کلمه جو
صفحه اصلی

وجود


مترادف وجود : بود، هستی، نفس، هویت، عرضه، کارآیی، لیاقت

متضاد وجود : عدم، فنا، نابودی، نیستی، نیست

برابر پارسی : هستی، هست، بودش، فرتاش، هستش

فارسی به انگلیسی

existence, presence, human body, system, personality, influence, consequence, being, dom _, entity, occurrence, person, subsistence, essence

existence, presence, essence, human body, personality, influence


being, dom _, entity, existence, occurrence, person, presence, subsistence


فارسی به عربی

ان یکون , جوهر , شخص , شخصیة , کیان , وجود

عربی به فارسی

هستي , وجود , زيست , موجوديت , زندگي , بايش , پيشگاه , پيش , درنظر مجسم کننده , وقوع وتکرار , حضور


مترادف و متضاد

quality (اسم)
صفت، نهاد، جنبه، وجود، نوع، چگونگی، کیفیت، خصوصیت، چونی، زاب

being (اسم)
جوهر، شخصیت، وجود، هستی، موجود زنده، فرتاش، افریده

person (اسم)
آدم، وجود، تن، شخص، ذات، هیکل، کس، نفر

personality (اسم)
شخصیت، وجود، یارو، هویت، خصوصیات شخص، اخلاق و خصوصیات شخص، صفت شخص

essence (اسم)
خلاصه، معنی، فروهر، وجود، هستی، عمده، خمیره، اسانس، ذات، ماهیت، گوهر، عین

existence (اسم)
وجود، هستی، موجودیت، زندگی، زیست، بایش

entity (اسم)
وجود

gink (اسم)
آدم، گریز، وجود، یارو، مرد، شخص، ذات، هیکل، کس

individuation (اسم)
شخصیت، وجود، جدا سازی، جدا شدگی، تک سازی، فرد سازی، تک شدگی، تشخیص فرد در جمع، یکایکی، تکی

بود، هستی ≠ عدم، فنا، نابودی، نیستی، نیست


نفس، هویت


عرضه، کارآیی، لیاقت


۱. بود، هستی
۲. نفس، هویت
۳. عرضه، کارآیی، لیاقت ≠ عدم، فنا، نابودی، نیستی، نیست


فرهنگ فارسی

یافتن، دریافتن، هستی، خلاف عدم، جسم وبدن
۱ -(مصدر ) یافتن دریافتن . ۲ - هست بودن مقابل عدم نیستی . ۳ -(اسم ) دریافت . ۴- هستی مقابل عدم نیستی : (( رهرو منزل عشقیم و ز سرحد عدم ناباقلیم وجود این همه راه آمدیم . ) ) (حافظ ) ۵- ازمیان رفتن فرداست بواسط. پنهان شدن اوصاف بشریت و نیز بواسط. وجود حق زیرا چون سلطان حقیقت ظهور کند بشریت باقی نماند. توضیح دراینکه آیا وجود را میتوان تعریف کرد یا نه میان فلاسفه اختلاف نظراست و نظرهایی اظهار شده ازین قرار : ۱ - وجود بدیهی التصور است و تعریف آن ممکن نیست و حقیقت و کنه آن در نهایت خفاست و نتوان آنرا تعریف کرد مگر به تفریف لفظی . ۲ - وجود هم مانند بعضی دیگر از امور نظری قابل تعریف است . ۳ - وجود از امور اکتسابی و نظری است ولی تعریف آن ممکن نیست . ۴ - صدرالدین شیرازی میان مفهوم و حقیقت وجود فرق گذاشته و گوید : شکی نیست که در عالم موجوداتی یافت میشوند و متحقق و متقر ردن و این موجودات هر یک دارای حدود و عوارض و لواحق خاص اند و هر یک از دیگری بوسیل. آن عوارض جدا و ممتاز میشوند و در عین حال کلم. ((هست ) ) بر هم. آنها اطلاق میشود و هم. آنها در وجود بمعنی ((هستی ) ) مشترکند و آن هستی (بمعنی مابهالاشتراک ) و در همه مفهوم عام اعتباری انتزاعی است که از موجودات متقرر در خارج انتزاع میگردد این وجود عام و بدیهی است . یاسریان وجود. از فروع وجدت وجود و ازاحکام اصالت وجود است و چنین طرح شده که چگونه ممکن است حقیقت ثابته بسیطه که ذات واجب الوجود است در موجودات حسیه فاسده سریان پیدا کند و در عین حال نقص در شرافت حقیقت وجود حاصل نشود و ثبات نفس آن بحال خود باقی باشد. شبستری گوید: (( وجود اندر کمال خویش ساری است تعینها امور اعتباری است . ) ) و برای حل آن راههایی در نظر گرفته اند. یا وجود اثباتی . وجود بمعنای مفهوم عام اعتباری . وجود ذهنی . یا وجود انبساطی . وجود واحد خارجی است که منبسط در تمام عالم است که آنرا نفس رحمانی نیز گویند . یا وجود انتزاعی . وجود بمعنی عام بدیهی است . یا وجود انتسابی . وجود ممکنات . یاوجود انضمامی . آنچه را که خود موجود باشد و وجودش در غیر باشد سفیدی که خود نیز وجود خارجی دارد منتهی قایم بغیراست . یا وجود بحث . وجود محض غیر مشوب با ماهیت که وجود ذات حق است . یا وجود بسیط جمعی . مراد ذات حق است که در عین بساطت کل الاشیائ است . یا وجود تام . مرتبه کمال وجود را وجود تام میگویند و مرتبت اکمل آنرا که فوق آن مرتبهای نیست فوق التمام گویند. یا وجود حقیقی . ۱ - وجود حق تعالی . ۲ - وجود عینی خارجی مقابل وجود ذهنی است . یا وجود خارجی . آنچه که از قوه بفعل آمده و در خارج موجود است . یا وجود ذهنی . موجودات عالم خارج و عین را وجود دیگری است در اذهان زیرا که انسان بواسط. حواس ظاهری خود اشیارا احساس و ادراک کرده و بواسط. قوای باطنی بقوای عقلی مرتسم میشوند. آنچه را انسان از اشیائ و موجودات خارجی در می یابد و در قوت حافظه و در ذهن او حاضر میشوند. مطابق است با آنچه در خارج است مثلا از آتش صورت آتش مصور میشود و از آب صورت آب و بالجمله انسان بواسطه حواس و قوای ظاهر و باطنه باشیائ خارج علم پیدا میکند و علاوه بر اموری هم که وجود عینی خارجی محسوسی ندارد علم حاصل میکند و صوری از آنها را ساخته و مصور میکند. یا وجود رابطی . ۱ - وجود محمولی که وجودش فی نفسه عین وجود آن برای غیر بمعنی رابط محض که روابط و نسب میان محمولات و موضوعات باشد. قسم اول معنای اسمی است که خود مستقل است نه بمعنای استقلال لنفسه بلکه بمعنای استقلال فی نفسه بغیره و قسم دوم صرف الربط و از معانی صرفی است که وجود آن وجود تعلقی است که صدرا آنرا وجود رابط نامد تا آنکه میان دو قسم فرق باشد. یا وجود ضروری . وجود واجب حق . یا وجود ظلی . ۱ - وجود ذهنی مقابل وجود خارجی . ۲ - وجود تمام ممکنات که ظل و نمونه ورشح فیض ذات حق اند . یا وجود عام . فیض منبسط حق است چنانکه گویند وجود عام مقابل با جمیع وجودات میباشد که بواسطه نسب احدیت پدید آمده اند . یا وجود عام بدیهی . همان معنای مصدری انتزاعی و مفهوم اعتباریست که ما به الاشتراک میان تمام اشیائ میباشد زیرا که بر تمام اشیا این مفهوم که معادل کلمه ((هست ) ) میباشد اطلاق میشود. یا وجود عام منبسط . وجود بمعنی سعی است که نفس رحمانی باشد و مقید بعموم است و آنرا رحمت واسعه الهی نیز نامیدهاند و آن ظل وجود حقیقی است و وجود ذهنی و خارجی هر دو ظل آن ظل اند. یا وجود عقلی . وجود ذهنی . یا وجود عینی . وجود خارجی اشیا مقابل وجود کتبی و ذهنی . یا وجود کامل . مقابل وجود ناقص است و آن مرتبهای از وجود است که مراتب نقص و فقر را رها کرده و حایزمراتب و کمالاتی شده باشد و چنین نسبت بوجود دیگری که مراتب نقص و عیب آن زیادتر است کامل است و بنابراین کمال و نقص از اموراضافی است و هرموجودی نسبت به موجود کاملتر ناقص و بموجود ناقصتر کامل است و وجود نفوس کامل است نسبت باجسام و عقول نسبت بنفوس و اکمل وجودات وجود حق تعالی است که فوق آن کمالی نیست . یا وجود کتابی ( کتی ) . برای وجود سه مرتبه قایل شدهاند : ۱ - وجود عینی خارجی که دارای آثار و عوارض و خواص عینی خارجی است چنانکه آتش در خارج مرحق و حاراست . ۲ - وجود عینی خارجی است و بر آن آثار و خواص خارجی مترتب نیست باین معنی که وجود ذهنی آتش حار و محرق نیست . ۳ - وجود کتبی که ترسیم آتش بر لوح و یا کلمه آتش باشد که آن هم نحوی از وجود است . یا وجود محمولی . وجود اوصاف واعراض است که وجود آنها وجود رابطی و محمولی است مانند وجود سفیدی و ساهی و غیره . یا وجود مستعار. وجود انتسابی و وجود ممکنات . یا وجود مطلق . وجود حق تعالی است که محدود بحد خاصی نیست مقابل وجود مقید. یا وجود مقید. وجودیست محدود مانند وجود جماد نبت معادن عقول یا وجود نفوس و غیره مقابل وجود مطلق . وجود مفارق . مراد نفوس و عقول است مقابل وجود مادی .یا وجود مکتفی . وجودی که درتمایلات خود نیازی بسبب جدا از ذات خود نداشته باشد مانند نفوس سماویه که فاعلند نه منفعل و مکتفی بذاتند .یا وجود منبسط. اول چیزی که از حق تعالی صادر شده وجود منبسط است که حق الخلوق هم نامیدهاند و آن نور ساری در تمام وجودات است و ازین جهت آنراروح وجود هم گویند که در هر مرتبتی بصورتی نمایان میشود و آنرا (( ظل ) ) و (( هبا ) ) و ((عما ) ) هم نامیده اند. یا وجود نفسانی ( نفسی روحانی ) .مرتبهای از مراتب وجود فوق وجود جسمانی و پایین تر از وجود عقلی . ۶ - ذات . ۷- کالبد جسم : (( اندک مایه عارضهای بر وجود او ( سلطان ) مستولی شد. ) ) یا با وجود این . مع هذا مع ذلک بااین حال .

فرهنگ معین

(وُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - هستی . ۲ - بدن ، جسم .

لغت نامه دهخدا

وجود. [ وُ ] ( ع مص ) وَجد. جِدَة. وِجدان. یافتن. ( منتهی الارب ) ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || دانستن. ( از اقرب الموارد ). وجد به معنی عَلِم َ آید و در این هنگام از افعال قلوب به شمار آید و دو مفعول را نصب دهد مانند: وجدت صدقک راجحاً. ( اقرب الموارد ). || هست گردیدن و فعل آن به طور مجهول به کار رود. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) بود. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). هستی. ضد عدم. ( ناظم الاطباء ). هستی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). چیزها را وجودی است در اعیان و وجودی است در اذهان و این هر دو به طبع باشد و اختلاف و تغیر را در آن مدخلی نه و وجودی در عبارت و وجودی در کتابت و این هر دو به وضع باشد و به حسب اختلاف اغراض واضعان مختلف و متغیر شود و از این چهار وجود سه دال بودو آن کتابت و عبارت و معنی است و سه مدلول و آن عبارت و معنی و عین است و وجود در کتابت دال بود و مدلول نبود و در عین مدلول بود و دال نبود و در قول و ذهن هم دال بود و هم مدلول. ( اساس الاقتباس ص 62 ). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و شرح مطالع شود :
همه رنج من از وجود من است
لاجرم زین وجود نالانم.
خاقانی.
چونکه ببودش کرم آباد شد
بند وجود از عدم آزاد شد.
نظامی.
خدایی کآفرینش در سجودش
گواهی مطلق آمد بر وجودش.
نظامی.
بر ایشان ببارید باران جود
فروشستشان گرد دل از وجود.
سعدی.
هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای
من در میان جمع و دلم جای دیگر است.
سعدی.
- باوجود ؛ بزرگ. بزرگوار. صاحب شرافت و عظمت. ( ناظم الاطباء ).
- با وجود آن ؛ با آن و حال آن. ( ناظم الاطباء ).
- بی وجود آن ؛ بی آن. ( ناظم الاطباء ).
- صاحب وجود ؛ بزرگ و بزرگوار و شریف. ( ناظم الاطباء ).
- وجودآرای ؛ زینت دهنده وجود و آرایش کننده آن :
هردو رکن افسر وجودآرای
هر دو رکن اختر سعودنگار.
خاقانی.
- وجود آمدن و به وجود آمدن و در وجود آمدن ؛ موجود شدن. هست شدن. به هستی آمدن :
گمان مبر که جهان اعتماد را شاید
که بی عدم نبود هرچه در وجود آید.
سعدی.
ز ابلیس هرگز نیاید سجود
نه از بدگهر نیکویی در وجود.
سعدی.
خداوندگارانظر کن به جود

وجود. [ وُ ] (ع مص ) وَجد. جِدَة. وِجدان . یافتن . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || دانستن . (از اقرب الموارد). وجد به معنی عَلِم َ آید و در این هنگام از افعال قلوب به شمار آید و دو مفعول را نصب دهد مانند: وجدت صدقک راجحاً. (اقرب الموارد). || هست گردیدن و فعل آن به طور مجهول به کار رود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِمص ) بود. (یادداشت مرحوم دهخدا). هستی . ضد عدم . (ناظم الاطباء). هستی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چیزها را وجودی است در اعیان و وجودی است در اذهان و این هر دو به طبع باشد و اختلاف و تغیر را در آن مدخلی نه و وجودی در عبارت و وجودی در کتابت و این هر دو به وضع باشد و به حسب اختلاف اغراض واضعان مختلف و متغیر شود و از این چهار وجود سه دال بودو آن کتابت و عبارت و معنی است و سه مدلول و آن عبارت و معنی و عین است و وجود در کتابت دال بود و مدلول نبود و در عین مدلول بود و دال نبود و در قول و ذهن هم دال بود و هم مدلول . (اساس الاقتباس ص 62). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و شرح مطالع شود :
همه رنج من از وجود من است
لاجرم زین وجود نالانم .

خاقانی .


چونکه ببودش کرم آباد شد
بند وجود از عدم آزاد شد.

نظامی .


خدایی کآفرینش در سجودش
گواهی مطلق آمد بر وجودش .

نظامی .


بر ایشان ببارید باران جود
فروشستشان گرد دل از وجود.

سعدی .


هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای
من در میان جمع و دلم جای دیگر است .

سعدی .


- باوجود ؛ بزرگ . بزرگوار. صاحب شرافت و عظمت . (ناظم الاطباء).
- با وجود آن ؛ با آن و حال آن . (ناظم الاطباء).
- بی وجود آن ؛ بی آن . (ناظم الاطباء).
- صاحب وجود ؛ بزرگ و بزرگوار و شریف . (ناظم الاطباء).
- وجودآرای ؛ زینت دهنده ٔ وجود و آرایش کننده ٔ آن :
هردو رکن افسر وجودآرای
هر دو رکن اختر سعودنگار.

خاقانی .


- وجود آمدن و به وجود آمدن و در وجود آمدن ؛ موجود شدن . هست شدن . به هستی آمدن :
گمان مبر که جهان اعتماد را شاید
که بی عدم نبود هرچه در وجود آید.

سعدی .


ز ابلیس هرگز نیاید سجود
نه از بدگهر نیکویی در وجود.

سعدی .


خداوندگارانظر کن به جود
که جرم آمد از بندگان در وجود.

سعدی .


- وجود دادن ؛ ایجاد کردن و اختراع نمودن . (ناظم الاطباء).
- وجود داشتن ؛ موجود بودن .
- وجود ذهنی ؛ یکی از انواع چهارگانه ٔ وجود. رجوع به وجود شود.
- وجودساز معادن ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب است . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- وجود کتبی ؛ یکی از اقسام وجود. رجوع به وجود و رجوع به اساس الاقتباس ص 62 شود.
- وجود لفظی ؛ یکی از گونه های وجود.
- وجود مطلق ؛ وجودی که از ماهیت مبری است . وجود باریتعالی .وجود قائم بالذات . وجود مستقل :
ما عدمهاییم و هستی ها نما
تو وجود مطلق و هستی ما.

مولوی .


- وجود نگذاشتن ؛ اعتنا به شأن چیزی نکردن و هیچ و نابود انگاشتن . (آنندراج ) :
خنده ٔ موجم در این دریا کجا تر میکند
من که دریا را وجود شبنمی نگذاشتم .

محمدقلی سلیم (از آنندراج ).


- وجود نهادن چیزی را ؛ اعتنا کردن به شأن آن چیز. (آنندراج ) :
آسمان را کی وجودی مینهد هرگز سلیم .

سلیم (از آنندراج ).


|| (اِ) موجود. (ناظم الاطباء). || وجود در عرف به معنی جسم و بدن مستعمل است و این مجاز باشد. (آنندراج ) (غیاث ). وجود در اشعار سعدی و حافظ به معنی تن و بدن به کار رفته است . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
یکی تیری افکند و در ره فتاد
وجودم نیازردو رنجم نداد.

سعدی .


صبا خاک وجود مابدان عالی جناب انداز
بود کآن شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم .

حافظ.


|| ایجاد و اختراع . || هستان . || بوش . فرتاش . || ذات . نفس . شخص . کس . نفر. || تنه ٔ درخت . (ناظم الاطباء).
|| (اصطلاح صوفیه ) وجود فقدان اوصاف بشری عبد است تا وجود حق یابد زیرا با ظهورسلطان حقیقت بشریت را بقاء و هستی نباشد و همین است معنای سخن ابوالحسین نوری که گوید من بیست سال است که در میان وجد و فقد به سر میبرم ، «اذا وجدت ربی فقدت قلبی » و معنای سخن جنید که گوید بدان که توحید مباین است با وجود او و وجود توحید مباین است با علم او پس توحید بدایت است و وجود نهایت است و وجد واسطه است میان آن دو. (تعریفات سیدجرجانی ). وجود وجدان حق است در وجد. (تعریفات ).

فرهنگ عمید

۱. یافتن، دریافتن.
۲. [مقابلِ عدم] هستی.
۳. (اسم ) جسم و بدن.
۴. کائنات، عالم هستی.
۵. شخص، فرد.
* وجود ذهنی: [مقابلِ وجود عینی] وجود شیء در ذهن.

۱. یافتن؛ دریافتن.
۲. [مقابلِ عدم] هستی.
۳. (اسم) جسم و بدن.
۴. کائنات؛ عالم هستی.
۵. شخص؛ فرد.
⟨ وجود ذهنی: [مقابلِ وجود عینی] وجود شیء در ذهن.


دانشنامه عمومی

وجود مفهوم به شدت گسترده ای است که ویژگی های عینی و ذهنی واقعیت و هستی را دربرمی گیرد. هرچه از بودن بهره ای داشته باشد، وجود خوانده می شود، گرچه اغلب این استفاده محدود به چیزهایی است که برای انسان مفهوم ذهنی داشته باشند.
مقوله ی وجود
می اندیشم پس هستم
فعل ربطی
موجودیت
جوهر
هستی
اگزیستانسیالیسم
انسان
اُبژه
هستی شناسی
جاندار
پدیده
فیزیکالیسم
اریش فروم
گئورگ ویلهلم فریدریش هگل
مارتین هایدگر
ایمانوئل کانت
ژان-پل سارتر
ن.فخر در کتاب برهان علیت وجود را این طور تعریف می کند: اگر بخواهیم وجود را تعریف کنیم باید ابتدا به آنچه در بین مصادیقِ وجود، مشترک است توجه کنیم؛ همان طور که اگر بخواهیم انسان را تعریف کنیم ابتدا باید چند مصداق از انسان هایی مانند تو و من را در نظر گرفته و سپس ببینیم این انسان ها چه صفات مشترکی دارند، صفات مشترکی که همهٔ انسان ها را در خود بگنجاند  و همهٔ غیرانسان ها را خارج نگه دارد تا به عبارتی به یک تعریفِ جامع و مانع برسیم.
به همین ترتیب اگر بخواهیم تعریفی برای هستی و وجود ارائه دهیم، باید مصادیقِ هستی را در نظر آوریم. می بینیم که دست بر روی هر چیزی که بگذاریم، شامل هستی می شود و یکی از مصادیقِ هستیست. اگر بخواهیم هستی را تعریف کنیم، باید بگوییم:
در اینجا متوجه می شویم، پس از که هر صفتی و هر توضیحی که بیاوریم، ممکن است بعضی از مصادیقِ هستی را از این تعریف خارج کند. مثلاً اگر بگوییم هستی  چیزی است که حجم داشته باشد، این نکته توجه مان را جلب می کند  که شاید چیزی باشد و حجم هم نداشته باشد؛ یعنی شاید هستیِ بدون حجم هم داشته باشیم. به هرحال آن چیز هم، چیزیست که وجود دارد و هست. پس نباید صفتِ حجم داشته باشد را به کار ببریم، مبادا که اشتباهاً برخی از چیزهایی که وجود دارند، بیرون از تعریفِ ما جا بمانند و تعریفِ ما تعریف جامعی نباشد.

دانشنامه آزاد فارسی

وُجود
(یا: هستی) اصطلاحی کلیدی در فلسفه. هرگونه توضیح و تعریف لفظی از وجود، از آن جا که ارجاع آن به خودِ وجود است، چندان بدیهی می نماید که ناگزیر آن را تعریف ناپذیر شمرده اند. بدین سان، مبحث وجود گاه با مابعدالطبیعه مترادف انگاشته می شود، چراکه همۀ مباحث دیگر فلسفی عملاً در ذیل بحث وجود شکل می گیرد. مبحث وجود نخستین بار در منظومۀ فلسفی پارمنیدس مطرح شده است. او وجود را تمامیتی ثابت و لایتغیر می داند که، به واقع ردّیه ای است بر نظریۀ هراکلیتوس که معتقد بود چیزی جز تغییر و حرکت وجود ندارد. مباحث بعدی مستقیماً از پارمنیدس و هراکلیتوس متأثر است؛ یا در جهت تعمیق و تدقیق یکی، یا در جهت تلفیق آن ها در قالب نظریه های وحدت و کثرت. سقراط و افلاطون این بحث را در ذیل نظریۀ مُثُل، البته باز در همان حدود مفروض فلسفه های پیشین (موجود به جای وجود) گنجاندند. افلاطون در جمهوری با تقسیم موجودات به محسوس و معقول، بحث وجود را یکسر از مسیر انتزاعی آن دور کرد، گو این که با بیان این که وجود «عین خود بودن» است، در مواضعی به انتزاع وجود از وجود (نه موجود) نظر داشت. «عین خود بودن» به تعبیر افلاطون، اتحاد واقعیت انضمامی با صورت مثالی آن است. افلاطون، عبارت پارمنیدسی «واحد هست» (مثلاً «میز هست») را به چالش می گیرد و بر آن است که با این حکم میان میز و هستی تفاوت یا تغایر می نهیم، هستی واحد را از آن می گیریم و بدین سان چیزی جز عدم باقی نمی ماند. بنابراین، بایسته است به تعبیر دیگرِ بحث در باب وجود یعنی وجود چونان موجود بازگردیم که همانا بحث صفات وجود است. از این جاست که افلاطون را اصالت ماهیتی می دانند. تلقی ارسطو از وجود در تعریف او از فلسفۀ اولی نهفته است. ارسطو فلسفۀ اولی را عبارت از بحث در باب «موجود چونان موجود» می داند. تعریف ارسطو حاوی دو تعبیر متفاوت است؛ در تعبیر نخست، علم به اوصاف «موجود» مراد می شود از این حیث که «موجود» بدان اوصاف وجود می یابد. در تعبیر دوم، مراد معرفت به طبقه ای از موجودات است که لفظ «وجود» صرفاً بر آن اطلاق می شود. تعبیر نخست به حوزۀ مابعدالطبیعه مربوط است و تعبیر دوم به حوزۀ الهیات و خداشناسی. نظریۀ وجود ارسطو جدا از نظریۀ او در باب جوهر نیست. نظریۀ وجود در نزد فلاسفۀ قرون وسطا، به دنبال سنّت نوافلاطونی، مبتنی است بر آرای افلاطون، و در فقراتی متأثر از آرای ارسطو. این فلاسفه، آرای افلاطون و ارسطو را با باورهای مسیحی و اسلامی تلفیق کردند و ذات باری را در مقام وجود مطلق، منبع امکان وجودیافتن موجودات دانستند. ابن سینا بر وفق تفکر اسلامی در طریق ارسطو تصرف کرد؛ به باور او، از آن جا که موجود حائز کون و فساد است، ممکن محض است و بدین سان وجود عارض بر ماهیت است. ماهیت یا در اعیان اشیا است، یا در عقل و ذهن، به سه اعتبار؛ نخست به خودی خود، یعنی بی التفات به نسبت آن با وجودش در اعیان یا در عقل (لا به شرط)، دوم از آن جهت که در اعیان جزئی است (به شرط شیء)، سوم از آن حیث که در عقل است (بشرط لا). بنابراین ماهیت فی حد ذاته لا به شرط از وجود و عدم است و برای آن که موجود شود نیازمند علتی بیرون از خود است، وجود بالذات صرفاً به ذات باری تعلق دارد و ماسوای او یعنی ماهیات همگی در مقام ذات فاقد ثبوت اند و به تعبیر ابن سینا باطل الذات محسوب می شوند و چنانچه به واسطه نسبت به ذات حق موجود شوند وجودی بالغیر پیدا می کنند و واجب بالغیر می شوند لکن این وجود و وجوب هرگز به ذات آن ها سرایت پیدا نمی کند. بدین ترتیب وجود در تقسیم اولی تقسیم می شود به واجب و ممکن. واجب الوجود همان ذات الهی است که خالق و پروردگار موجودات است و ممکن الوجود به هر موجودی غیر از او اطلاق می شود که مخلوق و پروردۀ اوست. در ادامۀ همین سلسله، اشاره به فلسفۀ ملاصدرا ضروری می نماید؛ به باور ملاصدرا، بحث وجود یا بحثی مفهومی است یا مصداقی، و فلاسفه یا اصالت وجودی اند یا اصالت ماهیتی. ملاصدرا حکم به اصالت وجود می دهد و به پیروی از سهروردی بحث مراتب و تشکیک در وجود را پیش می نهد. بحث وجود در نزد فلاسفۀ عصر جدید از دکارت به بعد تا حد زیادی مورد غفلت قرار گرفت. با ظهور کانت و جایگزینی کامل معرفت شناسی به جای وجودشناسی، و تبدیل موجود به امر مورد شناسایی، بحث وجود از قاموس فلسفه حذف شد. اما در قرن ۱۹ و با مباحث شلینگ، فیلسوف آلمانی، و سپس کی یرکگور، متفکر دانمارکی، بحث از وجود دیگر بار در ساحت فلسفه مرکزیت یافت. کی یرکگور با نقد نظام مفهومی هگلی و اصالت دادن به وجود انسان، به بحث از وجود مقیّد یا اگزیستانس که همان وجود انسانی است پرداخت. لکن در قرن ۲۰ مارتین هایدگر، متفکر آلمانی، با گذشت از خودبنیادی حاکم در فلسفۀ جدید، وجود خاص انسان یا دازاین (Dasein) را محور مباحث عمیقی دانست که به طریق پدیدارشناسی وجودی پرده از اوصاف ذاتی دازاین یا وجود خاص انسانی برداشت. به نظر هایدگر وجود که موضوع اصلی فلسفه بوده است پس از فلاسفه پیشاسقراطی در مابعدالطبیعۀ سنتی و از افلاطون به بعد به بوتۀ فراموشی سپرده شده است و به جای آن اوصاف موجود یعنی وجود مقیّد به قیود ماهوی، موضوع فلسفه قرار گرفته است و این تحریف تاریخی پیامد هولناکی به مانند نیست انگاری دورۀ جدید به همراه داشته که در آراء متفکر آلمانی فریدریش نیچه به تمامیت خود رسیده است. هایدگر که تنها رهیافت به سوی وجود را نه بحث های مفهومی و براهین مابعدطبیعی بلکه پدیدارشناسی وجودی دازاین می داند، می کوشد تا با کشف اوصاف ذاتی دازاین راهی به سوی حقیقت وجود بگشاید و از سوی دیگر با تحلیل پدیدارشناسانۀ فلسفه های گذشته به ویژه، نیچه، هگل، شلینگ، کانت، لایب نیتس، دانس اسکاتس، ارسطو و افلاطون با شالوده شکنی و لایروبی مسیر تفکر این متفکران سرچشمه های وجودی که در بنیاد دیدگاه آنان است را عیان می سازد. تفکر هایدگر دامنۀ وسیعی یافت و اندیشۀ بسیاری متفکران بزرگ قرن ۲۰ را اعم از متفکران قاره ای و تحلیلی زیر نفوذ خود قرار داد اگرچه بسیاری از آن ها به همان طریقی که هایدگر دنبال می کرد نرفتند اما بابی که او گشود، افق های تازه ای پیش روی آن ها پدیدار کرد. گادامر، دریدا، فوکو، سارتر، مرلوپونتی، گیلبرت رایل، آستین و غیره ازجمله کسانی هستند که از تفکر او تأثیر پذیرفته اند.

فرهنگ فارسی ساره

هستی، فرتاش


واژه نامه بختیاریکا

بو برقم؛ پِچِک؛ دَو؛ گین؛ نِتار؛ بو برنگ؛ ( بو و رنگ )

جدول کلمات

هستی

پیشنهاد کاربران

جرأت
مثلاً وجودش را نداری یعنی جرأت انجامش را نداری

بود . هست

واژه یا لغت وجود را فکر نمیکنم اربی باشد، باید در فرهنگ واژگان یا لغتنامه های زبان های ایرانی_آریایی جستجو و ریشه یابی کرد. . .

پدید
وجود دارد
پارسیش
پدید دارد
پدیدار شد


بود، هستی، نفس، هویت، عرضه، کارآیی، لیاقت

وجود
این واژه ء اَرَبیده که :
ریشه اَش وَجد است خود از واژه ء پارسی وَشت گرفته شده:
وَشت یا به پارسی امروز گَشت که همان گَشتن یا گَردیدن می باشد و مینه آغازینش از هالتی یا چه گونگی ای به هالتی دیگر درآمدن است که از آن فهمیده ء هَرکت و جنبش برداشت می شود.
هَر چند در پارسی کهن به رَغسیدن ( رَقصیدن ) وَشتن میگفتند که آن از آن روی بوده که رَغسنده با رَعس می جُنبیده و هرکت می کرد است.
اگرچه در زبان پارسی و اروپایی واژه ء دیگری هم هست:
در زبان انگلیسی به وجود exist می گویند که واژه ء آمیخته ءالاتینی است :
exist : ex - ist
ex = پیشوند لاتین که هم ریشه با :
انگلیسی : out
آلمانی : aus
پارسی : آز ، اَز ، زُ ، هَ
ist = ستاک یا بُن کنون بودن و همریشه با :
انگلیسی : is
آلمانی : ist
پارسی : اَست
روی هم رفته : به بیرون آمده و بود شده
هَست یا هَستی پارسی همین exist است .
هَست: هَ ( ex, out, aus, آز، اَز، اَ ) که اَ به هَ دگریده شده،
اَست ( ist , is )
هال این پُرسش پیش انداخته میشود که چرا ما دو واژه برای این فهمیده ( پِیمیده ) داریم ، شاید پاسخ این باشد که اندیشمندان با دو نِگَر ناهمسان به این افته و نهاده ( مورد و موضوع ) پرداخته اند.
به گُمان من گَشت یا وَشت یا وَجد به مینهء هَرکَت یا هَرکِش است و پایه جهان از نگر فَردانان این بوده که جهان مادی از نیستی به هستی گشته یا وَشته یا وَجده شده و همین گونه در هال هَرکت و جُنبش است .
( هَرکت واژه ای آریایی - اروپایی است )
میتوان با نگر به ریشه واژه ء این دانشواژه ( اصطلاح ) و اینکه وات " ج" هم در پارسی امروز جا اقتاده و وات گوشنوازی است و به پُرباری و سَرشاری پارسی افزوده کارواژه ای از ریشه وجد یا هتا وَشت ساخت و آن را با نگرش به دستگاه واژه سازی پارسی گُسترد :
پیشنهاد :
وَجدَن یا وَجیدن ، وَجاندن
وَجه ، وَجَنده ، وَجِش
وَشتن ، وَردیدن ، وَرداندن
وَرد ، وَرده ، وَردا ، وَردِش ، وَرداک ، وَردال ، وَردَنده ، وَردِمان ، وَردشگاه ، . . .
وَشت ، وَشته ، وَشتار ، وَشتمان ، وَشتگَر ، وَشتگاه

سراپا

هستی . بودن . زنده بودن . حتی نفس کشیدن .


کلمات دیگر: