کلمه جو
صفحه اصلی

بلاغت


مترادف بلاغت : چیره زبانی، رسایی، زبان آوری، سخنوری، شیواسخنی، شیوایی، فصاحت، بلوغ، رشد

برابر پارسی : شیوایی، رسایی

فارسی به انگلیسی

eloquence, eloquency

eloquence


مترادف و متضاد

۱. چیرهزبانی، رسایی، زبانآوری، سخنوری، شیواسخنی، شیوایی، فصاحت
۲. بلوغ، رشد


چیره‌زبانی، رسایی، زبان‌آوری، سخنوری، شیواسخنی، شیوایی، فصاحت


بلوغ، رشد


فرهنگ فارسی

رسایی سخنشیوایی، فصیح بودن
۱- ( مصدر ) بلیغ شدن شیوا سخن گردیدن . ۲- ( اسم ) چیره زبانی زبان آوری شیوا سخنی : ( در بلاغت او را عدیل و نظیر نیست . ) ۳- بلوغ : ( پرورش که مردم ببلاغت جسمی رسیده را همی باید ... ) ( جامع الحمتین ) ۴- آوردن کلام مطابق اقتضای مقام بشرط فصاحت . مطابق بودن کلام با مقتضای مقام با فصاحت آن مثلا اگر مقام مقتضی تاکید است کلام موکد باشد و اگر مقتضی خلو از تاکید است خالی از تاکید باشد و اگر مقتضی بسط است مبسوط باشد و اگر مقتضی ایجاز( اختصار ) است مختصر باشد . یا بلاغت متکلم . عبارتست از قو. توانایی متکلم برتالیف کلام بلیغ . یا رشت. بلاغت . سلک بلاغت .

فرهنگ معین

(بَ غَ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - فصیح بودن ، رسایی سخن . ۲ - آوردن کلام با مقتضای مقام ، بدون ضعف تألیف .

لغت نامه دهخدا

بلاغت . [ ب َ غ َ ] (از ع ، اِ) بلاغة. چیره زبانی . (منتهی الارب ). فصاحت . (اقرب الموارد). شیواسخنی . زبان آوری . و رجوع به بلاغة شود. || در اصطلاح معانی بیان ، رسیدن به مرتبه ٔ منتهای کمال در ایراد کلام به رعایت مقتضای حال . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آوردن کلام مطابق اقتضای مقام به شرط فصاحت . (ناظم الاطباء). رجوع به بلاغت کلام و بلاغت متکلم در ترکیبات بلاغت شود : سواران نظم و نثر در میدان بلاغت درآیند. (تاریخ بیهقی ص 392). همگی ارباب هنر و بلاغت ، پناه و ملاذ جانب او شناختندی . (کلیله و دمنه ). دربلاغت و براعت یگانه ٔ روزگار شده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 361). کمال براعت و بلاغت او در تزیین و تحسین مقالات خویش معروف . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 234). بدین رقعه بر غور فضل و متانت ادب و بلاغت سخن و کمال هنر اواستدلال میتوان کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 256). درویشی به مقامی درآمد که صاحب آن بقعه کریم النفس بود، طایفه ای از اهل فضل و بلاغت در صحبت او بودند. (گلستان ). دوم عالمی که به منطق شیرین و قوت فصاحت و مایه ٔبلاغت هر جا که رود به خدمتش اقدام نمایند. (گلستان ). بر کمال فضل و بلاغت او حمل نتوان کرد. (گلستان ).
شبی زیت فکرت همی سوختم
چراغ بلاغت می افروختم .

سعدی .


- بلاغت انجام ؛ که به بلاغت منتهی شود. بلاغت نویس . از ترکیبات عصر مغول است : خامه ٔ بلاغت انجام بعد از اختتام مجلد ثانی .... در تحریر مجلد ثالث شروع نمود. (تاریخ حبیب السیر ج 3 ص 2).
- بلاغت داشتن ؛ سخن را بطور نیکو که نزدیک به فهم مخاطب باشد، ادا کردن . (ناظم الاطباء).
- بلاغت کلام ؛ مطابقت آنست با مقتضای حال ، و مقصود از حال امری است که سبب تکلم شده است بر وجهی خاص ، همراه فصاحت یعنی فصاحت کلام . و گویند بلاغت بر وصول و انتهاء مبتنی است و فقط کلام و متکلم بدان توصیف میشود و مفرد را بدان وصف نکنند. (از تعریفات جرجانی ). مطابقت کلام باشد با مقتضای حال و مراد از حال یعنی امری که داعی بر تکلم بر وجه مخصوص باشد که حال اقتضا کند به اضافه ٔ فصاحت کلام . پس بلاغت را دو شرط است یکی مطابقت با مقتضای حال و دیگری فصاحت کلام ، و ادراک مقتضای حال متفاوت و مشکل است زیرا حالات و مقامات متفاوت است و هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد، مقامی موجب اطناب است و مقامی ایجاز، مقامی مقتضی ذکر است و مقامی مقتضی حذف ، مقامی تنکیر، تقدیم ، تأخیر، اضمار و... است و مقامی خلاف هریک . و نهایت حد بلاغت اعجاز باشد و نزدیک بدان و حد پائین آن نزدیک به صوت حیوانات باشد و هرکدام در مقام خود درست است و:
چونکه با کودک سر و کارت فتاد
هم زبان کودکی باید گشاد.
(از فرهنگ علوم نقلی از مطول و تلخیص و کشاف و نفائس ).
آوردن کلام مطابق اقتضای مقام بشرط فصاحت ، چرا که فصاحت جزو بلاغت است و فصاحت فقط را بلاغت شرط نیست . و گویند بلاغت مطابق بودن کلام است مر مقتضای مقام را یعنی لایق حال مخاطب و مناسب مقام کلام کند، و خالص بودن کلام از ضعف تألیف . و بعضی گویند بلاغت کلام آنست که کلام بر وفق مقام و حال بود، چنانکه بوقت احتمال ملال سامع از طول مقال احتراز کند و آنچه اهم باشد، تقدیم نماید و آنچه اهم نبود، مؤخر کند و ذکر امور مبغوضه ترک سازد و امور محبوبه ٔ مخاطب ایراد نماید. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ).
- بلاغت متکلم ؛ ملکه ایست که بدان بر تألیف کلام بلیغ قادر شود، و هربلیغی خواه کلام باشد یا متکلم ، فصیح است زیرا فصاحت در تعریف بلاغت مأخوذ است اما هر فصیحی بلیغ نباشد.(از تعریفات جرجانی ). بلاغت گاه صفت متکلم است و آن ملکه ایست که بدان سخنور توانا شود به تألیف کلام بلیغ، و در هرحال بلاغت اخص از فصاحت است . (از فرهنگ علوم نقلی از مطول صص 22-28 و تلخیص صص 11-14 و کشاف ج 1 ص 153 و نفائس ص 41).
- رشته ٔ بلاغت (اضافه ٔ تشبیهی ) ؛ سلک بلاغت . (فرهنگ فارسی معین ).
- مضمون بلاغت مشحون ؛ مضمونی که از حشو و زوائد خالی باشد و همه ٔ آن نیکو و نزدیک به فهم بود. (ناظم الاطباء).
|| (مص ) جوان شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بلوغ . (فرهنگ فارسی معین ) : پرورش که مردم به بلاغت جسمی رسیده را همی باید... (جامع الحکمتین ).

بلاغت. [ ب َ غ َ ] ( از ع ، اِ ) بلاغة. چیره زبانی. ( منتهی الارب ). فصاحت. ( اقرب الموارد ). شیواسخنی. زبان آوری. و رجوع به بلاغة شود. || در اصطلاح معانی بیان ، رسیدن به مرتبه منتهای کمال در ایراد کلام به رعایت مقتضای حال. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). آوردن کلام مطابق اقتضای مقام به شرط فصاحت. ( ناظم الاطباء ). رجوع به بلاغت کلام و بلاغت متکلم در ترکیبات بلاغت شود : سواران نظم و نثر در میدان بلاغت درآیند. ( تاریخ بیهقی ص 392 ). همگی ارباب هنر و بلاغت ، پناه و ملاذ جانب او شناختندی. ( کلیله و دمنه ). دربلاغت و براعت یگانه روزگار شده. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 361 ). کمال براعت و بلاغت او در تزیین و تحسین مقالات خویش معروف. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 234 ). بدین رقعه بر غور فضل و متانت ادب و بلاغت سخن و کمال هنر اواستدلال میتوان کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 256 ). درویشی به مقامی درآمد که صاحب آن بقعه کریم النفس بود، طایفه ای از اهل فضل و بلاغت در صحبت او بودند. ( گلستان ). دوم عالمی که به منطق شیرین و قوت فصاحت و مایه ٔبلاغت هر جا که رود به خدمتش اقدام نمایند. ( گلستان ). بر کمال فضل و بلاغت او حمل نتوان کرد. ( گلستان ).
شبی زیت فکرت همی سوختم
چراغ بلاغت می افروختم.
سعدی.
- بلاغت انجام ؛ که به بلاغت منتهی شود. بلاغت نویس. از ترکیبات عصر مغول است : خامه بلاغت انجام بعد از اختتام مجلد ثانی.... در تحریر مجلد ثالث شروع نمود. ( تاریخ حبیب السیر ج 3 ص 2 ).
- بلاغت داشتن ؛ سخن را بطور نیکو که نزدیک به فهم مخاطب باشد، ادا کردن. ( ناظم الاطباء ).
- بلاغت کلام ؛ مطابقت آنست با مقتضای حال ، و مقصود از حال امری است که سبب تکلم شده است بر وجهی خاص ، همراه فصاحت یعنی فصاحت کلام. و گویند بلاغت بر وصول و انتهاء مبتنی است و فقط کلام و متکلم بدان توصیف میشود و مفرد را بدان وصف نکنند. ( از تعریفات جرجانی ). مطابقت کلام باشد با مقتضای حال و مراد از حال یعنی امری که داعی بر تکلم بر وجه مخصوص باشد که حال اقتضا کند به اضافه فصاحت کلام. پس بلاغت را دو شرط است یکی مطابقت با مقتضای حال و دیگری فصاحت کلام ، و ادراک مقتضای حال متفاوت و مشکل است زیرا حالات و مقامات متفاوت است و هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد، مقامی موجب اطناب است و مقامی ایجاز، مقامی مقتضی ذکر است و مقامی مقتضی حذف ، مقامی تنکیر، تقدیم ، تأخیر، اضمار و... است و مقامی خلاف هریک. و نهایت حد بلاغت اعجاز باشد و نزدیک بدان و حد پائین آن نزدیک به صوت حیوانات باشد و هرکدام در مقام خود درست است و:

فرهنگ عمید

۱. فصیح بودن.
۲. رسایی سخن.
۳. (ادبی ) در معانی، آوردن کلام مطابق اقتضای مقام و مناسب حال مخاطب.
۴. خالص بودن کلام از ضعف تٲلیف.

دانشنامه عمومی

علوم بلاغی، زیباشناسی سخن یا دانش شیواسخنی از جملهٔ فنون ادبی است، و شاخه های سه گانهٔ معانی، بیان، و بدیع را دربرمی گیرد.
یک کتابِ بلاغی در وبگاه آمازون
در مقایسه با مضامین و زمینه های دیرینِ بلاغت در فرهنگها و جوامع جهانی، مطالعات و پژوهش های علمیِ معاصر، بُردِ وسیع تر و متنوع تری از مسائل عملی و معانی نظری را به حیطهٔ علوم بلاغی وابسته و مرتبط دانسته اند. در حالی که به طور سنتی، این علوم را تنها به حرفه ها و زمینه هایی از قبیل سیاست، حقوق، روابط عمومی، بازاریابی، و تبلیغات تجارتی منحصر انگاشته اند، امروزه، دامنهٔ تحقیقات علوم بلاغی به رشته های پیچیده و مختلفی، همچون علوم انسانی، علوم ادیان، علوم اجتماعی، و تاریخ هم گسترش یافته است.
یونان باستان و تاریخچهٔ بلاغتسه اصل اساسی بلاغت که توسط ارسطو مطرح شداخلاق و رفتار سخنران یا مبلّغ: اِثوسچگونگی برانگیختن احساسات مخاطبان: پاثُسلوگوس (لُگُس) که به معنی روش های اِقناع است.

دانشنامه آزاد فارسی

بَلاغت
عنوان مجموعۀ سه علم معانی، بیان و بدیع از دانش های زبان و ادب عربی. این علوم، همچون علوم ادبی دیگر، پس از ظهور اسلام در عهد امویان پدید آمد و در دورۀ عباسیان به نضج و کمال رسید. هرچند هدف اساسی از طرحِ آن، شناخت و اثبات اعجاز لفظی قرآن بود، لیکن رهاوردِ آن، بازشناسی سخن فصیح و بلیغ، آگاهی بر لطایف و دقایق کلام و درک محسّنات ذاتی و عَرَضیِ آن است. علم معانی (معنی شناسی برای تحقّق مطابقت کلام با مقتضای حال)، علم بیان (زیبایی شناسی و صور خیال برای دانستن روش های گونه گون ارائۀ یک معنی) و علم بدیع (سخن آرایی)، که اکنون از هم جدا گشته، در آغاز به یکدیگر آمیخته و در لابه لای علوم و مباحث ادبی دیگر، مانند اعجاز قرآن و معانی آن، نحو و اسرار آن، قواعد شعر و نقد آن پراکنده بود و عنوان مستقل نداشت. ابوعبیده، شاگرد خلیل بن احمد، زبان شناس قرن ۲ق، نخستین کسی است که پاره ای از این مباحث را در کتاب خود مجازالقرآن آورده است. امّا ابن معتز با تألیف کتاب بدیع در ۲۷۴ق مباحث این علوم را از علوم ادبی دیگر جدا ساخت. معروف است که شیخ عبدالقاهر جرجانی، پیشوای بلاغت عربی، در قرن ۵ق افتخار تجزیۀ کامل این سه علم را نصیب خود کرد. پس از شیخ، زمخشری در تفسیر کشاف، بسیاری از اصول و قواعد این علوم را مطرح ساخت، تا آن که سکّاکی با تألیف مفتاح العلوم کار را به نهایت رسانید و زان پس این کتاب محور کتب و مباحث بلاغت گردید. خطیب قزوینی، قطب الدین شیرازی، تفتازانی و میر سید شریف جرجانی از دیگر استادان نامور بلاغت به شمار می آیند. در علم معانی اسناد خبری، احوال مسندالیه، احوال مسند، احوال متعلّقات فعل، قصر، انشاء، فصل و وصل، ایجاز و اطناب و مساوات؛ و در علم بیان تشبیه و استعاره و مجاز و کنایه؛ و در علم بدیع آرایه های لفظی و معنوی مورد بحث و بررسی قرار می گیرد. گفتنی است هرچند پیشینۀ برخی مباحث این علوم در یونان و هند و ایران به قبل از اسلام برمی گردد، ولی تدوین آن به شکل کنونی، مرهون توجه دانشمندان مسلمان است و در حال حاضر بلاغت فارسی نیز کاملاً تحت تأثیر بلاغت عربی است.

فرهنگ فارسی ساره

شیوای


نقل قول ها

بلاغت از جملهٔ فنون ادبی است، و شاخه های سه گانهٔ معانی، بیان، و بدیع را در بر می گیرد.
• «بلاغت آن است که سخن را خواص پسند افتد و عوام نیز معنی اش را دریابند.» از «لطائف الظرفاء من طبقات الفضلاء» نوشته ابومنصور عبدالملک ثعالبی، به اهتمام قاسم السامرائی، چاپ لیدن، ۱۹۷۸، بارگذاری شده در ویکی نبشتهٔ عربی -> عبدالحمید بن یحیی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بَلاغَت ، در لغت به معنای شیوایی ، رسایی و سخنوری ، برگرفته از بلغ الکلام رسید و منتهی شد سخن به «مخاطب » است و در اصطلاح مطابقت کلام با مقتضای حال مخاطب را گویند. علاوه بر کلام ، بلاغت را صفت متکلم نیز دانسته اند.
بلاغت در اصل لغوی از ریشه «بَلَغَ» به معنای رسیدن گرفته شده است؛ و به معنای بالغ شدن مرد، جوان شدن و بلوغ نیز به کار می رود.
انواع
بلاغت ممکن است وصف متکلم باشد، نیز ممکن است وصف جمله قرار گیرد.
ملکه بلاغت
بلاغت متکلم ملکه ای است که گوینده به واسطه آن قادر به ارائه سخن بلیغ است .
متکلم و کلام بلیغ
...

[ویکی اهل البیت] مطابقت کلام با مقتضای حال مخاطب رابلاغت گویند و به کلامی که این خصوصیت را داشته باشد کلام بلیغ می گویند. علاوه بر کلام ، بلاغت را صفت متکلم نیز دانسته و به واجد این صفت بلیغ گفته می شود.
«بلاغت» در لغت، مصدر «ب -ل - غ» به معنای رسیدن است و بلاغت در سخن نیز به معنای رسیدن به هدف مورد نظر در گفتار است. گاه نیز بلاغت به ابلاغ به معنای رساندن تفسیر شده و بلاغت در سخن به رساندن معنا در بهترین ساختار زبانی به نحوی آشکار تعریف می شود.
بلاغت در مفهوم اصطلاحیِ آن، گاه عنوان یک دانش از شاخه های علوم ادبی زبان عربی است و گاه بسان اصطلاح بلیغ در وصف گونه خاصی از سخن یا گوینده آن به کار می رود.
دانش بلاغت از دانش های کاربردی به شمار می رود که هدف از آن مزیت بخشیدن به سخن یا مصونیت آن از اشتباهات غیر دستوری است که گاه به شیوه بیان معانی و گاه به شیوه هماهنگی سخن با موقعیت بیان آن و گاه به شیوه گزینش کلمات مربوط می شود. این سه شاخه به ترتیب در دانش های بیان، معانی و بدیع بحث می شوند.
سخن بلیغ آن است که افزون بر ویژگی «فصاحت»، ساختارهای گوناگون زبان در موقعیت های مناسب آن به کار رفته باشد؛ برای مثال در مکان مناسب از تأکید، تکرار، گزیده گویی و زیاده گویی و ... استفاده شده باشد.
بنابراین ویژگی، بلاغت به واژگان مفرد نسبت داده نمی شود و تنها ترکیبها و عبارات را شامل می شود، در حالی که ویژگی فصاحت به کلمه نسبت داده می شود.
کلمه فصیح آن است که حروف آن تناسبی آوایی داشته و استعمال آن در معنای مورد نظر نامأنوس نباشد و ساختار صرفی آن مطابق با قواعد ساخت کلمات در زبان عربی باشد و سخن فصیح آن است که افزون بر برخورداری یکایک واژگان از ویژگی فصاحت، مجموع سخن نیز ساختار نحوی درست و استواری داشته باشد و کنار هم نشستن واژگان، ناسازگاری آوایی پدید نیاورد و دلالت سخن بر معنای مورد نظر دشوار و پیچیده نباشد.

[ویکی نور] بلاغت (معانی بیان و بدیع). بلاغت (معانی، بیان و بدیع)، اثر محمدحسین محمدی، به زبان فارسی، درباره علم بلاغت است که در عصر حاضر نوشته شده است.
کتاب حاضر، شامل چهار بخش است: بخش اول در مورد معانی، دوم در مورد علم بیان و بخش سوم در مورد علم بدیع است و در بخش چهارم به ذکر تمریناتی برای دانش‎پژوهان پرداخته است.
در بخش اول که در مورد علم معانی است، به مباحثی در مورد اسناد خبری، احوال مسندالیه، احوال مسند، احوال متعلقات فعل، قصر و حصر، انشا، وصل و فصل، ایجاز، اطناب و مساوات پرداخته شده است. نویسنده در ابتدای این فصل به تعریف علم معانی پرداخته و اشاره می‎کند که معانی دانشی است که به یاری آن چگونگی مطابقت کلام با مقتضای حال و مقام شنونده و خواننده بررسی می‎شود.
موضوع علم معانی از نظر نویسنده، بررسی جمله‎ها از نظر معانی ثانویه است.
وی در مورد وجه تسمیه این علم به معانی اشاره می‎کند که چون در این علم، سخن از معانی ثانویه و مجازی جمله‎هاست، آن را معانی نامیده‎اند. همچنین از سابقه تاریخی این علم در غرب اشاره می‎کند که به افلاطون و بحث‎های او در باب خطابه می‎رسد.
در ادامه بعضی از کتاب‎های معانی را ذکر کرده؛ همچنین از زمان تألیف و مؤلفین آنها نیز نام برده است. وی کتب عربی و فارسی را دسته‎بندی کرده است.

جدول کلمات

فصیح بودن, رسای سخن, شیوایی سخن

پیشنهاد کاربران

بلاغت
۱. فصیح بودن. ۲. رسایی سخن. ۳. ( ادبی ) در معانی ، آوردن کلام مطابق اقتضای مقام و مناسب حال مخاطب. ۴. خالص بودن کلام از ضعف تٲلیف

بلاغت : به سرانجام رساندن ، کامل کردن ، به اتمام رساندن . به پایان رساندن ، شیوا و کامل بیان کردن .

چیره زبانی ، زبان آوری ، بلیغ شدن 🐉🐉

هوزبانی.

خوش زبانی


کلمات دیگر: