کلمه جو
صفحه اصلی

پیچیده


مترادف پیچیده : بغرنج، درهم، سخت، غامض، مبهم، مشکل، معضل، معقد، مغلق، انبوه، تابدار، شکن برشکن، مجعد، مطوی، ملفوف

متضاد پیچیده : آسان، سهل

فارسی به انگلیسی

abstruse, complicated, deep, elaborate, imbroglio, intricate, involute, involved, manifold, subtle

wrapped, rolled, twisted, crooked, [fig.] intricate


فارسی به عربی

ذو علاقة , غیر مباشر , مرکب , معقد

مترادف و متضاد

بغرنج، درهم، سخت، غامض، مبهم، مشکل، معضل، معقد، مغلق ≠ آسان، سهل


انبوه، تابدار، شکن‌برشکن، مجعد


مطوی، ملفوف


۱. بغرنج، درهم، سخت، غامض، مبهم، مشکل، معضل، معقد، مغلق
۲. انبوه، تابدار، شکنبرشکن، مجعد
۳. مطوی، ملفوف ≠ آسان، سهل


abstruse (صفت)
مغلق، پیچیده، غامض، پنهان

complex (صفت)
پیچیده، مجتمع، مختلط، بغرنج، مرکب از چند جزء، هم تافت

intricate (صفت)
پیچیده، بغرنج، مرکب، درهم و برهم

wrapped (صفت)
پیچیده

twisted (صفت)
پیچیده، پیچ خورده

involved (صفت)
پیچیده، گرفتار، مبهم، بغرنج، در گیر، مورد بحی

knotty (صفت)
پیچیده، غامض، گره دار

sigmoid (صفت)
پیچیده، حلقوی، هلالی

indirect (صفت)
پیچیده، کج، غیر مستقیم، غیر سر راست

crooked (صفت)
پیچیده، کج، نا درست، خم، ناراست، چوله

rolled (صفت)
پیچیده

obscurant (صفت)
پیچیده، بغرنج، نامفهوم، مخالف اصلاحات

wreathy (صفت)
پیچیده، حلقه حلقه شده، تافته، دور هم انداخته

recondite (صفت)
پیچیده، نهان، پوشیده، مرموز

crabby (صفت)
پیچیده، خرچنگ مانند

crimpy (صفت)
پیچیده، چروک دار

unintelligible (صفت)
پیچیده، غامض، غیر صریح، غیر مفهوم

revolute (صفت)
پیچیده

verticillate (صفت)
پیچیده، چتری، حلقه شده

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱-خمیده خم گشته پیچ یافته . ۲- در نوشته در نوردیده . ۳-ملفوف ملتوی مطوی : چه سر زد ز بلبل الا ای گل نو . که چون غنچه پیچیده ای پا بدامان ? ( وحشی ) ۴- مشکل معقد ( مطلب کلام سخن شعر... ) : هر عقده که در معنی ابیات مشکله و خیالات دقیق پیچید. شعرا پیش می آمدبه آسانی میگشود... ۵- در هم ( کار )مشکل سر در گم : سوی نشابور رویم تا به روی نزدیک باشیم و حشمتی افتدو آن کارها که پیچیده میباشد گشاده گردد.۶- محمد ( موی ) مرغول . ۷-دست برنجنی که آنرا چهار گوشه ساخته باشند. ۸- کج غیر مستقیم : چهار ستاره اند روشن پیچیده نهاده از شمال سوی جنوب.۹- مستاصل ساخته سخت گرفته بر کسی :گفت عبدوس عجب کاری دیدم در مردی پیچیدهو عقا بین حاضر آورند و کار بجان رسید... یا پیچیدنی از... روی بر تافتن از منحرف شدن از... : مگر نامور شنگل هندوان که از داد پیچیده دارد روان . ( فردوسی ) یا پیچیده ساق . آنکه پاهای محکم و عضلانی دارد : کوتاه انگشت پیچیده ساق بزرگ پایشنه . یا چشم پیچیده . چشمی که اندکی کج باشد دیده ای که سیای آن کمی از جای اصلی بسویی مایل باشد. یا گوشت پیچیده . گوشن سخت زفت عضلانی محکم . یا بهم پیچیده . یک در دیگر پیوسته باهم پیوست و انبوه : اغبی غیبائ شاخ بهم پیچیده . یا در هم پیچیده . بهم پیچیده و انبوه : وادخجل وادی بسیار گیاه و پیچیده گیاه .

فرهنگ معین

(دِ ) (ص مف . ) ۱ - تابیده . ۲ - درنوشته . ۳ - نامفهوم ، دیریاب . ۴ - دشوار، بغرنج .

لغت نامه دهخدا

پیچیده. [ دَ / دِ ] ( ن مف ) درنوشته.لوله کرده. درنوردیده. نوشته. هر چیز که پیچیده باشد. ( برهان ). || ملفوف. ملتوی. ملتوی به. لوی. رجوع به لوی شود. لفیف. ( دهار ). مطوی :
بلیف خرما پیچیده خواهمت همه تن.
منجیک.
آنم که ضعیف و خسته تن می آیم
جان بسته بتار پیرهن می آیم
مانند غباری که بپیچد بر باد
پیچیده به آه خویشتن می آیم.
ای زلف تابدار تو پیچیده بر قمر
وی لعل آبدار تو خندیده بر قمر.
بهاءالدین مرغینانی.
اجنان ؛ در کفن پیچیده مرده را دفن کردن. ( منتهی الارب ). || خمیده گشته. گردخود برآمده و در هم شده. خجل ؛ دراز و پیچیده گشتن گیاه. ( منتهی الارب ). واد خجل ؛ وادی بسیار گیاه و پیچیده گیاه. دخل ؛ درخت درهم پیچیده. اخجال ؛ دراز و پیچیده گردیدن حمض. اغبی ، غبیاء؛ شاخ بهم پیچیده. ( منتهی الارب ). || روی برتافته. بگشته. بگردانیده.از جهت اصلی بسوی دیگر متمایل شده. منحرف :
مگر نامور شنگل هندوان
که از داد پیچیده دارد روان.
فردوسی.
- چشمهای پیچیده ؛ کمی کج ،که سیاهی آن اندکی از جای اصلی بسویی مایل باشد.
- کار پیچیده ؛ درهم . مشکل. نه راست. سردرگم : ناچار نسخت کردم او را که پیچیده کاری است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 194 ). سوی نشابور رویم تا به ری نزدیک باشیم و حشمتی افتد و آن کارها که پیچیده میباشد گشاده گردد. ( تاریخ بیهقی ص 451 ). کار ری و جبال نیز که پیچیده است راست شود. ( تاریخ بیهقی ص 531 ). روا میدارند که پیچیده ماند تا ایشان را معذور داریم. ( تاریخ بیهقی ص 593 ).
- گوشتی پیچیده ؛ سخت زفت. عضلانی. محکم : کثیف ، کوتاه انگشت پیچیده ساق بزرگ پایشنه. ( التفهیم بیرونی ).
- مطلب ( کلام یا گفتار یا نوشته یا عبارت ) پیچیده ؛ مغلق. معضل. مشکل. غامض. نامفهوم. معقّد. بغرنج .
- موی پیچیده ؛ مجعد. جعد. مرغول. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ).
|| بیجیذق. ( تاج العروس ). جساد. ( تاج العروس ). دردی در شکم. بیجیذج. وجع یأخذ فی البطن. گمان میکنم این کلمه بمعنی ایلاوس یا قولنج ایلاوس باشد. رجوع به کلمه پیچیدک شود. || دست برنجنی که آنرا چهارگوشه بافته باشند. ( برهان ). || کج. نه راست. نه مستقیم. نه بر یک راستا : چهارستاره اند روشن پیچیده نهاده از شمال سوی جنوب. ( التفهیم بیرونی ). || مستأصل ساخته. بر کسی سخت گرفته تحت فشار قرارداده : چون بیکدیگر رسیدند بونصر را گفت عبدوس : عجب کاری دیدم ، در مردی پیچیده ، و عقابین حاضر آوردند و کار بجان رسید و پیغام سلطان بر آن جمله رسید کاغذی بدست وی داد بخواند این نقش بنشست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 370، چ فیاض ص 364 ).

فرهنگ عمید

۱. پیچ خورده.
۲. تابیده.
۳. درهم رفته.

دانشنامه عمومی

پیچیده ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
پیچیده (ترانه)
پیچیده (ترانه ریانا)

پیشنهاد کاربران

Wrose

مشکل


کلمات دیگر: