کلمه جو
صفحه اصلی

تفریق


مترادف تفریق : کاستن، کم کردن ، کاهش، کسر، منها ، پراکندگی، تجزیه، تفکیک، جدایی، پراکنده کردن، تفکیک کردن، جدا کردن

متضاد تفریق : افزودن، جمع کردن، جمع، اضافه

برابر پارسی : کاهش، پراکنش

فارسی به انگلیسی

subtraction

عربی به فارسی

پراکندگي


مترادف و متضاد

subtraction (اسم)
کاهش، منها، تفریق

۱. کاستن، کم کردن ≠ افزودن، جمع کردن
۲. کاهش، کسر، منها ≠ جمع، اضافه
۳. پراکندگی، تجزیه، تفکیک، جدایی
۴. پراکنده کردن، تفکیک کردن، جدا کردن


کاستن، کم کردن ≠ افزودن، جمع کردن


فرهنگ فارسی

۱ -( مصدر ) جدا کردن. ۲ - پراکنده کردن . ۳ - کم کردن کاستن . ۴ - ( اسم ) جدایی . ۵ - کاهش . ۶ - کم کردن عدد کوچکتر از عدد بزرگتر کوچکتر را مفروق و بزرگتر را مفروق منه گویند . جمع : تفریقات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) جدا کردن . ۲ - کم کردن عدد کوچکتر از بزرگتر. ۳ - (اِمص . ) جدایی . ۴ - کاهش .

لغت نامه دهخدا

تفریق. [ ت َ ] ( ع مص ) پراکنده کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( آنندراج ). پراکنده شدن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پراکنده و جداجدا کردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). جدایی و جداکردگی. ( ناظم الاطباء ) : ان الذین فرقوا دینهم و کانوا شیعاً لست منهم فی شی انما امرهم الی اﷲ... ( قرآن 6 / 159 ). قال یابن اُم لاتأخذ بلحیتی و لابرأسی انی خشیت ُ اَن تقول فرقت بین بنی اسرائیل و لم ترقب قولی. ( قرآن 20 / 94 ). در جمله موجودات یک خانه بود بزرگ از سیم ساخته که جمع و تفریق و طی و نشر و حط و نصب آن آسان بودی. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 304 ).
فرش و سقف و قبله اش آراستند
لیک تفریق جماعت خواستند.
( مثنوی ).
بیزاری دوستان دمساز
تفریق میان جسم و جانست.
سعدی.
دست فلک آن روز چنان آتش تفریق
در خرمن ما زد که چو گندم بطپیدیم.
سعدی.
|| ترسانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || به تفاریق گرفتن حق خود را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). فریقه خورانیدن نفساء را. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) مدت و فاصله. || جزء علیحده و ممتاز. ج ، تفاریق. || ( اصطلاح حساب ) بیرون کردن احاد عدد کوچکتر را از احاد عددبزرگتر تا باقیمانده معلوم گردد. ( ناظم الاطباء ). بیرون کردن شماری خرد از شماری کلان ، چون سه را از پنج تفریق کنیم دو بر جای ماند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || ( اصطلاح بدیع ) در نزد علمای علم بدیع چنان است که دو چیز را در یک معنی وارد سازند و بین جهت ورود آن دو فرق نهند و «طیبی » این آیه را از مصادیق آن دانسته است : اﷲ یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها فیمسک التی قضی علیها الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمی... ( قرآن 39 / 42 ).
که جمع کرده است دو نوع نفس را در حکم درگذشتن سپس بین جهت ورود آن دو در درگذشتن فرق نهاده به امساک و ارسال یعنی خدای تعالی می میراند نفوسی را که قبض شوند و نفوسی را که قبص نشده اندو امساک را بر اول و ارسال را بر دوم حمل کند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). وطواط در ذیل «تفریق تنها» آرد: این صفت چنان بود که شاعر در بیت میان دو چیز جدایی افکند بی آنکه جمع کرده باشد. مثالش از شعر تازی مراست :

تفریق . [ ت َ ] (ع مص ) پراکنده کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (آنندراج ). پراکنده شدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پراکنده و جداجدا کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جدایی و جداکردگی . (ناظم الاطباء) : ان الذین فرقوا دینهم و کانوا شیعاً لست منهم فی شی ٔ انما امرهم الی اﷲ... (قرآن 6 / 159). قال یابن اُم ّ لاتأخذ بلحیتی و لابرأسی انی خشیت ُ اَن تقول فرقت بین بنی اسرائیل و لم ترقب قولی . (قرآن 20 / 94). در جمله ٔ موجودات یک خانه بود بزرگ از سیم ساخته که جمع و تفریق و طی و نشر و حط و نصب آن آسان بودی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 304).
فرش و سقف و قبله اش آراستند
لیک تفریق جماعت خواستند.

(مثنوی ).


بیزاری دوستان دمساز
تفریق میان جسم و جانست .

سعدی .


دست فلک آن روز چنان آتش تفریق
در خرمن ما زد که چو گندم بطپیدیم .

سعدی .


|| ترسانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به تفاریق گرفتن حق خود را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فریقه خورانیدن نفساء را. (از اقرب الموارد). || (اِ) مدت و فاصله . || جزء علیحده و ممتاز. ج ، تفاریق . || (اصطلاح حساب ) بیرون کردن احاد عدد کوچکتر را از احاد عددبزرگتر تا باقیمانده معلوم گردد. (ناظم الاطباء). بیرون کردن شماری خرد از شماری کلان ، چون سه را از پنج تفریق کنیم دو بر جای ماند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || (اصطلاح بدیع) در نزد علمای علم بدیع چنان است که دو چیز را در یک معنی وارد سازند و بین جهت ورود آن دو فرق نهند و «طیبی » این آیه را از مصادیق آن دانسته است : اﷲ یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها فیمسک التی قضی علیها الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمی ... (قرآن 39 / 42).
که جمع کرده است دو نوع نفس را در حکم درگذشتن سپس بین جهت ورود آن دو در درگذشتن فرق نهاده به امساک و ارسال یعنی خدای تعالی می میراند نفوسی را که قبض شوند و نفوسی را که قبص نشده اندو امساک را بر اول و ارسال را بر دوم حمل کند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). وطواط در ذیل «تفریق تنها» آرد: این صفت چنان بود که شاعر در بیت میان دو چیز جدایی افکند بی آنکه جمع کرده باشد. مثالش از شعر تازی مراست :
مانوال الغمام وقت ربیع
کنوال الامیر یوم سخاء
فنوال الامیر بدرةُ عین
و نوال الغمام قطرة ماء.
هم از اول بیت جدایی افکنده ام میان عطای ابر و عطای ممدوح باز آن جدایی شرح داده ام . مثال دیگر از شعر پارسی خسروی راست :
ابر چون تو کی است نیسانی
زر کی بارد ابر نیسانا.
او نیز اول در بیت جدایی افکنده است میان ابر و ممدوح پس شرح داده . و در ذیل «بیان جمع با تفریق » آرد: این صنعت چنان باشد که شاعر دو چیز جمع کند در تشبیه بیک چیز. باز میان ایشان جدایی افکند بدو صفت متغایر. مثالش از شعر تازی مراست :
فوجهک کالنار فی ضوئها
وقلبی کالنار فی حرها.
در این بیت جمع کرده ام میان روی معشوق و دل خویش در مانندگی به آتش و باز تفریق کرده ام به روشنایی و سوزانی :
من و تو هر دو از گل زردیم
چه من از رنگم و تو از بویی .
در این بیت جمع کرده است میان خویش و معشوق به بودن گل زرد و تفریق کرده است به رنگ و به بوی . و در «بیان جمع با تفریق و تقسیم » آرد: جمع این هر سه حال بسی مشکل است و من هیچ نظم ندیدم که این هر سه حال را جامع بود مگر شعر یکی از شعرا، دو بیت پارسی و این است :
آنچه ترابند کرد بنده ت را نیز
بندی کرده است ، نه پدید، چه پنهان
بند تو از آهن است و بند من از غم
بند تو برپای و بند بنده ت بر جان .
در این بیت نخست جمع کرده است شاعر میان معشوق و میان خویشتن به بند کرده شدن . باز آن بند کرده شدن را تفریق کرده به پیدایی و پنهانی و باز در بیت دوم تقسیم کرده که هر بند بر کجا و چگونه است : (حدایق السحر چ اقبال صص 75-77). رجوع به ترجمان البلاغه چ آتش صص 64-72 و نفایس الفنون قسم اول در علوم اواخر ص 41 شود.

فرهنگ عمید

۱. (ریاضی ) کم کردن عدد کوچک تر (مفروق ) از عدد بزرگ تر (مفروقٌ منه ).
۲. (ادبی ) در بدیع، جدا کردن دو موصوف از یکدیگر و دربارۀ هر کدام حکمی کردن، مانندِ این شعر: من نگویم به ابر مانندی / که نکو ناید از خردمندی او همی گرید و همی بارد / تو همی بخشی و همی خندی.
۳. [قدیمی] پراکنده کردن.
۴. [قدیمی] جدا شدن چیزی از چیز دیگر.

۱. (ریاضی) کم ‌کردن عدد کوچک‌تر (مفروق) از عدد بزرگ‌تر (مفروقٌ‌منه).
۲. (ادبی) در بدیع، جدا کردن دو موصوف از یکدیگر و دربارۀ هر‌کدام حکمی کردن، مانندِ این شعر: من نگویم به ابر مانندی / که نکو ناید از خردمندی ـ او همی‌گرید و همی‌بارد / تو همی‌بخشی و همی‌خندی.
۳. [قدیمی] پراکنده ‌کردن.
۴. [قدیمی] جدا شدن چیزی از چیز دیگر.


دانشنامه عمومی

کم. (پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) جمع و تفریق:جم و کم.


تفریق یکی از چهار عمل اصلی در حساب و جبر مقدماتی است، که به فرایند تعیین تفاوت میان دو عدد اطلاق می گردد.
فرمول تفریق:
+ جمع– تفریق× ضرب÷ تقسیم^ توان
div خارج قسمت اقلیدسیmod باقیمانده اقلیدسی∧ بزرگترین مقسوم علیه مشترک∨ کوچکترین مضرب مشترک

(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) کَم. یکی از چهار کُنِشِ بنیادینِ شمارش (چهار عمل اصلی حساب) که در آن شماره ای از شمارۀ دیگر کم می شود. "تفریق کردن" به پارسی می شود "کَمیدَن" یا "کم کردن". "حاصل تفریق" به پارسی می شود "کَمکَرد". "علامت تفریق" به پارسی می شود "نشانۀ کم" یا "کَمَن". "منها" به پارسی می شود "کَمَن". آن نشانۀ - است که شماره های دو سویش از هم کم می شوند. برای نمونه، 3 = 2 - 5 خوانده می شود 2 از 5 می شود 3 یا 5 کَمَن 2 برابرِ 3. در گزارۀ 3 = 2 - 5، 5 کَموَندِ یکم، 2 کَموَندِ دوم و 3 کمکرد است. کَموَند می چَمَد (یعنی) هَموَندِ (عضوِ) کم. "مفروق" به پارسی می شود "کموند دوم". "مفروق منه" به پارسی می شود "کموند یکم". "عمل تفریق" به پارسی می شود "کنش کم" یا "کَمِش".


دانشنامه آزاد فارسی

تفریق (ادبیات). تَفریق (ادبیات)
(در لغت به معنی پراکنده کردن) در اصطلاح بدیع، فاصله گذاردن بین دو چیز مشابه، برای بیان مقصود: نگویم که ماهی که ماه سپهر/بکاهد ز مهر و تو فارغ ز مهر/نه سرو روانی که سرو روان/سراپا تن است و تو عین روان (خواجوی کرمانی). تفریق را غالباً برای مبالغه به کار می برند.

تفریق (ریاضیات). تَفْریق (ریاضیات)(subtraction)
کم کردن عددی، با نام مفروق، از عددی با نام مفروق منه، به منظور یافتن عددی با نام باقی مانده یا تفاضل. اگر باقی مانده با مفروق جمع شود، مفروق منه به دست می آید. تفریق یکی از چهار عمل اصلی حساب است. این عمل تعویض پذیر نیست، یعنی a-b ≠ b-a، و مثلاً ۸-۵ ≠ ۵-۸. این عمل شرکت پذیر هم نیست: a-(b-c) ≠ (a-b)-c، مثلاً ۳-(۴-۷) ≠ (۳-۴)-۷.

فرهنگ فارسی ساره

پراکنش، کاهش


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تفریق (ابهام زدایی). تفریق ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • تفریق (فقه)، افتراق به معنای پراکندگی و از یکدیگر جدا شدن و بحث شده در ابواب مختلف فقهی• تفریق (ادبی)، جدایی انداختن میان چند چیز از یک جنس• تفریق (منطق)، یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق به معنای یکی از اسباب اکتساب معرِّف
...

جدول کلمات

منها

پیشنهاد کاربران

tract

کم، کمش، اندک، اندکش

کاستن، کم کردن، کاهش، کسر، منها، پراکندگی، تجزیه، تفکیک، جدایی، پراکنده کردن، تفکیک کردن، جدا کردن

کم کردن، کاهش دادن


کلمات دیگر: