معرفت شناسی، شناخت شناسی، مبحی ارزش و حدود معرفت
معرفت شناسی
مترادف و متضاد
دانشنامه عمومی
معرفت شناسی یا شناخت شناسی (به انگلیسی: Epistemology)، شاخه ای از فلسفه است که به بررسی معرفت (یا شناخت) و باور موجه می پردازد. مسایل اصلی معرفت شناسی، وقتی ناظر به بررسی معرفت است، از این قرارند:
شاید بپنداریم که سرچشمه شناخت یقینی، مشاهده جهان پیرامون است، یعنی تاثرات حسی منبع موثق اطلاعاتند. اما چه بسیار تجربیاتی از این دست: اگر چوبی را در آب فروکنیم، خمیده تر دیده می شود. «می دانیم» چوب به راستی تغییر شکل نداده است، اما این نکته را از راه مشاهده «نمی دانیم».
شاید بپنداریم که تنها شناخت ناشی از داده های حسی گرفتار محدودیت است؛ و با منطق قیاسی و دانش ریاضی می توان به یقین رسید. این درست است که نتیجه قیاس معتبر بدون شک راست است، اما یقینی که با منطق قیاسی به دست آید، بهایش جدایی از جهان خارج از ذهن ماست. حکم قیاس تنها دربارهٔ حدود خودش است؛ این استدلال می گوید که اگر مقدمات الف و ب درست باشند، آنگاه نتیجه مسلماً درست است، اما نمی تواند معین کند که خود مقدمات صادقند یا نه. قواعد هندسه و مثلثات یقیناً صادقند، اما شکل های بی نقص هندسی در خارج از ذهن ما و در طبیعت اصلاً وجود ندارند. سهل است؛ حتی دایره کامل را نمی توان کشید! (چه با قلم و چه با رایانه). نتایجی از این دست از نوع قیاسی هستند، یعنی مثلاً اگر اضلاع مثلث به یک اندازه باشند، پس زوایای آن ها برابر است، اما می دانیم چیزی به نام مثلث متساوی الاضلاع در جهان واقع نیست.
1- شرایط لازم و کافی معرفت کدامند؟ آیا معرفتْ باورِ صادقِ موجه است، یا باور صادقی است که معلول صادق ساز آن باور است، یا باور صادقی است که هیج واقعیتی آن را نقض نکند؟
2- چه منابعی می توانند معرفت بخش باشند؟ یعنی کدام از این ها و تحت چه شرایطی می توانند برسازنده ی معرفت باشند: تجربه ی حسی، یادآوری، درون نگری، گواهی، شهودِ عقلی، تجربه ی دینی؟
3- معرفت چه ساختاری دارد؟ آیا معرفت ساختاری هرمی دارد، یعنی سلسله ی معرفت های استنتاجی به معرفت هایی می رسند که معرفت بودن شان از معرفتی دیگر اخذ نشده است؟ آیا معرفت ساختاری شبکه ای دارد، یعنی معرفت بودن هر باوری منوط به معرفت بودن باورهای دیگری است؟
شاید بپنداریم که سرچشمه شناخت یقینی، مشاهده جهان پیرامون است، یعنی تاثرات حسی منبع موثق اطلاعاتند. اما چه بسیار تجربیاتی از این دست: اگر چوبی را در آب فروکنیم، خمیده تر دیده می شود. «می دانیم» چوب به راستی تغییر شکل نداده است، اما این نکته را از راه مشاهده «نمی دانیم».
شاید بپنداریم که تنها شناخت ناشی از داده های حسی گرفتار محدودیت است؛ و با منطق قیاسی و دانش ریاضی می توان به یقین رسید. این درست است که نتیجه قیاس معتبر بدون شک راست است، اما یقینی که با منطق قیاسی به دست آید، بهایش جدایی از جهان خارج از ذهن ماست. حکم قیاس تنها دربارهٔ حدود خودش است؛ این استدلال می گوید که اگر مقدمات الف و ب درست باشند، آنگاه نتیجه مسلماً درست است، اما نمی تواند معین کند که خود مقدمات صادقند یا نه. قواعد هندسه و مثلثات یقیناً صادقند، اما شکل های بی نقص هندسی در خارج از ذهن ما و در طبیعت اصلاً وجود ندارند. سهل است؛ حتی دایره کامل را نمی توان کشید! (چه با قلم و چه با رایانه). نتایجی از این دست از نوع قیاسی هستند، یعنی مثلاً اگر اضلاع مثلث به یک اندازه باشند، پس زوایای آن ها برابر است، اما می دانیم چیزی به نام مثلث متساوی الاضلاع در جهان واقع نیست.
1- شرایط لازم و کافی معرفت کدامند؟ آیا معرفتْ باورِ صادقِ موجه است، یا باور صادقی است که معلول صادق ساز آن باور است، یا باور صادقی است که هیج واقعیتی آن را نقض نکند؟
2- چه منابعی می توانند معرفت بخش باشند؟ یعنی کدام از این ها و تحت چه شرایطی می توانند برسازنده ی معرفت باشند: تجربه ی حسی، یادآوری، درون نگری، گواهی، شهودِ عقلی، تجربه ی دینی؟
3- معرفت چه ساختاری دارد؟ آیا معرفت ساختاری هرمی دارد، یعنی سلسله ی معرفت های استنتاجی به معرفت هایی می رسند که معرفت بودن شان از معرفتی دیگر اخذ نشده است؟ آیا معرفت ساختاری شبکه ای دارد، یعنی معرفت بودن هر باوری منوط به معرفت بودن باورهای دیگری است؟
wiki: معرفت شناسی
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] امروزه به صورت یک دانش مستقلی می باشد که تعاریف مختلفی برای آن ارائه شده است. این اصطلاح، در زبان انگلیسی دو ریشه دارد: نخست «Epistemology» و دوم «Theory of knowledge».
واژه «Epistemology» از دو ریشه یونانی «Episteme» به معنی «علم و معرفت » (knowledge) و دیگری «Logos» به معنی « نظریه » (Theory) گرفته شده است که در مجموع به معنی «نظریه شناخت» به کار می رود. (با نگاه دقیق به کاربرد دو واژه Episteme و knowledge درانگلیسی، اختلاف آنها بدین صورت روشن می شود که اولی در علم به «کلیات» و دومی در علم به امور «جزئی» استعمال می شود.)واژه دیگر «Theory of knowledge» که معادل عربی آن «نظریه المعرفه» است با وجود آن که از عمر آن بیش از یک قرن نمی گذرد ولی بیش از واژه نخست استعمال دارد. (علاوه بر دو واژه فوق، واژه دیگری که برای معرفت شناسی استعمال می شد، Gnostology (گناستولوژی) بود. سه واژه مذکور برای معرفت شناسی هر کدام ناسخ دیگری بودند بطوریکه تا اوایل قرن بیستم واژه Gnostology و سپس واژه Episteme و در سه دهه اخیر هم واژه Theory of knowledge استعمال می شود.)
تعریف معرفت شناسی
«علم» به عنوان یک حقیقت وجودی، از دو حیث مورد بررسی واقع می شود؛ نخست جنبه وجودی و هستی شناختی آن، که مربوط به خود علم بوده و به بحث از سنخیت علم و... می پردازد و هیچ ارتباطی با واقع ندارد و دوم جنبه حکایت گری علم و معرفت است که در این حالت ارتباط علم با واقع (واقع نمایی آن) و امکان رسیدن به واقعیت و مطابقت با آن و... مورد نظر است. بخش نخست بر عهده «هستی شناسی معرفت» و بخش بعدی -که محل بحث ماست- بر عهده «معرفت شناسی» می باشد.
← دیدگاه معرفت شناسان اسلامی
در معرفت شناسی به دنبال پاسخ به سؤالاتی هستیم که مجموع این سؤالات و پاسخ ها مسائل معرفت شناسی را تشکیل می دهند از قبیل اینکه:آیا واقعیتی وجود دارد؟ برفرض وجود، آیا قابل دست یافتن است؟ بر فرض دستیابی، آیا این دستیابی قطعی و یقینی است؟ بر فرض دستیابی یقینی، ابزار آن چیست؟ آیا این معرفت یقینی، مطابق با واقع است؟ ملاک مطابقت و معنای صحیح آن چیست؟
موضوع معرفت شناسی
...
واژه «Epistemology» از دو ریشه یونانی «Episteme» به معنی «علم و معرفت » (knowledge) و دیگری «Logos» به معنی « نظریه » (Theory) گرفته شده است که در مجموع به معنی «نظریه شناخت» به کار می رود. (با نگاه دقیق به کاربرد دو واژه Episteme و knowledge درانگلیسی، اختلاف آنها بدین صورت روشن می شود که اولی در علم به «کلیات» و دومی در علم به امور «جزئی» استعمال می شود.)واژه دیگر «Theory of knowledge» که معادل عربی آن «نظریه المعرفه» است با وجود آن که از عمر آن بیش از یک قرن نمی گذرد ولی بیش از واژه نخست استعمال دارد. (علاوه بر دو واژه فوق، واژه دیگری که برای معرفت شناسی استعمال می شد، Gnostology (گناستولوژی) بود. سه واژه مذکور برای معرفت شناسی هر کدام ناسخ دیگری بودند بطوریکه تا اوایل قرن بیستم واژه Gnostology و سپس واژه Episteme و در سه دهه اخیر هم واژه Theory of knowledge استعمال می شود.)
تعریف معرفت شناسی
«علم» به عنوان یک حقیقت وجودی، از دو حیث مورد بررسی واقع می شود؛ نخست جنبه وجودی و هستی شناختی آن، که مربوط به خود علم بوده و به بحث از سنخیت علم و... می پردازد و هیچ ارتباطی با واقع ندارد و دوم جنبه حکایت گری علم و معرفت است که در این حالت ارتباط علم با واقع (واقع نمایی آن) و امکان رسیدن به واقعیت و مطابقت با آن و... مورد نظر است. بخش نخست بر عهده «هستی شناسی معرفت» و بخش بعدی -که محل بحث ماست- بر عهده «معرفت شناسی» می باشد.
← دیدگاه معرفت شناسان اسلامی
در معرفت شناسی به دنبال پاسخ به سؤالاتی هستیم که مجموع این سؤالات و پاسخ ها مسائل معرفت شناسی را تشکیل می دهند از قبیل اینکه:آیا واقعیتی وجود دارد؟ برفرض وجود، آیا قابل دست یافتن است؟ بر فرض دستیابی، آیا این دستیابی قطعی و یقینی است؟ بر فرض دستیابی یقینی، ابزار آن چیست؟ آیا این معرفت یقینی، مطابق با واقع است؟ ملاک مطابقت و معنای صحیح آن چیست؟
موضوع معرفت شناسی
...
wikifeqh: منابع و منافع و دیگر مباحث مربوط به آن و یا به بررسی شاخه های مختلف دانش بشری را پس از تولد و رشدشان و با هویت جمعی و تاریخی شان می پردازد. از این رو می توان معرفت شناسی را به دو دسته کلی تقسیم نمود:
الف. معرفت شناسی پیشینی: (پرتوم) (a priori) این نوع مربوط به پیش از تجربه و قبل از مقام تحقق و معرفتی درجه اول و فیلسوفانه است که بحث در وجود ذهنی و ادراکات و قالب های ذهنی می کند و در آن عنایتی به این که علم در خارج چگونه به وجود آمده و رشد کرده است، نمی کند و فقط به بررسی ذهن آدمی می پردازد.
ب. معرفت شناسی پسینی: (افدوم) (a posteriori) این نوع مربوط به پس از تجربه و در مقام تحقق و معرفتی درجه دوم است که پس از تولد معارف بشری شکل می گیرد و وجودش مسبوق به وجود رشته های علمی مختلف است. درجه دوم بودن معرفت شناسی پسینی، به این معنا است که از بیرون بر معارف به عنوان یک عین (Object) نظر می کند و آنها را با توجه به سیر تاریخی، سیال و تدریجی آنها و نیز دانشمندان و حاملانشان را مورد شناسایی و بررسی و نقد بی طرفانه قرار می دهد. در حقیقت معرفت شناسی یک فلسفه نقدی (Critical Philosophy) بوده و در پی بیان علل تحولات تاریخی یک معرفت درجه اول است و بنابراین آنچه «هست» را می بیند، فارغ از آن که این آرای موجود حق باشد یا باطل، و از آن خبر داده و تحلیلی علل شناسانه بدست می دهد، برخلاف معرفت های درجه اول که از درون هر علم به آن و متعلقاتش نگریسته و در باب آن سخن جانبدارانه می گویند و درپی رد و یا قبول آرای ابراز شده در آن می باشند. همچون علم تفسیر، علم فقه، علم اصول و یا علوم تجربی و نیز فلسفه.
آرای معرفت شناسانه تنها در حوزه معارف درجه دوم معنی دار است و با آرای درجه اول ـ نفیاً و اثباتاً ـ نمی تواند نسبتی برقرار کند. چرا که این دو متعلق به دو نگاه و دو فضا و از دو منظر متفاوت اند.
نکته مهم دیگر آن که در ادبیات جاری علمی، معمولا ً هرگاه به معرفت شناسی اشاره می شود، منظور معرفت شناسی پسینی است، مگر آن که به قید پیشینی بودن آن به شکلی اشاره شود. معرفت شناسی دینی نیز شاخه ای از معرفت شناسی است که با اوصاف مذکور از بیرون به معرفت دینی و تحولات آن با دیدی نقادانه می نگرد.
با توجه به تفکیک دو شاخه اصلی معرفت شناسی، هر کدام از این شاخه ها دارای موضوع مستقلی می باشند. موضوع معرفت شناسی پیشینی، یعنی معرفت شناسی سابق بر تجربه، تقریباً در ذهن شناسی و ادراک شناسی منحصر می شود. بخشی از کارهای کانت را این نوع معرفت شناسی تشکیل می دهد. فیلسوفان ما نیز در همین زمینه سخن گفته اند.
اما معرفت شناسی پسینی، نگاه تام و تمام به سیر دانش ها در عالم خارج دارد و از چگونگی تولد و رشدشان به طور مستمر خبر می گیرد و گذشته و حال آنها را همواره با هم می سنجد. به علاوه به رفتار گروهیِ عالمان و نحوه داد و ستد پرجنجال آنها نیز توجه می کند. در حقیقت، موضوع و متعلق معرفت شناسی پسینی، شاخه های دانش و مجموعه ای از تصدیقات و تصوراتی است که بر روی هم علمی از علوم را می سازد.
الف. معرفت شناسی پیشینی: (پرتوم) (a priori) این نوع مربوط به پیش از تجربه و قبل از مقام تحقق و معرفتی درجه اول و فیلسوفانه است که بحث در وجود ذهنی و ادراکات و قالب های ذهنی می کند و در آن عنایتی به این که علم در خارج چگونه به وجود آمده و رشد کرده است، نمی کند و فقط به بررسی ذهن آدمی می پردازد.
ب. معرفت شناسی پسینی: (افدوم) (a posteriori) این نوع مربوط به پس از تجربه و در مقام تحقق و معرفتی درجه دوم است که پس از تولد معارف بشری شکل می گیرد و وجودش مسبوق به وجود رشته های علمی مختلف است. درجه دوم بودن معرفت شناسی پسینی، به این معنا است که از بیرون بر معارف به عنوان یک عین (Object) نظر می کند و آنها را با توجه به سیر تاریخی، سیال و تدریجی آنها و نیز دانشمندان و حاملانشان را مورد شناسایی و بررسی و نقد بی طرفانه قرار می دهد. در حقیقت معرفت شناسی یک فلسفه نقدی (Critical Philosophy) بوده و در پی بیان علل تحولات تاریخی یک معرفت درجه اول است و بنابراین آنچه «هست» را می بیند، فارغ از آن که این آرای موجود حق باشد یا باطل، و از آن خبر داده و تحلیلی علل شناسانه بدست می دهد، برخلاف معرفت های درجه اول که از درون هر علم به آن و متعلقاتش نگریسته و در باب آن سخن جانبدارانه می گویند و درپی رد و یا قبول آرای ابراز شده در آن می باشند. همچون علم تفسیر، علم فقه، علم اصول و یا علوم تجربی و نیز فلسفه.
آرای معرفت شناسانه تنها در حوزه معارف درجه دوم معنی دار است و با آرای درجه اول ـ نفیاً و اثباتاً ـ نمی تواند نسبتی برقرار کند. چرا که این دو متعلق به دو نگاه و دو فضا و از دو منظر متفاوت اند.
نکته مهم دیگر آن که در ادبیات جاری علمی، معمولا ً هرگاه به معرفت شناسی اشاره می شود، منظور معرفت شناسی پسینی است، مگر آن که به قید پیشینی بودن آن به شکلی اشاره شود. معرفت شناسی دینی نیز شاخه ای از معرفت شناسی است که با اوصاف مذکور از بیرون به معرفت دینی و تحولات آن با دیدی نقادانه می نگرد.
با توجه به تفکیک دو شاخه اصلی معرفت شناسی، هر کدام از این شاخه ها دارای موضوع مستقلی می باشند. موضوع معرفت شناسی پیشینی، یعنی معرفت شناسی سابق بر تجربه، تقریباً در ذهن شناسی و ادراک شناسی منحصر می شود. بخشی از کارهای کانت را این نوع معرفت شناسی تشکیل می دهد. فیلسوفان ما نیز در همین زمینه سخن گفته اند.
اما معرفت شناسی پسینی، نگاه تام و تمام به سیر دانش ها در عالم خارج دارد و از چگونگی تولد و رشدشان به طور مستمر خبر می گیرد و گذشته و حال آنها را همواره با هم می سنجد. به علاوه به رفتار گروهیِ عالمان و نحوه داد و ستد پرجنجال آنها نیز توجه می کند. در حقیقت، موضوع و متعلق معرفت شناسی پسینی، شاخه های دانش و مجموعه ای از تصدیقات و تصوراتی است که بر روی هم علمی از علوم را می سازد.
wikiahlb: معرفت_شناسی
پیشنهاد کاربران
معرفت شناسی یکی از شاخه های فلسفه است که دست کم ، به دو معنای عام و خاص به کار می رود . معرفت شناسی در معنای عام ، یکی از شاخه های فلسفه است که طی آن مباحثی همچون ماهیت، دامنه، محدودیت، منابع و . . . علم / معرفت مورد تحقیق قرار می گیرند . برای مثال ، به یکی از مباحث معرفت شناسی، یعنی منابع معرفت ، اشاره کوتاهی می کنیم .
منابع مورد وفاق همه معرفت شناسان عبارتند از :
1 - حس ظاهر
: یعنی مواجه شدن با عالم واقع ازطریق حواس . ( قدما به پنج حس ظاهر، یعنی : بینایی، شنوایی، چشایی، لامسه، و بویایی اعتقاد داشتند و معتقد بودند که به وسیله این حواس ما با عالم واقع آشنا می شویم . امروزه روانشناسان معتقدند که حواس ظاهری ما بیش از پنج حس نامبرده شده است . روانشناسان معتقدند ما بیست و دو حس داریم و پنج عضو ) .
2 - حافظه :
حافظه ، با شرایطی که معرفتشناسان بیان می کنند جزو منابع معرفتی به شمار می رود . ابتدا باید میان حافظه ظاهری و حافظه واقعی ، و سپس میان حافظه واقعی فردی و حافظه واقعی جمعی تفکیک قائل شد . آن چه که مورد وفاق معرفتشناسان است حافظه واقعی جمعی است .
3 - دروننگری/ درون بینی ( حس باطن ) :
آن چه که آدمی از خود می داند مانند گرسنگی، تشنگی، شادی، غم، امید، آرزو، و . . . .
4 - شهود دکارتی :
یعنی وقتی گزاره ای به ذهن عرضه می شود، نتوانید آن را تصدیق نکنید . این گزاره ها از راه شهود دکارتی حاصل می شود مانند این گزاره که : « هر چیزی که داری رنگ است ، دارای شکل است » .
5 - گواهی/ شهادت :
ممکن است شما پاریس را خود ندیده باشید ، یعنی به پاریس مسافرت نکرده باشید اما، از راه گواهی و شهادت کسانی که به پاریس رفته اند به وجود پاریس معرفت حاصل کنید .
6 عقل :
منظور از عقل در این جا، عقلی است که قدما از آن به عقل جزئی - در مقابل عقل کلی - تعبیر می کردند ، و کار آن این است که از مقدماتی که از دیگر منابع معرفتی بدست آمده با استفاده از روشها و قواعد منطقی استنتاجی معتبر حاصل آورد .
همه معرفت شناسان در این شش منبع معرفتی با یکدیگر توافق دارند . معرفت شناسان درباره دیگر منابع معرفتی مانند : تله پاتی، علم غیب، پیش آگاهی، وحی، وعقل کلی توافقی ندارند .
معرفت شناسی در معنای خاص ، به دانشی اطلاق می شود که یکی از علوم ( تجربی طبیعی / تجربی انسانی ) را مورد مطالعه قرار می دهد . این دانش نسبت به علم مورد مطالعه ، درجه دوم محسوب می شود . از این دانش در کشور ما با نام های علم شناسی فلسفی ، و فلسفه علم یاد می شود . البته در این میان دانش های دیگری نیز همچون جامعه شناسی معرفت، روانشناسی معرفت ، تاریخ معرفت ، و . . . وجود دارند که متاسفانه در کشور ما کمتر بدان پرداخته می شود .
منابع مورد وفاق همه معرفت شناسان عبارتند از :
1 - حس ظاهر
: یعنی مواجه شدن با عالم واقع ازطریق حواس . ( قدما به پنج حس ظاهر، یعنی : بینایی، شنوایی، چشایی، لامسه، و بویایی اعتقاد داشتند و معتقد بودند که به وسیله این حواس ما با عالم واقع آشنا می شویم . امروزه روانشناسان معتقدند که حواس ظاهری ما بیش از پنج حس نامبرده شده است . روانشناسان معتقدند ما بیست و دو حس داریم و پنج عضو ) .
2 - حافظه :
حافظه ، با شرایطی که معرفتشناسان بیان می کنند جزو منابع معرفتی به شمار می رود . ابتدا باید میان حافظه ظاهری و حافظه واقعی ، و سپس میان حافظه واقعی فردی و حافظه واقعی جمعی تفکیک قائل شد . آن چه که مورد وفاق معرفتشناسان است حافظه واقعی جمعی است .
3 - دروننگری/ درون بینی ( حس باطن ) :
آن چه که آدمی از خود می داند مانند گرسنگی، تشنگی، شادی، غم، امید، آرزو، و . . . .
4 - شهود دکارتی :
یعنی وقتی گزاره ای به ذهن عرضه می شود، نتوانید آن را تصدیق نکنید . این گزاره ها از راه شهود دکارتی حاصل می شود مانند این گزاره که : « هر چیزی که داری رنگ است ، دارای شکل است » .
5 - گواهی/ شهادت :
ممکن است شما پاریس را خود ندیده باشید ، یعنی به پاریس مسافرت نکرده باشید اما، از راه گواهی و شهادت کسانی که به پاریس رفته اند به وجود پاریس معرفت حاصل کنید .
6 عقل :
منظور از عقل در این جا، عقلی است که قدما از آن به عقل جزئی - در مقابل عقل کلی - تعبیر می کردند ، و کار آن این است که از مقدماتی که از دیگر منابع معرفتی بدست آمده با استفاده از روشها و قواعد منطقی استنتاجی معتبر حاصل آورد .
همه معرفت شناسان در این شش منبع معرفتی با یکدیگر توافق دارند . معرفت شناسان درباره دیگر منابع معرفتی مانند : تله پاتی، علم غیب، پیش آگاهی، وحی، وعقل کلی توافقی ندارند .
معرفت شناسی در معنای خاص ، به دانشی اطلاق می شود که یکی از علوم ( تجربی طبیعی / تجربی انسانی ) را مورد مطالعه قرار می دهد . این دانش نسبت به علم مورد مطالعه ، درجه دوم محسوب می شود . از این دانش در کشور ما با نام های علم شناسی فلسفی ، و فلسفه علم یاد می شود . البته در این میان دانش های دیگری نیز همچون جامعه شناسی معرفت، روانشناسی معرفت ، تاریخ معرفت ، و . . . وجود دارند که متاسفانه در کشور ما کمتر بدان پرداخته می شود .
دکتر لگن هاوزن: در تعریف معرفت شناسی ( Epistemology ) می توانیم بگوییم که بخشی از فلسفه است که در آن به علم، باور، شناخت و شرایط آنها می پردازند و معرفت شناسی نظریه ای راجع به این مفاهیم است. اهداف معرفت شناسی هم از تعریف آن معلوم می شود. ساده ترین راه برای ایضاح معرفت شناسی این است که اشاره ای گذرا به بحث وجوه و صور معرفت و شرایط آن داشته باشیم که فلاسفه بدان پرداخته اند و نیز نگاهی اجمالی به انواع نظریاتی داشته باشیم که در معرفت شناسی مطرح شده اند.
کلمات دیگر: