کلمه جو
صفحه اصلی

بدیع


مترادف بدیع : ابتکاری، بکر، بی سابقه، تازه، خوب، خوش، طرفه، عجیب، نادره، نادیده، نو، نوظهور، نیکو

متضاد بدیع : کهنه

برابر پارسی : تازه، نو، نغز، نوآفرید

فارسی به انگلیسی

creative, curiosity, exquisite, far-out, novel, original, rhetoric, new, strange, [n.] figures of speech

creative, curiosity, exquisite, far-out, novel, original, rhetoric


new, strange, [n.] figures of speech


فارسی به عربی

اصلی , رائع , روایة , متانق

فرهنگ اسم ها

اسم: بدیع (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: badie) (فارسی: بدیع) (انگلیسی: badie)
معنی: جدید، تازه، زیبا، جالب، آفریننده، از نام های خداوند، نوآیین، شگفت انگیز، نادر، ( در ادبیات ) از دانش های ادبی که در آن از آرایش ها و زیبایی های شعر و نثر بحث می شود، مبدع، ( اعلام ) ) امیرمهدی بدیع [، شمسی] تاریخ نگار و پژوهنده ی ایرانی، در همدان زاده شد، در همدان و سوئیس و فرانسه تحصیل کرد و تا پایان عمر در سوئیس ماند و به تحقیقات تاریخی روی آورد و هدفش آن بود که جایگاه ایران را در تاریخ آنچنان که هست نه آنچنان که خاورشناسان می گویند به دنیا بشناساند، مهمترین اثر او کتاب جلدی یونانیان و بربرهاست که جلدهایی از آن به فارسی ترجمه شده است، از آثار دیگر اوست: اندیشه ی روش علوم، و تصحیح دیوان امیرشاهی سبزواری، ) بدیع اصطرلابی [قرن قمری] ابوالقاسم هبة الله بن حسین، دانشمند، ستاره شناس و شاعر ایرانی عربی نویس، در ساختن اصطرلاب و وسایل مربوط به ستاره شناسی معروف است، زیج محمودی از آثار اوست

مترادف و متضاد

original (صفت)
اصلی، اصل، اصیل، بدیع، مبتکر، ابتکاری، بکر

exquisite (صفت)
دقیق، حساس، سخت، مطبوع، عالی، شدید، دلپسند، نفیس، بدیع

picturesque (صفت)
زیبا، بدیع، خوش منظره، شایان تصویر

novel (صفت)
نو، بدیع، جدید

newfound (صفت)
بدیع، نوظهور، تازه پیدا شده، جدید الاکتشاف، جدید الاختراع

ابتکاری، بکر، بی‌سابقه، تازه، خوب، خوش، طرفه، عجیب، نادره، نادیده، نو، نوظهور، نیکو ≠ کهنه


فرهنگ فارسی

بلخی ابو ممد بن محمود از شاعران معاصر طاهر بن فضل ابن چغانی ( ف. ۳۸۱ ه. ق . ) و معاصر منجیک و دقیقی بوده و در نیمه دوم قرن چهارم می زیسته است . توضیح بعضی نام او را بدایعی نوشته اند پند نامه انو شروان را به دو نسبت داده اند ولی ظاهرا بدیع جز بدایعی است .
تازه، نو، شگفت، موجد و مبتدع
( صفت ) ۱ - نو آیین تازه نو . ۲ - نو آفرین نو آفریننده . ۳ - دانشی که در آن از صنعتهای کلام و زیبایی های الفاظ نظم و نثر بحث شود .
یکی از نامهای باری تعالی نو آفریننده آسمانها و زمینها .

فرهنگ معین

(بَ ) [ ع . ] (اِ . ص . ) ۱ - نو، تازه . ۲ - دانشی که به بیان زیبایی های صنایع شعری می پردازد. ۳ - عجیب ، نادر.

لغت نامه دهخدا

بدیع. [ ب َ ] (اِخ ) یکی از نامهای باری تعالی . (ناظم الاطباء). از اسماء باری تعالی است و معنی آن مبدع است زیرا که حضرت او بدیع است در نفس خود و برای او مثلی نیست . (از اقرب الموارد) . نوآفریننده ٔ آسمانها و زمینها. (مهذب الاسماء) :
بدیعی که شخص آفریند ز گل
روان و خرد بخشد و هوش و دل .

سعدی (بوستان ).



بدیع. [ ب َ ] ( ع ص ) نو بیرون آورنده. ( ناظم الاطباء ). نو بیرون آورنده نه بر مثالی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نوکننده. ( مهذب الاسماء ). چیز نو بیرون آرنده. ( یادداشت مؤلف ). || نو بیرون آورده. ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بمعنی اسم فاعل و مفعول هر دوست. ( از منتهی الارب ). نوپیدا شده. ( غیاث اللغات ). نوآیین. نو پدید کرده. نوباوه. نو. ( یادداشت مؤلف ). نوآیین. تازه. نو. ( فرهنگ فارسی معین ). نو بیرون آمده. حیرت انگیز و هر چیز اختراع شده. ( از ناظم الاطباء ). زیبا. جمیل. با طراوت.دل انگیز : و مردمان این ناحیت [ چین ] مردمانی خوب صنعتند و کارهای بدیع کنند و بر دو عنان اندر نشسته به تبت آیند به بازرگانی. ( حدود العالم ).
نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب
تیغ زند نیک و پهنه بازد چوگان.
فرخی.
من در آن فتح یکی مدح بر او خوانده بدیع
مدح او خوانده و زو یافته بسیاری زر.
فرخی.
باغی چو خوی خویش پسندیده و بدیع
کاخی چو رای خویش مهیا و استوار.
فرخی.
روح رؤسا ابوربیعبن ربیع
او سخت بدیع و کار او سخت بدیع.
منوچهری.
وین هدهد بدیع در این اول ربیع
برجاس وار تاجی بر سر نهاده وی.
منوچهری.
کدامین جان نه این جان طبیعی.
نکو بنگر که جسم بس بدیعی.
ناصرخسرو.
دیبا همی بدیع برون آری
اندر ضمیر تُست مگر ششتر.
ناصرخسرو.
درخت بدیعی ولیکن مر این را
درخت ترنج و مر آن را چناری.
ناصرخسرو.
ز هر چهار نوآیین تر و بدیعتر است
نگار من که زمانه چو او ندید نگار.
مسعودسعد سلمان.
عجب مدار ز من نظم و نثر خوب و بدیع
نه لؤلؤ از صدف است و نه آبگین ز گیاست.
مسعودسعد سلمان.
بوقلمون شد بهار از قلم صبح و شام
راند مثالی بدیع ساخت طلسمی عجاب.
خاقانی.
طرز غریب من است نقش خرد را طراز
شعر بدیع من است شرع سخن را شعار.
خاقانی.
هزار فصل بدیع است و صد چو فضل ربیع
هزار مرغ چو من بوتمام او زیبد.
خاقانی.
چون روضه ربیع پر نقش بدیع کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 421 ). نظم او چون وشی صنعاء و چهره عذرابدیع و رایق بود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 279 ).

بدیع. [ ب َ ] (ع ص ) نو بیرون آورنده . (ناظم الاطباء). نو بیرون آورنده نه بر مثالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نوکننده . (مهذب الاسماء). چیز نو بیرون آرنده . (یادداشت مؤلف ). || نو بیرون آورده . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بمعنی اسم فاعل و مفعول هر دوست . (از منتهی الارب ). نوپیدا شده . (غیاث اللغات ). نوآیین . نو پدید کرده . نوباوه . نو. (یادداشت مؤلف ). نوآیین . تازه . نو. (فرهنگ فارسی معین ). نو بیرون آمده . حیرت انگیز و هر چیز اختراع شده . (از ناظم الاطباء). زیبا. جمیل . با طراوت .دل انگیز : و مردمان این ناحیت [ چین ] مردمانی خوب صنعتند و کارهای بدیع کنند و بر دو عنان اندر نشسته به تبت آیند به بازرگانی . (حدود العالم ).
نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب
تیغ زند نیک و پهنه بازد چوگان .

فرخی .


من در آن فتح یکی مدح بر او خوانده بدیع
مدح او خوانده و زو یافته بسیاری زر.

فرخی .


باغی چو خوی خویش پسندیده و بدیع
کاخی چو رای خویش مهیا و استوار.

فرخی .


روح رؤسا ابوربیعبن ربیع
او سخت بدیع و کار او سخت بدیع.

منوچهری .


وین هدهد بدیع در این اول ربیع
برجاس وار تاجی بر سر نهاده وی .

منوچهری .


کدامین جان نه این جان طبیعی .
نکو بنگر که جسم بس بدیعی .

ناصرخسرو.


دیبا همی بدیع برون آری
اندر ضمیر تُست مگر ششتر.

ناصرخسرو.


درخت بدیعی ولیکن مر این را
درخت ترنج و مر آن را چناری .

ناصرخسرو.


ز هر چهار نوآیین تر و بدیعتر است
نگار من که زمانه چو او ندید نگار.

مسعودسعد سلمان .


عجب مدار ز من نظم و نثر خوب و بدیع
نه لؤلؤ از صدف است و نه آبگین ز گیاست .

مسعودسعد سلمان .


بوقلمون شد بهار از قلم صبح و شام
راند مثالی بدیع ساخت طلسمی عجاب .

خاقانی .


طرز غریب من است نقش خرد را طراز
شعر بدیع من است شرع سخن را شعار.

خاقانی .


هزار فصل بدیع است و صد چو فضل ربیع
هزار مرغ چو من بوتمام او زیبد.

خاقانی .


چون روضه ٔ ربیع پر نقش بدیع کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ سنگی ص 421). نظم او چون وشی صنعاء و چهره ٔ عذرابدیع و رایق بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ سنگی ص 279).
بدیع آمدم صورتش در نظر
ولیکن ندارم ز معنی خبر.

سعدی (بوستان ).


حسن میمندی را گفتند سلطان محمود چندین بنده ٔ صاحب جمال دارد که هر یکی بدیع جهانی اند. (گلستان سعدی ).
- بدیعآیین ؛ نوآیین ، که آیین نوو شگفت دارد :
ای ترک بدیعآیین ، عشق تو شد آیینم
کز سلسله ٔ میگون بر ماه زدی آذین .

سوزنی .


- بدیعالجمال ؛ نادرالجمال . (آنندراج ). زیباروی :
بس که درین خاک ممزق شدند
پیکر خوبان بدیعالجمال .

سعدی .


گرت هزار بدیعالجمال پیش آید
ببین و بگذر و خاطر به هیچیک مسپار.

سعدی .


ملک در حال کنیزکی خوبروی پیشش فرستادهمچنین در عقبش غلامی بدیعالجمال لطیف الاعتدال . (گلستان سعدی ).
- بدیع برهان ؛ که برهانها و دلیلهایش نوآیین و نیکو و استوار است :
همه ، دعوی ِ طالع میمونش
در معالی بدیع برهان باد.

مسعودسعد.


- بدیعچهره ؛ زیبا. زیباچهره . زیباروی . بدیعالجمال :
گرفته راه تماشا بدیعچهره بتانی
که در مشاهده عاجز کنند لعبت چین را.

سعدی .


- بدیعخوی ؛ که خوی غریب و بدیع دارد :
لطیف جوهر و جانی غریب قامت و شکلی
لطیف جامه و جسمی بدیع صورت و خویی .

سعدی (طیبات ).


- بدیع رقم ؛ خوش خط و خوش نویس . (ناظم الاطباء). بدیع رقم و بدیع قلم ، از صفات کاتب و قلم است . (از آنندراج ).
- بدیعسخن ؛ که سخن نو و نیکو دارد :
ازو سریعقلم تر کجاست در کیهان
وزو بدیعسخن تر کجاست در کشور.

سوزنی .


- بدیع شمایل ؛ که سرشتی زیبا و نیکو دارد :
چشم بدت دور ای بدیع شمایل
یار من و شمع جمع و میر قبایل .

سعدی .


- بدیع صفت ؛ که صفت نیکو و زیبا دارد :
گر آن بدیع صفت خویشتن به ما ندهد
بیار ساقی و ما را ز خویشتن بستان .

سعدی .


من آن بدیع صفت را بترک چون گویم .

سعدی (خواتیم ).


- بدیع صنیع ؛ روح القدس . (آنندراج ).
- || جسد آدمی . (آنندراج ).
- بدیع صورت ؛ نیکوروی . زیباروی :
ز میگساری مه پیکری که گویی هست
بدیع صورت آن میگسار زآتش و آب .

مسعودسعد سلمان .


چون که بدیعصورتی بی سبب کدورتی
عهد و وفای دوستان حیف بود که بشکنی .

سعدی (بدایع).


- بدیعقلم ؛ رجوع به بدیعرقم در همین ترکیبات شود.
- بدیعمنظر ؛ زیباروی :
خود نبود و گر بود تا بقیامت آزری
بت نکند به نیکویی چون تو بدیعمنظری .

سعدی (بدایع).


- بدیعنگار ؛ نگارنده ٔ تصاویر بدیع. نقاش چیره دست :
چنو سوار نیارد نگاشتن بقلم
اگر چه باشد صورتگری بدیعنگار.

فرخی .


- بدیع وصف ؛ که دارای اوصاف نیکو و نوآیین است :
بدیع وصفا بر وصف تو بشیفته ام
از ان نباشد نامم همی ز بند جدا.

مسعودسعد سلمان (دیوان ص 8).


|| عجیب و غریب و نادر. (از ناظم الاطباء). دور. بعید :
بدیع نیست گرت خلق تهنیت گویند
که دولت تو رسیده است خلق را فریاد.

مسعودسعد سلمان .


دوکار از عزایم پادشاهان بدیع و غریب نماید... (کلیله و دمنه ). و هر بنا که بر قاعده ٔ عدل و احسان قرار گیرد... اگر از تقلب احوال در وی اثری ظاهر نگردد و دست زمانه از ساحت سعادت آن قاصر باشد بدیع ننماید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 23).
چو مشک عشق تو غماز من شد ای دل و جان
بدیع نبود از مشک و عشق غمازی .

سوزنی .


و در ریاض نعم ایشان (آل سامان و آل بویه ) چون عندلیب نوای خوش میزدند و یا چون ساز بر کنار گلزار ترنمی بنوا میکردند بدیع نبود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ سنگی ص 17).
هلال اگر بنماید کسی بدیع نباشد
چه حاجت است که بنماید آفتاب مبین را.

سعدی .


دریغ از خوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی
بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی .

سعدی (طیبات ).


گفتم این از کرم اخلاق بزرگان بدیع است روی از مصاحبت مسکینان تافتن . (گلستان سعدی کلیات چ فروغی ص 56). || رسن تافته از پشم نو و مانند آن . || خیک نو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خیک تازه .(از اقرب الموارد). || (اِ) دانشی که در آن از صنعتهای کلام و زیبایی های الفاظ نظم و نثر بحث شود. (فرهنگ فارسی معین ). یکی از علوم بلاغی است که در آن از صنایع کلام و زیباییهای الفاظ و آرایش سخن پس از حصول فصاحت و بلاغت در نظم و نثر بحث می شود . چنانکه مشهور است نخستین کسی که بدین دانش توجه کرد و صنایع بدیعی را از متون استخراج نمود عبداﷲ المعتز (درگذشته بسال 296 هَ . ق .) بود. مشهورترین صنایع بدیعی عبارت است از: ارسال المثل ، استخدام ، استدراک ، استشهاد، استطراد، اضراب ، التفات ، براعت استهلال ، تأبید، ترصیع، تضمین ، تلمیح ، تنسیق الصفات ، توریه ، جناس ، حسن تخلص ، ردالعجز علی الصدر،ردالقافیه ، ردالمطلع، سجع، عکس و تبدیل . صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: بدیع من حیث المجموع بر علوم معانی و بیان و بدیع هم اطلاق می گردد. در باره ٔ علم بدیعو صنایع بدیعی رجوع به مفتاح العلوم سکاکی و مطول تفتازانی و ابدع البدایع گرکانی و نفایس الفنون (فن هشتم از مقاله ٔ اولی از قسم اول ) و کشاف اصطلاحات الفنون و کشف الظنون و حدائق السحر فی دقائق الشعر رشید وطواط و ترجمان البلاغه ٔ رادویانی و صناعات ادبی جلال الدین همایی شود.

فرهنگ عمید

۱. تازه، نو.
۲. شگفت.
۳. موجد و مبتدع، نوبیرون آورنده.
۴. (اسم ) (ادبی ) علمی که در آرایش سخن، زینت کلام، صنایعی که نظم و نثر را زینت می دهد بحث می کند.

دانشنامه عمومی

علم بدیع یا فن بدیع در اصطلاح ادبیات، سومین فن (بعد از معانی و بیان) از فنون بلاغت است و موضوع آن آرایش های سخن فصیح و بلیغ در نظم و نثر است. به این آرایش ها محسّنات و صنایع بدیعی و نیز آرایه های ادبی می گویند.بدیع را مانند ادویه دانسته اند که اگر به اندازه استعمال شود، غذا را مطبوع و لذیذ می کند، و اگر زیاد شود آن را تند و نامطبوع می سازد.
آرایه های ادبی
فهرست آرایه های ادبی
شعر بند تنبانی
رشته زبان و ادبیات فارسی
واژهٔ بدیع صفتی است بر وزن فعیل (مشبّهه) دارای دو معنی فاعلی «پدیدآورنده» و مفعولی «نوپدید و شگفت». کلمهٔ بدیع در لغت به معنی چیز تازه و نوظهور و نوآیین و در اصطلاح عبارت است از آرایش سخن فصیح و بلیغ، خواه نظم باشد و خواه نثر و مرادف آن را سخن آرایی و نادره گویی و نغزگفتاری می توان گفت.
کلمهٔ «بدیع» از مادّه بدع الشیء، یبدعه بدعاً، می باشد، یعنی ایجاد کرد و آغاز کرد.
کلمهٔ «بدیع» و «بدع»: الشیء الذی یکون اولاً، یعنی چیز تازه، کاری که قبلاً نظیر نداشته باشد.

دانشنامه آزاد فارسی

بدیع (ادبیات). بَدیع (ادبیات)
در لغت به معنی نوآیین و جدید، زیبا و شگفت انگیز، و در اصطلاح ادبی علمی است که از آرایش های کلام و زیبایی های الفاظ نظم و نثر بحث می کند. بدیع را پس از معانی و بیان سومین فن از فنون بلاغت می دانند. نخستین کتاب بلاغت عربی که با عنوان بدیع نوشته شد کتاب البدیع عبدالله بن معتز خلیفۀ یک روزۀ عباسی است که در ۲۷۴ق تألیف شده است. البته بدیع در این دوره به معنای اصطلاحی امروز به کار نمی رفته و به هر نوع نوآوری در شعر که به ویژه در شعر دورۀ عباسی فزونی می یافت اطلاق می شد. چنان که در کتاب البدیع مباحثی مانند تشبیه و استعاره نیز دیده می شود که امروزه در مبحث علم بیان بررسی می شود. در قرون بعد عبدالقاهر جرجانی و سکاکی به تقسیم بندی علوم بلاغت پرداختند. اولین کسی که نام بدیع را در معنایی تقریباً مترادف با اصطلاح امروزی آن به کار برد سکاکی در کتاب مفتاح العلوم بود. آرایه های بدیعی به دو دستۀ بدیع لفظی مانند تجنیس، موازنه، ترصیع، ردالصدر علی العَجُز، و بدیع معنوی همچون ایهام، تلمیح و حسن تعلیل تقسیم می شوند. از مهم ترین کتاب های بدیعی فارسی می توان به ترجمان البلاغه رادویانی، المعجم فی معاییر اشعارالعجم از شمس قیس رازی، حدایق السحر رشید وطواط و در دوره های متأخر به فنون بلاغت و صناعات ادبی از جلال الدین همایی اشاره کرد.

بدیع (کلام). بَدیع (کلام)
(در لغت به معنی تازه، نو و نوآفریننده) اصطلاحی در علم کلام. در قرآن، خداوند «بدیع السموات و الارض» (بقره، ۱۱۷) خوانده شده که به نظر مفسران و متکلمان دارای دومعناست: ۱. بی مثل و بی مانند از ازل تا به ابد؛ ۲. مُبْدِع یعنی نخستین آفرینندۀ موجودات، بدون وجود نمونۀ پیشین. نیز← ابداء؛ ابداع

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بدیع یکی از نام های خدا است.
این نام دوبار در قرآن مجید به صورت «بدیع السموات و الارض » آمده است و در روایاتی نیز که فهرست نود ونه نام خدا را دارد، ذکر شده است.

معنای واژه بدیع
واژه بدیع از ریشه «ب د ع » گرفته شده و درباره خدا به معنای مبدع (یا مبتدع ) به کار می رود. یکی از دو مفهوم اصلی این ریشه، آفریدن چیزی بدون نمونه پیشین است.

کاربرد واژه بدیع در مورد خدا
از نظر لغت شناسان، کاربرد این واژه درباره خدا اشاره به آن دارد که او عالم را بدون نمونه پیشین ساخته است ؛ و برخی فقط به آغاز شدن آفرینش به خواست و اراده خدا توجه کرده اند که در این صورت بدیع با «مبدی » و «بادی» مترادف است.

نظرات مختلف در مورد مترادفات بدیع
...
[ویکی الکتاب] معنی بَدِیعُ: آنکه بدون الگو ونمونه چیزی را خلق می کند-پدید آورنده
ریشه کلمه:
بدع (۴ بار)

«بدیع» به معنای به وجود آورنده چیزی بدون سابقه است، یعنی خداوند آسمان و زمین را بدون هیچ مادّه و یا طرح و نقشه قبلی ایجاد کرده است.

[ویکی فقه] بدیع (ابهام زدایی). • البدیع یکی از نام های خدا است. • علم بدیع، علمی است که از صور معنوی و لفظی و زیبایی کلام بحث می کند.
...

[ویکی فقه] بدیع (ادبی). کلمه ی بدیع در لغت به معنی چیز تازه و نوظهور و نوآیین است.
علم بدیع هم در اصطلاح امروز، علمی است که از آرایش های سخن فصیح بحث می کند.
← سکاکی
...

[ویکی فقه] بدیع (قرآن). بدیع از اسما و صفات خداوند است.
این واژه از بدع به معنای نوآوری است. منظور از بدیع، ایجاد اشیا از سوی خداوند، بدون وسیله، ماده، زمان و مکان است. این نوع آفرینش، ویژه ذات حق است.
بدیع در قرآن
این اسم در آیه ۱۱۷ بقره، و ۱۰۱ انعام، آمده است.(بدیع السماوات)، کلمه (بدیع) صفت مشبهه از مصدر بداعت است، و بداعت هر چیز، به معنای بی مانندی آنست، البته مانندی که ذهن بدان آشنا باشد.(فیکون) این جمله نتیجه گفتار (کن) است و اگر صدای پیش گرفته و نون آن ساکن نشده، جهتش این است که در مورد جزاء شرط قرار نگرفته است.در کتاب کافی و کتاب بصائر، از سدیر صیرفی روایت کرده اند که گفت: من از حمران بن اعین شنیدم: که از امام باقر علیه السلام از آیه: (بدیع السماوات و الارض) می پرسید و آن جناب در پاسخش فرمود: خدای عزّوجلّ همه اشیاء را به علم خود و بدون الگوی قبلی آفرید، آسمان ها و زمین را خلق کرد، بدون اینکه از آسمان و زمینی قبل از آن الگو گرفته باشد، مگر نشنیدی که می فرماید:(و کان عرشه علی الماء)؟. تجربه ثابت کرده، هر دو موجودی که فرض شود، هر چند در کلیات و حتی در خصوصیات متحد باشند، به طوری که در حس آدمی جدایی نداشته باشند، در عین حال یک جهت افتراق بین آن دو خواهد بود، وگرنه دو تا نمی شدند و اگر چشم عادی آن جهت افتراق را حس نکند، چشم مسلح به دوربین های قوی آن را می بیند.برهان فلسفی نیز این معنا را ایجاب می کند، زیرا وقتی دو چیز را فرض کردیم که دو تا هستند، اگر به هیچ وجه امتیازی خارج از ذاتشان نداشته باشند، لازمه اش این می شود که آن سبب کثرت و دوئیت، داخل در ذاتشان باشد نه خارج از آن، و در چنین صورت ذات صرفه و غیر مخلوطه فرض شده است، و ذات صرف نه دو تایی دارد و نه تکرار می پذیرد، در نتیجه چیزی را که ما دو تا و یا چند تا فرض کرده ایم، یکی می شود و این خلاف فرض ما است.پس نتیجه می گیریم که هر موجودی از نظر ذات مغایر با موجودی دیگر است و چون چنین است پس هر موجودی بدیع الوجود است، یعنی بدون اینکه قبل از خودش نظیری داشته باشد، و یا مانندی از آن معهود در نظر صانعش باشد وجود یافته، در نتیجه خدای سبحان مبتدع و بدیع السماوات و الارض است.

جدول کلمات

نغز, تازه , نو

پیشنهاد کاربران

نو ، تازه

بدیع ( عربی ) 1 - جدید، تازه، نوآیین؛ 2 - زیبا؛ 3 - جالب، شگفت انگیز، نادر؛ 4 - ( در ادبیات ) از دانش های ادبی که در آن از آرایش ها و زیبایی های شعر و نثر بحث می شود؛ 5 - از نام های خداوند، مبدع، آفریننده؛ 6 - ( اعلام ) 1 ) امیرمهدی بدیع [1294 - 1373شمسی] تاریخ نگار و پژوهنده ی ایرانی، در همدان زاده شد. در همدان و سوئیس و فرانسه تحصیل کرد و تا پایان عمر در سوئیس ماند و به تحقیقات تاریخی روی آورد و هدفش آن بود که جایگاه ایران را در تاریخ آنچنان که هست نه آنچنان که خاورشناسان می گویند به دنیا بشناساند. مهمترین اثر او کتاب 13جلدی یونانیان و بربرهاست که جلدهایی از آن به فارسی ترجمه شده است. از آثار دیگر اوست: اندیشه ی روش علوم، و تصحیح دیوان امیرشاهی سبزواری؛ 2 ) بدیع اصطرلابی [قرن 6 قمری] ابوالقاسم هبة الله بن حسین، دانشمند، ستاره شناس و شاعر ایرانی عربی نویس؛ در ساختن اصطرلاب و وسایل مربوط به ستاره شناسی معروف است. زیج محمودی از آثار اوست.

بدیع : اسم بدیع موردتایید ثبت احوال ایران برای نامگذاری پسر است.

بدیعه : ( عربی ) ( مؤنث بدیع ) ، نادر ، نو ، جدید ، تازه ، جالب ، زیبا ، نادره ، ابتکاری، بکر، بی سابقه، خوب ، خوش، مدرن، نوین .

بدیعه : اسم بدیعه موردتایید ثبت احوال ایران برای نامگذاری دختر است .


بدیع : پدید آرنده

یَا بَدِیعَ السَّمَاوَاتِ : ای پدید آورنده آسمانها

نوبرآمد ، نوبرآمده

بدیع ( فن بیان ) . در لغت به­معنی چیز تازه و نوظهور و نوآیین و در اصطلاح عبارت است از آرایش سخن فصیح و بلیغ، خواه نظم باشد و خواه نثر و مرادف آن­را سخن­آرایی و نادره­گویی و نغزگفتاری می­توان گفت. موضوع علم بدیع سخن ادبی فصیح و بلیغ است و اموری را که موجب زینت و آرایش کلام بلیغ می­شود محسنات و صنایع بدیع می­نامند، مانند جناس و سجع و ترصیع. علم بدیع هم در اصطلاح امروز، علمی است که از آرایش­های سخن فصیح بحث می­کند. [1]
تا روزگار "سکاکی" ( متوفی به سال 626 ه. ق ) منظور از کلمه­ی بدیع تمام زیبایی­های لفظی و معنوی بود و کلمه­ی بدیع را تقریبا در مفهوم بلاغت و نقد علمی به کار می­بردند. سکاکی نخستین کسی است که میان علوم بلاغی تفاوت قائل شد و حد و مرز علوم سه­گانه­ی معانی و بیان و بدیع را مشخص کرد. او از انواع فنون بدیعی تحت اسم محسنات سخن گفت و آن­ها را به محسنات لفظی و معنوی تقسیم کرد. [2]
پس از سکاکی، "خطیب­ قزوینی" ( متوفی 721 ه. ق ) آن­چه را که سکاکی محسنات گفته بود علم بدیع نامید و تقسیم­بندی علوم بلاغی مشخص شد و اقسام آن معلوم گردید. در صورتی که در دوره­ی نخستین خلافت عباسیان شعرای نوآوری همچون "بشار بن ­برد" ( متوفی 167 ) اذهان را به طرائف و ظرائف و بدیعه­های اشعار خود متوجه ساختند و در اشعار خود طباق، جناس و تشبیه و استعاره را به کار بردند و به ظرافت و زیبایی اشعار خود هم آگاه بودند ولی برای این بدایع اصطلاحی وضع نکردند. "جاحظ" ( متوفی 255 ه. ق ) نخستین کسی است که کلمه بدیع را تقریبا در مفهوم بلاغت و نوآوری و تازگی به کار برده است در واقع منظور "جاحظ" فنون بیان بوده که امروز از آن­ها به­طورکلی تعبیر به بلاغت می­کنند. در عصر او کلمه­ی بدیع در میان علما و نویسندگان در مفهوم معانی بدیع و عبارات شگفت­آور و خوشایند به کار رفته است و بیشتر استعاره و تشبیه در نظر بوده است. [3]
بعد از "جاحظ" و "مبرّد" به "عبدالله­ بن ­معتز" خلیفه­ی عباسی مقتول به سال ( 296 ه. ق ) می­رسیم که کتاب "البدیع" را به سال ( 274 ه. ق ) نوشته است. "ابن ­معتز" ضمن این­که بسیاری از محاسن کلام و شعر همچون التفات، اعنات، تجاهل­ العارف، تشبیه و کنایه و مطابقه را بیان کرده ولی به اعتقاد وی بدیع پنج نوع است: استعاره، تجنیس، مطابقه، رد، اعجاز کلام و مذهب کلامی. آنچه از کتاب "البدیع" "ابن ­معتز" نتیجه می­شود این است که اولا: وی نخستین کسی است که در فن بدیع کتاب نوشته است. دوم این­که مباحثی را که او در کتاب البدیع بحث کرده است مطالبی است که هم­اکنون در حوزه­ی علم بلاغت است و شامل علم بیان و بدیع می­شود و سوم ابن­معتز واضع کلمه­ی بدیع به مفهوم امروزی است. زیرا او خود در آغاز کتاب البدیع آورده: «در این کتاب کلمات زیبا و عبارات شیوایی را که در قرآن مجید و احادیث و گفتار صحابه و شاعران پیشین، که نوآوران و محدثان، آن فنون را بدیع گفته­اند گردآوردم. »[4]
بعد از ابن ­معتز "قدامه ­بن­ جعفر" ( متوفی 337 ه. ق ) کتاب "نقدالشعر" را نوشت که فنون دیگری به این علم اضافه کرد پس از او "ابو هلال عسگری" ( متوفی 395 ه. ق ) این علم را گسترش داد و هفت صنعت دیگر از جمله استشهاد و تلطف را به آن افزود. در قرون بعدی "ابن­ رشیق قیروانی" ( 456 ه. ق ) کتاب "المعده فی صناعه­الشعر و نقد" را نوشت و نام برخی از فنون را تغییر داد و شصت و پنج فن نیز اضافه کرد. "ابن ­سنان­ خفاجی" ( متوفی 466 ه. ق ) در واقع دنبال­رو "قدامه" است و کتاب "سرالفصاحه" را در باب علوم بلاغی نوشته است. اما بین سه علم معانی، بیان و بدیع تفاوت قائل نشده و مثل پیشینیان همه را به صورت اختلاط بحث کرده است. [5]

بزرگان علم بلاغت
عبدالقاهر جرجانی که عالم علم بلاغت است دو کتاب معروف به نام­های "ابرارالبلاغه" و "دلائل­الاعجاز­" از خود به یادگار گذاشته است. از مطالعه دو کتاب او چنین استنباط می­شود که در نظر عبدالقاهر فصاحت بیان و بلاغت همان چیزی است که به آنها ابدع و بدیع می­گویند. [6]
اسامه­ بن­­ منقذ ( متوفی 584 ) کلمه­ی بدیع را همچون پیشینیان به­طور عام به کار برده است. او در کتاب «البدیع ­فی­ نقدالشعر» از نود و پنج نوع فنون بدیعی بحث کرده و کتاب او جمع­آوری مطالب پیشینیان همچون ابن­ معتز و عسگری و ابن ­رشیق است. [7]

بدیع در ایران و ادبیات فارسی
هیچ پیدا و روشن نیست که نخستین رویارویی­های زبان و ادب فارسی و شگردهای بدیعی و بلاغتی فرهنگ عربی و اسلامی کجا و چگونه پیدا شده است. ارتباط میان شعر فارسی و عربی و متاثر شدن شاعران فارسی زبان از شعر عربی و کتب نقد ادبی نشان می­دهد که شاعران فارسی زبان از مصطلحات نقد عربی استفاده کرده و آن مصطلحات را بر ادب فارسی منطبق کرده­اند. تا چندی پیش برخی محققان می­پنداشتند که نخستین کتاب در بلاغت فارسی کتاب "حدائق­ السحر" رشید وطواط است. اما بعد از پیدا شدن نسخه­ی خطی "ترجمان ­البلاغه" توسط "احمد آتش" معلوم شد که نخستین کتاب موجود در علم بلاغت فارسی ترجمان ­البلاغه "محمد بن­ عمر رادویانی" است که تاریخ آن ( 507 ه. ق ) یعنی قبل از تولد رشید وطواط است. [8]

نخستین کاربردهای بدیع در ادب فارسی
نخستین کاربردهای ترفندهای بدیعی در شعر فارسی به اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم بازمی­گردد. البته نمی­توان به­گونه­ای روشن دریافت که شاعران نخستین پارسی همچون رودکی، دقیقی و کسایی مروزی چگونه صنایع بلاغی و بدیعی را در می­یافته­اند و به کار می­بسته­اند، شاید متون بر باد رفته­ای باشد که شاعران و ادیبان آنها را نزد استادان فن می­خوانده­اند و اندک اندک به قریحه­ی ذاتی خود به کار می­بسته­اند. مثلا فردوسی در دو بیت زیر صنعت لف و نشر مرتب را پیش چشم داشته اما آیا آن­را از کتابی آموخته یا از طریق مطالعه و تامل در آثار پیشین به آن رسیده است.
به روز نبــرد آن یـل ارجـمند
به شمشیر و خنجر به گرز و کمند
برید و درید و شکست و ببست
یلان را سر و سینه و پا و دست


کلمات دیگر: