کلمه جو
صفحه اصلی

شراب


مترادف شراب : باده، خمر، رحیق، سلیل، صهبا، مدام، مسکر، مل، می، نبید، نبیذ

برابر پارسی : می، باده، آب رز، نوشیدنی

فارسی به انگلیسی

wine, vin, vino

wine


vin, vino, wine


فارسی به عربی

نبیذ

عربی به فارسی

مشروب , اشاميدني , نوشابه , شربت , اشاميدن , نوشانيدن , سراب , کوراب , نقش بر اب , امر خيالي , وهم


مترادف و متضاد

alcoholic beverage (اسم)
شراب

wine (اسم)
شراب، خمر، می، باده، طفل رزان

bacchus (اسم)
شراب، رب النوع شراب و باده

باده، خمر، رحیق، سلیل، صهبا، مدام، مسکر، مل، می، نبید، نبیذ


فرهنگ فارسی

آشامیدنی، نوشیدنی، نوشابه، می، باده، آب انگور
۱ - آشامیدنی نوشیدنی نوشابه جمع : اشربه . ۲ - می باده . ۳ - پیاله می . ۴ - دارویی که با عسل یا شکر پخته قوام آورده باشند شربت ( مانند شراب بنفشه ) . یا شراب بی خمار . باده ای که درد سر و خمار نیاورد . یا شراب جو . آب جو فقاع . یا شراب خام . می خام باده خام مقابل می پخته میفختج . یا طعام و شراب . خوردنی و نوشیدنی . یا شراب در دادن . جام شراب بکسان دادن .
نیک شراب خوار

فرهنگ معین

(شَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - نوشیدنی . ۲ - می . ۳ - جام می . ۴ - دارویی که از شکر یا عسل پخته درست کنند. ، ~در سر داشتن کنایه از: مست بودن .

لغت نامه دهخدا

شراب. [ ش َ ] ( ع اِ ) آشامیدنی از مایعات که جویدن در آن نباشد، حلال باشد یا حرام. ج ، اشربة. آشامیدنی. نوشیدنی. آب. مقابل طعام. ( یادداشت مؤلف ). هر شی رقیق که نوشیده شود. ( غیاث اللغات ). آشامیدنی و خوردنی از مایعات. ( منتهی الارب ) :
از رز بود طعام و هم از رز بود شراب
از رز بودت نقل و هم از رز بود نبید.
مرغزی.
هر آنکه دشمن تو باشد و مخالف تو
نیازمند شراب و نیازمند طعام.
فرخی.
نگیرد طعام و نگیرد شراب
نگوید سخن با سخن گستری.
منوچهری.
نفس آرزوبوی است دوستی طعام و شراب و دیگر لذتها. ( تاریخ بیهقی ). آن راکه سبب طعام و شراب باشد از آن باز باید داشت. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
از پشت دست گیرد دندان من طعام
وز خون دیده یابد لبهای من شراب.
مسعودسعد.
از لطیفی که شراب است... هر چند بیش خوری بیش باید و مردم از او سیر نگردد و طبع نفرت نگیرد که وی شاه همه شرابهاست. ( نوروزنامه ). || در استعمال به معنی می و خمر است. ( از غیاث اللغات ). مایعی که در آن سکر باشد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). قدماشراب مطلق را بجای خمر به کار نمی برده اند بلکه صفت مسکر را بر آن می افزوده اند : هیچ چیز نیست که از او هم تن را فائده بود و هم روان را...مگر شراب مسکر وز شرابهای مسکر شراب انگوری. ( هدایةالمتعلمین ربیعبن احمدالاخوینی بخاری ) . در عرف عامه بر هر مایع مسکری که از انگور یا سایر میوه ها و حبوب و غیره گرفته شده است اطلاق شود. اما خمر فقط اختصاص به آب انگور جوشیده و تفیده دارد. در اصطلاح اطباء شراب مطلق به معنی خمر است ( آب انگور جوشیده تفیده ) و اگر شراب ممزوج گفتند منظورشان شراب مخلوط با آب است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
صاحب آنندراج گوید: بنت الکرم ، بنت العنب ، جماع الاثم ، دختر رز، شاهد زردرخ ، ارزن زرین ، آتش شجر، آتش توبه سوز، شمع یهودی وش ، آب شقایق ، آب حرام ، زبان بند خرد، آتش سیال ، گل نشاط، آتش بی دود، آتش جام ، آتش محلول ، خون تاک ، خون رز، خون خم ، خون شیشه ، خون مینا، خون خروس ، خون خام ، خون بط، خون سیاوش ، خون کبوتر، خون دل مریم ، خون ناموس ، شیرین ، تلخ ، غالیه پرورد، پرده سوز، شبانه ، دوساله و دیرساله از صفات و سنگ محک ، برق ، خورشید، چشم زاغ ، چشم کبوتر، خون کبوتر، از تشبیهات او است و آب سرخ ، آب انار، آب انگور، آب تاک ، آب عنب ، آب آتش زای ، آب آتشین ، آب آتش نما، آب آذرآسا، آب ارغوان ، آب گلرنگ ، آب آتش لباس ، آب آتش رنگ ، آب شیراز، آب خرابات ، آب طرب ، آب شگرفی ، آب تلخ ، آب سیاه آتش ، آتش تر، آتشین دراج ، آتش بی باد، آفتاب زرد، اشک تاک ، اشک دختر تاک ، اشک صراحی ، اکسیر رنگ ،اکسیر مردمی ، بچه انگور، پیر دهقانی ، جان پروین ، جان پریان ، چراغ مغان ، چشم خروس ، چکیده خون ، حیض عروس ، خاتون عنب ، خورشید صراحی ، دختر غم ، دختر آفتاب ، روغن کدو، ریش قاضی ، زاده تاک ، زهر مینا، سیم مذاب ، شعله تاک ، شمع انگوری ، شیره انگور، شیر شنگرف گون ، طفل شش ماهه رز، طفل رزان ، مشیمه رزان ، طلق روان ، عروس خاک ، عقیق ناب ، حنای قدح ، شعله جام ، عیسی هر درد، عیسی هر درمان ، عیسی دهقان ، کیمیای جان ، آبگینه گشنیز خضرم ، لعاب لعل ، لعاب روان ، لعل سفته ، لعل مذاب ، می دیناری ، نسل ادهم ، یاقوت مذاب ، ناب ، ممزوج ، نیم رس ، نورس ، وارسیده ، جوانه ، یکدست ، سرکش ، پرزور، روشن ، صبح ، فروغ ، آئینه فام ، خوشگوار، گوارنده ، جان بخش ، جان سرشت ، روح پرور، لعل ، لعل فام ، لاله رنگ ، لاله گون ، گلرنگ ، خون رنگ ، شفقی ، آذرگون و دینارگون از مترادفات و صفات و تشبیهات اوست. ( آنندراج ). ام الاثام. ام حنین. ام الخل. ام الشر. ام طرف. ام العمایر. ام الکبایر. بنت الدن. ابنتةالذرجون. بنت اللقود. بنت الکرم. ( مرصع ) :

شراب . [ ش َرْ را ] (ع ص ) نیک شراب خوار. (منتهی الارب ).


شراب . [ ش َ ] (ع اِ) آشامیدنی از مایعات که جویدن در آن نباشد، حلال باشد یا حرام . ج ، اشربة. آشامیدنی . نوشیدنی . آب . مقابل طعام . (یادداشت مؤلف ). هر شی ٔ رقیق که نوشیده شود. (غیاث اللغات ). آشامیدنی و خوردنی از مایعات . (منتهی الارب ) :
از رز بود طعام و هم از رز بود شراب
از رز بودت نقل و هم از رز بود نبید.

مرغزی .


هر آنکه دشمن تو باشد و مخالف تو
نیازمند شراب و نیازمند طعام .

فرخی .


نگیرد طعام و نگیرد شراب
نگوید سخن با سخن گستری .

منوچهری .


نفس آرزوبوی است دوستی طعام و شراب و دیگر لذتها. (تاریخ بیهقی ). آن راکه سبب طعام و شراب باشد از آن باز باید داشت . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
از پشت دست گیرد دندان من طعام
وز خون دیده یابد لبهای من شراب .

مسعودسعد.


از لطیفی که شراب است ... هر چند بیش خوری بیش باید و مردم از او سیر نگردد و طبع نفرت نگیرد که وی شاه همه ٔ شرابهاست . (نوروزنامه ). || در استعمال به معنی می و خمر است . (از غیاث اللغات ). مایعی که در آن سکر باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ). قدماشراب مطلق را بجای خمر به کار نمی برده اند بلکه صفت مسکر را بر آن می افزوده اند : هیچ چیز نیست که از او هم تن را فائده بود و هم روان را ...مگر شراب مسکر وز شرابهای مسکر شراب انگوری . (هدایةالمتعلمین ربیعبن احمدالاخوینی بخاری ) . در عرف عامه بر هر مایع مسکری که از انگور یا سایر میوه ها و حبوب و غیره گرفته شده است اطلاق شود. اما خمر فقط اختصاص به آب انگور جوشیده و تفیده دارد. در اصطلاح اطباء شراب مطلق به معنی خمر است (آب انگور جوشیده ٔ تفیده ) و اگر شراب ممزوج گفتند منظورشان شراب مخلوط با آب است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
صاحب آنندراج گوید: بنت الکرم ، بنت العنب ، جماع الاثم ، دختر رز، شاهد زردرخ ، ارزن زرین ، آتش شجر، آتش توبه سوز، شمع یهودی وش ، آب شقایق ، آب حرام ، زبان بند خرد، آتش سیال ، گل نشاط، آتش بی دود، آتش جام ، آتش محلول ، خون تاک ، خون رز، خون خم ، خون شیشه ، خون مینا، خون خروس ، خون خام ، خون بط، خون سیاوش ، خون کبوتر، خون دل مریم ، خون ناموس ، شیرین ، تلخ ، غالیه پرورد، پرده سوز، شبانه ، دوساله و دیرساله از صفات و سنگ محک ، برق ، خورشید، چشم زاغ ، چشم کبوتر، خون کبوتر، از تشبیهات او است و آب سرخ ، آب انار، آب انگور، آب تاک ، آب عنب ، آب آتش زای ، آب آتشین ، آب آتش نما، آب آذرآسا، آب ارغوان ، آب گلرنگ ، آب آتش لباس ، آب آتش رنگ ، آب شیراز، آب خرابات ، آب طرب ، آب شگرفی ، آب تلخ ، آب سیاه آتش ، آتش تر، آتشین دراج ، آتش بی باد، آفتاب زرد، اشک تاک ، اشک دختر تاک ، اشک صراحی ، اکسیر رنگ ،اکسیر مردمی ، بچه ٔ انگور، پیر دهقانی ، جان پروین ، جان پریان ، چراغ مغان ، چشم خروس ، چکیده ٔ خون ، حیض عروس ، خاتون عنب ، خورشید صراحی ، دختر غم ، دختر آفتاب ، روغن کدو، ریش قاضی ، زاده ٔ تاک ، زهر مینا، سیم مذاب ، شعله ٔ تاک ، شمع انگوری ، شیره ٔ انگور، شیر شنگرف گون ، طفل شش ماهه ٔ رز، طفل رزان ، مشیمه ٔ رزان ، طلق روان ، عروس خاک ، عقیق ناب ، حنای قدح ، شعله ٔ جام ، عیسی هر درد، عیسی هر درمان ، عیسی دهقان ، کیمیای جان ، آبگینه ٔ گشنیز خضرم ، لعاب لعل ، لعاب روان ، لعل سفته ، لعل مذاب ، می دیناری ، نسل ادهم ، یاقوت مذاب ، ناب ، ممزوج ، نیم رس ، نورس ، وارسیده ، جوانه ، یکدست ، سرکش ، پرزور، روشن ، صبح ، فروغ ، آئینه فام ، خوشگوار، گوارنده ، جان بخش ، جان سرشت ، روح پرور، لعل ، لعل فام ، لاله رنگ ، لاله گون ، گلرنگ ، خون رنگ ، شفقی ، آذرگون و دینارگون از مترادفات و صفات و تشبیهات اوست . (آنندراج ). ام الاثام . ام حنین . ام الخل . ام الشر. ام طرف . ام العمایر. ام الکبایر. بنت الدن . ابنتةالذرجون . بنت اللقود. بنت الکرم . (مرصع) :
جرعه برخاک همی ریزم از جام شراب
جرعه بر خاک همی ریزند مردان ادیب .

منوچهری .


هر کجا زهر باشد اگر با کسی یا در طعامی و شرابی ... (تاریخ بیهقی ). اعیان و ارکان را به خوان بردند و نان خوردن گرفتند و شراب گردان شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 349). سلطان ماضی روزی به غزنی نشاط شراب کرد. (تاریخ بیهقی ص 346 چ ادیب ).
بماند تشنه و درویش و بیمار آنکه نلفنجد
در این ایام الفغدن شراب و حال و درمانها.

ناصرخسرو.


اگر شراب جهان خلق را چو مستان کرد
توشان رها کن چون هوشیار مستان را.

ناصرخسرو.


شاه شمیران را معلوم شد شراب خوردن ، و بزم نهادن آئین آورد و بعد از آن هم از شراب رودها بساختند و نواها زدند. (نوروزنامه ).
از بخل شراب ده منی کم نکشی
وز جود پیاله ای بدو دم نکشی .

میرمعزی .


قومی از کأس او مرا در خواب
جرعه خوار شراب دیدستند.

خاقانی .


به عدل تو که توئی نایب از خدا و خدیو
به فضل تو که توئی تائب از شرور و شراب .

خاقانی .


اگر گفتی به وثاق حریف دارم شراب ، سلار بی استطلاع درخور حریف نقل و نبید و گوسفند پروانه نوشتی . (تاریخ طبرستان ).
هر چه مستت کند شراب تو اوست
و آنکه بی خویش کرد خواب تو اوست .

اوحدی .


- در شراب آمدن ؛ به باده گساری آغاز کردن . به می گساری پرداختن :
چو ساقی در شراب آمد به نوشانوش در مجلس
به نافرزانگی گفتند کاول مرد فرزانه .

سعدی .


- شراب آلوده ؛ شراب آلود؛ آلوده به شراب . آغشته به می و شراب :
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلوده ست
مگر از مذهب این طایفه بازآمده ای .

حافظ.


دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده .

حافظ.


- شراب ارغوانی ؛ باده ٔ به رنگ ارغوان :
سماع ارغنونی گوش میکرد
شراب ارغوانی نوش میکرد.

نظامی .


- شراب بودن ؛ شریر بودن . (فرهنگ نظام ).
- شراب بی کیف ؛ باده ٔ ضعیفی که مستی نیارد. (ناظم الاطباء).
- شراب پخته ؛ شراب رسیده که آن را شراب مقطر و شراب چکیده نیز گویند. (آنندراج ). می پخته . می فختج .
- شراب پشت دار ؛ شرابی که ادویه ٔ مقویه ٔ مستی در آن انداخته باشند، چون بیخ لفاح و جوز و مانند آن و این مقابل باده ٔ پشت است . (آنندراج ) :
از سیه مستی کند گم خویش را هرکس کشید
زان لب نوخط شراب پشت دار بوسه را.

صائب .


- شراب جبوشی ؛ شراب است که در جزیره ٔ جبوش از بلاد غرب از آب دریا ودوشاب سازند و آن حار و عفص می باشد. (فهرست مخزن الادویه ).
- شراب حدیث ؛ شرابی که شش ماه بر آن نگذشته باشد و آن را عصیر نیز گویند. (فهرست مخزن الادویه ).
- شراب خانه رسان ؛ شرابی که در خانه کشیده باشند و آن نسبت به بازاری بهتر باشد. (آنندراج ).
- شراب در سر داشتن ؛ کنایه از مست بودن . اثر مستی شراب در سر کسی بودن : بونعیم شراب در سر داشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317).
- شراب دوشابی ؛ نبیدالدبس است . (فهرست مخزن الادویه ).
- شراب ریحانی ؛ شراب خالص خوشبوی . و گفته شده است که شراب رقیق سبزرنگ و خوشبوی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). خمر صاف خوشبوی معتدل القوام سرخ یا زرد است . (فهرست مخزن الادویه ). باده ٔ کهن وخوشبوی . (یادداشت مؤلف ) : برگ سرو بکوبند و به شراب ریحانی انگبینی بسریشند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- شراب سوسن ؛ می سوسن . (فهرست مخزن الادویه ).
- شراب سه منی ؛ مرادف می سه منی و ظاهراً همان است که سه من می را بر آتش جوش دهند تا یک من بسوزد و باقی به کار دارند و آن را سیکی خوانند. (آنندراج ).
- شراب شکر ؛ و این رایج هندوستان است . (آنندراج ).
- شراب شیراز ؛ نوعی از شراب انگوری سرخ رنگ که بهتر از اقسام شرابهای ایران است . (غیاث اللغات ).
- شراب صبح ؛ عبارت از شراب که بدان صبوح می کنند. (آنندراج ) :
روان شو چون شراب صبح از رگهای مخموران
گره تا چند در یک جای چون آب گهر باشی .

صائب .


- شراب طهور ؛ شراب پاک که در بهشت نصیب بهشتیان خواهد شد. (غیاث اللغات ) : و سقاهم ربهم شراباً طهوراً. (قرآن 21/76).
سخن در اطعمه بسحاق پاک کرد چو آب
بود که جایزه بستاند از شراب طهور.

ابواسحاق (دیوان اطعمه ).


- شراب عتیق ؛ شراب است میان شراب قدیم و متوسط. (یادداشت مؤلف ). شراب چهارساله است . (فهرست مخزن الادویه ).
- شراب عسل ؛ آن است که دو جزء از شراب عتیق قابض و یک جزء از عسل نیکو برگیرند و در ظروف گذارند تا برسد، و گفته اند که آن انگور فشرده آفتاب دیده و آنگه پخته شده است . (از مفردات ادویه ٔ قانون بوعلی ص 247).
- شراب قابض ؛ شراب غلیظ دبش یا ترش . (از بحرالجواهر).
- شراب قدیم ؛ شراب که چهار سال بر اوگذشته است .
- شراب قندی ؛ مرادف شراب شکر. (آنندراج ).
- شراب قورق ؛ شرابی که بجهت منع سلاطین و حکام کمتر بهم رسد. (آنندراج ).
- شراب کدو ؛ ظاهراً شرابی که از کدو می ساخته اند، یا در کدو می کرده اند : گفتند که شراب کدو بسیاردادندش با نبیذ آن روز که بدان باغ مهمان بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 610).
- شراب کهربائی ؛ نوعی از شراب که رنگش به زردی زند. (آنندراج ) :
ارغوان گل میکند در باغ من از زعفران
چهره لعلی از شراب کهربائی میکنم .

سلیم .


- شراب کهنه ؛ خندریس . (یادداشت مؤلف ).
- شراب گذشته ؛ باده ٔ بی مزه ٔ از کیف افتاده . (ناظم الاطباء). شراب بی مزه ٔ از کیفیت افتاده . (غیاث اللغات ). شراب که از حالت اصلی خود گذشته . (از آنندراج ) :
هر چند خون کباب کند گریه ٔ سماع
از نشئه دور همچو شراب گذشته است .

مفید بلخی .


- شراب گور ؛ این رایج هندوستان است و گور در عرف این دیار قند را گویند. (از آنندراج ) :
باده ٔ انگور و آب خضر از یک چشمه است
مرد دل در سینه اش هر کس شراب گور خورد.

صائب .


- شراب لب شیرین ؛ شرابی که تلخ و تند نباشد.
- || باده ٔ شیرین . (آنندراج ).
- شراب متوسط؛ شراب که شش ماه بر او گذشته باشد و از یک سال تجاوز نکند و آن را شراب عتیق نیز گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (بحرالجواهر).
- شراب مثلث ؛ سیکی . شراب مغسول . (یادداشت مؤلف ).
- شراب مروق ؛ شرابی است که خبز کعک را در آن خیسانیده و بعد از شش ساعت صاف نموده باشند. (فهرست مخزن الادویه ).
- شراب معسل ؛ پنج جزء از آن و یک جزء از عسل را در ظرفی بزرگ گذارند که بجوشد و مقدار کمی نمک بر آن ریزند تا کف آن بالا آید و چون جوشش آن فرونشست در خمهاگذارند. (از کتاب مفردات ادویه قانون بوعلی ص 247).
- شراب مغسول ؛ سیکی . شراب مثلث . (بحرالجواهر).
- شراب ممزوج ؛ در طب ، شراب به آب آمیخته است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- شراب موصل ؛ شرابی که در یک من آن چهار من آب داخل کنند. (آنندراج ).
- شراب نوش گوار ؛ شراب عسل . شراب بی خمار. (ناظم الاطباء). باده ٔ نوشین گوار.
- شراب یک منی ؛ شراب که در ظرف یک منی خورند به دلالت حال و اراده ٔ محل . رجوع به نبید یک منی شود.
- شراب یهود ؛ باده ای که پنهان و کم خورند چه یهودان از ترس مسلمانان شراب را پنهان و کم خورند. (ناظم الاطباء).
- مرد شراب ؛ دوستدار باده . حریف میخواری . که باده نوشد. باده پرست :
نه مرد شرابی که مرد ضرابی
نه مرد طعامی که مرد طعانی .

منوچهری .


ما مرد شرابیم و کبابیم و ربابیم
خوشا که شرابست و کبابست و ربابست .

منوچهری .


- امثال :
شراب ار خر خورد پالان ببخشد. (امثال و حکم دهخدا).
شراب خوردن پنهان به ْ از عبادت فاش . (امثال و حکم دهخدا).
شراب زده را شراب دواست . (امثال و حکم دهخدا).
شراب کهن قویتر است .
شراب مفت را قاضی هم میخورد. (امثال و حکم دهخدا).
شراب و خواب و رباب و کباب و تره و نان
هزار کاخ فزون کرد باز می هموار.

(از امثال و حکم دهخدا).


|| در اصطلاح فقیهان آن آشامیدنی را گویند که به اجماع یا رأی خلاف فقهاء حرام شده است . (از اقرب الموارد). || در اصطلاح صوفیان ، عشق باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). شراب نزد سالکان عبارت از عشق و محبت و بیخودی و مستی است که از جلوه ٔ محبوب حقیقی حاصل شود و ساکت و بیخود گرداند و شراب ، شمعنور عارفان است که در دل عارف صاحب شهود افروخته میگردد و آن دل را منور گرداند.
- شراب توحید ؛ در اصطلاح عرفا، محو شدن در ذات و مبرا گشتن از شواغل دنیا. (فرهنگ مصطلحات عرفا) (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- شراب خام ؛ نزدصوفیه عیش ممزوجی است که مقارن عبودیت بود و شراب پخته عیش صرف را گویند که مجرد از اعتبار عبودیت بود.(کشاف اصطلاحات الفنون ).
- شراب عشق ؛ کنایه از آنچه مایه ٔ تعلق ودلدادگی شود :
از شراب عشق جانان مست شو
کآنچه عقلت میبرد شرست و آب .

سعدی .


|| به اصطلاح اطبا به معنی شربت دوا. (از غیاث اللغات ): شراب بنفشه ؛ شربت بنفشه . (از غیاث اللغات ): شراب نارنج . شراب خشخاش . شراب روفا. شراب نیلوفر. شراب عناب . شراب ریباس . شراب غوره و شراب التفاح صالح للغثی و القیی ٔ. (از یادداشت مؤلف ).
- شراب اجاص ؛ در اصطلاح اطباء فشرده ٔ اجاص است نه رب آن و فرق میان آن دو آنکه شرابش با شکر است و رب آن عصاره ٔ آن است بدون شکر. (بحرالجواهر).
- شراب ارزن ؛ غبیراء. (یادداشت مؤلف ).
- شراب اصول ؛ شربتی که ازچند ریشه ترتیب داده اند. (ناظم الاطباء).
- شراب افسنتین ؛ بگیرند افسنیتن رومی پنج درم سنگ ، گل سرخ پانزده درم سنگ ، سنبل دودرم سنگ ، تربد سپید نیم کوفته دو درم سنگ ، همه را اندردو من آب بپزند تا به نیم من باز آید و بپالایند، هربامداد مقدار بیست درم سنگ گرم کنند و بدهند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- شراب حصرم ؛در اصطلاح اطباء فشرده ٔ آن است نه رب آن . و فرق میان آن دو آنکه شرابش با شکر باشد و رب آن بدون شکر. (بحرالجواهر).
- شراب سفرجل ؛ شراب به ْ.
|| نام قسمی گل است . درختکی است با گلی سرخ تیره رنگ که گل برگهای خشبی شکننده دارد که آن گل بوی شراب دهد. (یادداشت مؤلف ). این درخت معروف است به گل شراب . رجوع شود به گل شراب .

فرهنگ عمید

۱. هرمایعی که آشامیده شود، آشامیدنی، نوشیدنی، نوشابه.
۲. آب انگور یا میوۀ دیگر که تخمیر شده باشد، می، باده.
* شراب پخته: شراب رسیده، شراب چکیده، شراب کهنه.
* شراب پشت دار: شرابی که در آن داروهای مقوی ریخته باشند.
* شراب سه پخت: [قدیمی] شرابی که به واسطۀ جوشش، دو سوم آن تبخیر شده و یک سوم باقی مانده باشد، شراب ثلثان شده، سیکی.
* شراب طهور: شراب پاک که در بهشت نصیب بهشتیان خواهد شد.

۱. هرمایعی که آشامیده شود؛ آشامیدنی؛ نوشیدنی؛ نوشابه.
۲. آب انگور یا میوۀ دیگر که تخمیر شده باشد؛ می؛ باده.
⟨ شراب پخته: شراب رسیده؛ شراب چکیده؛ شراب کهنه.
⟨ شراب پشت‌دار: شرابی که در آن داروهای مقوی ریخته باشند.
⟨ شراب سه‌پخت: [قدیمی] شرابی که به‌واسطۀ جوشش، دو‌سوم آن تبخیر شده و یک‌سوم باقی مانده باشد؛ شراب ثلثان‌شده؛ سیکی.
⟨ شراب طهور: شراب پاک که در بهشت نصیب بهشتیان خواهد شد.


دانشنامه عمومی

شراب یا مِی یک نوشیدنی الکلی است که از تخمیر میوه انگور به دست می آید. خاصیت شیمیایی طبیعی انگور به گونه ای است که می تواند بدون افزودن شکر، اسید، آنزیم یا دیگر افزودنی ها تخمیر شود. شراب از تخمیر انگور له شده به وسیلهٔ انواع مخمر که شکر موجود در انگور را به الکل تبدیل می کنند بدست می آید. برای بدست آوردن انواع شراب، از انواع مختلف انگور با مخمرهای گوناگون استفاده می شود.
شراب قرمز
شراب سفید
شراب گلی
شراب سیب (Cider)
شراب گلابی (Perry)
می انگبین (Mead)
شراب میوه
شراب تقویت شده
شراب شیرین
شراب گازدار (شامپاین)
شراب برنج (Sake)
اگرچه از میوه های دیگر مانند آلبالو، سیب، توت و... و تقریباً از تمامی رستنی ها نیز شراب ساخته می شود ولی واژهٔ شراب بدون ذکر نام میوه تقریباً همیشه به معنی شراب انگور است و شراب های دیگر را با نام آن ها می آوریم (مانند: شراب سیب یا شراب اقطی).
معمولاً شراب هایی که از دیگر رستنی ها مانند برنج، گندم، رازک و... به دست می آیند که از مواد نشاسته ای هستند و برای استفاده به عنوان شراب در نظر گرفته نمی شوند بلکه فرایندهای دیگری بر روی آن ها انجام می شود تا نوشیدنی های دیگری از جمله آبجو یا ویسکی به دست آید، در حالی که شراب زنجبیل به همراه کنیاک تقویت می شود. در این نمونه ها استفاده از لغت شراب علاوه بر مراحل ساخت به منبع شراب غنی تر اطلاق می گردد. استفاده تجاری از واژه wine به زبان انگلیسی (و معادل آن در زبان های دیگر) در بسیاری از قانونگذاری ها ممنوع است.
پیشینه چند هزار ساله شراب سازی تأیید شده است. هم اکنون قدیمی ترین وجود از شراب مربوط به گودین تپه کرمانشاه است.در سال ۱۹۶۰ در تپه حاجی فیروز شهر نقده ظرف شراب ۷۰۰۰ ساله ای یافت شد که در ته آن شراب ته نشین شده پیدا کردند . برخی از باستان شناسان نیز بر این باورند که اولین بار شراب در ایران و در شهر شیراز ساخته شد که مرغوب ترین شراب جهان آن روز بود و اکنون هم واژه Shiraz در زبان انگلیسی به معنی شراب شیراز است.

دانشنامه آزاد فارسی

شراب (wine)
نوشیدنی الکلی معمولاً تهیه شده از مغز یا گوشت انگور تخمیرشده. از بسیاری از میوه های دیگر، مانند آلوسیاه و آقطی، نیز شراب می گیرند. الکل موجود در شراب بین ۷% تا ۱۳% و معمولاً ۱۲% است که در این مرحله عمل تخمیر متوقف می شود. شراب سرخ از انگور با پوست، اما شراب سفید از مغز یا گوشت داخلی انگور تهیه می شود. مخمر ساخارومیسس اِلیپسویدئوس (Saccharomyces ellipsoideus) محتوی قند را به الکل اتیل تبدیل می کند؛ این مخمر روی پوستۀ انگور زندگی می کند. بزرگ ترین کشورهای تولیدکنندۀ شراب عبارت اند از ایتالیا، فرانسه، روسیه، گرجستان، مولداوی، ارمنستان، و اسپانیا. تقریباً همۀ کشورهای اروپای شرقی، استرالیا، افریقای جنوبی، امریکا و شیلی نیز شراب تولید می کنند.

شراب (عرفان). اصطلاحی عرفانی با معنی ای استعاری و در آثار عرفانیِ فارسی کنایه از عشق. چه همان گونه که شراب، سستی را می زداید، جان را برافروخته می سازد و خرد را زایل می کند، عشق نیز سالک را گرمرو و بی محابا، به طلب مقصود وامی دارد. از همین رو، اینان سخن از شراب خام و شراب پخته و شراب خانه و جز آن داشته اند. چه عشقِ مریدان را شراب خام، و عشقِ سالکان و عارفان را شراب پخته، و گاهِ عشق بازیِ حضرت حق با صفات علیایش را شراب خانه نامیده اند. این اصطلاح به ویژه در متونِ منظوم عرفانی بسیار به کار رفته است.

فرهنگ فارسی ساره

م


نقل قول ها

شراب، می وباده هم گویند.
• «تمدن بدون شراب امکان ندارد و بدون قید و حد هم امکان ندارد و آنجا که آزادی نیست قید و حد هم نیست .» در کتاب لذات فلسفه ص 317 -> ویل دورانت
• «باکوس (خدای شراب) آدم ها را بیش تر از نپتون(خدای دریا)غرق کرده است.(طنز)» -> جوزپه گاریبالدی
• «اگر شراب ندانی خورد زهر است و اگر بدانی خوردن، پادزهر.» -> قابوس نامه
• «این اکسیژن است که شراب می اندازد.» -> لویی پاستور
• «به درستی که شراب فریبنده است و مرد مغرور آرامی نمی پذیرد که شهوت خود را مثل عالم اموات می افزاید و خودش مثل مرگ سیر نمی شود.» -> انجیل عهد عتیق، حبقوق نبی - ۲، ۵
• «جادوگر بزرگتر از شاه نیز وجود دارد که نفوذ او کمتر از پادشاه نیست. این جادوگر خود را پاپ می نامد. او به شاه تلقین کرده است که «سه» برابر با «یک» است، نانی را که می خورند «نان» نیست و شرابی را که می نوشند «شراب» نیست، و هزار مزخرف دیگر شبیه به این.» -> نامه های ایرانی
• «خدا فقط آب را آفرید، انسان شراب را.» -> ویکتور هوگو
• «شراب در میان نوشابه ها مفیدترین، درمیان داروها خوشمزه ترین و در میان اغذیه مطبوع ترین است.» -> پلوتارخ
• «شراب، موش کور را به عقاب تبدیل میکند.» -> چارلز بودلر
• «نوش بادت آن شراب و بوسه و آواز رود//زیر رانت رخش رستم، مست از شعر و سرود// ابله است آن کس که او را این سه نیست!// گفت آن رُهبان «مارتن» نام، هنگام ورود» -> منسوب به مارتین لوتر
• «همان گونه که هر شراب کهنه ای تبدیل به سرکه نگردد، هر مردِ سالخورده ای نیز ترشروی نشود.» -> سیسرو
• «هنر، نان نمی شود ولی شراب زندگی است.» -> ژان پل
• «یک بطری شراب یار خوشی است.» -> ارنست همینگوی
• «باده از دست دلارام چه شیرین و چه تلخ.»• «پول حرام یا صرف شراب شور می شود یا شاهد کور.»• «شراب زده را شراب دوا است.»• «شراب مفت را قاضی هم می خوره.»• «آنچه عقلت می برد شر است و آب» -> سعدی
• «اسبی که صفیرش نزنی می نخورد آب// نه مرد کم از اسب و نه می کمتر از آب است» -> منوچهری دامغانی
• «اگر دل خوش بود می خوشگواراست// شراب تلخ در غم زهر مار است» -> وحشی بافقی
• «ای صاحب فتوا ز تو پرکارتریم// با این همه مستی زتو هشیارتریم// تو خون کسان خوری و ما خون رزان// انصاف بده کدام خونخوارتریم» -> خیام
• «باده بر مُرده صدساله روان می بخشد// مگذارید ز دستش که عجب اکسیری است» -> دهقان اصفهانی
• «باده کم خور، خرد به باد مده» -> اوحدی
• «بر در می خانه رفتن کار یکرنگان بود// خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست» -> حافظ
• «بشد ز خاطرم اندیشه می ومعشوق// برفت از سرم آواز بربط و طنبور» -> ظهیرالدین فاریابی
• «به باده دست میالای کآن همه خون است// که قطره قطره چکیده ست از دل انگور» -> ظهیرالدین فاریابی
• «به بانگ مطرب و ساقی اگر ننوشی می// علاج کی کنمت "آخرالدواء الکی"» -> حافظ
• «به راحت نفسی رنج پایدار مجوی// شب شراب نیرزد به بامداد خمار» -> سعدی
• «به شیراز ار نصیب ما نشد از آن می خُلر// مباد آسیبی از دوران نجف آباد و جلفا را» -> دهقان سامانی
• «به فریادم رس ای پیر خرابات// به یک جرعه جوانم کن که پیرم» -> حافظ
• «به می پرستی از آن نقش خود بر آب زدم// که تا خراب کنم نقش خودپرستیدن» -> حافظ
• «بیار باده و بازم رهان ز رنجوری// که هم به باده توان کرد دفع مخموری» -> حافظ
• «بی شرابی آتش اندر ما زده است// کیست کو آبی به این آتش زند» -> انوری ابیوردی
• «تا زهره و مه در آسمان گشت پدید//بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید//من در عجبم ز می فروشان که ایشان//زین به که فروشند چه خواهند خرید؟» -> عمر خیام
• «تا کی غـم آن خورم که دارم یا نه// وین عمر به خوشدلی گزارم یا نه// پر کن قدح باده که معلومم نیست// کاین دم که فرو برم برآرم یا نه» -> خیام
• «تا می ناب ننوشی نبود راحت جان// تا نبافند بریشم، خز و دیبا نشود» -> منوچهری دامغانی
• «ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود// تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار» -> حافظ
• «چنین گوی پاسخ به کاوس کی// که کی آب دریا بود همچو می» -> فردوسی
• «چو پیری در آید ز ناگه به مرد// جوانش کند باده سال خورد» -> فردوسی
• «چون ابر به نوروز رخ لاله بشست// برخیز و به جام باده کن عزم درست// که این سبزه که امروز تماشاگه ماست// فردا همه از خاک تو برخواهد خاست» -> خیام
• «چه خوری کز خوردن آن چیز تو را// نی چو سرو آید اندر نظر و سرو چو نی// گر کنی بخشش گویند که می کرد نه او// ورکنی عربده، گویند که او کرد نه می» -> سنایی
• «چه لازم است به زاهد به زور می دادن// به خاک تیره مریزید آبروی شراب» -> صائب تبریزی
• «چیست حاصل سوی شراب شدن// اولش شر و آخر آب شدن// در دل از سور او سروری نه// هرچه او داد جز غروری نه» -> سنایی
• «خرد را می ببندد، چشم را خواب// گنه را عذر شوید، جامه را آب» -> فخرالدین اسعد گرگانی
• «دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم// خوش آن که بر در میخانه برکنم علمی» -> حافظ
• «شیخم به طنز گفت حرام است می نخور// گفتم به چشم، گوش به هر خر نمی کنم» -> حافظ
• «در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است// صراحی می ناب و سفینه غزل است» -> حافظ
• «درویش که می خورد، به میری برسد// ور روبهکی خورد به شیری برسد// گر پیر خورد جوانی از سر گیرد// ور زان که جوان خورد به پیری برسد» -> عبید زاکانی
• «دریاب که از روح جدا خواهی رفت//در پرده اسرار فنا خواهی رفت//می نوش ندانی ز کجا آمده ای//خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت» -> خیام
• «دوش دیدم که ملایک در می خانه زدند//گِل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند» -> حافظ
• «راحت کژدم زده کشته کژدم بود// می زده را هم به می دارو و مرهم بود» -> منوچهری دامغانی
• «ساقی ار باده به اندازه خورد نوشش باد// ورنه اندیشه این کار فراموشش باد» -> حافظ
• «ساقی سیم ساق من گر همه دُرد می دهد// کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی کند» -> حافظ
• «سختم عجب آید که چگونه بردش خواب// آن را که به کاخ اندر یک شیشه شراب است» -> منوچهری دامغانی
• «شراب راه خرد بر بندد.» -> سمک عیار
• «شراب لعل می نوشم من از جام زمردگون// که زاهد افعی وقت است، می سازم به وی کورش» -> حافظ
• «طبع می گر بود نشاط انگیز// چه عجب، زنگی است مادر او» -> کمال الدین اسماعیل
• «طرفی ز کتاب خود نبستم// شد رهن شراب دفتر ما» -> جودت
• «عروسی است می، شادی آیین او// که باید خرد کرد کابین او// به روز آنکه با باده کُشتی کند// فکنده شود گر درشتی کند// ز دل برکشد می تف و دود و تاب// چنان چون بخار زمین آفتاب// چو عود است و چون بید تن را گهر// می آتش که پیدا کند زو هنر// گهرچهره شد آینه چون نبید// که آید در او خوب و زشتی پدید// دل تیره را روشنایی می است// که را کوفت تن، مومیایی می است// بدان! می کند بددلان را دلیر// پدید آرد از روبهان کار شیر» -> وحید دستگردی، مجله ارمغان
• «عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو//نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند» -> حافظ
• «قلزم توحید ندارد کنار//باده تحقیق ندارد خمار» -> خواجوی کرمانی
• «قومی زپی مذهب و دین می سوزند// قومی زبرای حورعین می سوزند// من شاهد و می دارم و باغی چو بهشت// ویشان همه در حسرت این می سوزند» -> عبید زاکانی
• «کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود// که علم بی خبر افتاد و عقل بیحس شد» -> حافظ
• «کفاره شراب خوری های بی حساب// هشیار در میانه مستان نشستن است» -> صائب تبریزی
• «مرا به کشتی باده درافکن ای ساقی// که گفته اند نکویی کن و در آب انداز» -> حافظ
• «من و انکار شراب؟ این چه حکایت باشد// غالبأ این قدرم عقل و کفایت باشد» -> حافظ
• «می چنانت کند به نادانی// که بز ماده را پَری دانی» -> اوحدی مراغه ای
• «نشسته در دل و چشم ملوک هیبت او// چنانکه صولت می در طبیعت مخمور» -> ظهیرالدین فاریابی
• «وصل نخواهم که هجر قاعده اوست// خوردن می به زحمت خمار نیرزد» -> سنایی
• «هرچند بهشت صد کرامت دارد// مرغ و می وحور سرو قامت دارد// ساقی بده این باده گلرنگ به نقد// کان نسیه او سر به قیامت دارد» -> عبید زاکانی
• «هرچه داری شب نوروز به می ساز گرو// غم فردا چه خوری روز نو و روزی نو» -> صالح توسی
• «هنگام می وفصل گل و گشت و چمن شد// در باغ بهاری تهی از زاغ و زغن شد// از ابر کرم خطهٔ ری رشک ختن شد// دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد» -> عارف قزوینی
• «یارب آن زاهد خودبین که به جز عیب ندید// دود آهیش در آیینه ادراک انداز» -> حافظ

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی شَرَابٌ: نوشیدنی - آشامیدنی
معنی سَائِغٌ: گوارا - راحت الحلقوم (سائغ اسم فاعل از سوغ است ، گفته میشود : ساغ الطعام و الشراب - غذا و شراب روان شد و این را وقتی گویند که شراب (مایعات آشامیدنی ) گوارا باشد ، و به آسانی در گلو رود .)
معنی لَا یَکَادُ یُسِیغُهُ: نمی تواند آن را به آسانی فرو برد( یُسِیغُهُ از سوغ است ، وقتی گفته میشود : ساغ الطعام و الشراب یعنی غذا و شراب روان شد و این را وقتی گویند که شراب (مایعات آشامیدنی ) گوارا باشد ، و به آسانی در گلو رود.نزدیک نیست به اینکه به آسانی فرو برد )
معنی رَّحِیقٍ: شراب صاف و بدون ناخالصی (و به همین مناسبت آن را به وصف مختوم توصیف کرده ، چون همواره چیزی را مهر و موم میکنند که نفیس و خالص از غش و خلط باشد ، تا چیزی در آن نریزند و دچار ناخالصیش نکنند )
معنی خِتَامُهُ: مهرو مومش - پایانش (درمورد خوردنی ونوشیدنی آخرین طعمی که از آن در دهان باقی می ماند )(کلمه ختام به معنای وسیله مهر زدن است و در عبارت "خِتَامُهُ مِسْکٌ " میفرماید وسیله مهر زدن بر آن رحیق (شراب صاف و بدون ناخالصی) بجای گل و لاک و امثال آن - که در دنی...
معنی مَّعِینٍ: آب جاری بر روی زمین (در عبارت"وَءَاوَیْنَاهُمَا إِلَیٰ رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِینٍ:هر دو را به سرزمینی بلند که جایی هموار و چشمه سار بود منزل دادیم ")-زلال (کلمه معین در نوشیدنیها به معنای آن نوشیدنی است که از پشت ظرف دیده شود ، مانند آب و شرا...
معنی مُحْکَمَاتٌ: محکمها (محکمات آیاتی از قرآن هستند که درک مقصود آنها نیاز به آیات دیگر ندارد و لذا مستقلاً می توان به آن آیه عمل نمود اما متشابهات آیاتی هستند که درک مقصود اصلی آنها تنها با جمع نمودن آن با آیات دیگر وکمک گرفتن از "راسخون فی العلم" که همان پیامبر صلی...
ریشه کلمه:
شرب (۳۹ بار)

«شَراب» از مادّه «شُرْب» به معنای نوشیدنی است.

واژه نامه بختیاریکا

( شُر آب ) چیراَو
شُراَو

جدول کلمات

مل

پیشنهاد کاربران

این واژه اربی است و پارسی آن اینهاست:
باسیا bãsyã ( پهلوی )
هورا hurã ( اوستایی )
دراکس drãks ( سنسکریت: دراکساسوَ )
مِی
باتَک bãtak ( پهلوی ) باده ( پارسی دری )
بادَگ= bãdag ( پهلوی )
آسیا= ãsyã ( پهلوی )

نوشینه

این واژه آریایی است :
واژه می mai در اوستایی به شکل *مذ maza به معنای مستی لذت کِیف هال آمده همانطور که عبارت امروزین �مذه/مزه میدهد� برابر با �کیف میدهد - هال میدهد� است. افتادن حرف ذ از واژه مَذ ←مَی در واژه *بوذ←بو ( بوی خوش ) نیز دیده میشود.



واژه شراب ( در اصل شراپ ، شر/سر=ترش ) که با واژگان سرکه و sour در انگلیسی همخانواده است در سنسکریت به شکل surApa सुराप به معنای liquorآمده است. پسوند آب در واژه شراب در اوستایی به شکل *اپ ap به معنای رویداد رخداد پیشامد گشتن شدن آمده که با واژه آبیدن ( شدن - رخدادن ) در بختیاری همریشه است. پسوند اپ اوستایی امروزه به شکل آب در واژگانی مانند بیناب ( مرئی visible ) کشاب ( کشو ) شاداب آسیاب ( آس/چرخیدن آپ/رخدادن ) و بسیاری دیگر به کار رفته است. آب در واژه آسیاب به معنای آب آشامیدنی نیست بلکه همان رویدادن و شدن را نشان میدهد همانطور که در گویش تالشی واژه آسیو او ( آسیاب آب ) به معنای آسیابی است که با آب کار میکند. همچونین پسوند آب در سرداب ( سرد شونده/کننده ) و نوشاب نیز به معنای آب آشامیدنی نیست بلکه همان رویدادن و شدن و قابلیت را نشان میدهد.



*پیرس: فرهنگ واژگان اوستایی: شادروان احسان بهرامی - فریدون جنیدی

کوفتیکی انسان را مست و از خود بی خود می کند

از واژه ی آب در ترکیب شراب خیلی روشنه که این لغت پارسی هست! موندم چجوری برابر پارسی واسه ش نوشتین؟!

خون انگور. [ ن ِ اَ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب :
تو بقلب لشکر اندر خون انگوران بدست
ساقیان بر میسره خنیاگران بر میمنه.
منوچهری.

خون رز. [ ن ِ رَ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) خون تاک. خون درخت انگور. کنایه از شراب انگوری باشد. ( از برهان ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرای ناصری ) :
دوستان خون رزان پنهان کشند از دور و من
آشکارا خون مژگان درکشم هر صبحدم.
خاقانی.
در صبوحش که خون رز ریزد
ز آب یخ بسته آتش انگیزد.
نظامی.

خون خروس. [ ن ِ خ ُ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب سرخ. کنایه از شراب لعلی. ( از غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ) .

عیسی دهقان. [ سی ِ دِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگوری است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .

اشک صراحی. [ اَ ک ِ ص ُ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب :
ز شوق بزم تو در دیده و دل سلمان
حرام اشک صراحی و ناله ٔ عود است.
سلمان ( از آنندراج ) .

خورشید صراحی. [ خوَرْ / خُرْ دِ ص ُ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب. ( آنندراج ) :
چو نور شمع ساقی تازه رو باش
ز خورشید صراحی ماه نو باش.
زلالی ( از آنندراج ) .

جان پریان. [ ن ِ پ َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگوری باشد. ( برهان ) . کنایه از شراب :
میکند جان جان پریان را جنون
دل فراق جان آدم کرد خون ( ؟ ) .
( از بهار عجم ) ( آنندراج ) .
از پیکر گاو آید در کالبد روح
جان پریان کز تن خُم یافت رهایی.
خاقانی.

برگرفته از واژه ساسانی سُخرآب به چم آب سرخ که امروزه به نام سهراب در فارسی و واژه شراب در عربی دگریده.

جناب اشکان،

سورآپَ در سَنسکریت به چم سرخآب یا همان باده به رنگ سرخ است. شراب یک واژه عربی از ماده �ش ر ب� به چم نوشیدن است. شربت نیز از همین ستاک باشد. برابر می و باده در زبانی عربی خَمْر می باشد که به چم هر آن چیزی است که مستی آور باشد.

سپس واژه شراب به زبان پارسی ورود پیدا کرد و جای می/باده را گرفت، ورنه در زبان عربی به چم نوشیدنی می باشد. می تواند هر نوشیدنی ای باشد.


کلمات دیگر: