کلمه جو
صفحه اصلی

کلی


مترادف کلی : بسیار، خیلی، زیاد، عام، عمومی، همگانی، همگانی

متضاد کلی : جزیی

برابر پارسی : بسیار، فراگیر، همادی، همه گیر

فارسی به انگلیسی

all, block, broad, general, considerable, global, schematic, skeleton, sweeping, totality, blanket, catholic, gangrene, leprosy, total

general, total


endent or depending, [n.] package, parcel, paper


parcel


all, blanket, block, broad, catholic, general, global, schematic, skeleton, sweeping, totality


فارسی به عربی

جنرال , عالمی , عام , مادة , مجموع ، إِجْمالی

مترادف و متضاد

totality (اسم)
مجموع، تمامیت، کلی، کلیت، مقدار کلی

general (صفت)
معمولی، جامع، متداول، عام، عمومی، همگانی، قابل تعمیم، کلی، همگان

universal (صفت)
جامع، عمومی، همگانی، عالمگیر، جهانی، کلی، فراگیر، مشتق از دنیا

generic (صفت)
عمومی، جنسی، کلی، نوعی، وابسته به تیره

generalized (صفت)
کلی، تعمیم یافته

material (صفت)
مقتضی، اساسی، جسمانی، جسمی، مادی، اصولی، کلی

total (صفت)
مطلق، کامل، مجموع، کل، کلی، تام

بسیار، خیلی، زیاد ≠ جزیی


عام، عمومی، همگانی، همگانی


۱. بسیار، خیلی، زیاد
۲. عام، عمومی، همگانی، همگانی ≠ جزیی


فرهنگ فارسی

( اسم ) بسته عدل . توضیح احتراز از استعمال این کلم. بیگانه اولی است .
برگرده کسی زدن . برگرده زدن

فرهنگ معین

(کُ لِ ) (ص نسب . ) ۱ - روستایی . ۲ - جذام ، خوره .
(کُ ) (اِ. ) = کولی : نوعی ماهی کوچک استخوانی و پر گوشت که در مرداب انزلی و بحر خزر فراوان است و آن را در حوض ها نگهداری کنند، رضراضی .
(کُ لّ یّ ) [ ع . ] (ص نسب . ) ۱ - منسوب به کل ، هر چیز که عمومیت داشته باشد، عمومی . ۲ - در فارسی : عمده ، زیاد.

(کُ لِ) (ص نسب .) 1 - روستایی . 2 - جذام ، خوره .


(کُ) (اِ.) = کولی : نوعی ماهی کوچک استخوانی و پر گوشت که در مرداب انزلی و بحر خزر فراوان است و آن را در حوض ها نگهداری کنند، رضراضی .


(کُ لّ یّ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به کل ، هر چیز که عمومیت داشته باشد، عمومی . 2 - در فارسی : عمده ، زیاد.


لغت نامه دهخدا

کلی . [ ک َل ْی ْ ] (ع مص ) برگرده ٔ کسی زدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بر گرده زدن . (آنندراج ). اکتلاء. (زوزنی )؛ کلاه یکلیه کلیاً (ناقص یائی )؛ اصابت کرد بر کلیه ٔ او و آن را بدرد آورد. (از اقرب الموارد). و رجوع به کلیة شود.


کلی . [ ک ُ ] (اِ) عربانه را گویند و آن دائره ای باشد حلقه دار که بیشتر عربان نوازند. (از برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به معنی دف که به تازی عربانه گویند. (فرهنگ رشیدی ). دف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
من و این ساده دلی بیهده بر هر سخنی
پای می کوبم چون گیلان بر نای و کلی .

فرخی (از آنندراج ).


|| نوعی از ماهی هم هست و آن پر گوشت و کوچک می باشد و خوردنش قوت شهوت دهد و آن را عربان سمک رضراضی گویند. (برهان ). قسمی از ماهی ریزه که مقوی باه باشد و آن را سمکه ٔ رضراضی گویند، زیرا که رضراض سنگ ریزه را گویند. (آنندراج ). قسمی از ماهی ریزه که مبهی است و به تازی سمک رضراضی گویند، یعنی در آبهای سنگ ریزه دار می باشد که رضراض سنگ ریزه است . (فرهنگ رشیدی ). نوعی ماهی کوچک استخوانی و پر گوشت که در مرداب پهلوی و بحر خزر فراوان است و آن را در حوضها نگهداری کنند. کولی (در گیلکی ). رضراضی . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کولی شود. || نام علتی و مرضی هم هست که آن را خوره گویند. (برهان ). مرض خوره که به عربی جذام گویند... و عسرالعلاج است . (از آنندراج ). خوره . (ناظم الاطباء). کُلَه . (فرهنگ فارسی معین ): چنین نقل کنند که در دست او کلی افتاد، طبیبان گفتند دستش بباید برید... (تذکرة الاولیاء). و چون عیسی در یکی از شهرها بود، آمد یکی مرد از کلی جذام پر بود، عیسی را دید... و گفت : ای خداوند! اگر بخواهی بتوانی مرا پاک گردانی . عیسی دست خود برآورد و بدو گفت : خواستم ، پاک شو! همان ساعت کلی ازو رفت و پاک شد... (انجیل فارسی ص 50 از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || قرص نان روغنی بزرگ را هم گفته اند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلیچه و کلوچه شود.

کلی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) به معنی دهی و روستایی باشد چه کل به معنی ده و روستا هم آمده است . (برهان ). روستایی و دهی . (فرهنگ رشیدی ). روستایی و دهاتی . (ناظم الاطباء). منسوب به کل ، روستایی . دهی . (فرهنگ فارسی معین ) :
چون تو صنم و چو ما شمن نیست
شهری وکلی تویی و ماییم .

سنایی (از آنندراج ).


تیز بر ریش و سبلت آن کل
خوه کلی باش و خوه بیابانی .

سوزنی (از آنندراج ).


و رجوع به کُل شود. || (اِ) دهکده . (ناظم الاطباء). || (حامص ) زندگانی و تعیش در ده . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).

کلی . [ ک ُ لا ] (ع اِ) ج ِ کُلْوَة و کُلْیَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کلیه ها. رجوع به کلیه شود. || کلی الوادی ؛کرانهای آن . (منتهی الارب ). جوانب آن . (از اقرب الموارد). || غنم حمراء الکلی ؛ گوسپندان لاغر، و حمرالکلی بالضم مثله . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || لقیته بشحم کلاه ،یعنی در آغاز جوانی و ایام نشاط وی را ملاقات کردم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).


کلی . [ ک ُ لا ] (ع اِ) چهارپر است از بال مرغان . (از اقرب الموارد). آخرین پرهای مرغ . اول پرهای مرغ را قوادم و پس از آن را مناکب و پس از آن را خوافی و پس از آن را اباهر و پس از آن را کلی گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلیة شود.


کلی . [ ک ُل ْ لی ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاردانگه است که در بخش هوراند شهرستان اهر واقع است و 274تن سکنه دارد. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


کلی . [ ک ُل ْ لی ] (اِخ ) دهی از دهستان خان اندبیل است که در بخش مرکزی شهرستان هروآباد واقع است و 830 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


کلی . [ ک َ ] (حامص ) بمعنی کچلی باشد و آن علتی است معروف که در سر اطفال بهم می رسد. (برهان ). کچلی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کچلی . کل بودن . (فرهنگ فارسی معین ). قَرعَة. اقرعی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کر کند با تو کسی دعوی به صاحب گیسویی
گیسو از شرمت فرو ریزد پدید آرد کلی .

سوزنی .



کلی . [ ک ُل ْ لی ] (ص نسبی ) عمومی و هر چیز که عمومیت داشته باشد و شامل همه گردد. (ناظم الاطباء). منسوب به کل ، هر چیز که عمومیت داشته باشد. (فرهنگ فارسی معین ) : و حکمت چیزهای کلی را معلوم کند. (مصنفات باباافضل ، از فرهنگ فارسی معین ). || تام . تمام . کامل . (فرهنگ فارسی معین ) : خواب مرگی است جزوی و مرگ خوابی کلی . (قابوسنامه ).
صاحبقران عالم هرگز قران به حکم
با طالع سعادت کلی قرین شده ست .

مسعودسعد.


علاجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مثلاًایمنی کلی حاصل تواند آمد. (کلیله و دمنه ). و از هوای زنان اعراض کلی کردم . (کلیله و دمنه ). طبع شعراء عرب از آن نفرت کلی نمود. (المعجم ). که فساد کلی در ملک و دین راه یابد. (مجالس سعدی ).
- خسوف کلی ؛ مقابل خسوف جزئی . خسوف کل و تمام .
|| در اضافه به کلمه ٔ دیگر، همگی . کلیه ٔ. (از فرهنگ فارسی معین ) : در جمله مرا مقرر شد که مقدمه ٔ همه ٔ بلاها و پیش آهنگ همه ٔ آفتها طمع است و کلی رنج و تبعت عالم بدان بی نهایت است . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 177، از فرهنگ فارسی معین ). || دراصطلاح فلسفه و منطق ، آن است که مفهوم او از شرکت ابا نکند. (از غیاث ) (از آنندراج ). هر مفهومی که مشترک باشد بین کثیرین ، مانند جانور و درخت و آدمی و مانند آن . لفظ کلی همان لفظ مشترک معنوی است . مقابل جزئی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). لفظ چون بر معنی خوددلالت کند و مفهوم آن اقتضاء منع شرکت نکند، آن را کلی خوانند، مانند مردم و آفتاب و عنقا. چه مفهوم این سه لفظ با آنکه اول بر اشخاص بسیار واقع است در وجود و دوم بیش از بر یک شخص موجود واقع نیست و سوم بر هیچ شخص موجود واقع نیست ؛ اقتضاء منع شرکت نمی کند و از این سبب در توهم ، فرض اشخاص بسیار از هر یکی ممکن است ، بل اگر معنی لفظ دوم و سوم در وجود بر اشخاص بسیار نمی تواند افتاد، آن منع نه از جهت مجرد مفهوم لفظ است ، بل از سبب خارجی لفظ است . (اساس الاقتباس ص 17). مفهومی است ذهنی که عنوان برای افراد و انواع زیادی است و وصف اضافیی است که عارض بر ماهیات می شود و تمام این ماهیات را این صفت هست ، و موقعی این صفت از قوت به فعل می آید که افراد آن حادث شوند. این نوع کلی را که عبارت از مجرد مفهوم و وصف اشتراک بین کثیرین است کلی منطقی گویند. و گاه معروض این وصف را از کلی می خواهند و آن کلی طبیعی است ، و گاه مجموع عارض ومعروض ، وصف و موصوف را می خواهند و آن کلی عقلی است و بالاخره مراد از کلی طبیعی ماهیت بلاشرط است ، و از این جهت گویند کلی طبیعی یعنی ماهیت من حیث هی موجود نیست بلکه موجود بالعرض است زیرا حاکی از وجود است . و بدیهی است که کلی منطقی که مجرد وصف و موصوف است در خارج موجود نخواهد بود. (فرهنگ علوم عقلی ، تألیف سید جعفر سجادی ) :
در عقل واجب است یکی کلی
این نفسهای خرده ٔ اجزا را.

ناصرخسرو.


- قضیه ٔ کلی ؛ رجوع به قضیه و قضیه ٔ کلیه شود.
- کلی اضافی ؛ در اصطلاح منطق ، هر لفظی که معنی او خاص تر بود از معنی لفظی دیگر عام ، و اگرچه کلی باشد، آن را به اضافه با او جزوی خوانند چنانک انسان به اضافه با حیوان و حیوان به اضافه با او کلی باشد، و وقوع لفظ جزوی بر این دومعنی به اشتراک است ، چه یکی به حسب اضافت با غیر است و دیگری بی اعتبار اضافت ، پس کلی نیز در این دو موضوع به اشتراک بر این دو معنی افتد، چه مقابل هر دو مختلف است در معنی ، هر چند این دو معنی متلازمند. (اساس الاقتباس ص 17).
- کلی ذاتی ؛ در اصطلاح منطق ، مقول بود در جواب ای شی ٔ هو (آن چه چیز است ؟) و آن ذاتی خاص بود که امتیاز به او حاصل شود و آن را فصل خوانند، مانند ناطق انسان را. پس کلی ذاتی یا جنس بود یا نوع یا فصل ،چه اگر تمام ماهیت بود نوع بود و اگر جزو ماهیت بودو مشترک بود جنس بود، و اگر جزو ممیز بود فصل بود. (اساس الاقتباس ص 28).
- کلی طبیعی ؛ در اصطلاح منطق ، چیزهایی که به این صفت (قابل وقوع شرکت ) موصوف تواند بود از اعیان موجودات ، مانند انسان و سواد (سیاهی ) و غیر آن ، چه ماهیتهای انسان و سواد و غیر آن هم شایستگی آن دارند که با قبول شرکت مقارن شوند تا انسان و سواد کلی باشند و هم شایستگی آن که با منع شرکت مقارن شوند مانند این انسان ، و این سواد، تا انسان و سواد جزوی باشند. پس این ماهیات را که محل این تقابل باشند کلی طبیعی خوانند. (اساس الاقتباس ص 20).
- کلی عرضی . در اصطلاح منطق ، کلی عرضی یا خاص بود به یک نوع مانند ضحاک و کاتب انسان را، یا شامل بود زیادت از یک نوع را، مانند متحرک انسان را، و اول را خاصه خوانند، و دویم را عرض عام ، و بهری هم خاصه را عرض خاص خوانند و بهری هم خاصه را فصل عرضی خوانند. (اساس الاقتباس ص 28).
- کلی عقلی . در اصطلاح منطق ، آنچه مرکب باشد از کلی منطقی و کلی طبیعی یعنی اعیان موجودات از آن روی که قابل شرکت باشند و مقول بر کثیر، آن را کلی عقلی خوانند. (اساس الاقتباس ص 20).
- کلی منطقی ؛ در اصطلاح منطق ، آنچه قابل وقوع شرکت باشد، آن را کلی منطقی خوانند. (اساس الاقتباس ص 20).
- نفس کلی ؛ رجوع به همین کلمه شود.
|| (ق ) تماماً. بالتمام . بتمام . کاملاً. کلاً :
چون وزیر آن مکر را برشه شمرد
از دلش اندیشه را کلی ببرد.

مولوی .


- بکلی ؛ یکباره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- بطور کلی ؛ تماماً. بالتمام . بتمام . کاملاً.
|| خیلی . بسیار. مقدار زیاد.(فرهنگ فارسی معین ).

کلی. [ ک ُ ] ( ص نسبی ) به معنی دهی و روستایی باشد چه کل به معنی ده و روستا هم آمده است. ( برهان ). روستایی و دهی. ( فرهنگ رشیدی ). روستایی و دهاتی. ( ناظم الاطباء ). منسوب به کل ، روستایی. دهی. ( فرهنگ فارسی معین ) :
چون تو صنم و چو ما شمن نیست
شهری وکلی تویی و ماییم.
سنایی ( از آنندراج ).
تیز بر ریش و سبلت آن کل
خوه کلی باش و خوه بیابانی.
سوزنی ( از آنندراج ).
و رجوع به کُل شود. || ( اِ ) دهکده. ( ناظم الاطباء ). || ( حامص ) زندگانی و تعیش در ده. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ).

کلی. [ ک ُ ] ( اِ ) عربانه را گویند و آن دائره ای باشد حلقه دار که بیشتر عربان نوازند. ( از برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). به معنی دف که به تازی عربانه گویند. ( فرهنگ رشیدی ). دف. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
من و این ساده دلی بیهده بر هر سخنی
پای می کوبم چون گیلان بر نای و کلی .
فرخی ( از آنندراج ).
|| نوعی از ماهی هم هست و آن پر گوشت و کوچک می باشد و خوردنش قوت شهوت دهد و آن را عربان سمک رضراضی گویند. ( برهان ). قسمی از ماهی ریزه که مقوی باه باشد و آن را سمکه رضراضی گویند، زیرا که رضراض سنگ ریزه را گویند. ( آنندراج ). قسمی از ماهی ریزه که مبهی است و به تازی سمک رضراضی گویند، یعنی در آبهای سنگ ریزه دار می باشد که رضراض سنگ ریزه است. ( فرهنگ رشیدی ). نوعی ماهی کوچک استخوانی و پر گوشت که در مرداب پهلوی و بحر خزر فراوان است و آن را در حوضها نگهداری کنند. کولی ( در گیلکی ). رضراضی. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کولی شود. || نام علتی و مرضی هم هست که آن را خوره گویند. ( برهان ). مرض خوره که به عربی جذام گویند... و عسرالعلاج است. ( از آنندراج ). خوره. ( ناظم الاطباء ). کُلَه. ( فرهنگ فارسی معین ): چنین نقل کنند که در دست او کلی افتاد، طبیبان گفتند دستش بباید برید... ( تذکرة الاولیاء ). و چون عیسی در یکی از شهرها بود، آمد یکی مرد از کلی جذام پر بود، عیسی را دید... و گفت : ای خداوند! اگر بخواهی بتوانی مرا پاک گردانی. عیسی دست خود برآورد و بدو گفت : خواستم ، پاک شو! همان ساعت کلی ازو رفت و پاک شد... ( انجیل فارسی ص 50 از حاشیه برهان چ معین ). || قرص نان روغنی بزرگ را هم گفته اند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلیچه و کلوچه شود.

فرهنگ عمید

کَل بودن، کچلی.
جذام، خوره.
روستایی، ده نشین.
دف، دایره.
۱. هرچیز دارای عمومیت، عمومی .
۲. تام، تمام، کامل.
۳. [مقابلِ جزئی] خیلی، بسیار، زیاد.
۴. (قید ) [قدیمی] تماماً.

کَل بودن؛ کچلی.


جذام؛ خوره.


روستایی؛ ده‌نشین.


دف؛ دایره.


۱. هرچیز دارای عمومیت؛ عمومی‌.
۲. تام؛ تمام؛ کامل.
۳. [مقابلِ جزئی] خیلی؛ بسیار؛ زیاد.
۴. (قید) [قدیمی] تماماً.


دانشنامه عمومی

کلی ممکن است به موارد زیر اشاره داشته باشد:
اشریشیا کلی، نوعی باکتری

دانشنامه آزاد فارسی

کُلّی
(دربرابر «جزئی») در منطق، مفهومی که بر افراد متعدد و متکثر اطلاق می شود، مثل مفهوم انسان که بر عمرو و زید و ... اطلاق می شود. در فلسفه و هستی شناسی، وجود نامحدود و مستقل از جزئیات موجود واقعی؛ در فلسفۀ زبان، تعیین اعتبار و تحلیل معنایی «کلمات عام». کلّی در منطق در دو حوزه تصورات و تصدیقات محل بحث است؛ در حوزۀ تصورات، کلی مفهومی است که فی نفسه بر افراد متکثر و متعدد، از خارجی و ذهنی و فرضی، صادق است، مانند حیوان و اژدها. کلی را در حوزۀ تصورات، به کلی ذاتی (جنس و نوع و فصل) و کلی عَرَضی (عرض خاص و عرض عام) تقسیم کرده اند و به این پنج قسم عنوان کلیات خمس داده اند. کلی در حوزۀ تصدیقات عبارت است از کیفیت قضایای موجبۀ کلیّه و سالبۀ کلیّه. اصطلاح «کلی» را نخستین بار ارسطو وارد قاموس فلسفه کرد. پیش از آن، افلاطون در بحث از مُثُل، بی آن که لفظ «کلی» را به کار برده باشد، مقدمات ظهور مفهوم «کلی» را مطرح کرده بود. ارسطو در تقابل با افلاطون که می گفت جزئی نمی تواند بدون کلی وجود داشته باشد، بر آن بود که وجود «کلی» منوط به وجود «جزئی» است و خود وجود عینی و مستقلی ندارد. فلاسفۀ اسلامی کلی را به سه قسم «کلی طبیعی»، «کلی منطقی» و «کلی عقلی» تقسیم می کردند. بحثِ «کلی» محور بنیادی ترین مناقشه های فلسفی در قرون وسطای مسیحی بود. دو مکتب مجزای فکری، نام انگاری (نومالیسم)، تابعان ارسطو، و مفهو م انگاری (رئالیسم)، تابعان افلاطون، از درون این مناقشه سر برآوردند. بحث «کلّی» محور مناقشه های فلسفی دو مکتب اصلی فلسفه در دورۀ مدرن نیز بوده است: مناقشۀ تجربه باوری و خردباوری مدرن و نحله های فکری وابسته بدان ها. کانت بر آن بود که فقط به قاعده ای عمل می بایست کرد که به قانون کلی بدل تواند شد. کلی در فلسفه هگل همانا عقل است که در واقعیت تاریخی تحقق می یابد. مباحث بحث گرایان در باب «کلی» عموماً با این پرسش بیان می شود: «همۀ چیزهایی که وجود دارند، جزئی اند؛ اگر چنین است، پس اسم عام چیست؟» همّ تجربیان انگلیسی، لاک و بارکلی و هیوم، آن بوده است که کاربرد اسم های عام را روشن کنند، بدان سان که با این نظر که جز جزئی ها چیزی در جهان وجود ندارد، سازگار افتد. برخی از فلاسفۀ معاصر نیز کوشیده اند از رهگذر نظریۀ تکرار و تشابه، روایتی پذیرفتنی از دو روایت واقع باورانه و ایده باورانه به دست دهند. مباحث برتراند راسل در باب عدد و شباهت و مباحث ویتگنشتاین متأخر را در باب بازی (بحث شباهت خانوادگی) می توان در این رده جای داد. در فلسفه سه نظریۀ عمده در باب کلی ارائه شده است: نظریه ای که کلی را صرفاً امری انتزاعی و موجود در ذهن می داند؛ نظریه ای مبتنی بر باور به وجود خارجی کلی؛ نظریه ای که کلی را به صرف نام گذاری تقلیل می دهد.

فرهنگ فارسی ساره

بسیار، همادی، هم هگیر، فراگیر


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کلی، یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق بوده و به معنای مفهوم قابل صدق بر افراد متعدد است.
کلی، در مقابل جزئی قرار دارد. جزئی، مفهومی است که قابلیت صدق بر افراد متعدد را ندارد و فقط دارای یک مصداق است. و کلی، مفهومی است که قابلیت شمول و صدق بر افراد متعدد را دارد.
مصادیق مفهوم کلی
مفهوم کلی چند مصداق را شامل می شود:۱. مفهومی که بالفعل دارای مصادیق متعدد باشد؛ مثل مفهوم انسان.۲. مفهومی که بالفعل دارای مصداق واحد باشد اما فرض تعدد آن محال نیست؛ مثل مفهوم شمس (خورشید). ۳. مفهومی که بالفعل دارای مصداق واحد باشد و فرض تعدد آن محال است؛ مثل مفهوم واجب الوجود بالذات.۴. مفهومی که بالفعل هیچ مصداقی ندارد اما فرض وجود مصداق (واحد یا متعدد) برای آن محال نیست؛ مثل مفهوم عنقا.۵. مفهومی که بالفعل هیچ مصداقی ندارد و فرض وجود مصداق هم برای آن محال است؛ مثل مفهوم شریک الباری.محال بودن تعدد مصداق در فرض سوم، و محال بودن مصداق در فرض پنجم، ناشی از مجرد مفهوم لفظ نیست بلکه ناشی از سببی خارج از لفظ است.
کل و جزء
همان طور که کلی مقابل جزئی است، کل هم مقابل جزء است. کل، شئ واحدِ دارای اجزای متعدد است؛ مانند یک فرد انسان که دارای اجزای مختلف مثل دست و پا و شکم و سر و… می باشد. مفهوم کل، در مورد اشیای مرکب متصور است نه اشیای بسیط که فاقد جزء هستند.
تفاوت میان کلی و کل
...

گویش مازنی

/keli/ لانه ی مرغ - کنام جانوران & صدا، فریاد - دو سو عرضی جعبه & کلید، قفل کوچک در

۱لانه ی مرغ ۲کنام جانوران


۱صدا،فریاد ۲دو سو عرضی جعبه


کلید،قفل کوچک در


واژه نامه بختیاریکا

( کِلی ) چوب کوتاه هر دو سر تراشیده؛ در بازی چوکلی از این چوب استفاده می شود.

پیشنهاد کاربران

کلی با کسره «ک» در زبان مازنی ( تبری ) به معنای لانه و سرپناه ماکیان و برخی خزندگان نظیر مار است.

"کلی" در زبان مازنی معنی لانه میدهد. مر کلی ( لانه مار ) ، کرک کلی ( لانه مرغ ) .

در زبان لری بختیاری به معنی
کلید
کلیتانه اوردی::کلیدها را آوردی
Keli

مفهوم به دو قسم کلی و جزئئ انقسام میشود. کلی آن است که اعم و فراگیر باشد و قابل انطباق بر کثرین برای مثال کوه.
کلی خود دو قسم دارد: 1 - یاخود کلی مدنظراست. 2 - یا افراد آن کلی مدنظرهستند.

کلان / بزرگ / بزرگتر / کلانتر

Kali مشک کوچک در زبان ملکی گالی بشکرد

عمده . . . .


کلمات دیگر: