کلمه جو
صفحه اصلی

کیفر


مترادف کیفر : انتقام، تادیب، تقاص، تنبیه، جزا، عقوبت، مجازات، مکافات، تغار، مشک

متضاد کیفر : پاداش

فارسی به انگلیسی

nemesis, penalty, punishment, repayment, retribution, punishmant

Nemesis, penalty, punishment, repayment, retribution


punishmant


فارسی به عربی

عقوبة

مترادف و متضاد

retribution (اسم)
عقبی، تلافی، پاداش، کیفری، مجازات، کیفر، سزا

penalty (اسم)
تاوان، جریمه، مجازات، کیفر، جزا

انتقام، تادیب، تقاص، تنبیه، جزا، عقوبت، مجازات، مکافات ≠ پاداش


تغار


مشک


۱. انتقام، تادیب، تقاص، تنبیه، جزا، عقوبت، مجازات، مکافات
۲. تغار
۳. مشک ≠ پاداش


فرهنگ فارسی

سزا، جزا، مکافات
( اسم ) ۱ - ظرفی باشد تغار مانند که ماست فروشان و برزیگران شیر و ماست در آن کنند و کنار آن از کنار تغار اندکی بلند تر است : شیر عشاق به پستان در بسیار شدست چشم دارد که فرو ریزد در کیفر تو . ( طیان بمی ) ۲ - ظرف شیر و ماست ( مطلقا ) . ۳ - مشک دوغ .

فرهنگ معین

(کِ یا کَ یْ فَ ) (اِ. ) جزا، پاداش ، مکافات نیکی و بدی .

لغت نامه دهخدا

کیفر. [ ک َ / ک ِ ف َ ] ( اِ ) مکافات بدی. ( فرهنگ رشیدی ). مکافات نیکی و مکافات بدی را گویند، و به عربی جزا خوانند. ( برهان ). پاداش و جزای عمل بد. ( غیاث ). به معنی مکافات است ، در جای مکافات بدی استعمال می شود چنانکه پاداش در محل تلافی خوب. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). جزا و پاداش و مکافات نیکی و بدی و عوض و بدل. ( ناظم الاطباء ). پاداش کار نیک و بد. جزا. مکافات. ( فرهنگ فارسی معین ). جزا. پاداش. بادافراه. بادافره. عقوبت. عقاب. مکافات. مجازات. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
گویی به فلان جای یکی سنگ شریف است
هر کس که زیارت کندش هستش کیفر.
ناصرخسرو.
اگر چنین کارها کرد، کیفر کرده چشید. ( تاریخ بیهقی ).
این خاک توده خانه پاداش و کیفر است.
کافی بخاری ( از امثال و حکم ).
رجوع به کیفر بردن شود.
- به کیفر رساندن ؛ مجازات کردن.
- به کیفر رسیدن ؛ مجازات دیدن. مکافات یافتن.
- کیفر دیدن ؛ مجازات یافتن. مکافات دیدن. رجوع به مدخل کیفر بردن شود.
- کیفر یافتن . رجوع به ترکیب قبل و مدخل کیفر بردن شود.
|| ( اصطلاح حقوق ) جزا. مجازات قانونی. ( فرهنگ فارسی معین ).
- کیفر انتظامی مأمورین قضایی ؛ ( اصطلاح حقوق )کیفری است که دادگاه انتظامی می تواند در صورت ثبوت تخلف قضات ، مطابق درجه اهمیت آن حکم دهد. ( فرهنگ حقوقی تألیف جعفری لنگرودی ).
- کیفر انضباطی ؛ ( اصطلاح حقوق ) مجازاتهای مربوط به تقصیرات انضباطی را گویند. ( فرهنگ حقوقی تألیف جعفری لنگرودی ).
- کیفر تبعی ؛ ( اصطلاح حقوق جزا ) کیفر تبعی اثرناشی از حکم است بدون قید در حکم ( مانند محرومیت ازحقوق اجتماعی ) و کیفر تکمیلی نظیر کیفر تبعی است بااین تفاوت که مثل کیفر اصلی در حکم دادگاه قید می شود ( مانند اقامت اجباری در محل مخصوص ). نقطه مقابل کیفر تبعی و تکمیلی ، «کیفر اصلی » است. ( از فرهنگ حقوقی تألیف جعفری لنگرودی ).
- کیفر تکمیلی. رجوع به ترکیب قبل شود. || پشیمانی بود. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 131 ). ندامت و پشیمانی را نیز گویند. ( برهان ).پشیمانی. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). ندامت و پشیمانی. ( ناظم الاطباء ). || محنت و رنج و حیف باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). محنت و رنج. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || جایی باشد که در او دوغ کنند مانند تغاری ، و بعضی گفته اند که جایی بود که در او دوغ گیرند و سوراخش در بن باشد. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ،ص 131 ). تغارگونه ای بود آلت دوغ فروشان. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). ظرفی باشد تغارمانند که ماست فروشان و برزیگران شیر و ماست در آن کنند و ناودانی هم دارد مانندجرغتو و بلبله و مشک دوغ. ( برهان ). ظرفی است که ماست فروشان شیر در آن کنند و کنارش از تغار اندک بلندتراست و ناودان دارد، و گاودوشه نیز گویند. ( از فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). نهره ، و آن کوزه دهان فراخی است که دوغ فروشان دوغ و ماست در آن کنند، و آن را ناودانی بود چون بلبله. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :

کیفر. [ ک َ /ک ِ ف َ ] (اِخ ) نام قلعه ای که آن را هیچکس نتوانستی گرفت جهت طلسمی که بر آن کرده بوده اند. (صحاح الفرس ،از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام قلعه ای است که در آن طلسمی بسته اند و هیچکس قدرت برگرفتن قلعه نیافته است . (برهان ). نام قلعه ای بود، و آن طلسمی داشته که هیچکس برگرفتنش قدرت نیافته . (فرهنگ جهانگیری ).


کیفر. [ ] (اِخ ) رودی است در بخارا. (تاریخ بخارا ص 39).


کیفر. [ ک َ / ک ِ ف َ ] (اِ) مکافات بدی . (فرهنگ رشیدی ). مکافات نیکی و مکافات بدی را گویند، و به عربی جزا خوانند. (برهان ). پاداش و جزای عمل بد. (غیاث ). به معنی مکافات است ، در جای مکافات بدی استعمال می شود چنانکه پاداش در محل تلافی خوب . (آنندراج ) (انجمن آرا). جزا و پاداش و مکافات نیکی و بدی و عوض و بدل . (ناظم الاطباء). پاداش کار نیک و بد. جزا. مکافات . (فرهنگ فارسی معین ). جزا. پاداش . بادافراه . بادافره . عقوبت . عقاب . مکافات . مجازات . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گویی به فلان جای یکی سنگ شریف است
هر کس که زیارت کندش هستش کیفر.

ناصرخسرو.


اگر چنین کارها کرد، کیفر کرده چشید. (تاریخ بیهقی ).
این خاک توده خانه ٔ پاداش و کیفر است .

کافی بخاری (از امثال و حکم ).


رجوع به کیفر بردن شود.
- به کیفر رساندن ؛ مجازات کردن .
- به کیفر رسیدن ؛ مجازات دیدن . مکافات یافتن .
- کیفر دیدن ؛ مجازات یافتن . مکافات دیدن . رجوع به مدخل کیفر بردن شود.
- کیفر یافتن . رجوع به ترکیب قبل و مدخل کیفر بردن شود.
|| (اصطلاح حقوق ) جزا. مجازات قانونی . (فرهنگ فارسی معین ).
- کیفر انتظامی مأمورین قضایی ؛ (اصطلاح حقوق )کیفری است که دادگاه انتظامی می تواند در صورت ثبوت تخلف قضات ، مطابق درجه ٔ اهمیت آن حکم دهد. (فرهنگ حقوقی تألیف جعفری لنگرودی ).
- کیفر انضباطی ؛ (اصطلاح حقوق ) مجازاتهای مربوط به تقصیرات انضباطی را گویند. (فرهنگ حقوقی تألیف جعفری لنگرودی ).
- کیفر تبعی ؛ (اصطلاح حقوق جزا) کیفر تبعی اثرناشی از حکم است بدون قید در حکم (مانند محرومیت ازحقوق اجتماعی ) و کیفر تکمیلی نظیر کیفر تبعی است بااین تفاوت که مثل کیفر اصلی در حکم دادگاه قید می شود (مانند اقامت اجباری در محل مخصوص ). نقطه ٔ مقابل کیفر تبعی و تکمیلی ، «کیفر اصلی » است . (از فرهنگ حقوقی تألیف جعفری لنگرودی ).
- کیفر تکمیلی . رجوع به ترکیب قبل شود. || پشیمانی بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 131). ندامت و پشیمانی را نیز گویند. (برهان ).پشیمانی . (آنندراج ) (انجمن آرا). ندامت و پشیمانی . (ناظم الاطباء). || محنت و رنج و حیف باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). محنت و رنج . (انجمن آرا) (آنندراج ). || جایی باشد که در او دوغ کنند مانند تغاری ، و بعضی گفته اند که جایی بود که در او دوغ گیرند و سوراخش در بن باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ،ص 131). تغارگونه ای بود آلت دوغ فروشان . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). ظرفی باشد تغارمانند که ماست فروشان و برزیگران شیر و ماست در آن کنند و ناودانی هم دارد مانندجرغتو و بلبله و مشک دوغ . (برهان ). ظرفی است که ماست فروشان شیر در آن کنند و کنارش از تغار اندک بلندتراست و ناودان دارد، و گاودوشه نیز گویند. (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). نهره ، و آن کوزه ٔ دهان فراخی است که دوغ فروشان دوغ و ماست در آن کنند، و آن را ناودانی بود چون بلبله . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
شیر عشاق به پستان در جغرات شده ست
چشم دارد که فروریزد در کیفر تو.

طیان (از انجمن آرا).


|| هر چیز را نیز گویند که شیر و ماست در آن کنند مطلقاً. (برهان ). ظرف شیر و ماست (مطلقاً). || مشک دوغ . (فرهنگ فارسی معین ). || سنگی را نیز گویند که بر کنگره ٔ قلعه نهند تا چون غنیم نزدیک آید بر سر او زنند، و به عربی مترس خوانند، و به این معنی به کسر اول هم آمده است . (برهان ). سنگی که بر حصار و کنگره ٔ قلعه نهند که چون دشمن قصد تسخیر کند بر سر او اندازند، و به عربی مترس گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). || نهر و رودخانه ٔ آب را هم گفته اند. (برهان ). در نسخه ٔ وفائی مسطور است که به زبان بعضی از ولایات نهر باشد . (فرهنگ سروری ).

فرهنگ عمید

ظرف شیر و ماست، تغار ماست.
۱. سزا، جزا، مکافات.
۲. [قدیمی] سنگی که بر سر دیوار برج یا قلعه می گذاشتند که وقتی دشمن نزدیک شود بر سرش بزنند.
* کیفر بردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] به سزای عمل خود رسیدن.
* کیفر دادن: (مصدر متعدی ) سزای عمل کسی را دادن.

ظرف شیر و ماست؛ تغار ماست.


۱. سزا؛ جزا؛ مکافات.
۲. [قدیمی] سنگی که بر سر دیوار برج یا قلعه می‌گذاشتند که وقتی دشمن نزدیک شود بر سرش بزنند.
⟨ کیفر بردن: (مصدر لازم) [قدیمی] به سزای عمل خود رسیدن.
⟨ کیفر دادن: (مصدر متعدی) سزای عمل کسی را دادن.


دانشنامه عمومی

کیفر یا مجازات به تحمیل عملی رنج آور بر شخصی دیگر گفته می شود که پیامد عمل آن شخص باشد. این واژه بیشتر به تنبیهات و جریمه هایی اشاره دارد که مقامات قضائی برای افرادی در نظر می گیرند که مقررات مهم جامعه را پایمال کرده اند، یعنی مرتکب جرم شده اند.
حقوق کیفری
کیفرشناسی
از انواع کیفر می توان به کیفرهای سالب حیات یعنی اعدام (از جمله سنگسار و به صلیب کشیدن)، کیفرهای بدنی مانند تازیانه، کیفرهای سالب آزادی مانند حبس، کیفرهای محدودکننده آزادی مانند تبعید، کیفرهای محروم کننده از حق مانند انواع محرومیت ها و ممنوعیت ها، کیفرهای مالی مانند جزای نقدی و مصادره اموال، کیفرهای سالب حیثیت مانند اعلام نام شخص از رسانه ها و قصاص یعنی انجام جنایتی که شخص مرتکب شده بر خود او اشاره کرد.

نقل قول ها

کیفر (فیلم). کیفر فیلم ایرانی به کارگردانی حسن فتحی و ساخت سال ۱۳۸۸ است.

جدول کلمات

مکافات

پیشنهاد کاربران

کیفر خود پارسی هست و سزادهی و پادافره نیز شایسته و درخور هست

انتقام، تادیب، تقاص، تنبیه، جزا، عقوبت، مجازات، مکافات، تغار، مشک

درباره ریشه ی واژه ی کیفر؛ از ستاک اوستایی ( کی ، چیکی ، کاثه: مجازات کردن، تنبیه کردن ، تاوان ) که واژه ی کینه هم با آن هم خانواده است. کاثه ر : در گویش پارتی ث اوستایی به ف می گردد مانند چثوار : چفار: چهار

جزا. . . . .


کلمات دیگر: