مترادف کلی : بسیار، خیلی، زیاد، عام، عمومی، همگانی، همگانی
متضاد کلی : جزیی
برابر پارسی : بسیار، فراگیر، همادی، همه گیر
general, total
endent or depending, [n.] package, parcel, paper
parcel
all, blanket, block, broad, catholic, general, global, schematic, skeleton, sweeping, totality
بسیار، خیلی، زیاد ≠ جزیی
عام، عمومی، همگانی، همگانی
۱. بسیار، خیلی، زیاد
۲. عام، عمومی، همگانی، همگانی ≠ جزیی
(کُ لِ) (ص نسب .) 1 - روستایی . 2 - جذام ، خوره .
(کُ) (اِ.) = کولی : نوعی ماهی کوچک استخوانی و پر گوشت که در مرداب انزلی و بحر خزر فراوان است و آن را در حوض ها نگهداری کنند، رضراضی .
(کُ لّ یّ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به کل ، هر چیز که عمومیت داشته باشد، عمومی . 2 - در فارسی : عمده ، زیاد.
کلی . [ ک َل ْی ْ ] (ع مص ) برگرده ٔ کسی زدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بر گرده زدن . (آنندراج ). اکتلاء. (زوزنی )؛ کلاه یکلیه کلیاً (ناقص یائی )؛ اصابت کرد بر کلیه ٔ او و آن را بدرد آورد. (از اقرب الموارد). و رجوع به کلیة شود.
فرخی (از آنندراج ).
سنایی (از آنندراج ).
سوزنی (از آنندراج ).
کلی . [ ک ُ لا ] (ع اِ) ج ِ کُلْوَة و کُلْیَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کلیه ها. رجوع به کلیه شود. || کلی الوادی ؛کرانهای آن . (منتهی الارب ). جوانب آن . (از اقرب الموارد). || غنم حمراء الکلی ؛ گوسپندان لاغر، و حمرالکلی بالضم مثله . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || لقیته بشحم کلاه ،یعنی در آغاز جوانی و ایام نشاط وی را ملاقات کردم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
کلی . [ ک ُ لا ] (ع اِ) چهارپر است از بال مرغان . (از اقرب الموارد). آخرین پرهای مرغ . اول پرهای مرغ را قوادم و پس از آن را مناکب و پس از آن را خوافی و پس از آن را اباهر و پس از آن را کلی گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلیة شود.
کلی . [ ک ُل ْ لی ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاردانگه است که در بخش هوراند شهرستان اهر واقع است و 274تن سکنه دارد. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کلی . [ ک ُل ْ لی ] (اِخ ) دهی از دهستان خان اندبیل است که در بخش مرکزی شهرستان هروآباد واقع است و 830 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
سوزنی .
مسعودسعد.
ناصرخسرو.
مولوی .
کَل بودن؛ کچلی.
جذام؛ خوره.
روستایی؛ دهنشین.
دف؛ دایره.
۱. هرچیز دارای عمومیت؛ عمومی.
۲. تام؛ تمام؛ کامل.
۳. [مقابلِ جزئی] خیلی؛ بسیار؛ زیاد.
۴. (قید) [قدیمی] تماماً.
بسیار، همادی، هم هگیر، فراگیر
۱لانه ی مرغ ۲کنام جانوران
۱صدا،فریاد ۲دو سو عرضی جعبه
کلید،قفل کوچک در