کلمه جو
صفحه اصلی

ابداع


مترادف ابداع : ابتکار، اختراع، انشا، ایجاد، خلق، خلقت، نوآوری، نوپردازی

متضاد ابداع : اقتباس

برابر پارسی : نوآوری، آفریدن، نوآفرینی، نوسازی

فارسی به انگلیسی

contrivance, generation, innovation, invention, origination, creation

innovation, creation


contrivance, generation, innovation, invention, origination


فارسی به عربی

تالیف , مقدمة ، استنباط

عربی به فارسی

فکر بکر وناگهاني , اشفتگي فکري موقتي , قوه ابتکار , نبوغ , هوش (اختراعي) , امادگي براي اختراع , مهارت , استعداد , صفا


مترادف و متضاد

authorship (اسم)
اغاز، نویسندگی، تالیف و تصنیف، ابداع، ابتکار، احدای، ایجاد، اصل

innovation (اسم)
تغییر، ابداع، بدعت، نو اوری، چیز تازه

introduction (اسم)
ابداع، احدای، فاتحه، دیباچه، مقدمه، معرفی، معارفه، معرفی رسمی، اشناسازی، معمول سازی

novation (اسم)
ابداع، ابتکار، نوسازی

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - آوردن بر آوردن نو چیزی آوردن نو آوردن نو نهادن نو پدید آوردن ایجاد اختراع نو باوه پیدا کردن ایجاد چیزی از نه چیز یعنی لاشئ مقابل خلق که ایجاد چیزی است از چیزی . ۲ - شعر نو گفتن بطرز نوین شعر سرودن . ۳ - کند شدن مرکب در رفتار مانده شدن شتر در سواری در ماندن کلال . ۴ - هر موجودی که مسبوق بماده و حرکت نباشد وجودش بر سبیل ابداع میباشد و آن خروج از جوف عدم صریح بمتن وجود و ثبات در عالم دهر است و بعبارت دیگر عبارت از ایجاد شئ غیر مسبوق بماده و مدت است . یا ابداع نخستین . ۱ - خلقت اول ایجاد اول . ۲ - مبدع اول نخستین مخلوق حق تعالی .

فرهنگ معین

(ا ِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - نوآوردن ، نو پیدا کردن ، ایجاد، اختراع . ۲ - شعر نو گفتن ، به طرز نو شعر سرودن . ۳ - کند شدن مرکب در رفتار، درماندن .

لغت نامه دهخدا

ابداع. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ بِدع.

ابداع. [اِ ] ( ع مص ) چیز نو آوردن. نو آوردن. نو نهادن. نو پدید آوردن. ایجاد. اختراع. خلقت. خلق. آفریدن. آفرینش. نوباوه پیدا کردن. نو بیرون آوردن نه بر مثالی. ابتداع. پیدا کردن چیزی که مسبوق بمادت و مدت نبود، مقابل تکوین که مسبوق بمادت و احداث که مسبوق بمدت است. ( تعریفات جرجانی ). ایجاد چیزی از نه چیز یعنی لاشی ٔ، مقابل خلق که ایجاد چیزیست از چیزی :
چون نشناسی که از نخست بابداع
فعل نخستین ز کاف رفت سوی نون.
ناصرخسرو.
مکن هرگز بدو فعلی اضافت گر خرد داری
بجز ابداع یک مبدع کلمح العین او ادنی.
ناصرخسرو.
و بدایع ابداع را در عالم کون و فساد پیدا کرد. ( کلیله و دمنه ).
بامدادان که ز خلوتگه کاخ ابداع
شمع خاور فکند بر همه اطراف شعاع.
حافظ.
گفتم که امر ایزد ابداع مبدع است
گفتا بزرگ اوست خرد عاجز از هجر [ کذا ].
؟
|| شعر نو گفتن. بطرز نوین شعر سرودن. || کند شدن مَرکب در رفتار. مانده شدن شتردر سواری. درماندن. کلال.

ابداع . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بِدع .


ابداع . [اِ ] (ع مص ) چیز نو آوردن . نو آوردن . نو نهادن . نو پدید آوردن . ایجاد. اختراع . خلقت . خلق . آفریدن . آفرینش . نوباوه پیدا کردن . نو بیرون آوردن نه بر مثالی . ابتداع . پیدا کردن چیزی که مسبوق بمادت و مدت نبود، مقابل تکوین که مسبوق بمادت و احداث که مسبوق بمدت است . (تعریفات جرجانی ). ایجاد چیزی از نه چیز یعنی لاشی ٔ، مقابل خلق که ایجاد چیزیست از چیزی :
چون نشناسی که از نخست بابداع
فعل نخستین ز کاف رفت سوی نون .

ناصرخسرو.


مکن هرگز بدو فعلی اضافت گر خرد داری
بجز ابداع یک مبدع کلمح العین او ادنی .

ناصرخسرو.


و بدایع ابداع را در عالم کون و فساد پیدا کرد. (کلیله و دمنه ).
بامدادان که ز خلوتگه کاخ ابداع
شمع خاور فکند بر همه اطراف شعاع .

حافظ.


گفتم که امر ایزد ابداع مبدع است
گفتا بزرگ اوست خرد عاجز از هجر [ کذا ].

؟


|| شعر نو گفتن . بطرز نوین شعر سرودن . || کند شدن مَرکب در رفتار. مانده شدن شتردر سواری . درماندن . کلال .

فرهنگ عمید

۱. پدید آوردن چیزی نو، نو آوردن، چیز تازه آوردن.
۲. کار تازه ای کردن.
۳. خلقت، آفریدن.
۴. (ادبی ) در بدیع، آوردن چند صنعت ادبی (مانند جناس، قلب، متضاد، و ردالصدرعلی العجز ) در یک بیت شعر یا عبارت، مانندِ این شعر: جهان گشاده ثنای تو را چو شیر دهان / زمانه بسته رضای تو را چو تیر کمر (امیرمعزی: ۶۸۷ ) که در آن تضاد «گشاده، بسته»، ایهام «شیر»، جناس«شیر و تیر»، و مراعات النظیر «دهان، کمر» به کار رفته است، سلامةالاختراع.

دانشنامه آزاد فارسی

اِبداع
(در لغت به معنی نوآوری) دربرابر اعاده. در اصطلاح فلسفه و کلام، به دو معنی است: ۱. در فلسفه، ایجاد غیرمسبوق به ماده و مدّت (زمان). از هستی های غیرمادی فرا زمان (ازلی) به مبدَعات تعبیر می شود. مبدَعات یا عقول مجرّد، به صورتِ اِبداع، از علةالعلل پدید می آیند و علت بر آن ها تقدم ذاتی دارد؛ ۲. در کلام، عبارت است از نخست بار آفریدن چیزها. بدین معنا که خداوند بدون استفاده از هرگونه نمونه و الگو و بدون بهره گیری از ابزار، اشیا را نخست بار آفریده است و به همین سبب نوآفریننده یا نخست بار آفرینندۀ آسمان ها و زمین و به تعبیر قرآن «بدیعُ السّموات و الارض» (بقره، ۱۱۷) به شمار می آید. نیز← ابداء؛ بدیع_(کلام)

فرهنگ فارسی ساره

نوآفرینی، آفریدن، نوآور


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ابداع (ابهام زدایی). ابداع ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • ابداع (صفت فعل خدا)، یکی از صفات فعل الهی به معنای آفرینش آغازین یا مطلق، یا چیزی را بدون نمونه و الگوی پیشین پدید آوردن• ابداع (علوم قرآنی)، کلامی از قرآن با اسلوب های فراوان بدیعی• ابداع (فلسفه)، اصطلاحی در فلسفه
...

واژه نامه بختیاریکا

سِرِ نو نکرد؛ کار کس نکِرد؛ خو دِراری

پیشنهاد کاربران

نو افرینش

از ن. پدید آوردن

از نو آفریدن
نوآفرینی

فکر و ایده نو خلاقیت و ابتکار به خرج دادن دوستان گلم اگه موافقین لطفا تصدیق کنین😉😍😘👏💓💋👄😗😗😏😜

از نو افریدن

از نو آفریدن

ره اورد. . .

از نو آفریدن و یا ساختن نادرسته، انکار پیشتر ساخته شده و دوباره بهسازی شده! در صورتیکه یعنی چیزی را ساختن یا آفریدن!


کلمات دیگر: