کلمه جو
صفحه اصلی

داستان


مترادف داستان : حکایت، سرگذشت، افسانه، قصه، حدیث، مثل، نقل، ادبیات، رمان، زبانزد، شهره، مشهور

فارسی به انگلیسی

fiction, myth, narration, narrative, saga, tale, action, account, recital, relation, story

story, tale, fable


action, account, fiction, myth, narration, narrative, recital, relation, saga, story, tale


فارسی به عربی

حکایة , خرافة , روایة , قصة

مترادف و متضاد

account (اسم)
پا، حساب، گزارش، شرح، صورت حساب، خبر، حکایت، سبب، بیان علت، داستان

story (اسم)
گزارش، شرح، حکایت، داستان، روایت، موضوع، قصه، اشکوب، نقل

narrative (اسم)
شرح، حکایت، داستان، سرگذشت، روایت، قصه

tale (اسم)
حساب، شرح، حکایت، داستان، جمع، چغلی، روایت، افسانه، قصه

fiction (اسم)
داستان، بهانه، خیال، اختراع، دروغ، وهم، افسانه، جعل، قصه

narration (اسم)
خبر، داستان، سرگذشت، توصیف، داستانسرایی، گویندگی

apologue (اسم)
داستان، حکایت اخلاقی، مثال

fable (اسم)
داستان، حکایت اخلاقی، دروغ، افسانه، موضوع

novella (اسم)
حکایت، داستان، رمان کوتاه

حکایت، سرگذشت


افسانه، قصه


حدیث، مثل، نقل


ادبیات، رمان


زبانزد، شهره، مشهور


۱. حکایت، سرگذشت
۲. افسانه، قصه
۳. حدیث، مثل، نقل
۴. ادبیات، رمان
۵. زبانزد، شهره، مشهور


فرهنگ فارسی

افسانه، سرگذشت، قصه، حکایت دستان هم گفته اند
( اسم ) ۱ - سر گذشت حکایت . ۲ - افسانه قصه . ۳ - مشهور زبانزد خاص و عام .
ظاهرا نام محلی بوده است در بسطام

فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - سرگذشت . ۲ - قصه ، حکایت . ۳ - مشهور ، زبانزد خاص و عام .

لغت نامه دهخدا

داستان. ( اِ ) حکایت. نقل. قصه. سمر. سرگذشت. حدیث. افسانه. ( برهان ). دستان. فسانه. حادثه. ماجری. ماوقع. حکایت تمثیلی. واقعه. حکایت گذشتگان. ( شرفنامه منیری ) :
همچنان کبتی که دارد انگبین
چون بماند داستان من بدین.
رودکی.
مر این داستان کش بگفت از فیال
ابر سیصد و سی شش بود سال.
ابوشکور.
تو از من کنون داستانی شنو
بدین داستان بیشتر زین منو.
فردوسی ؟
ز گنگ سیاووش گویم سخن
وزان شهر و آن داستان کهن.
فردوسی.
سپهبد چو بشنید ازو داستان
بدان داستان گشت همداستان.
فردوسی.
بگرسیوز آن داستانها بگفت
نهفته برون آورید از نهفت.
فردوسی.
کس آمد بگردوی از شهر ری
برش داستانی بیفکند پی.
فردوسی.
چو بنشست ماهوی با راستان
چه بینید گفت اندرین داستان.
فردوسی.
بدو گفت سیندخت کاین داستان
بروی دگر برنهد راستان.
فردوسی.
شنیدستم از نامور مهتران
همه داستانهای هاماوران.
فردوسی.
نیاکانت آن دانشی راستان
نکردند یاد از چنین داستان.
فردوسی.
شنیدستی آن داستان مهان
که از پیش بودند شاه جهان.
فردوسی.
ز پرویز چون داستان شگفت
ز من بشنوی یاد باید گرفت.
فردوسی.
چو گودرز بشنید این داستان
بیاد آمدش گفته باستان.
فردوسی.
یکی نامه بود از گه باستان
فراوان بدو اندرون داستان.
فردوسی.
بکردار خوابیست این داستان
که یاد آید از گفته باستان.
فردوسی.
چو شد داستان سیاوش به بن
ز کیخسرو آرایم اکنون سخن.
فردوسی.
چه بینید گفت اندرین داستان
چه دارید یاد از گه باستان.
فردوسی.
کنون داستان کهن نو کنم
سخنهای شیرین و خسرو کنم.
فردوسی.
کنون داستانهای شاه اردشیر
بگویم تو گفتار من یاد گیر.
فردوسی.
برو داستانها همی خواندند
ز جم و فریدون سخن راندند.
فردوسی.
چو بگذشت از آن داستان روز چند
ز گردش نیاسود چرخ بلند.
فردوسی.
همی خواهم از داور کردگار

داستان . (اِ) حکایت . نقل . قصه . سمر. سرگذشت . حدیث . افسانه . (برهان ). دستان . فسانه . حادثه . ماجری . ماوقع. حکایت تمثیلی . واقعه . حکایت گذشتگان . (شرفنامه ٔ منیری ) :
همچنان کبتی که دارد انگبین
چون بماند داستان من بدین .

رودکی .


مر این داستان کش بگفت از فیال
ابر سیصد و سی شش بود سال .

ابوشکور.


تو از من کنون داستانی شنو
بدین داستان بیشتر زین منو.

فردوسی ؟


ز گنگ سیاووش گویم سخن
وزان شهر و آن داستان کهن .

فردوسی .


سپهبد چو بشنید ازو داستان
بدان داستان گشت همداستان .

فردوسی .


بگرسیوز آن داستانها بگفت
نهفته برون آورید از نهفت .

فردوسی .


کس آمد بگردوی از شهر ری
برش داستانی بیفکند پی .

فردوسی .


چو بنشست ماهوی با راستان
چه بینید گفت اندرین داستان .

فردوسی .


بدو گفت سیندخت کاین داستان
بروی دگر برنهد راستان .

فردوسی .


شنیدستم از نامور مهتران
همه داستانهای هاماوران .

فردوسی .


نیاکانت آن دانشی راستان
نکردند یاد از چنین داستان .

فردوسی .


شنیدستی آن داستان مهان
که از پیش بودند شاه جهان .

فردوسی .


ز پرویز چون داستان شگفت
ز من بشنوی یاد باید گرفت .

فردوسی .


چو گودرز بشنید این داستان
بیاد آمدش گفته ٔ باستان .

فردوسی .


یکی نامه بود از گه باستان
فراوان بدو اندرون داستان .

فردوسی .


بکردار خوابیست این داستان
که یاد آید از گفته ٔ باستان .

فردوسی .


چو شد داستان سیاوش به بن
ز کیخسرو آرایم اکنون سخن .

فردوسی .


چه بینید گفت اندرین داستان
چه دارید یاد از گه باستان .

فردوسی .


کنون داستان کهن نو کنم
سخنهای شیرین و خسرو کنم .

فردوسی .


کنون داستانهای شاه اردشیر
بگویم تو گفتار من یاد گیر.

فردوسی .


برو داستانها همی خواندند
ز جم و فریدون سخن راندند.

فردوسی .


چو بگذشت از آن داستان روز چند
ز گردش نیاسود چرخ بلند.

فردوسی .


همی خواهم از داور کردگار
که چندان امان یابم از روزگار
کزین نامور نامه ٔ باستان
بمانم بگیتی یکی داستان .

فردوسی .


نکردند اندرین داستانها [ شاهنامه ] نگاه [ محمود ]
ز بدگوی و بخت بد آمد گناه .

فردوسی .


چو از دفتر این داستانها بسی
همی خواند خواننده بر هر کسی .

فردوسی .


که رستم یلی بود از سیستان
منش کرده ام رستم داستان .

(منسوب بفردوسی !).


عجب تر زین ندیدم داستانی
دو تن ترسد ز بشکسته کمانی .

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


درین روز که من نبشتم این قصه و داستان را کارها نو گشت . (تاریخ بیهقی ص 393 چ ادیب ).
تا فتح جنگوان را در داستان فزود
گم شد حدیث رستم دستان ز داستان .

مسعودسعد.


و آن اطناب و مبالغت مقرون بلطایف و ارادات از داستان شیر و گاو اتفاق افتاده است . (کلیله و دمنه ).
با دولت شاه اخستان منسوخ دان هر داستان
کز خسروان باستان در صحف اخبار آمده .

خاقانی .


هر داستان که آن نه ثنای محمد است
دستان کاهنان شمر آن را نه داستان .

خاقانی .


داستانی نیست در دست جهان به زین سخن
راستان جان بر سر این داستان افشانده اند.

خاقانی .


حقا که دروغ داستانیست
بطلانی داستان ببینم .

خاقانی .


اگرچه داستانی دلپسند است
عروسی در وقایه شهر بنداست .

نظامی .


حدیث خسرو و شیرین نهان نیست
وزان شیرین تر الحق داستان نیست .

نظامی .


عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند
داستانیست که در هر سر بازاری هست .

سعدی .


هنوز قصه ٔ هجران و داستان فراق
بسر نرفت و بپایان رسید طومارم .

سعدی .


هر چند کرد قصه ٔعشقش بیان جلال
یک داستان نگفت ز صد داستان که هست .

جلال خوافی .


|| سخن . گفتگو. گفتار. مذاکرة :
چو یک چند از این داستانها براند
بنه برنهاد و سپه برنشاند.

فردوسی .


|| مجازاً به معنی رای و عقیده و اعتقاد در ترکیب همداستان . رجوع به همداستان شود. || مثل . (ترجمان القرآن جرجانی ) (برهان ) (منتهی الارب ). دستان . (زمخشری ). سمر. حکمت . نادره . شهره . مثل سائر :
چه گفتند در داستان دراز
نباشد کس از رهنمون بی نیاز.

ابوشکور


یکی داستان دارم از روزگار
که هر جای دارم همی یادگار
سگ کاردیده بگیرد پلنگ
ز روبه رمد شیر نادیده جنگ .

فردوسی .


یکی داستان گفته بودم بشاه
چو فرمود لشکرکشیدن براه
که دل را زمهر کسی برگسل
کجا نیستش با زبان راست دل .

فردوسی .


باده اندر دست وخوبان پیش روی
خوبرویانی بخوبی داستان .

فرخی .


بشعر حجت گرد طمع ز روی بشوی
اگر به دل تَبَعِ پند و داستان شده ای .

ناصرخسرو.


ای کف تو عالم جود آفرین
جاه تو در عالم جان داستان .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 343).


لقاطات زبان خامه ٔ او
میان اهل معنی داستان باد.

کمال اسماعیل .


- داستان را ؛ مثلاً، فی المثل :
وگرنه میانش ببرم بتیغ
وگر داستان را برآید بمیغ.

فردوسی .


بفرمانش آریم اگرچه گوست
وگر داستان را همه خسروست .

فردوسی .


|| لقب زال پدر رستم . (غیاث ). صاحب آنندراج گوید: لقب زال دستان است بجهت ضرورت الف افزوده اند و چون دستان به معنی مکر و حیله است و او در خدمت حکیم عصر خود سیمرغ علم و فضل آموخته بود این لقب به او دادند - انتهی . اما این گفته توجیه علمی ندارد. || مکر. دستان . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). || کلمه ٔ داستان را ترکیباتی است چون : همداستان . هم رای . هم عقیده . هزارداستان . هزارافسانه .

داستان . (اِخ ) ظاهراً نام محلی بوده است در بسطام . حمداﷲ مستوفی در نزهةالقلوب آرد: دیگر در بسطام در مزار شیخ المشایخ ابوعبداﷲ داستانی برسر قبر او درخت خشک است ، چون از فرزندان آن شیخ یکی را وفات رسد از آن درخت شاخی بشکند. ایشان نیز بوصیت گویند که آن درخت در اول عصای پیغمبر ما صلعم بوده است و نسل به نسل به امام جعفر صادق (عم ) رسید و امام جعفر صادق بسلطان بایزید بسطامی داد و بایزید وصیت کرد که بعد ازو کمابیش دویست سال از داستان درویشی خیزد و آن عصا را بدو دهند چون شیخ المشایخ داستانی بظهور پیوست آن عصا بدو رسید و بوقت وفاتش بوصیت او در مدفن او در پیش سینه اش بزمین فروبردند درختی شد وشاخها کشید، در فترت غز شاخی از او ببریدند آن درخت خشک شد... (نزهةالقلوب مقاله ٔ سوم چ اروپا ص 279).


فرهنگ عمید

۱. افسانه.
۲. سرگذشت، حکایت دستان.
۳. قصه.
۴. مثل.
* داستان راندن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز]
۱. داستان گفتن، قصه گفتن.
۲. حکایت کردن.
* داستان زدن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. افسانه گفتن.
۲. مثل زدن: شگفت آمدش داستانی بزد / که دیوانه خندد ز کردار خود (فردوسی: ۳/۳۷۶ ).
* داستان شدن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] مشهور شدن، بلندآوازه شدن: از مردمی میان جهان داستان شدی / جز داستان خویش دگر داستان مخوان (فرخی: ۲۹۷ ).

۱. افسانه.
۲. سرگذشت؛ حکایت دستان.
۳. قصه.
۴. مثل.
⟨ داستان ‌راندن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
۱. داستان گفتن؛ قصه گفتن.
۲. حکایت ‌کردن.
⟨ داستان‌ زدن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. افسانه گفتن.
۲. مثل زدن: ◻︎ شگفت آمدش داستانی بزد / که دیوانه خندد ز کردار خود (فردوسی: ۳/۳۷۶).
⟨ داستان‌ شدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] مشهور شدن؛ بلندآوازه شدن: ◻︎ از مردمی میان جهان داستان شدی / جز داستان خویش دگر داستان مخوان (فرخی: ۲۹۷).


دانشنامه عمومی

داستان یا قصه به نثری گفته می شود که روایتی تخیلی در آن نقل شود. داستان شامل انواع رمان، داستان کوتاه و داستانک است. از ابر متن ها هم در داستان های امروزی استفاده می شود. داستان از انواع ادبی است، شامل آثاری که از تخیل نویسنده خلق شده است و حوادث و شخصیت های آن واقعیت ندارد.
عناصر داستان
حکایت
فهرست داستان ها
فهرست داستان های عاشقانه
واژهٔ داستان مرکب از دو بخش «دا» و «ستان» است که «دا» از ریشهٔ هندواروپایی: *dʰē-؛ ریشهٔ فارسی باستان و اوستایی: dā- (آفریدن، ساختن)؛ سنسکریت: dʰā- و فارسی میانه: dah- (آفریدن) و بخش «ستان» پسوند مکان و زمان است، بدین رو داستان؛ «جا» و «گاهِ» آفریدن است. (واژهٔ story در انگلیسی برگرفته از history و histoire (تاریخ) است)
داستان کوتاه گونه ای از ادبیات داستانی است که نسبت به رمان یا داستان بلند حجم کم تری دارد و نویسنده در آن برشی از زندگی یا حوادث را می نویسد درحالی که در داستان بلند یا رمان، نویسنده به جنبه های مختلف زندگی یک یا چند شخصیت می پردازد و دستش برای استفاده از کلمات باز است. به همین دلیل ایجاز در داستان کوتاه مهم است و نویسنده نباید به موارد حاشیه ای بپردازد.
داستان بلند به گونه ای از داستان ها گفته می شود که خصوصیات رمان و داستان کوتاه را هر دو در خود داشته باشد. در داستان بلند درست مانند داستان کوتاه معنا از اهمیت بالایی برخوردار بوده و فشردگی معنایی وجود دارد. همچنین شخصیت ها و زمان پیوسته در حرکت هستند، تمامی شخصیت ها به صورتی هماهنگ در جهت تصویر معناهای اصلی داستان نقش آفرینی می کنند و پیرنگ نیز از استحکام و انسجام بالایی برخوردار است. حال اینکه داستان بلند همچون رمان، شخصیت ها را گسترش نمی دهد و اما موضوع نیز بیشتر از وضعیتی که در داستان کوتاه دارد در آن گسترده می گردد. پرورش شخصیت و معنا در داستان بلند بیشتر از داستان کوتاه صورت می پذیرد و تا اندازه ای به خصوصیات رمان نزدیک می شود.

دانشنامه آزاد فارسی

داستان (fiction)
در ادبیات، اثری که همۀ محتوا، یا بخش عمدۀ آن، ابداع شده باشد. داستان به آثار منثور تخیلی و روایی (مانند رمان یا داستان کوتاه) اطلاق می شود، و با نوشته های غیرداستانی (مانند تاریخ، زندگی نامه، یا شرح رخدادهای واقعی) و شعر فرق دارد. با وجود این، قالب داستانی صرفاً به ادبیات منثور اختصاص ندارد؛ شعر هم ممکن است چنین قالبی داشته باشد. برخی گونه های ادبی، مانند رمان تاریخی، غالباً طرحی داستانی را با حوادث واقعی ترکیب می کنند؛ زندگی نامه ها هم گاهی با حوادث یا گفت و گوهای تخیلی در قالب داستان عرضه می شوند. نیز ← رمان؛ داستان_کوتاه؛ داستان نویسی در ایران.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] داستان، تصویری عینی از چشم انداز و برداشت نویسنده از زندگی است.
داستان، تصویری عینی از چشم انداز و برداشت نویسنده از زندگی است. هر نویسنده فکر و اندیشه ی معینی درباره ی زندگی دارد یا نحوه ی برخوردش با زندگی، فلسفه ی زندگی او را مجسم می کند. در ضمن هر نویسنده چون هر کس دیگر، احساس به خصوصی از زندگی دارد و این احساس با فکر و اندیشه ی او در ارتباط است. در واقع افکار و اندیشه ها را نمی توان از احساسات و عواطف جدا کرد. این افکار و احساسات گاهی به هم آمیخته و پیوسته اند و گاه در برابر هم قرار می گیرند و از این رو ممکن است نویسنده ای قادر نباشد احساسات خود را با افکاری که برایش مهم است، مرتبط کند. اما می تواند این احساسات را در تخیل (شخصیت ها یا عمل داستانی) تشریح و تجربه کند، از همین رو داستان را می آفریند. بنابراین داستان، نمایش کوششی است که سازگاری افکار و عواطف را موجب می شود.
معانی داستان
داستان، دو معنای عام و خاص دارد.
← معنای عام
غالبا به قصه (اسطوره، حکایت اخلاقی، افسانه ی تمثیلی، افسانه ی پریان، افسانه ی پهلوانان)، داستان کوتاه (داستانک، داستان بلند)، رمان (رمان کوتاه، ناولت)، رمانس (رمانس روستایی، رمانس شهسواری، رمانس عاشقانه) و آثار وابسته به آنها ادبیات داستانی می گویند.
شخصیت پردازی
...

جدول کلمات

رمان

پیشنهاد کاربران

فسانه

روایه

داستان راستان


داستان: پیغام
[ گر ایدون که باشید همداستان؛
فرستم به رستم یکی داستان]
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۳۱۸.

داستان: در پهلوی داتستان dātestān بوده است. به معنی نامه ی داد که در پارسی در معنی حکایت بکار برده شده است .
( ( یکی نامه بود از گه باستان
فراوان بدو اندرون داستان ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 213 )


حکایت، سرگذشت، افسانه، قصه، حدیث، مثل، نقل، ادبیات، رمان، زبانزد، شهره، مشهور


داستان فارسی مرکب از دو بخش ( دا ستان ) که ( دا ) به معنی آفریدن ؛ ابداع و ( ستان ) پسوند به معنی ( جایگاه ) ورویهم به معنی محل آ فرینش و ابداع چیزی

narrative

داستان داره این اکانت

حکایت . . . . . قصه . . . سمر . . .


کلمات دیگر: