال ، چیزی است که مکاریان بدان چهار دوال و سیخ کوچک نصب کنند و به جای دوال اگر زنجیر کنند شلاق گویند. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). || زدن با تازیانه . (ناظم الاطباء). ضرب دست و مانند آن ، مرادف سرچنگ و بدین معنی با لفظ زدن و خوردن مستعمل . (آنندراج ). لفظ ترکی است . به زور دست زدن بر سر کسی یا کسی را به چوب زدن . ضرب دست . (غیاث ).
- شلاق خوردن ؛ ضربه دیدن . ضرب خوردن :
سرسختی و شلاق خور وکله دراز
چون میخ برون خیمه جای تو خوش است .

میر یحیی شیرازی .


- || تازیانه خوردن .
- شلاق زدن ؛ ضربه زدن . ضربت زدن :
زمانه بین که به سرپنجه ٔ ستم همه دم
به بیخ گوش نشاطم همی زند شلاق .

ملا فوقی یزدی (از آنندراج ).


اگر استرش بانگ چلاق زد
ز تسبیح خود شیخ شلاق زد.

ملا طغرا (از آنندراج ).


- || تازیانه زدن . (یادداشت مؤلف ).
|| کنایه از عمل مباشرت و نزدیکی جنسی است . (فرهنگ لغات عامیانه ). || (ص ) فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). شوخ . فتنه انگیز. (آنندراج ) (غیاث ) :
هر یک ز برای جان عشاق
افتاده ز طبع شوخ شلاق .

طاهر وحید (از آنندراج ).



فرهنگ عمید

تازیانه، تازیانه که از تسمه درست می کنند.

دانشنامه عمومی

تازیانه یا شلاق ابزاری است که به صورت سنتی از سوی انسان ها به کار گرفته شده تا با ایجاد ترس یا درد حیوانات یا انسان های دیگر را به فرمان خود درآورد. تازیانه دو نوع است، یک نوع آن سخت و محکم است و دیگری کاملاً نرم و انعطاف پذیر است که نوع دوم معمولاً بلندتر است. برخی از تازیانه های ترکیبی از دو نوع اول اند یعنی دسته ای محکم و انتهایی انعطاف پذیر دارند مانند تازیانه های شکار.
شلاق زنی
تازیانه نه رشته
از دیدگاه اجتماعی کاربرد تازیانه یا کاربرد بیش از حد آن بر روی حیوانات نوعی آزار و اذیت حیوانات دانسته می شود و ناپسند است.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:تازیانه

فرهنگ فارسی ساره

تازیانه


نقل قول ها

شلاق (فیلم ۲۰۱۴). شلاق (به انگلیسی: Whiplash) فیلمی محصول سال ۲۰۱۴ به کارگردانی دیمین شزل است.

واژه نامه بختیاریکا

( شَلاق ) واحدیست در اندازه گیری؛ یک کف دست
قمچی

پیشنهاد کاربران

شلاق کلمه ای تورکی هست. . . . قمچیل یا قمچی نیز کلمه ای تورکی است. این کلمه به زبان ترکی کهن از فعل "qam" ضربه زدن و پسوند "čı" ساخته شده است یعنی چیزی که ضربه می زند.

کیر گاو ؛ کنایه از تازیانه است. ( فرهنگ فارسی معین ) :
داروی دیوانه باشد کیر گاو.
مثنوی ( از فرهنگ فارسی معین ) .

قُنوت
لهجه و گویش تهرانی
شلاق درشکه ران

شلاق واژه ایست پارسی و احتمالن همریشه با schlag ( شلاق، تازیانه ) در آلمانی اتریشی، این واژه هندو - اروپایی ( آریایی ) در عربی نیست، در عربی واژه ی شلاق هست ولی نه به معنای تازیانه، بلکه به معنای کوله پشتی، این واژه ترکی هم نیست، اگر باشد از پارسی ست. بسیاری از واژگان پارس ق یا غ دارن مانند تاق، فاق، اتاق، ساق، قباد، قند، قشنگ. یا کلاغ، تاغ، زاغ، داغ، چراغ، دماغ، وزغ، قورباغه، غول، کاغذ، شاغول.

قمچیل

قنداق و هر کلمه ایی آخرش آق یا آغ باشد . تورکی است در زبان فارسی ( قاف، غین ) وجود ندارد ) مثل ساریمساق. باجناق ( باجناق ) قشلاق. ییلاق. بارساق. قورساق. شلاق ( شال لاق ) . . . . . . . داغ. باغ. زاغ. یاغ. بولاغ. الاغ. کلاغ. سراغ. چراغ. . . . . . . . الین ده شال لاق ویرما سن الله. . اومودوم سن سن پناهیم الله

شلاقیدن.
تازیانهیدن/تازیانستن


کلمات دیگر: