کلمه جو
صفحه اصلی

استعاره


مترادف استعاره : اشاره، ایما، تعریض، تلمیح، تمثیل، رمز، کنایه

برابر پارسی : مانندگویی

فارسی به انگلیسی

metaphor, figure of speech, image, trope, imagery

metaphor


figure of speech, image, trope


فارسی به عربی

استعارة , مغرور

عربی به فارسی

استعاره , صنعت استعاره , کنايه , تشبيه


مترادف و متضاد

اشاره، ایما، تعریض، تلمیح، تمثیل، تمثیل، رمز، کنایه


metaphor (اسم)
کنایه، تشبیه، استعاره، صنعت استعاره

conceit (اسم)
غرور، خود رایی، خود سری، خود بینی، استعاره

simile (اسم)
تشبیه، استعاره، تشابه، صنعت تشبیه

trope (اسم)
استعاره

conceited (صفت)
متکبر، استعاره

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) عاریت گرفتن ایرمان گرفتن بعاریت خواستن . ۲ - یکی از انواع مجازاست و آن عبارتست از اضافت مشبه به بمشبه با علاقه پس اگر مشبه به ذکر و مشبه ترک شوداستعار. مصرحه است و اگر عکس شود استعار. مکنیه

آرایه‌ای زبانی که در آن واژه یا عبارتی که معمولاً برای دلالت بر شیء یا عملی به‌ کار می‌رود، به شیء یا عملی دیگر اطلاق می‌شود


فرهنگ معین

(اِ تِ رِ ) [ ع . استعارة ] (مص م . ) به عاریت گرفتن .

لغت نامه دهخدا

( استعارة ) استعارة. [ اِ ت ِ رَ ] ( ع مص ) استعارت. بعاریت خواستن چیزی را. ( منتهی الارب ). عاریت خواستن. ( تاج المصادر بیهقی ). || تنها شدن. انفراد. یقال : استعور؛ اذا انفرد. ( منتهی الارب ). || دست بدست گردانیدن چیزی را. ( منتهی الارب ). || استعارة ادعاء معنی الحقیقة فی الشی للمبالغة فی التشبیه مع طرح ذکر المشبه من البین ، کقولک : لقیت اسداً و انت تعنی به الرجل الشجاع. ثم اذا ذکر المشبه به مع ذکر القرینة یسمّی استعارة تصریحیة و تحقیقیة نحو: لقیت اسداً فی الحمام. و اذا قلنا المنیة ای الموت انشبت ای علقت اظفارها بفلان ، فقد شبهنا المنیة بالسبع فی اغتیال النفوس ای اهلاکها من غیر تفرقة بین نفاع و ضرار فاثبتنا لها الاظفار التی لایکمل ذلک الاغتیال فیه بدونها تحقیقاً للمبالغة فی التشبیه فتشبیه المنیة بالسبع استعارة بالکنایة و اثبات الاظفار لها استعارة تخییلیة و الاستعارة فی الفعل لاتکون الا تبعیة کنطقت الحال. ( تعریفات جرجانی ).
مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: استعارة؛ در لغت بعاریت خواستن چیزی و نزد فارسیان عبارتست از اضافت مُشبّه ٌبه به مشبه. و این خلاف اصطلاح عربیان است ( ؟ ). و این بر دو گونه است : یکی حقیقت ، دوّم مجاز. حقیقت آن است که مستعار و مستعارٌمنه ثابت و معلوم باشند و آنرا بر دو نَمَط یافته اند: یکی ترشیح ، دوّم تجرید. ترشیح آنست که مستعار و مستعارٌمنه ثابت و معلوم باشند و لوازم جانبین را رعایت کنند. مثاله شعر:
ای شاه سخنوران گر از تیغ زبان
تو کام براندی و جهان بگرفتی...
تیغ مستعار است و زبان مستعارٌمنه. و رعایت لوازم تیغ و زبان نیز کرده است. و تجرید آنست که بیک جانب رعایت لوازم کنند و یکی از موجودات یعنی از اعیان باشد، دوّم از اعراض. مثاله شعر:
زآن شکّر لب که خوردنی نیست
هرلحظه خوریم زهر غُصّه.
شکر مستعار است و لب مستعارٌمنه. اینجا رعایت شکر کرده و غُصّه از اعیان نیست که خورده شود و رعایت غُصّه هیچ نکرده. و مجاز آن است که مشبه ٌبه و مُشبَّه هر دو عرض باشند یعنی محسوس حواس ظاهره. و یا آنکه از متصورات باشند یعنی محسوس حواس باطنه. و یا یکی عرض باشد و دوّم متصور. مثاله شعر:
هر جا که کسیست در جهان خواهم کشت
تا کس سخن عشق نیارد بزبان.
سخن عَرَض است و عشق از آنهاست که آنرا در ذهن تصوّر کنند و سخن و عشق نیز از متصوّرات است که در خارج وجودی ندارند. بدانکه آنچه اینجا از تعریف حقیقت و مجاز ذکر کرده شده بر اصطلاح پارسیانست. و این را مولانا فخرالدّین قواس در کتاب خود آورده است. و این نیز مخالف عربیان است. کذا فی جامعالصّنایع. || و الاستعارة عند الفقهاء و الاصولیین عبارة عن مطلق المجاز بمعنی المرادف له. و فی اصطلاح علماء البیان عبارةعن نوع من المجاز، کذا فی کشف البزدوی و چلبی المُطول. و ذکر الخفاجی فی حاشیة البیضاوی فی تفسیر قوله تعالی : ختم اﷲ علی قلوبهم و علی سمعهم ( قرآن 7/2 ). استعارة تستعمل بمعنی المجاز مطلقاً و بمعنی مجاز علاقة المشابهة، مفرداً کان او مرکّباً. و قد تخص بالمفرد منه. و تقابل بالتمثیل حینئذ کما فی مواضع کثیرة من الکشاف. و التمثیل و ان کان مطلق التّشبیه غلب علی الاستعارة المرکبة. و لامشاحة فی الاصطلاح - انتهی کلامه. و القول بتخصص الاستعارة بالمفرد قول الشیخ عبدالقاهر و جاراﷲ. و امّا علی مذهب السّکّاکی فالاستعارة تشتمل التمثیل. و یقال للتمثیل استعارة تمثیلیة. کذا ذکر مولانا عصام الدّین فی حاشیة البیضاوی. و قد مرّ فی لفظ المجاز ما یتعلّق بذلک. قال اهل البیان : المجاز ان کانت العلاقة فیه غیر المشابهة فمجاز مرسل و الاّ فاستعارة. فالاستعارة علی هذا و هو اللّفظ المستعمل فیما شبه بمعناه الاصلی ای الحقیقی. و لما سبق فی تعریف الحقیقة اللّغویة ان استعمال اللّفظ لایکون الاّ بارادة المعنی منه ، فاذا اطلق نحو المشفر علی شفة الانسان و ارید تشبیهها بمشفر الابل فی الغلظ فهو استعارة و ان ارید انّه اطلاق المقید علی المطلق کاطلاق المرسل علی الانف من غیر قصد الی التشبیه فمجاز مرسل. فاللّفظالواحد بالنسبة الی المعنی الواحد یجوز ان یکون استعارة و ان یکون مجازاً مرسلاً باعتبارین و لایخفی انک اذا قلت رأیت مشفر زید و قصدت الاستعارة و لیس مشفره غلیظاً فهو حکم کاذب. بخلاف ما اذا کان مجازاً مرسلاًو کثیراً مایطلق الاستعارة علی فعل المتکلّم اعنی استعمال اسم المشبه به فی المشبّه. و المراد بالاسم ما یقابل المسمّی اعنی اللّفظ لا ما یقابل الفعل و الحرف.فالاستعارة حینئذ تکون بمعنی المصدر. فیصح منه الاشتقاق. فالمتکلم مستعیر و اللفظ المشبّه به مستعار و المعنی المشبّه به مستعارمنه و المعنی المشبّه مستعارله. هکذا فی الاطول و اکثر کُتب هذا الفن . و زاد صاحب الکشف البزدوی مایقع به الاستعارة و هو الاتصال بین المحلین. لکن فی الاتقان ، ارکان الاستعارة ثلاثة مستعار وهو اللفظ المشبّه به و مستعارمنه و هو اللفظ المشبه و مستعارله و هو المعنی الجامع و فی بعض الرسائل : المستعارمنه فی الاستعارة بالکنایة هو المشبه علی مذهب السّکاکی - انتهی. ثم قال صاحب الاتقان بعد تعریف الاستعارة بما سبق : قال بعضهم حقیقة الاستعارة ان تستعارالکلمة من شی معروف بها الی شی لم یعرف بها. و حکمة ذلک اظهار الخفی و ایضاح الظّاهر الّذی لیس بجلی او حصول المبالغة او المجموع. مثال اظهار الخفی : و انّه فی اُم الکتاب ( قرآن 4/43 ). فان حقیقته و انّه فی اصل الکتاب. فاستعیر لفظ الاُم للاصل ، لان الاولاد تنشاء من الاُم کما تنشاء الفروع من الاصول و حکمة ذلک تمثیل ما لیس بمرئی حتی یصیر مرئیاً فینتقل السّامع من حدّالسّماع الی حدّالعیان و ذلک ابلغ فی البیان. ومثال ایضاح ما لیس بجلی لیصیر جلیاً: و اخفض لهما جناح الذل ( قرآن 24/17 ). فان المراد منه امرالولد بالذّل لوالدیه رحمةً. فاستعیر للذل اولاً جانب ثم للجانب جناح ای اخفض جانب الذل ، ای اخفض جانبک ذُلاً. وحکمة الاستعارة فی هذا جعل ما لیس بمرئی مرئیاً، لاجل حسن البیان. و لمّا کان المراد خفض جانب الولد للوالدین بحیث لایبقی الولد من الذل لهما و الاستکانة متمکناً، احتیج فی الاستعارة الی ما هو ابلغ من الاولی. فاستعیر لفظ الجناح لما فیه من المعانی التی لاتحصل من خفض الجانب. لان من یمیل جانبه الی جهة السفل ادنی میل صدق علیه انّه خفض جانبه و المراد خفض یلصق الجنب بالارض و لایحصل ذلک الا بذکر الجناح کالطائر. و مثال المبالغة: و فجرنا الارض عیوناً. ( قرآن 12/54 )؛ ای فجرنا عیون الارض و لو عبر بذلک لم یکن فیه من المبالغة ما فی الاول المشعر بان الارض کلها صارت عیوناً - انتهی.

استعارة. [ اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) استعارت . بعاریت خواستن چیزی را. (منتهی الارب ). عاریت خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). || تنها شدن . انفراد. یقال : استعور؛ اذا انفرد. (منتهی الارب ). || دست بدست گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ). || استعارة ادعاء معنی الحقیقة فی الشی ٔ للمبالغة فی التشبیه مع طرح ذکر المشبه من البین ، کقولک : لقیت اسداً و انت تعنی به الرجل الشجاع . ثم اذا ذکر المشبه به مع ذکر القرینة یسمّی استعارة تصریحیة و تحقیقیة نحو: لقیت اسداً فی الحمام . و اذا قلنا المنیة ای الموت انشبت ای علقت اظفارها بفلان ، فقد شبهنا المنیة بالسبع فی اغتیال النفوس ای اهلاکها من غیر تفرقة بین نفاع و ضرار فاثبتنا لها الاظفار التی لایکمل ذلک الاغتیال فیه بدونها تحقیقاً للمبالغة فی التشبیه فتشبیه المنیة بالسبع استعارة بالکنایة و اثبات الاظفار لها استعارة تخییلیة و الاستعارة فی الفعل لاتکون الا تبعیة کنطقت الحال . (تعریفات جرجانی ).
مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: استعارة؛ در لغت بعاریت خواستن چیزی و نزد فارسیان عبارتست از اضافت مُشبّه ٌبه به مشبه . و این خلاف اصطلاح عربیان است (؟). و این بر دو گونه است : یکی حقیقت ، دوّم مجاز. حقیقت آن است که مستعار و مستعارٌمنه ثابت و معلوم باشند و آنرا بر دو نَمَط یافته اند: یکی ترشیح ، دوّم تجرید. ترشیح آنست که مستعار و مستعارٌمنه ثابت و معلوم باشند و لوازم جانبین را رعایت کنند. مثاله شعر:
ای شاه سخنوران گر از تیغ زبان
تو کام براندی و جهان بگرفتی ...
تیغ مستعار است و زبان مستعارٌمنه . و رعایت لوازم تیغ و زبان نیز کرده است . و تجرید آنست که بیک جانب رعایت لوازم کنند و یکی از موجودات یعنی از اعیان باشد، دوّم از اعراض . مثاله شعر:
زآن شکّر لب که خوردنی نیست
هرلحظه خوریم زهر غُصّه .
شکر مستعار است و لب مستعارٌمنه . اینجا رعایت شکر کرده و غُصّه از اعیان نیست که خورده شود و رعایت غُصّه هیچ نکرده . و مجاز آن است که مشبه ٌبه و مُشبَّه هر دو عرض باشند یعنی محسوس حواس ّ ظاهره . و یا آنکه از متصورات باشند یعنی محسوس حواس ّ باطنه . و یا یکی عرض باشد و دوّم متصور. مثاله شعر:
هر جا که کسیست در جهان خواهم کشت
تا کس سخن عشق نیارد بزبان .
سخن عَرَض است و عشق از آنهاست که آنرا در ذهن تصوّر کنند و سخن و عشق نیز از متصوّرات است که در خارج وجودی ندارند. بدانکه آنچه اینجا از تعریف حقیقت و مجاز ذکر کرده شده بر اصطلاح پارسیانست . و این را مولانا فخرالدّین قواس در کتاب خود آورده است . و این نیز مخالف عربیان است . کذا فی جامعالصّنایع. || و الاستعارة عند الفقهاء و الاصولیین عبارة عن مطلق المجاز بمعنی المرادف له . و فی اصطلاح علماء البیان عبارةعن نوع من المجاز، کذا فی کشف البزدوی و چلبی المُطول . و ذکر الخفاجی فی حاشیة البیضاوی فی تفسیر قوله تعالی : ختم اﷲ علی قلوبهم و علی سمعهم (قرآن 7/2). استعارة تستعمل بمعنی المجاز مطلقاً و بمعنی مجاز علاقة المشابهة، مفرداً کان او مرکّباً. و قد تخص بالمفرد منه . و تقابل بالتمثیل حینئذ کما فی مواضع کثیرة من الکشاف . و التمثیل و ان کان مطلق التّشبیه غلب علی الاستعارة المرکبة. و لامشاحة فی الاصطلاح - انتهی کلامه . و القول بتخصص الاستعارة بالمفرد قول الشیخ عبدالقاهر و جاراﷲ. و امّا علی مذهب السّکّاکی فالاستعارة تشتمل التمثیل . و یقال للتمثیل استعارة تمثیلیة. کذا ذکر مولانا عصام الدّین فی حاشیة البیضاوی . و قد مرّ فی لفظ المجاز ما یتعلّق بذلک . قال اهل البیان : المجاز ان کانت العلاقة فیه غیر المشابهة فمجاز مرسل و الاّ فاستعارة. فالاستعارة علی هذا و هو اللّفظ المستعمل فیما شبه بمعناه الاصلی ای الحقیقی . و لما سبق فی تعریف الحقیقة اللّغویة ان استعمال اللّفظ لایکون الاّ بارادة المعنی منه ، فاذا اطلق نحو المشفر علی شفة الانسان و ارید تشبیهها بمشفر الابل فی الغلظ فهو استعارة و ان ارید انّه اطلاق المقید علی المطلق کاطلاق المرسل علی الانف من غیر قصد الی التشبیه فمجاز مرسل . فاللّفظالواحد بالنسبة الی المعنی الواحد یجوز ان یکون استعارة و ان یکون مجازاً مرسلاً باعتبارین و لایخفی انک اذا قلت رأیت مشفر زید و قصدت الاستعارة و لیس مشفره غلیظاً فهو حکم کاذب . بخلاف ما اذا کان مجازاً مرسلاًو کثیراً مایطلق الاستعارة علی فعل المتکلّم اعنی استعمال اسم المشبه به فی المشبّه . و المراد بالاسم ما یقابل المسمّی اعنی اللّفظ لا ما یقابل الفعل و الحرف .فالاستعارة حینئذ تکون بمعنی المصدر. فیصح ّ منه الاشتقاق . فالمتکلم مستعیر و اللفظ المشبّه به مستعار و المعنی المشبّه به مستعارمنه و المعنی المشبّه مستعارله . هکذا فی الاطول و اکثر کُتب هذا الفن ّ. و زاد صاحب الکشف البزدوی مایقع به الاستعارة و هو الاتصال بین المحلین . لکن فی الاتقان ، ارکان الاستعارة ثلاثة مستعار وهو اللفظ المشبّه به و مستعارمنه و هو اللفظ المشبه و مستعارله و هو المعنی الجامع و فی بعض الرسائل : المستعارمنه فی الاستعارة بالکنایة هو المشبه علی مذهب السّکاکی - انتهی . ثم ّ قال صاحب الاتقان بعد تعریف الاستعارة بما سبق : قال بعضهم حقیقة الاستعارة ان تستعارالکلمة من شی ٔ معروف بها الی شی ٔ لم یعرف بها. و حکمة ذلک اظهار الخفی ّ و ایضاح الظّاهر الّذی لیس بجلی او حصول المبالغة او المجموع . مثال اظهار الخفی : و انّه فی اُم ّالکتاب (قرآن 4/43). فان حقیقته و انّه فی اصل الکتاب . فاستعیر لفظ الاُم ّ للاصل ، لان ّ الاولاد تنشاء من الاُم ّ کما تنشاء الفروع من الاصول و حکمة ذلک تمثیل ما لیس بمرئی حتی یصیر مرئیاً فینتقل السّامع من حدّالسّماع الی حدّالعیان و ذلک ابلغ فی البیان . ومثال ایضاح ما لیس بجلی لیصیر جلیاً: و اخفض لهما جناح الذل ّ (قرآن 24/17). فان ّ المراد منه امرالولد بالذّل ّ لوالدیه رحمةً. فاستعیر للذل اولاً جانب ثم ّ للجانب جناح ای اخفض جانب الذل ّ، ای اخفض جانبک ذُلاً. وحکمة الاستعارة فی هذا جعل ما لیس بمرئی مرئیاً، لاجل حسن البیان . و لمّا کان المراد خفض جانب الولد للوالدین بحیث لایبقی الولد من الذل ّ لهما و الاستکانة متمکناً، احتیج فی الاستعارة الی ما هو ابلغ من الاولی . فاستعیر لفظ الجناح لما فیه من المعانی التی لاتحصل من خفض الجانب . لان ّ من یمیل جانبه الی جهة السفل ادنی میل صدق علیه انّه خفض جانبه و المراد خفض یلصق الجنب بالارض و لایحصل ذلک الا بذکر الجناح کالطائر. و مثال المبالغة: و فجرنا الارض عیوناً. (قرآن 12/54)؛ ای فجرنا عیون الارض و لو عبر بذلک لم یکن فیه من المبالغة ما فی الاول المشعر بان الارض کلها صارت عیوناً - انتهی .
فائدة: اختلفوا فی الاستعارة اءَ هی مجاز عقلی او لغوی . فالجمهور علی انها مجاز لغوی لکونها موضوعة للمشبه به لا للمشبه . و لا لاعم منهما. و قیل انها مجاز عقلی لابمعنی اسناد الفعل او معناه الی ما هو له بتأویل بل بمعنی ان التصرف فیها فی امر عقلی لا لغوی ، لانها لم تطلق علی المشبه الا بعد ادعاء دخوله فی جنس المشبه به . فکان استعمالها فیما وُضعت له لان مجرد نقل الاسم لو کان استعارة لکانت الاعلام المنقولة کیزید و یشکر استعارة و ردّ بان الادعاء لایقتضی ان تکون مستعملة فیما وضعت له للعلم الضروری بان الاسد مثلاً موضوع للسبع المخصوص و فی صورة الاستعارة مستعمل فی الرجل الشجاع . و تحقیق ذلک ان ادعاء دخوله فی جنس المشبه به مبنی علی انه جعل افراد الاسد بطریق التأویل قسمین احدهما المتعارف و هو الذی له غایة الجراءة و نهایة القوة فی مثل تلک الجثة و تلک الانیاب و المخالب الی غیر ذلک . و الثانی غیرالمتعارف و هو الذی له تلک الجراءةو تلک القوة لکن لا فی تلک الجثة و الهیکل المخصوص . و لفظ الاسد انما هو موضوع للمتعارف فاستعماله فی غیرالمتعارف استعمال فی غیر ما وضع له . کذا فی المطول . وقال صاحب الاطول : و یمکن ان یقال اذا قلت رأیت اسداً و حکمت برؤیة رجل شجاع یمکن فیه طریقان احدهما ان یجعل الاسد مستعاراً لمفهوم الرجل الشجاع و الثانی ان یستعمل فیما وضع له الاسد و یجعل مفهوم الاسد آلة لملاحظة الرجل الشجاع و یعتبر تجوزاً عقلیاً فی الترکیب التقییدی الحاصل من جعل مفهوم الاسد عنواناً للرجل الشجاع فیکون الترکیب بین الرجل الشجاع و مفهوم الاسد مبنیاً علی التجوز العقلی فلایکون هناک مجاز لغوی . الاتری انه لاتجوّز لغةً فی قولنا: لی نهار صائم . فقد حق القول بانه مجاز عقلی ولکن اکثرالناس لایعلمون .
فائدة: الاستعارة تفارق الکذب بوجهین : بالبناء علی التأویل و بنصب القرینة علی ارادة خلاف الظاهر.
التقسیم : للاستعارة تقسیمات باعتبارات . الاول باعتبار الطرفین ای المستعارمنه و المستعارله الی وفاقیة و عنادیة لان اجتماع الطرفین فی شی ٔ اما ممکن و تمسی وفاقیةلمابین الطرفین من الموافقة نحو احییناه فی قوله تعالی : او من کان میتاً فاحییناه (قرآن 122/6)؛ ای ضالاً فهدیناه ، استعار الاحیاء من معناه الحقیقی و هو جعل الشی ٔ حیاً للهدایة التی هی الدلالة علی طریق یوصل الی المطلوب . و الاحیاء و الهدایة ممّا یمکن اجتماعهما فی شی ٔ و امّا ممتنع و تسمی عنادیة لتعاند الطرفین کاستعارة المیت فی الاَّیة للضال ّ. اذ لایجتمع الموت مع الضلال . و منها ای من العنادیة التهکمیة و التملیحیة و هما الاستعارة التی استعملت فی ضدّ معناها الحقیقی او نقیضة تنزیلاً للتّضاد و التناقض منزلة التناسب بواسطة تملیح او تهکم نحو: فبشرهم بعذاب الیم (قرآن 21/3 و 34/9 و 24/84)؛ ای انذرهم ، استعیرت البشارة التی هی الاخبار بما یظهر سروراً فی المخبربه للانذار الّذی هو ضدها بادخال الانذار فی جنس البشارة علی سبیل التهکم و کذا قولک رأیت اسداً و انت ترید جباناً علی سبیل التملیح و الظرافة و الاستهزاء. الثانی باعتبارالجامع الی قسمین . لان ّ الجامع اما غیر داخل فی مفهوم الطرفین کما فی استعارة الاسد للرجل الشجاع فان الشجاعة خارجة عن مفهوم الطرفین . و اما داخل فی مفهوم الطرفین نحو قوله علیه السلام : خیرالناس رجل یمسک بعنان فرسه کلما سمع هیعة طار الیها. او رجل فی شعفة فی غنیمة له یعبد اﷲ حتی یأتیه الموت . الهیعة؛ الصوت المهیب و الشعفة؛ رأس الجبل و المعنی خیرالناس رجل اخذ بعنان فرسه و استعد للجهاد او رجل اعتزل الناس و سکن فی رأس جبل فی غنم له قلیل یرعاها و یکتفی بها فی امر معاشه و یعبد اﷲ حتی یأتیه الموت . استعار الطیران للعدو و الجامع هو قطعالمسافة بسرعة داخل فی مفهومهما. و ایضاً باعتبار الجامع اما عامیة و هی المبتذلة لظهور الجامع فیها نحو رأیت اسداً یرمی . او خاصیة و هی الغریبة ای البعیدة عن العامة. و الغرابة قد تحصل فی نفس الشبه ، کما فی قول یزیدبن مسلمة یصف فرساً بأنه مؤدب و انه اذا نزل عنه صاحبه و القی عنانه فی قربوس سرجه ای مقدم سرجه وقف علی مکانه حتی یعود الیه :
و اذا احتبی قربوسه بعنانه
علک الشکیم الی انصراف الزائر.
عَلک َ؛ ای مضغ و الشکیم ؛ اللجام واراد بالزائر نفسه فاستعار الاحتباء و هو ان یجمع الرجل ظهره و ساقیه بثوب او غیره لوقوع العنان فی قربوس السرج فصارت الاستعارة غریبة لغرابة التشبیه . و قد تحصل الغرابة بتصرف فی العامیة نحو قوله :
اخذنا باطراف الاحادیث بیننا
و سالت باعناق المطی الاباطح .
الاباطح ؛ جمع ابطح و هو مسیل الماء فیه دقاق الحصی ؛ ای اخذت المطایا فی سرعة المضی . استعار سیلان السیول الواقعة فی الاباطح لسیر الابل سیراً سریعاً فی غایةالسرعة المشتملة علی لین و سلاسة و التشبیه فیها ظاهر عامی ، و هو السرعة لکن قد تصرف فیه بما افاده اللطف و الغرابة اذ اسند سالت الی الاباطح دون المطی و اعناقها حتی افاد انه امتلأت الاباطح من الابل . و ادخل الاعناق فی السیر حیث جعلت الاباطح سائلة مع الاعناق فجعل الاعناق سائرة اشارة الی ان سرعة سیرالابل و بطؤه انما یظهر ان غالباً فی الاعناق . الثالث باعتبار الثلاثة ای المستعارمنه و المستعارله و الجامع، الی خمسة اقسام . الاول استعارة محسوس لمحسوس بوجه محسوس نحو: اشتعل الرأس شیباً (قرآن 4/19). فالمستعارمنه هوالنار و المستعارله هو الشیب و الوجه ای الجامع هو الانبساط الذی هو فی النار اقوی . و الجمیع حسی و القرینة هو الاشتعال الذی هو من خواص النار و هو ابلغ ممالو قیل : اشتعل شیب الرأس لافادته عموم الشیب لجمیع الرأس . و الثانی استعارة محسوس لمحسوس بوجه عقلی نحو: آیة لهم اللیل نسلخ منه النهار (قرآن 37/36). فالمستعارمنه السلخ الذی هو کشط الجلد عن نحو الشاة و المستعارله کشف الضوء عن مکان اللیل و هما حسیان . و الجامع ما یعقل من ترتب امر علی آخر کترتب ظهور اللحم علی الکشط و ترتب ظهور الظلمة علی کشف الضوء عن مکان اللیل و الترتب امر عقلی . قال ابن ابی الاصبع هی الطف من الاولی . الثالث استعارة معقول لمعقول بوجه عقلی . قال ابن ابی الاصبع هی الطف الاستعارات نحو: من بعثنا من مرقدنا (قرآن 52/36). فان المستعارمنه الرقاد ای النوم و المستعارله الموت و الجامع عدم ظهور الفعل . و الکل عقلی . و الرابع استعارة محسوس لمعقول بوجه عقلی نحو: مستهم البأساء و الضراء (قرآن 214/2). استعیرالمس و هو صفة فی الاجسام و هو محسوس لمقاساة الشدة و الجامع اللحوق و هما عقلیان . الخامس استعارة معقول لمحسوس و الجامع عقلی نحو: انا لما طغی الماء (قرآن 11/69). المستعارمنه التکبر و هو عقلی و المستعارله کثرة الماء و هو حسی و الجامع الاستعلاء و هو عقلی ایضاً. هذا هو الموافق لما ذکره السکاکی . و زاد الخطیب قسماً سادساً و هو استعارة محسوس لمحسوس و الجامع مختلف بعضه حسی و بعضه عقلی کقولک : رأیت شمساً. و انت ترید انساناً کالشمس فی حسن الطلعة و نباهةالشأن . فحسن الطلعة حسی و نباهةالشأن عقلیة. و معنی الحسی والعقلی قد مر فی التشبیه . الرابع باعتبار اللفظ الی قسمین . لان اللفظ المستعار ان کان اسم جنس فاستعارة اصلیة کاسد و قتل للشجاع و الضرب الشدید. و الا فاستعارة تبعیة کالفعل و المشتقات و سائر الحروف . و المراد باسم الجنس ما دل علی نفس الذات الصالحة لان تصدق علی کثیرین من غیر اعتبار وصف من الاوصاف و المراد بالذات ما یستقل بالمفهومیة. و قولنا من غیر اعتبار وصف ای من غیر اعتبار وصف متعلق بهذا الذات فلایتوهم الاشکال بان الفعل وصف و هو ملحوظ فدخل علم الجنس فی حد اسم الجنس و خرج العلم الشخصی و الصفات و اسماء الزمان و المکان و الاَّلة. ثم المراد باسم الجنس اعم من الحقیقی و الحکمی ای المتأول باسم الجنس نحو حاتم . فان ّ الاستعارة فیه اصلیة. و فیه نظر، لان الحاتم مأوّل بالمتناهی فی الجود. فیکون متأولاً بصفة و قد استعیر من مفهوم المتناهی فی الجود لمن له کمال جود. فیکون ملحقاً بالتبعیة دون الاصلیة. و اجیب بان ّ مفهوم الحاتم و ان تضمن نوع وصفیة لکنه لم یصر به کلیاً بل اشتهر ذاته المشخصة بوصف من الاوصاف خارج عن مدلوله کاشتهار الاجناس باوصافها الخارجة عن مفهوماتها بخلاف الاسماء المشتقة فان ّ المعانی المصدریة المعتبرة فیها داخلة فی مفهوماتها الاصلیة فلذلک کانت الاعلام المشتهرة بنوع وصفیة ملحقة باسماء الاجناس دون الصفات . و الحاصل ان ّ اسم الجنس یدل ّ علی ذات صالحة للموصوفیة مشتهرة بمعنی یصلح ان یکون وجه الشبه . و کذا العلم اذا اشتهر بمعنی فالاستعارة فیهما اصلیة و الافعال و الحروف لاتصلح للموصوفیة و کذا المشتقات و انما کانت استعارة الفعل و ما یشتق منه و الحرف تبعیة لان الفعل و المشتقات موضوعة بوضعین وضع المادة و الهیئة. فاذا کان فی استعاراتها لاتتغیر معانی الهیأت فلاوجه لاستعارة الهیئة. فالاستعارة فیها انما هی باعتبار موادها فیستعارمصدرها لیستعار موادها تبعیة استعارة المصدر. و کذااذا استعیر الفعل باعتبار الزمان کما یعبر عن المستقبل بالماضی تکون تبعیة لتشبیه الضرب فی المستقبل مثلاً بالضرب فی الماضی فی تحقق الوقوع فیستعار له ضرب فاستعارة الهیئة لیست بتبعیة استعارة المصدر بل اللفظ بتمامه مستعار بتبعیة استعارة الجزء و کذا الحروف فان الاستعارة فیها تجری اولاً فی متعلق معناها و هو هیهنا ما یعبر عنها به عند تفسیر معانیها، کقولنا من معناه الابتداء و الی معناه الانتهاء. نحو: فالتقطه آل فرعون لیکون لهم عدواً و حزناً (قرآن 8/28). شبه ترتب العداوة و الحزن علی الالتقاط بترتب علته الغائیة علیه ثم استعیر فی المشبه اللام الموضوعة للمشبه به فیکون الاستعارة فی اللام تبعاً للاستعارة فی المجرور. ثم اعلم ان ّ الاستعارة فی الفعل علی قسمین . احدهما ان یشبه الضرب الشدید مثلاً بالقتل و یستعار له اسمه ثم یشتق منه قتل بمعنی ضرب ضرباً شدیداً. و الثانی ان یشبه الضرب فی المستقبل بالضرب فی الماضی مثلاً فی تحقق الوقوع فیستعمل فیه ضرب فیکون المعنی المصدری اعنی الضرب موجوداً فی کل من المشبه و المشبه به لکنه قید فی کل واحد منهما بقید مغایر للاَّخر فصح التشبیه لذلک .کذا افاده المحقق الشریف . لکن ذکر العلامة عضد الملةو الدین فی الفوائد الغیاثیة ان الفعل یدل علی النسبة و یستدعی حدثاً و زماناً و الاستعارة متصورة فی کل واحد من الثلاثة. ففی النسبة کهزم الامیر الجند و فی الزمان کنادی اصحاب الجنة و فی الحدث نحو: فبشرهم بعذاب الیم - انتهی . و ذلک لان الفعل قد یوضع للنسبة الانشائیة نحو اضرب و هی مشتهرة بصفات تصلح لان یشبه بهاکالوجوب و قد یوضع للنسبة الاخباریة و هی مشتهرة بالمطابقة و اللامطابقة. و یستعار الفعل من احدهما للاَّخرکاستعارة رحمه اﷲ لارحمه و استعارة فلیتبواء فی قوله علیه السلام : من تبواء علی ّ الکذب فلیتبواء مقعده علی النار. للنسبة الاستقبالیة الخبریة فانه بمعنی یتبواء مقعده من النار. صرح به فی شرح الحدیث و رده صاحب الاطول بان ّ النسبة جزء معنی الفعل فلایستعار عنها بخلاف المصدر فانه لایستعار من معناه الفعل بل یستعار من معناه نفس المصدر و یشتق منه الفعل ، و لایمکن مثله فی النسبة. فالحق عدم جریانها فی النسبة. کما قاله السید السند.
فائدة: قال الفاضل الچلپی : القوم انما تعرضوا للاستعارة التبعیة المصرحة و الظاهر تحقق الاستعارة التبعیة المکنیة کما فی قولک : اعجبنی الضارب دم زید. و لعلهم لم یتعرضوا لها لعدم وجدانهم ایاها فی کلام البلغاء. فائدة: لم یقسموا المجاز المرسل الی الاصلی و التبعی علی قیاس الاستعارة لکن ربما یشعر بذلک کلامهم . قال فی المفتاح و من امثلة المجاز قوله تعالی : فاذا قرأت القرآن فاستعذ باﷲ (قرآن 98/16). استعمل قرأت مکان اردت القرائة لکون القرائة مسببة من ارادتها استعمالاً مجازیاً یعنی استعمال المشتق بتبعیة المشتق منه . کذا فی شرح بعض رسائل الاستعارة. الخامس باعتبار المقارنة بما یلائم شیئاً من الطرفین و عدمها الی ثلاثة اقسام . احدها المطلقة. و هی ما لم یقترن بصفة و لاتفریع ممّا یلائم المستعارله او المستعارمنه نحو عندی اسد. و المراد بالاقتران بما یلائم الاقتران بما یلائم مما سوی القرینة و الا فالقرینة مما یلائم المستعارله فلایوجد استعارة مطلقة. والمراد بالصفة المعنویة لا النعت النحوی . و المراد بالتفریع ما یکون ایراده فرع الاستعارة سواء ذکر علی صورة التفریع و هو تصدیره بالفاء او لا. و ثانیها لمجردة و هی ما قرن بما یلائم المستعارله و ینبغی ان یقیدما یلائم المستعارله بان لایکون فیه تبعید الکلام عن الاستعارة و تزییف لدعوی الاتحاد اذ ذکروا ان ّ فی التجرید کثرة المبالغة فی التشبیه . کقوله تعالی : فاذاقها اﷲ لباس الجوع و الخوف (قرآن 112/16). فان الاذاقة تجرید اللباس المستعار لشدائد الجوع و الخوف بعلاقة العموم لجمیع البدن عموم اللباس . و لذا اختاره علی طعم الجوع الذی هو انسب بالاذاقة. و انما کانت الاذاقة من ملائمات المستعارله مع انه لیس الجوع و الخوف من المطعومات لانه شاعت الاذاقة فی البلایا و الشدائد و جرت مجری الحقیقة فی اصابتها فیقولون ذاق فلان البؤس و الضرّ و اذاقه العذاب شبه ما یدرک من اثر الضر و الالم بما یدرک من طعم المر و البشع. و اختار التجرید علی الترشیح و لم یقل فکساها اﷲ لباس الجوع و الخوف لاّن الادراک بالذوق یستلزم الادراک باللمس من غیر عکس فکان فی الاذاقة اشعار بشدة الاصابة لیست فی الکسوة. و ثالثها المرشحة. و تسمی الترشیحیة ایضاً و هی ما قرن بما یلائم المستعارمنه ، نحو: اولئک الذین اشتروا الضلالة بالهدی فماربحت تجارتهم (قرآن 16/2). فانه استعار الاشتراء للاستبدال و الاختیار ثم فرع علیها ما یلائم الاشتراء من فوت الربح و اعتبار التجارة ثم انهم لم یلتفتواالی ما یقرن بما یلائم المستعارله فی الاستعارة بالکنایة مع انه ایضاً ترشیح لانه لیس هناک لفظ یسمی استعارة بل تشبیه محض . و کلامهم فی الاستعارة المرشحة التی هی قسم من المجاز لا فی ترشیح یشتمل ترشیح الاستعارة والتشبیه المضمر فی النفس . و اما عدم التفات السکّاکی فیوهم ما لیس عنده و هو ان المرشحة من اقسام الاستعارة المصرحة اذ التحقیق ان الاستعارة بالکنایة اذا زید فیها علی المکنیة ما یلائمها تصیر مرشحة عنده . کذا فی الاطول .
فائدة: قال ابوالقاسم : تقسیمهم الاستعارة المصرحة الی المجردةو المرشحة یشعر بان التجرید و الترشیح انما یجریان فی الاستعارة المصرح بها دون المکنی عنها. و الصواب ان ما زاد فی المکنیة علی قرینتها اعنی اثبات لازم واحد یعد ترشیحاً لها ثم التجرید و الترشیح انما یکونان بعد تمام الاستعارة. فلایعد قرینة المصرح بها تجریداً و لا قرینة المکنی عنها ترشیحاً - انتهی .
فائدة: قال صاحب الاطول اذا اجتمع ملائمان للمستعارله فهل یتعین احد للقرینة او الاختیار الی السامع یجعل ایهما شاء قرینة و الاَّخر تجریداً قال بعض الافاضل ما هو اقوی دلالة علی الارادة للقرینة و الاَّخر للتجرید و نحن نقول ایهما سبق فی الدلالة علی المراد قرینة و الاَّخر تجرید و کیف لاوالقرینة ما نصب للدلالة علی المراد و قد سبق احد الامرین فی الدلالة. فلا معنی لنصب اللاحق و الاوجه ان ّ کلاً من الملائمین المجتمعین ان صلح قرینة فقرینة و مع ذلک الاستعارة مجردة. و لاتقابل بین المجردة و متعددةالقرینة بل کل متعددةالقرینة مجردة.
فائدة: قد یجتمع التجرید و الترشیح کقول زُهیر:
لدی اسد شاکی السلاح مقذف
له لبد اظفاره لم تقلم .
و وجه اجتماعهما صرف دعوی الاتحاد الی المشبه المقارن بالصفة و التفریع و المشبه به حتی یستدعی الدعوی ثبوت الملائم للمشبه به ایضاً.
فائدة: الترشیح ابلغ من التجرید و الاطلاق و من جمع الترشیح والتجرید لاشتماله علی تحقیق المبالغة فی ظهور العینیة التی هی توجب کمال المبالغة فی التشبیه فیکون اکثرمبالغة و اتم مناسبة بالاستعارة و کذا الاطلاق ابلغ من التجرید و منبی الترشیحیة علی ان المستعارله عین المستعارمنه لا شی ٔ شبیه به .
فائدة: فی شرح بعض رسائل الاستعارة، الترشیح یجوز ان یکون باقیاً علی حقیقته تابعاً فی الذکر للتعبیر عن الشی ٔ بلفظ لاستعارة و لایقصد به الا تقویتها کأنّه نقل لفظ المشبه به مع ردیفه الی المشبه و یجوز ان یکون مستعاراً من ملائم المستعارمنه لملائم المستعارله . و یکون ترشیح الاستعارة بمجرد انه عبر عن ملائم المستعارله بلفظ موضوع لملائم المستعارمنه . هذا و لایخفی ان هذا لایخص بکون لفظ ملائم المستعارمنه مستعاراً. بل یتحقق الترشیح بذلک التعبیر علی وجه الاستعارة کان او علی وجه المجاز المرسل اما للملائم المذکور او للقدر المشترک بین المشبه و المشبه به و انه یحتمل مثل ذلک فی التجرید ایضاً و یحتمل تلک الوجوه قوله تعالی : و اعتصموا بحبل اﷲ (قرآن 103/3). حیث استعیر الحبل للعهد فی ان یکون وسیلة لربط شی ٔ لشی ٔ و ذکر الاعتصام و هو التمسک بالحبل ترشیحاً اما باقیاً علی معناه للوثوق بالعهد او مجازاًمرسلاً فی الوثوق بالعهد لعلاقة الاطلاق و التقیید. فیکون مجازاً مرسلاً بمرتبتین او فی الوثوق کأنه قیل ثقوا بعهداﷲ و حینئذ کل من الترشیح و الاستعارة ترشیح للاَّخر. السادس باعتبار امر آخر الی اربعة اقسام : تصریحیة و مکنیة و تحقیقیة و تخییلیة. فالتصریحیة و تسمی بالمصرحة ایضاً هی التی ذکر فیها المشبه به . و المکنیة ما یقابلها و تسمی الاستعارة بالکنایة ایضاً. اعلم انه اتفقت کلمة القوم علی انه اذا لم یذکر من ارکان تشبیه شی ٔ بشی ٔ سوی المشبه و ذکر معه مایخص المشبه به کان هناک استعارة بالکنایة و استعارة تخییلیة کقولنا: اظفار المنیة ای الموت نشبت بفلان . لکن اضطربت اقوالهم فی تشخیص المعنیین الذین یطلق علیهما هذان اللفظان . و محصل ذلک یرجع الی ثلاثة اقوال : احدها ما ذهب الیه القدماء و هو ان المستعار بالکنایة لفظ المشبه به المستعار للمشبه فی النفس المرموزالیه بذکر لازمه من غیر تقدیر فی نظم الکلام و ذکر اللازم قرینة علی قصده من غرض و اثبات ذلک اللازم للمشبه استعارة تخییلیة.ففی المثال المذکور الاستعارة بالکنایة السبع المستعار للمنیة الذی لم یذکر اعتماداً علی ان اضافة الاظفارالی المنیة تدل علی ان السبع مستعارلها. و الاستعارةالتخییلیة اثبات الاظفار للمنیة. فحینئذ وجه تسمیتهابالمکنیة و بالاستعارة بالکنایة ظاهر لانها استعارة بالمعنی المصطلح و متلبسة بالکنایة بالمعنی اللغوی ، ای الخفاء و کذا تسمیتها بالتخییلیة لاستلزامها استعارة اللازم المشبه به للمشبه و تخییل ان المشبه من جنس المشبه به . و ثانیها ما ذهب الیه السکاکی صریحاً حیث قال : الاستعارة بالکنایة لفظ المشبه المستعمل فی المشبه به ادعاءً. ای بادعاء انه عینه بقرینة استعارة لفظ هو من لوازم المشبه به بصورة متوهمة متخیلة شبیهة به اثبتت للمشبه فالمراد بالمنیة عنده هو السبع بادعاء السبعیة لها و انکار ان تکون شیئاً غیر السبع بقرینةاضافة الاظفار التی من خواص السبع الیها. و لاخفاء فی ان تسمیتها بالاستعارة بالکنایة او المکنیة غیر ظاهرحینئذ. و فی جعله ایاها قسماً من الاستعارة التی هی قسم من المجاز و جعل اضافة الاظفار قرینة الاستعارة نظر، لان لفظ المشبه فیها هو المستعمل فی ما وضع له تحقیقاً و الاستعارة لیست کذلک . و اختار السّکاکی رد التبعیة الی المکنی عنها بجعل قرینتها استعارة بالکنایة و جعلها ای التبعیة قرینة لها علی عکس ما ذکره القوم فی مثل نطقت الحال من ان ّ نطقت استعارة لدلت و الحال قرینة لها. هذا و لکن فی کون ذلک مختار السکاکی نظراً لانه قال فی آخر بحث الاستعارة التبعیة: هذا ما امکن من تلخیص کلام الاصحاب فی هذا الفصل و لو انهم جعلوا قسم الاستعارة التبعیة من قسم الاستعارة بالکنایة بان قلبوا فجعلوا فی قولهم نطقت الحال هکذا الحال التی ذکرها عندهم قرینة الاستعارة بالتصریح استعارة بالکنایة عن المتکلم بواسطة المبالغة فی التشبیه علی مقتضی المقام و جعلوا نسبة النطق الیه قرینة الاستعارة کما تراهم فی قولهم : و اذا المنیة انشبت اظفارها، یجعلون المنیة استعارة بالکنایة عن السبع و یجعلون اثبات الاظفار لها قرینة الاستعارة لکان اقرب الی الضبط. فتدبر- انتهی کلامه . و هو صریح فی انه رد التبعیة الی المکنیة علی قاعدة القوم . فحینئذ لاحاجة له الی استعارة قرینة المکنیة لشی ٔ حی تبقی التبعیة مع ذلک بحالها. و لایتقلل الاقسام بهذا ایضاً. فان قلت لم یجعل السلف المکنیة المشبه المستعمل فی المشبه به کما اعتبره فی هذا الرد فکیف یتأتی لک توجیه کلامه بان رده علی قاعدة السلف من غیر ان یکون مختاراً له ، قلت لاشبهة فیما ذکرنا و العهدة علیه فی قوله کما تراهم فی قولهم : و اذا المنیة انشبت اظفارها یجعلون المنیة استعارة بالکنایة. و لایضرنا فیما ذکرنا من توجیه کلامه . و اما التخییلیة عند السکاکی فما سیأتی . و ثالثها ما ذهب الیه الخطیب و هی التشبیه المضمر فی النفس الذی لم یذکر شی ٔ من ارکانه سوی المشبه و دل علیه ای علی ذلک التشبیه بان یثبت للمشبه امر مختص بالمشبه به من غیر ان یکون هناک امر متحقق حساً و عقلاً یجری علیه اسم ذلک الامر. و یسمی اثبات ذلک الامر استعارة تخییلیة و المراد بالتشبیه التشبیه اللغوی لا الاصطلاحی فلایرد ان ذکر المشبه به واجب البتة فی التشبیه انما قیل و دل علیه الخ ، لیشتمل زیداً فی جواب من یشبه الاسد. علی هذا التسمیة بالاستعارة غیر ظاهر و ان کان کونها کنایة غیر مخفی . و بالجملة ففی المکنیة ثلاثة اقوال و فی التخییلیة قولان احدهما قول السکاکی کما یجی ٔ. و الاَّخر قول غیره . و علی هذا المذهب الثالث کل من لفظی الاظفار و المنیة فی المثال المذکور حقیقتان مستعملتان فی المعنی الموضوع له و لیس فی الکلام مجاز لغوی و انما المجاز هو اثبات شی ٔ لشی ٔ لیس هو له . و علی هذا هو عقلی کاثبات الانبات للربیع. و الاستعارة بالکنایة و التخییلیة امران معنویان و هما فعلا المتکلم و یتلازمان فی الکلام لان التخییلیة یجب ان تکون قرینة للمکنیة البتة. و هی یجب ان تکون قرینة للتخییلیة البتة.
فائدة: قال صاحب الاطول و من غرائب السوانح و عجائب اللوائح ان الاستعارة بالکنایة فیما بین الاستعارات معلومة مبینة علی التشبیه المقلوب لکمال المبالغة فی التشبیه فهو ابلغ من المصرحة فکما ان قولنا: السبع کالمنیة تشبیه مقلوب یعود الغرض منه الی المشبه به کذلک انشبت المنیة اظفارهااستعارة مقلوبة استعیر بعد تشبیه السبع بالمنیة المنیة للسبع الادعائی . و ارید بالمنیة معناها بعد جعلهاسبعاً تنبیهاً علی ان المنیة بلغت فی الاغتیال مرتبة ینبغی ان یستعار للسبع عنها اسمها دون العکس فالمنیةوضعت موضع السبع لکن هذا علی ما جری علیه السکاکی . و التحقیقیة هی ما یکون المشبه متحققاً حساً او عقلاً. نحو رأیت اسداً یرمی . فان الاسد مستعار للرجل الشّجاع و هو امر متحقق حساً. و نحو: اهدنا الصراط المستقیم (قرآن 6/1)؛ ای الدّین الحق . و هو امر متحقق عقلاً لا حساً. اما التخییلیة فعند غیر السّکاکی ما مر و اما عند السکاکی فهی استعارة لاتحقق لمعناها حساً و لاعقلاً بل معناها صورة وهمیة محضة. و لما کان عدم تحقق المعنی لا حساً و لا عقلاً شاملاً لما لم یتعلق به توهم ایضاً اضرب عنه بقوله بل معناها الخ . و المراد بالصورة ذوالصّورة فان الصورة جائت بهذا المعنی ایضاً. والمراد بالوهمیة ما یخترعه المتخیلة باعمال الوهم ایاه . فلان للانسان قوة لها ترکیب المتفرقات و تفریق المرکبات اذا استعملها العقل تسمی مفکرة و اذا استعملها الوهم تسمی متخیلة و لما کان حصول هذا المعنی المستعارله باعمال الوهم سُمّیت استعارة تخییلیة و من لم یعرفه قال المناسب حینئذ ان تسمی توهمیة. وعدالتسمیةبتخییلیة من امارات تعسف السکاکی و تفسیره . و انما وصف الوهمیة بقوله محضة ای لایشوبها شی ٔ من التحقق الحسی و العقلی للفرق بینه و بین اعتبار السلف فان اظفار المنیة عندهم امر متحقق شابه توهم الثبوت للمنیة و هناک اختلاط توهم و تحقق بخلاف ما اعتبره فانه امر وهمی محض لاتحقق له لا باعتبار ذاته و لا باعتبار ثبوته فتعریفه هذا صادق علی لفظ مستعمل فی صورة وهمیة محضةمن غیر ان تجعل قرینة الاستعارة بخلاف تفسیر السلف و الخطیب فانها لاتنفک عندهم عن الاستعارة بالکنایة. و قد صرح به حیث مثل للتخییلیة باظفار المنیة الشبیهة بالسبع اهلکت فلاناً. و السلف و الخطیب اما ان ینکروا المثال و یجعلوه مصنوعاً او یجعلوا الاظفار ترشیحاً للتشبیه لااستعارة تخییلیة. و رد ما ذکره بانه یقتضی ان یکون الترشیح استعارة تخییلیة للزوم مثل ما ذکره فیه مع ان ّ الترشیح لیس من المجاز و الاستعارة. و اجیب بان الامر الذی هو من خواص المشبه به لما قرن فی التخییلیة بالمشبه کالمنیة مثلاً حملناه علی المجاز و جعلناه عبارة عن امر متوهم یمکن اثباته للمشبه . و فی الترشیح لما قرن بلفظ المشبه به لم یحتج الی ذلک لانه جعل المشبه به هو هذا المعنی مع لوازمه . فاذا قلنا رأیت اسداً یفترس اقرانه و رأیت بحراً یتلاطم امواجه ، فالمشبه به هو الاسد الموصوف بالافتراس الحقیقی و البحر الموصوف بالتلاطم الحقیقی بخلاف اظفار المنیة فانه مجاز عن الصورة الوهمیة لیصح اضافتها الی المنیة و محصله ان حفظ ظاهر اثبات لوازم المشبه به للمشبه یدعو الی جعل الدال علی اللازم استعارة لما یصح اثباته و لایحتاج الی تجوز فی ذلک الاثبات و لیس هذا الداعی فی الترشیح لانه اثبت للمشبه به فلا وجه لجعله مجازاً و لایلزم عدم خروج الترشیح عن الاستعارة و عدم زیادة علیها لانه فرق بین المقید و المجموع و المشبه به هو الموصوف و الصفة خارجة عنه لا المجموع المرکب منهما. و ایضاً معنی زیادته ان ّ الاستعارة تامة بدونه . و یرد علی هذا ان ّ الترشیح کما یکون فی المصرحة یکون فی المکنیة ایضاً ففی المکنیة لم یقرن المشبه به فلاتفرقة هناک . و یمکن ان یفرق بان التخییلیة لو حملت علی حقیقتها لایثبت الحکم المقصود فی الکلام للمکنی عنها کما عرفت بخلاف المصرحة فان ّ قولنا جائنی اسد له لبد لو اثبت فیه اللبد الحقیقی للاسد المستعمل فی الرجل الشجاع مجازاً لم یمنع عن اثبات المجی ٔ للاسد فان ّ مآله جائنی رجل شجاع لما شبهه به لبد لکنّه لایتم فی قوله تعالی : و اعتصموا بحبل اﷲ جمیعاً (قرآن 103/3). فانه لو ارید الامر بالاعتصام الحقیقی لفات ما قصد بیانه للعهد فلابدّ من جعل الاعتصام استعارة لما یثبت العهد.
فائدة: التصریحیة تعم التحقیقیة و التخییلیة و الکل مجاز لغوی و متباین .هذا عند السکاکی . و المکنیة داخلة فی التحقیقیة عندالسلف لان اللفظ المستعار المضمر فی النفس و هو محقق المعنی . و التصریحیة عندالخطیب ترادف التحقیقیة و تباین التخییلیة لانها عنده لیست لفظاً فلاتکون محقق المعنی و کذا تباین المکنیة لانها عنده نفس التشبیه المضمرفی النفس فلاتکون محقق المعنی .
فائدة: فی تحقیق قرینة الاستعارة بالکنایة ذهب السلف سوی صاحب الکشاف الی ان الامر الذی اثبت للمشبه من خواص المشبه به مستعمل فی معناه الحقیقی و انما المجاز فی الاثبات و یحکمون بعدم انفکاک المکنی عنه عنها و الیه ذهب الخطیب ایضاً و جوز صاحب الکشاف کون قرینتها استعارة تحقیقیة و کذا السکاکی و وجه الفرق بین ما یجعل قرینة للمکنیة و یجعل نفسه تخییلاً او استعارة تحقیقیة او اثباته تخییلاً و بین ما یجعل زائداً علیها و ترشیحاً قوة الاختصاص بالمشبه به فایهما اقوی اختصاصاً و تعلقاً به فهو القرینة و ماسواه ترشیح و کذا الحال بین القرینة و الترشیح فی الاستعارة المصرحة و الاظهر ان ما یحضر السامع اولاً فهو القرینة و ماسواه ترشیح ذلک ان تجعل الجمیع قرینة فی مقام شدة الاهتمام بالایضاح . هکذا فی شرح بعض رسائل الاستعارة.
فائدة: فی الاتقان ، انکر قوم الاستعارة بناء علی انکارهم المجاز و قوم اطلاقها فی القرآن لان فیها الیها ما للحاجة و لانه لم یرد فی ذلک اذن الشارع و علیه القاضی عبدالوهاب المالکی - انتهی .
خاتمه : اذا جری فی الکلام لفظة ذات قرینة دالة علی تشبیه شی ٔ بمعناه فهو علی وجهین احدهما ان لایکون المشبه مذکوراً ولا مقدراً. کقولک : لقیت فی الحمام اسداً، ای رجلاً شجاعاً. و لاخلاف فی ان هذا استعارة لا تشبیه . و ثانیهما ان یکون المشبه مذکوراً او مقدراً و حینئذفاسم المشبه به ان کان خبراً عن المشبه او فی حکم الخبر کخبر باب کان و ان ّ و المفعول الثانی لباب علمت و الحال و النعت فالاصح انه یسمی تشبیهاً لا استعارة لان ّ اسم المشبه به اذا وقع هذه المواقع کان الکلام مصوغاً لاثبات معناه لما اجری علیه او نفیه عنه فاذا قلت زید اسد فصوغ الکلام لاثبات الاسدیة لزید و هو ممتنع حقیقة فیحمل علی انه لاثبات شبه من الاسد له . فیکون الاتیان بالاسد لاثبات التشبیه . فیکون خلیقاً بان یسمی تشبیها لان ّ المشبه به انما جی ٔ به لافادة التشبیه بخلاف نحولقیت اسداً فان ّ الاتیان بالمشبه به لیس لاثبات معناه لشی ٔ بل صوغ الکلام لاثبات الفعل واقعاً علی الاسد فلایکون لاثبات التشبیه فیکون قصد التشبیه مکنوناً فی الضمیر لایعرف الا بعد نظر و تأمل . هذا خلاصة کلام الشیخ فی اسرارالبلاغة و علیه جمیع المحققین . و من الناس من ذهب الی ان الثانی ایضاً اعنی زید اسد استعارة لاجرائه علی المشبه مع حذف کلمة التشبیه و الخلاف لفظی مبنی علی جعل الاستعارة اسماً لذکر المشبه به مع خلوالکلام عن المشبه علی وجه ینبی عن التشبیه او اسماً لذکر المشبه به لاجرائه علی المشبه مع حذف کلمة التشبیه . ثم انّه نقل عن اسرارالبلاغة ان اطلاق الاستعارة فی زید الاسدلایحسن لانه یحسن دخول ادوات التشبیه من تغییر بصورة الکلام فیقال زید کالاسد بخلاف ما اذا کان المشبه به نکرةنحو زید اسد فانه لایحسن زید کاسد و الاّ لکان من قبیل قیاس حال زید الی المجهول و هو اسد ما و لهذا یحسن کان زیداً اسد. لان المراد بالخبر العموم فالتشبیه بالنوع لابفرد فلیس کالتشبیه بالمجهول . و انما یحسن دخول الکاف بتغییر صورته و جعله معرفة بان یقال زید کالاسد فاطلاق اسم الاستعارة هیهنا لایبعد. و یقرب الاطلاق مزید قرب ان یکون النکرة موصوفة بصفة لاتلائم المشبه به نحو فلان بدر یسکن الارض . فان ّ تقدیر اداة التشبیه فیه یحتاج الی کثرة التغییر کان یقال هو کالبدر الاّ انه یسکن الارض و قد یکون فی الصلات و الصفات التی تجی ٔ فی هذا القبیل ما یحول تقدیر ادات التشبیه فیه فیشتد استحقاقه لاسم الاستعارة و یزید قربه منها کقوله : اسد دم الاسد الهزبر خضابه . فانه لاسبیل الی ان یقال المعنی انه کالاسد للتناقض لان ّ تشبیهه بجنس السبع المعروف دلیل علی انه دونه او مثله و جعل دم الهزبر الذی هو اقوی الجنس خضاب یده دلیل علی انه فوقه فلیس الکلام مصوغاً لاثبات التشبیه بینهما بل لاثبات تلک الصفة فالکلام فیه مبنی علی ان ّ کون الممدوح اسداً امر تقرر و ثبت و انما العمل فی اثبات الصفة الغریبة فمحصول هذا النوع من الکلام انک تدعی حدوث شی ٔ هو من الجنس المذکور الا انه اختص بصفة عجیبة لم یتوهم جوازها فلم یکن لتقدیر التشبیه فیه معنی و لقد ضعف هذا الکلام صاحب الاطول و المطول و قالا: الحق ان امثال زید اسد تشبیه مطلقاً هذا اذا کان اسم المشبه به خبراً عن اسم المشبه او فی حکم الخبر و ان لم یکن کذلک نحو لقیت من زید اسداً و لقینی منه اسد فلایسمی استعارة بالاتفاق لانه لم یجر اسم المشبه به علی المشبه لا باستعماله فیه کما فی لقیت اسداً و لا باثبات معناه له کما فی زید اسد علی اختلاف المذهبین . و لایسمی تشبیهاً ایضاً لان ّ الاتیان باسم المشبه به لیس لاثبات التشبیه اذ لم یقصد الدّلالة علی المشارکة و انما التشبیه مکنون فی الضمیر لایظهر الابعد تأمل ، خلافاً للسکاکی فانه یسمی مثل ذلک تشبیهاً و هذا النزاع ایضاً لفظی راجع الی تفسیر التشبیه فمن اطلق الدلالة المزبورة فی تعریف التشبیه عن کونها لاعلی وجه التجرید و الاستعارة و عن کونها علی وجه التصریح سماه تشبیهاً و من قیده لا. قال صاحب الاطول : و نحن نقول فی لقیت من زید اسداً تجرید اسد من زید بجعل زید اسداً و هذا الجعل یتضمن تشبیه زید بالاسد حتی صار اسداً بالغاً غایةالجنس حتی تجرد عنه اسد لکن هذاالتشبیه مکنون فی الضمیر خفی لان دعوی اسدیته مفروغ عنها منزلة منزلة امر متقرر لایشوبه شائبة خفاء. و لایجعل السکاکی هذا من التشبیه المصطلح . و کذلک یتضمن التشبیه تجرید الاسد الحقیقی عنه اذ لایخفی ان المجردعنه لایکون الا شبه اسد فینصرف الکلام الی تجرید الشبه فهوفی افادة التشبیه بحکم رد العقل الی التشبیه بمنزلةحمل الاسد علی المشبه فهو الذی سماه السّکاکی تشبیهاً و لاینبغی ان ینازع فیه معه . و کیف لا و هو ایضاً فی تقدیر المشبه و الاداة کأنه قیل لقیت من زید رجلاً کالاسد و لاتفاوت فی ذلک بینه و بین زید اسد. و هیهنا ابحاث ترکناها خوفاً من الاطناب - انتهی . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
معنی استعارت چیزی عاریت خواستن باشد و این صنعت چنان باشد کی لفظی را معنی باشد حقیقی پس دبیریا شاعر آن لفظ را از آن معنی حقیقی نقل کند و بجای دیگر بر سبیل عاریت بکار بندد. و این صنعت در همه ٔ زبانها بسیارست و چون استعارت بعید نباشد و مطبوع بود سخن را آرایش تمام حاصل گردد. مثال از قرآن : و اخفض لهما جناح الذل ّ من الرحمة (قرآن 24/17). دیگر: و اشتعل الرأس شیباً (قرآن 4/19). دیگر: فاذاقها اﷲ لباس الجوع و الخوف بماکانوا یصنعون (قرآن 112/16). و از قول نبوی : الفتنة نائمة لعن اﷲ من ایقظها. و فصلی است عمروبن العاص بن وائل السهمی را خطبه ای در مدح امیرالمؤمنین عمربن الخطّاب رضی اﷲ عنه و جمله استعارت است و بغایت خوب و فصیح هست : ان ّ ابن خثعمة بعجت له الدنیا معاها و الفت الیه افلاذ کبدها و انتقت له مخها و اطعمته شحمتها و امطرت له جوداً سال منه شعابها و رفقت فی محافلها فمص ّ منها مصاً و قمص منها قمصاً و جانب غمرتها و مشی فی ضحضاحها و ماابتلت قدماه الا کذلک ایّها النّاس قالوا نعم رحمه اﷲ. مثال از نثر پارسی : باید کی سایه ٔ شفقت فلان بر سر فلان گستراند و دامن عفو بر گناهان او پوشاند. شاعر گویذ، تازی :
و من العجایب ان بیض سیوفنا
تلد المنایا السّود و هی ذکور.
ابیوردی :
و فتیان صدق یصدرون عن الوغی
و ایدی المنایا دامیات الاظافر
فحاجتهم احدی اثنتین من العلی
صدورالعوالی او فروع المنابر.
مسعودسعد گوید:
محمدت را همی فروشد سر
که عطا را همی برآمد دم
آخر این روزگارناقص دوست
لگدی زد کمال را محکم
شد ز مردم تهی کنار جهان
خاک را پر نشد هنوز شکم .
مثال دیگر:
خاک عمل از عنبر معزولی به .

(حدائق السحر فی دقائق الشعر صص 28 - 30).


شمس الدین محمدبن قیس الرازی در کتاب المعجم آورده : استعاره نوعی از مجاز است و مجاز ضد حقیقت است و حقیقت آن است که لفظ را بر معنیی اطلاق کنند که واضع لغت دراصل وضع آن لفظ به ازاء آن معنی نهاده باشد چنانکه گوئی دست بشمشیر برد و پای فراپیش نهاد که لفظ دست وپای در اصل وضع بمعنی این دو جار

فرهنگ عمید

۱. (ادبی ) در بدیع، استعمال کلمه ای در غیر معنی حقیقی خودش بر سبیل تشبیه یعنی آوردن مشبه یا مشبهٌ به در کلام و حذف طرف دیگر، مانندِ این جمله: ماهی را دیدم سر از دریچه بیرون کرد. &delta، ماه در این جمله به جای کلمۀ محبوب، معشوق، یا زنی زیبا به کار رفته است.
۲. (اسم مصدر ) [قدیمی] عاریت گرفتن، قرض گرفتن.

۱. (ادبی) در بدیع، استعمال کلمه‌ای در غیر معنی حقیقی خودش بر سبیل تشبیه یعنی آوردن مشبه یا مشبهٌ‌به در کلام و حذف طرف دیگر، مانندِ این جمله: ماهی را دیدم سر از دریچه بیرون کرد. Δ ماه در این جمله به‌جای کلمۀ محبوب، معشوق، یا زنی زیبا به کار رفته است.
۲. (اسم مصدر) [قدیمی] عاریت گرفتن؛ قرض گرفتن.


دانشنامه عمومی

به عاریت گرفتن


استعاره (در تمام زبان های اروپا: Metaphor) یک روش در فن بیان است به معنای به کاربردن یک واژه یا عبارت به جای عبارت دیگر بر اساس شباهت بین آنها. استعاره اهمیت بسیاری در شعر و ادب جهان دارد به طوری که شعر را کلامی مبتنی بر استعاره و اوصاف آن دانسته اند. اولین بار به وسیلهٔ ارسطو به عنوان گونه ای از تشبیه تشریح شد، به واقع می توان گفت استعاره همان تشبیه است که مشبه یا مشبهٌ به آن حذف شده باشد. برای مثال، «گریهٔ ابر بهاری» استعاره است که زیرساخت آن چنین جمله ای است: ابر بهار مانند انسان می گرید؛ از این زیرساخت مشبهٌ به حذف شده و تنها مشبه و ویژگی پایهٔ محذوف باقی مانده است.
تقسیم بندی از لحاظ وجود لفظ مستعار:
از مهم ترین موضوعاتی که برای اولین بار مورد توجه بیان و عالمان آن قرار گرفت بحث از مجاز بود. از کهن ترین کتاب ها در این زمینه کتاب مجاز القرآن ابوعبیده معمر ابن مثنی واضع علم بیان است. پس از وی جاحظ در کتاب البیان و التبیین به مسئلهٔ استعاره اشاره کرده است. پس از جاحظ، ابن وهب در کتاب البرهان به بررسی کتاب وی پرداخت و برخی ویژگی های عبارت همچون استعاره را مورد نقادی و تشریح قرار داد. در قرن دهم میلادی، مصادف با قرن چهارم هـ. ق، با تکامل علم بیان و ظاهرشدن آثار ارزشمندی در این زمینه، استعاره به عنوان یکی از مهم ترین مسائل علم بیان مورد توجه بیشتر واقع شد. سکاکی در قرن هفتم هجری و با تأثر از فخرالدین رازی، علم بیان را نه از جهت زیبایی شناختی، بلکه از جهت منطق، مورد بررسی قرار داد. اثر سکاکی در علم بیان و استعاره را می توان صورت نهایی علم بلاغت دانست.
بسیاری، بر اساس گفتهٔ ارسطو، استعاره را همان تشبیه می دانستند که ادات آن حذف شده باشد، و این تعریف را ادیبان غربی هم مورد استفاده قرار داده اند، و نویسندگان دورهٔ اسلامی، با تقسیم تشبیه به تشبیه تام و محذوف، استعاره را همان تشبیه محذوف دانسته اند که فقط مشبهٌ به در آن ذکر می شود. بعضی دیگر از عالمانِ علوم بلاغت، بر این اساس که دلالت استعارهٔ عقلی است، آن را از انواع مجاز به حساب آورده اند.
قدیمی ترین تعریف استعاره به مفهوم رایج را جاحظ بیان کرده است، که در کتاب البیان و التبیین آورده است که:

دانشنامه آزاد فارسی

اِستعاره
(در لغت به معنی عاریت خواستن) اصطلاحی در علم بیان، آوردن چیزی در کلام به جای چیز دیگر، به اعتبار شباهتی که بین آن دو چیز وجود دارد. مثلاً، به جای جملۀ «پهلوان وارد میدان شد»، بگوییم «شیر وارد میدان شد»، یعنی انگار واقعاً شیری وارد میدان شده است و گوینده از گفتن چنین تعبیری می خواهد بگوید که پهلوانی که از او یادشده در قدرت و رزم آوری درست مانند شیر است. تفاوت تشبیه و استعاره نیز از همین جاست که در تشبیه، گوینده می خواهد بگوید که چیزی شبیه چیز دیگری است (تشبیه: (فرمول ۱))، اما در استعاره گوینده می خواهد بگوید که این چیز همان چیز است (استعاره: A=B).
فرمول ۱:
در ساختار، استعاره تشبیهی است که ادات تشبیه در آن به کار نرود، یعنی به جای این که بگویند «چشم او مثل نرگس است»، بگویند «نرگسش عربده جوی و لبش افسون کنان» (حافظ). اجزای استعاره عبارت اند از ۱. مستعارٌله که معنای حقیقی و متعارف لفظ است و در تشبیه معادل مشبه است؛ ۲. مستعارٌمنه، لفظی است که در معنای غیرحقیقی خود به کار رفته و در تشبیه معادل مشبهٌ به است؛ ۳. جامع که دلیل شباهت و یکسانیِ دو طرف استعاره است و در تشبیه معادل وجه شبه است؛ ۴. مستعار، لفظی است که در آن استعاره صورت گرفته باشد. در میان انواع مجاز، می توان گفت که استعاره مربوط به زبان ادبی است و در زبان عادی و روزمره مرسوم نیست. استعاره انواعی دارد که در ذیل می آید.

فرهنگستان زبان و ادب

{metaphor} [زبان شناسی] آرایه ای زبانی که در آن واژه یا عبارتی که معمولاً برای دلالت بر شیء یا عملی به کار می رود، به شیء یا عملی دیگر اطلاق می شود

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اِستعاره یعنی اصطلاحی در علم بیان، نوعی مجاز لغوی با علاقه مشابهت است.
استعاره از ریشه «ع -و -ر» گرفته شده و به معنای عاریه خواستن و عاریه گرفتن است. این واژه، از اصطلاحات علم بیان است.
از نخستین مسائل علوم بلاغت
استعاره از نخستین مسائل علوم بلاغی است که مورد توجّه مفسّران قرار گرفت و نخست از دامن مباحث مربوط به دفع شبهات از قرآن و اعجاز قرآن برخاست.
تعریف استعاره
در تعریف استعاره گفته اند: کاربرد لفظ در معنای غیر حقیقی آن همراه با علاقه تشابه میان معنای حقیقی و مجازی و قرینه ای که مانع از اراده معنای حقیقی می شود. در حقیقت، استعاره نوعی مجاز لغوی است که علاقه آن مشابهت باشد و گاه از آن به «مجاز استعاری» تعبیر می کنن،د در برابر مجاز مرسل، و آن مجازی است که علاقه آن غیر مشابهت باشد؛ برای مثال، کسی که انسان شجاعی را در مدرسه دیده است و می گوید: «رأیت اسداً فی المدرسه» لفظ «اسد» را که نام شیر است به معنای مرد شجاع به کار برده است و رابطه میان معنای حقیقی (شیر) و معنای مجازی (انسان شجاع) شباهت است. گوینده، آن مرد شجاع را در ذهن خود به شیر تشبیه، آنگاه نام شیر را به صورت استعاره بر او اطلاق کرده است، ازاین رو استعاره را تشبیه مختصر نیز نامیده اند؛ یعنی تشبیهی که یکی از دو رکنش (مشبّه یا مشبّهٌ به) حذف شده باشد. این تعریف از استعاره از زمان عبدالقاهر جرجانی رایج و ازسوی دانشمندان پس از وی، حدود آن به طور روشن و مشخّص بیان شده است.

پیشنهاد کاربران

استعاره. ( ا. ع. ) . بسیاری بر اساس گفته ارسطو استعاره را همان تشبیه می دانستند که ادات آن حذف شده باشد و این تعریف را ادیبان غربی هم مورد استفاده قرار داده اند و نویسندگان دوره اسلامی با تقسیم تشبیه به تشبیه تام و محذوف، استعاره را همان تشبیه محذوف دانسته اند که فقط مشبه به در آن ذکر می شود. بعضی دیگر از عالمان علوم بلاغت بر این اساس که دلالت استعاره عقلی است، آن را از انواع مجاز به حساب آورده اند.
قدیمی ترین تعریف استعاره به مفهوم رایج را جاحظ بیان کرده است، که در کتاب «البیان و التبیین» آورده است که:
استعاره نامیدن چیزی است به نامی جز نام اصلی اش، هنگامی که جای آن چیز را گرفته باشد.
ارکان استعاره
1ـ مستعارمنه ( مشبه به ) : معنای اولیه و ظاهری.
2ـ مستعارله ( مشبه ) : معنای باطنی و مورد نظر شاعر.
جامع ( وجه شبه ) : ارتباط میان واژه اولیه و واژه مورد نظر.
4ـ مستعار: لفظی که در آن استعاره شده است.
مثلاً در این بیت:
ای که بر مه کشی از عنبر سارا
چوگان مضطرب حال مگردان! من سرگردان را

در این بیت، مه "مستعارمنه" است. روی یار که به ماه تشبیه شده "مستعارله" است. "جامع" زیبایی و درخشندگی است؛ که باعث تشبیه روی دلدار به ماه شده است و لفظ "مه" مستعار است.

انواع استعاره از لحاظ وجود مشبه­به
1. استعاره مصرحه:
استعاره مصرّحه ( تحقیقیه ) : اگر از کل تشبیه فقط "مشبه­به" بماند استعاره را مصرحه یا آشکار می­گویند؛ که خود بر چندین قسم است: ( استعاره مصرحه مجرده، استعاره مصرحه مطلقه، استعاره مصرحه مرشحه، استعاره اصلیه و تبعیه، استعاره نزدیک و استعاره دور، وفاقیه و عنادیّه از انواع دیگر استعار ه مصرحه میباشد ) .
ا. استعاره مصرحه مجرده: مشبه­به + صفات یا اجزاء مشبه ( یعنی در کلام مشبه­به با ملائمات مشبه همراه است ) .
ب. استعاره مصرحه مطلقه: مشبه­به+ صفات یا اجزاء مشبه و مشبه­به ( یعنی مشبه­به را ذکر کنیم و با ان هم از ملائمات مشبه­به و هم از ملائمات مشبه چیزی بیاوریم ) .
ج. استعاره مصرحه مرشحه: مشبه­به + صفات یا اجزاء همان مشبه­به ( یعنی مشبه­به را همراه با یکی از ملائمات خود ان مشبه­به ذکر
از لعل تو گریابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد ( حافظ )
لعل، استعاره آشکار از لب سرخ یار است، زیرا حافظ به قرینه از آن زنهار خواسته.
د . استعاره اصلیه و تبعیه:
اصلیه: هر گاه اسم یا گروه اسمی، استعاره واقع شوند، استعاره را اصلیه میگویند:
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق می­کند شب همه شب دعای تو

"گل خوش نسیم" استعاره از معشوق و بلبل استعاره از عاشق است.

استعاره تبعیه: اگر صفت و فعل استعاره شوند، استعاره را تبعیه گویند.
تا بماند جانت خندان تا ابد
همچو جان پاک احمد بااحد ( مولوی )
در این بیت "خندان" که صفت است، استعاره از شادابی و با طراوت بودن است.

ه . استعاره آشنا و شگفت
استعاره نزدیک و آشنا: در این استعاره به راحتی می توان به جامع ( وجه شبه ) پی­برد.
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که بر مردم هشیار چه کرد
دراین بیت، نرگس استعاره­ای آشکار از چشم است.

استعاره دور و شگفت: استعاره­ای است که جامع دیریاب باشد:
دل به می دربند تا مردانه وار
گردن سالوس و تقوا بشکنیم ( حافظ )
شاعر در عالم خیال سالوس و تقوا را به صورت انسان یا حیوان مجسم کرده است.

و . استعاره وفاقیه و عنادیه
استعاره وفاقیه: استعاره­ای که گرد آوردن و جمع بین مشبه و مشبه­به در آن ممکن باشد:
"مرده را اگر بیاموزی و راه بنمایی زنده خواهد شد".
استعاره عنادیه: عکس وفاقیه است، یعنی آوردن مشبه و مشبه­به بصورت یکجا ممکن نباشد:
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم
در این بیت، استعاره عنادیه روی داده است؛ زیرا تبریک به مناسبت آمدن غم، که هر دو در یکجا نمی­گنجد.

2. استعاره مکنیّه ( تخییلیّه )
هر گاه از ارکان تشبیه، فقط مشبه با یکی از لوازم مشبه­به بیاید؛ استعاره مکنیّه است. که اگر "مشبه­به" حذف شده، جاندار یا انسان باشد، استعاره مکنیه، "تشخیص" یا "شخصیت بخشی" است و اگر "مشبه­به" حذف شده، جاندار نباشد استعاره، فقط مکنیّه است:
تو را از کنگره عرش می­زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتاده است ( حافظ )
مشبه­به "قصر" است که غیر جاندار و از لوازم کنگره عرش می­باشد.
- استعاره مکنیه ( تشخیص ) :
به چشم عقل در این راهگذار پر آشوب
نگر که کار جهان بی­ثبات و بی­محل است ( حافظ )
مشبه­به "انسان" است و جاندار؛ و چشم از لوازم و ملائمان انسان می­باشد.
استعاره دارای اقسامی است:
1 - استعارۀ مفرد: مستعارِ آن یک کلمه است، اعمّ از کلمۀ مفرد یا کلمۀ مرکّب، در مثال بالا، «نرگس» کلمۀ مفرد و «گل زرد»، کلمۀ مرکّب است.
2 - استعارۀ مرکّب: مستعار آن یک جمله می باشد، مانند «هزاران نرگس از چرخِ جهان گرد فرو شد» به جای «شب به پایان رسید» و «برآمد یک گلِ زرد» به جای «خورشید طلوع».
3 - استعارۀ مَکنیّه: مستعارٌله ( مشبّه ) را همراه با یکی از لوازم یا ملایماتِ مستعارٌمنه ( مشبّه به ) ذکر، و مستعارٌمنه را اراده می­کنند. مانند:
ارغوان جـامِ عقـیقی به سمن خواهـد داد
چشمِ نرگس به شقایق نگران خواهد شد
( حافظ )
که در آن مستعارٌله ( نرگس ) ، با کلمۀ «چشم» که از لوازم مستعارٌمنه ( انسان ) است، همراه شده است.
4 ـ استعارۀ مُصَرَّحه: مستعارٌمنه ( مشبّه به ) را ذکر و از آن مستعارٌله ( مشبَّه ) را اراده می­کنند، مانند «نرگس» و «گل زرد» در بیت فوق.
5ـ استعارۀ مرکّب: صورتی را که منتزع از امور متعدّد باشد . . .


کلمات دیگر: