مجاز. [ م َ ] (ع اِ) راه گذر. (منتهی الارب ). راه گذر و راه و طریق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). راه و جای گذشتن . (غیاث ) (آنندراج ). || راهی که در آن از طرفی به طرف دیگر عبور می کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گلوگاه . بغاز. بوغاز. مضیق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || جایی که درآن درخت گردکان نشانده باشند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مَجازَة شود. || ضد حقیقت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث ) (آنندراج ). مقابل حقیقت . خلاف حقیقت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
: اینهمه بود و باد تو خواب است
خواب را حکم نی مگر به مجاز.
رودکی .
بی جای چون بود چو بود زنده
بل بر مجاز گفته شود کانجا.
ناصرخسرو.
کرا ره گشاده شود سوی دانش
حقیقت شود سوی دانا مجازش .
ناصرخسرو.
شرف دودمان آدم را
به حقیقت تویی و خلق مجاز.
مسعودسعد.
آخرش هم مصاف بشکستم
که سلاحی بجز مجاز نداشت .
خاقانی .
خاقانی و حقایق طبع تو و مجاز
اینجا مسیح و طوبی و آنجاخر و گیاه .
خاقانی .
این است حقیقت که ز وصل تو نشان نیست
هرقصه که آن نیست مجاز است چه گویم .
عطار.
چون مجاز افتاده ام نادر بود
کز حقیقت ماجرایی پی برم .
عطار (دیوان چ تفضلی ص 403).
باز پر از شید و سوی عقل تاز
کی پرد بر آسمان پر مجاز.
مولوی .
هر که دیدار دوست می طلبد
دوستی را حقیقت است و مجاز.
سعدی .
قدمی که بر گرفتی به وفا و عهد یاران
اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد.
سعدی .
خروشم از سرسوز است و ناله از سر درد
نه چون دگر سخنان کزسر مجاز آید.
سعدی .
می پزم سودای خامش تا بسوزم اندر آن
عاقبت سوی حقیقت هر مجازی می کشد .
ابن یمین .
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد.
حافظ.
خمها همه در جوش و خروشند ز مستی
و آن می که در آنجاست حقیقت نه مجاز است .
حافظ.
نقشی بر آب می زنم از گریه حالیا
تا می شود قرین حقیقت مجاز من .
حافظ.
-
سرای مجاز ؛ کنایه از دنیا. این جهان
: از تن دوست در سرای مجاز
جان برون آید و نیاید راز.
سنائی .
-
امثال :
المجاز قنطرة الحقیقة . (امثال و حکم ، ج
1 ص
270).
|| کنایه و
استعاره . (ناظم الاطباء). || کلمه ای که در غیرمعنی حقیقی خود مستعمل شود و معنی موضوع حقیقی آن متروک نشده باشد بلکه در معنی موضوع له و غیرموضوع له علاقه ٔ مشابهت یا ظرفیت یا سبب و غیر آن متحقق باشد چنانکه خر در اصل به معنی حیوان ناهق است و به علاقه ٔ مشابهت که حماقت باشد بر مرد احمق اطلاق کنند، و علاقه ٔظرفیت چنانکه خوان خواستند یعنی طعام خواستند و علاقه ٔ سببیت چنانکه اطلاق شمس بر ضوء، و اطلاق کل بر جزء مثلاً انامل را اصابع گفتن کقوله تعالی : یجعلون اصابعهم فی آذانهم ، و اطلاق جزءبر کل مثلاً تمام سوره ٔ فاتحه را الحمد گفتن ، و اطلاق آلت شی ٔ را بر آن شی ٔ مثلاً حروف و خط را قلم گفتن وکلام را زبان و تسمیة الشی ٔ باسم مایؤل الیه مثل شیره ٔ انگور را شراب گفتن کقوله تعالی : انی ارانی اعصرخمراً ، و تسمیة الشی ٔ باسم ما کان چنانکه یتیم گفتن کسی را بعد از بلوغ ، و تسمیة الشی ٔ باسم مادته چنانکه تیغ را آهن گفتن ... (غیاث ) (آنندراج ). مجاز ضد حقیقت است و حقیقت آن است که
لفظ را بر معنیی اطلاق کنند که واضع لغت در اصل آن لفظ بازاء آن معنیی نهاده باشد چنانکه گویی دست به شمشیر برد و پای فرا پیش نهاد که لفظ دست و پای در اصل وضع به معنی این دو جارحت مخصوص نهاده اند و مجاز آن است که از حقیقت درگذرند و لفظ را بر معنی دیگر اطلاق کنند که در اصل وضع نه برای آن نهاده باشند لکن با حقیقت آن لفظ وجه علاقتی دارد که بدان مناسبت مرادمتکلم از آن اطلاق فهم توان کرد چنانکه گویی فلان را بر تو دستی نیست و در دوستی تو پای ندارد یعنی او رابر تو قدرتی و نعمتی نیست و در دوستی تو ثبات ننماید و دست و پای در اصل وضع به معنی قدرت و نعمت و ثبات و دوام ننهاده اند الا آنکه چون ملازمتی میان دست و قدرت و پای و ثبات هست ، از این استعمال به قرینه ٔ ترکیب این الفاظ معنی قدرت و ثبات معلوم شود. (از المعجم چ دانشگاه صص
365-
366). نوعی از استعارت باشد و در مقابل حقیقت است و آن استعمال لفظ است در غیر ما وضعله و در اصول یکی از مباحث آن بحث در حقیقت و مجاز است بر این مبنی که آیا در الفاظ مبین احکام شرعی مجازاتی شرعی هست یا نه یعنی الفاظ باید حمل بر معانی حقیقی شوند یا در مواردی هم مجازات شرعی هست . علائمی برای تشخیص معانی حقیقی و مجازی ذکر کرده اند از جمله علامت حقیقت : تبادر، عدم صحت سلب و اطراد است که مقابل هر یک از این علامات نشانه ٔ مجاز است . مجازات مانند لفظ صلوة و زکوةاند که از معانی لغوی خود خلع و درمعنی مخصوص استعمال شده اند که حقایق شرعیه شده اند. مجاز یا شرعی است یا عرفی یا لغوی و همین طور حقیقت و بالجمله برای مجاز انواع و اقسامی برشمرده اند:
1- مجاز مرسل و آن عبارت از استعمال لفظ است در غیر ما وضعله در صورتی که علاقه مصحح استعمال ، غیر مشابهت باشد مانند استعمال «ید» در نعمت زیرا علت فاعلی نعمت است و در قدرت ، و استعمال کل در جزء مانند «رقبه » درانسان و «اصابع» در انامل : «یجعلون اصابعهم فی آذانهم »
2 - مجاز عقلی که اسناد مجازی هم گویند و مجاز در اسناد هم گویند و عبارت از اسناد فعل است به ملابس فعل مانند «و اخرجت الارض اثقالها» که نسبت اخراج به مکان داده شده است در حالی که فعل خداست . مجاز عقلی به اعتبار طرفین چهار قسم است زیرا دو طرف آن یا هر دو حقیقت لغوی می باشند مانند «انبت الربیع البقل » یا هر دو مجازی اند مانند «احیی الارض شباب الزمان » و یا یکی از دو طرف حقیقی و طرف دیگر مجاز است مانند «انبت البقل شباب الزمان » و «احیی الارض الربیع». امثله ٔ مجاز عقلی در قرآن بسیاراست مانند «و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایماناً» . که زیاد کردن ایمان فعل خداست . و در مجاز عقلی قرینه ٔ صارفه لازم است اعم ازآنکه لفظی باشد یا معنوی ، عقلی یا عادی .
3- مجاز لغوی و آن استعمال لفظ است در غیر ما وضع له با قرینه ٔصارفه و آن را مجاز مفرد هم گویند.
4- مجاز عرفی (عرف خاص یا عام ). علاقه ای که در مجاز مرسل معتبر است بجز مشابهت است و آنها عبارتند از:
1- نامگذاری کل به اسم جزء مانند نامگذاری
انسان به رقبه .
2- نامگذاری جزء به اسم کل مانند نامگذاری انامل به اصابع.
3- نامگذاری مسبب به اسم سبب .
4- بعکس سوم .
5- نامگذاری حال به اسم محل .
6- عکس پنجم .
7- نامگذاری شی ٔ به اعتبار متحول الیه (عنب به خمر)
8- نامگذاری شی ٔ به اسم آلت .
9- تسمیه ٔ شی ٔ به اسم مجاورآن .
10- تسمیه ٔ شی ٔ به اسم مشتق بعد از زوال مشتق منه مثل ضارب بعد ازفراغت از ضرب که باز هم ضارب گویند. و جز آن از علاقات دیگر. از انواع مجازات مجاز مشهور است که در اشتهار به سرحد حقیقت رسیده باشد و مجاز راجح است که دون مجاز مشهور است . (فرهنگ علوم نقلی و ادبی ، تألیف دکتر سیدجعفر سجادی ). مجاز عبارت است از استعمال لفظ در غیر معنی موضوع له با وجود
قرینه ای که مانع از اراده ٔ معنی اصلی باشد و شرط نقل معنی اصلی (حقیقی ) به معنی غیر اصلی (مجازی ) وجود مناسبتی بین آن دو هست و این مناسبت را«علاقه » گویند. وقتی مثلاً گفتیم :
جهان دل نهاده بر این داستان
همان بخردان و همان راستان .
فردوسی .
کلمه ٔ جهان را به معنی غیرموضوع له یعنی «جهانیان » استعمال کردیم اما این استعمال با دو شرط صورت گرفته است اول با وجود قرینه ٔ «دل نهادن بر داستان » که علامت و نشانه ٔ آن است که کلمه ٔ جهان در غیر معنی اصلی خود استعمال شده است زیرا جهان در صورت اراده ٔ معنی حقیقی نمی تواند دل بر چیزی نهد. دوم با وجود مناسبت و علاقه ٔ بین جهان و جهانیان و آن علاقه ٔ حال و محل است . علاقه هایی که ممکن است بین معانی حقیقی و مجازی وجود داشته باشد بسیار است و مهمترین آنها عبارتند از:
1- علاقه ٔ کلیت و جزئیت مثل استعمال سر و اراده ٔ موی سر در این بیت جامی :
سپید شد چو درخت شکوفه دار سرم
و زین درخت همین میوه ٔ غم است برم .
2- علاقه ٔ لازمیت و ملزومیت مثل علاقه ٔ میان آتش و گرمی ، آفتاب و نور آفتاب و امثال اینها و مانند علاقه ٔ میان پای و پایداری در اینکه گویند: «فلان را در دوستی پای نیست ».
3- علاقه ٔ حال و محل مثل استعمال جهان و اراده ٔ جهانیان در این بیت :
جهان انجمن شد بر تخت اوی
فرومانده ازفره ٔ بخت اوی .
فردوسی .
4- علاقه ٔ مشابهت مثل استعمال سرو و اراده ٔ قامت موزون در این دو بیت :
ماند به صنوبر قد آن سرو سمن بر
گر سوسن آزاد بود بار صنوبر.
عنصری .
سیه زلف آن سرو سیمین من
همه تاب و پیچ است و بند و شکن .
فرخی .
هنگامی که مجاز دارای علاقه ٔمشابهت باشد آن را استعاره گویند. علاوه بر اینها علائقی دیگر مانند علاقه ٔ سببیت ، علاقه ٔ آلیت ، علاقه ٔ عموم و خصوص ، علاقه ٔ ما کان و علاقه ٔ ما یکون هم میان معنی حقیقی و مجازی ممکن است وجود داشته باشد. مجاز را به مجاز شرعی و عرفی و عقلی و لغوی تقسیم می کنند. مجاز عقلی اسناد فعل است به غیر فاعل حقیقی خود مثل :
سحاب گویی یاقوت ریخت بر مینا
نسیم گویی شنگرف بیخت بر زنگار.
مجاز لغوی استعمال لفظ (یا جمله ) است در غیر معنی موضوع له چنانکه گذشت و بنابر همین تعریف است که دیدیم مجاز لغوی ممکن است در یک کلمه و یا در یک جمله ٔ مرکب باشد و در صورت اخیر جمله در غیر معنی واقعی خود استعمال می شود. مجاز لغوی منقسم می شود به مجاز مرسل (مفرد و مرکب ) و مجاز بالاستعاره (مفرد و مرکب ). مجاز بالاستعاره همان است که استعاره گویند. مجاز مرکب بالاستعاره آن است که کلامی در غیر معنی موضوع له و با علاقه ٔ مشابهت و قرینه ای مانع از اراده ٔ معنی حقیقی استعمال شود وچنین استعاره را استعاره ٔ تمثیلیه گویند. (از آیین سخن تألیف دکتر صفا چ
3 ص
52،
53،
54 و
56)
: و آنچه باری تعالی و تقدس در کلام مجید ... چند جایگاه در حق عاد و ثمود و دیگر امم یاد کرده است که : فأرسلنا علیهم ریحاً صرصراً ... و امثال آن بر طریق مجاز است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ شعار ص
420). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ص
239 شود.