کلمه جو
صفحه اصلی

واجب الوجود


برابر پارسی : هرآینه هستی، هرآینه بود، ناچار هست

فارسی به انگلیسی

self - existent

مترادف و متضاد

self-existent (صفت)
واجب الوجود

فرهنگ فارسی

موجودی که وجودش از نفس ذاتش باشد ( خدا ) مقابل ممکن الوجود ممتنع الوجود : ٠٠٠٠٠٠یا موجودی که وجود او بخود است یا موجودی که وجود او بغیر است . آن موجود را که وجود او بخود است واجب الوجود خوانند و آن باری تعالی و تقدس است که بخود موجود است ٠٠٠٠٠٠٠٠
آنکه ذات او مقتضی وجود او باشد چنانچه ذات باری تعالی که ذات او در وجود محتاج غیر نیست .

لغت نامه دهخدا

واجب الوجود. [ ج ِ بُل ْ وُ ] ( ع ص مرکب ) آنکه ذات او مقتضی وجود او باشد چنانچه ذات باری تعالی که ذات او در وجود محتاج غیر نیست. ( غیاث ) ( آنندراج ). گرور فرتاش . ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). شایسته بود که خدای تعالی باشد. ( ناظم الاطباء ). کسی که وجودش از ذات او باشد و احتیاج به چیزی نداشته باشد. ( از تعریفات جرجانی ). واجب الوجود نفس وجود است و واجب بغیره عارض بر وجود و زاید بر ماهیت است. ( حکمت اشراق ص 93 ). || ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی نزد حکما. مقابل ممتنعالوجود و ممکن الوجود. که هستی او ناگزیر است. موجودی که در وجود خود محتاج به غیری نباشد. هرچه وجود او ضروری باشد. ( از یادداشتهای مؤلف ) : و به حقیقت وجود ذات بزرگوار او اثر جود و رحمت واجب الوجود است. ( ص 118 سندبادنامه ). متسلسل به سببی است که مسبب الاسباب و واجب الوجود خوانند. ( ص 278 سندبادنامه ). و رجوع به واجب تعالی ، واجب بالذات ، واجب لذاته ، اﷲ و قائم بالذات شود.

فرهنگ عمید

ویژگی آن که وجودش به ذات خودِ اوست و محتاج غیر نیست، خدای یگانه، بایابود، بایسته بود، واجب.

دانشنامه عمومی

واجب الوجود یا به اختصار واجب در فلسفه و کلام؛ یکی از دو حالتی است که از بررسی هستی هر موجودی می توان آن را به موجود مورد بحث نسبت داد. یعنی می توان گفت بودن آن موجود، واجب (یا ممکن الوجود) است.همچنین یکی از حالاتی است که یک مفهوم ذهنی از نظر امکانِ در خارج از ذهن بودن می تواند داشته باشد.یعنی می توان گفت که بودن یک مفهوم ذهنی به خصوص، واجب یا ممکن یا ممتنع است.
موجود شدنش در عالم واقع، محال است، که به آن ممتنع الوجود گویند (ممتنع الوجود هیچ گاه موجود نمی شود یعنی تصور موجود شدنش مستلزم تصور واقعی بودن اجتماع نقیضین است)؛ و یا
موجود شدنش در عالم واقع محال نیست (یعنی امکان موجود شدن آن مفهموم در جهان واقع وجود دارد) که در این صورت نیز دو حالت می توان فرض کرد:
بودن آن مفهوم در جهان خارج از ذهن ضروری باشد یعنی برای بودن آن نیاز به دیگری نباشد (و معادلاً حقیقت آن موجود همان وجود او باشد پس آن موجود وجودش را از کسی نگرفته است) که در این حالت به آن مفهوم، واجب الوجود گویند؛ و یا
موجود شدن یا معدوم ماندن آن مفهوم در عالم واقع هیچ ترجیحی بر دیگری ندارند (و معادلاً حقیقت آن مفهوم علاوه بر وجودش به وجود دیگری است) که به این نوع مفاهیم، ممکن الوجود می گویند.
البته اصطلاح اصلی واجب الوجود (و نیز ممکن الوجود و ممتنع الوجود بودن) مربوط به رابطه بین هر موضوع و محمولی در یک قضیه است.
متکلمان و فیلسوفان مسلمان بخش مهمی از بحث های خود را به اثبات این که مفهوم واجب الوجود، در جهان خارج دقیقاً یک مصداق دارد، که آن مصداق، همان الله است اختصاص داده اند.
اصطلاح اصلی واجب الوجود (و نیز ممکن الوجود و ممتنع الوجود بودن) مربوط به رابطه بین هر موضوع و محمولی در یک قضیه است. به عنوان مثال در کتاب فلسفه اسلامی آمده است:از نظر منطق، در هر قضیه ای رابطه میان محمول و موضوع یا واجب است مثل «عدد چهار زوج است» یا ممتنع (محال) است مثل «عدد چهار فرد است» یا ممکن است «عدد طبیعی مفروض n زوج است». اما در فلسفه محمول، «وجود دارد» است لذا ارتباط هر موضوعی با این محمولِ «وجود داشتن» بررسی می شود.

دانشنامه آزاد فارسی

واجِبُ الوجود
موجود قائم به ذات که وجودش ذاتاً ضروری باشد. در فلسفه موجود را به واجب و ممکن تقسیم می کنند. واجب الوجود به وجودی اطلاق می شود که خودبه خود وجود داشته و موجودیت آن، مستقل و بی نیاز از دیگری است. اما ممکن الوجود موجودی است که خودبه خود وجود ندارد و تحقق آن منوط به موجود دیگری است که از آن به علت وجودی تعبیر می شود. بنابراین، هر ممکن الوجودی، معلول است اما واجب الوجود معلول نیست و علت ندارد. پس قائم به ذات بودن واجب الوجود به معنای علت نداشتن اوست نه این که خود، علت خویش است. هیچ موجودی نمی تواند علت خویش باشد زیرا لازمۀ آن دور است و آن باطل است. این سؤال که چگونه موجودی ممکن است علت نداشته باشد، از دیرباز مطرح بوده و متأخرین از فلاسفه غرب از قبیل راسل، جان استوارت میل، سارتر، کانت و دیگران نیز به آن پرداخته و آن را حاوی تناقض دانسته اند. حاصل کلام این عده این است که هر موجودی، طبق قانون علیت، نیازمند علت است و نیاز جهان به وجود واجب یا علّت العلل نیز براساس همین قانون به اثبات می رسد. حال چگونه است که واجب الوجودی که از طریق قانون علیت به اثبات می رسد، خود برخلاف این قانون، فاقد علت است. فلاسفه اسلامی در پاسخ به این سؤال، ملاک نیازمندی معلول به علّت را مورد کنکاش عقلی قرار داده و به این نتیجه رسیده اند که ملاک نیازمندی معلول به علّت نه در «وجود داشتن» آن که در «نحوۀ وجود» آن ریشه دارد به این معنا که اگر موجودی چنان باشد که خودبه خود متصف به وجود نشود و به واسطه موجود دیگری به وجود آید (ممکن الوجود) در هستی نیاز به علت دارد لذا گفته می شود هر «ممکن الوجودی» نیازمند علت است. اما اگر وجود آن مستقل و بی نیاز از دیگران باشد، در این صورت نیازی به ایجاد و به وجودآورنده (علت) ندارد. بنابراین، از دیدگاه قانون علیت نمی توان گفت که هر موجودی به طور مطلق علت لازم دارد بلکه تنها می توان گفت که هر ممکن الوجودی نیازمند علت است و لذا واجب الوجود که هستی مستقل است، معلول نیست و نیاز به علت ندارد. اما این که آیا چنین حقیقتی وجود دارد یا نه، از اساسی ترین موضوعات فلسفه است. در فلسفۀ اسلامی دلایل زیاد و براهین گوناگونی در اثبات واجب اقامه شده، بعضی از آن براهین بر بطلان دور و تسلسل مبتنی است و بعضی مبتنی نیست. براهین فلاسفه را در این موضوع در سه شکل تقسیم بندی کرده اند: ارسطویی، سینوی، صدرائی. اما برهان ارسطو به فرض تمامیت، واجب الوجود را اثبات نمی کند بلکه تنها ماوراء طبیعت را ثابت می کند. برهان سینوی که بوعلی سینا آن را اقامه کرده و آن را عالی ترین برهان خوانده، در نوع خود بدیع و ابتکاری است. این برهان بر بطلان دور و تسلسل مبتنی است و در آن اشیا واسطۀ اثبات ذات واجب قرار نگرفته اند. بوعلی خود، این برهان را برهان صِدّیقین می نامد. برهان صدرائی، برهان معروف صدّیقین است و مبتنی بر اصالت وجود و وحدت حقیقت وجود است. این برهان بر بطلان تسلسل مبتنی نیست (← برهان صدّیقین). در فلسفه دلایل زیادی بر امتناع دور و تسلسل علل اقامه کرده اند. از این ادله گاهی به عنوان مقدمه دلایل اثبات واجب استفاده می شود و گاهی مستقیماً برای اثبات واجب به کار می رود که از آن جمله می توان به برهانی که خواجه نصیر طوسی در امتناع تسلسل اقامه کرده و نیز برهانی که فارابی اقامه کرده و به برهان اَسَدّ و اَخصَر مشهور است، (← برهان_فارابی) اشاره کرد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] منظور از وجوب در اصطلاح «واجب الوجود»، ضرورت ثبوت وجود است.
توضیح این که در علم منطق بیان شده است؛ هر قضیه ای متشکل از موضوع، محمول و نسبت است. مثلا وقتی می گوییم حسن ایستاده است؛ «حسن» موضوع و «ایستاده» محمول است؛ اما نسبت، همان اتحاد موضوع (حسن) و محمول (ایستاده) است؛ به تعبیر دیگر ثبوت محمول (ایستاده بودن) برای موضوع (حسن) است.
انواع نسبت از دیدگاه منطقیون
نسبت از نظر منطقیون به گونه های مختلف است: یکی از حالت های آن وجوب است. وجوب یعنی محمول برای ذات موضوع به صورت حتمی و ضروری ثابت است به گونه ای که سلب آن امتناع دارد. به بیان دیگر، محمول و موضوع به گونه ای اتحاد دارند و به هم پیوسته اند که جدایی آن دو امکان ندارد. فیلسوفان با استفاده از این اصطلاح می گویند اگر مفهومی را موضوع قرار دهیم و وجود را محمول، پس اگر رابطه و نسبت آن دو به صورت ضرورت و حتمی باشد آن موضوع واجب الوجود خواهد بود؛ یعنی جدایی بین آن مفهوم و وجود امکان ندارد.

پیشنهاد کاربران

در پارسی " بایابود"

موجودی که وجودش از خودش باشد[خداوند متعال]


کلمات دیگر: