کلمه جو
صفحه اصلی

مجاز


مترادف مجاز : استعاره، غیرواقع، کنایه، مزاج، طبیعت | جایز، روا، قانونی، مشروع، اجازه دار، مختار، مخیر

متضاد مجاز : حقیقت | غیر مجاز

برابر پارسی : روا، پسندیده، با پروانه، خوب

فارسی به انگلیسی

authorized, permissible, chartered


authorized, licensed, permissible, figures of speech, metaphor, imagery, admissible, allowable, fair, image, lawful, licit, trope, welcome, chartered, figure, allegory

trope, metaphor, figure, allegory


admissible, allowable, authorized, fair , figures of speech, image, lawful, licit, permissible, trope, welcome


فارسی به عربی

جائز , قانونی , مقبول

عربی به فارسی

پروانه دار , صاحب جواز , دارنده پروانه , ليسانسيه


مترادف و متضاد

اجازه‌دار، مختار، مخیر


استعاره، غیرواقع، کنایه ≠ حقیقت


free (صفت)
مستقل، مجاز، روا، اختیاری، عاری، ازاد، حق انتخاب، رایگان، مجانی، رها، مختار، مبرا، غیر مقید، سرخود، میدانی

admissible (صفت)
قابل قبول، پذیرفتنی، مجاز، روا، قابل تصدیق

allowable (صفت)
قابل قبول، مجاز، روا، جایز

allowed (صفت)
مجاز، روا

permissible (صفت)
مجاز، روا، رخصت دادنی

licensed (صفت)
مجاز

permissive (صفت)
مجاز، روا، اسان گیر

lawful (صفت)
مجاز، روا، قانونی، مشروع، حلال، داتایی، بربستی

admittable (صفت)
مجاز

tropologic (صفت)
مجاز، مجازی، گرمسیری، دارای تفسیر اخلاقی

licit (صفت)
مجاز، روا، حراجی، قانونی، مشروع، حلال

rated (صفت)
مجاز، ارزیابی شده

مزاج، طبیعت


جایز، روا، قانونی، مشروع ≠ غیر مجاز


۱. استعاره، غیرواقع، کنایه
۲. مزاج، طبیعت ≠ حقیقت


۱. جایز، روا، قانونی، مشروع
۲. اجازهدار، مختار، مخیر ≠ غیر مجاز


فرهنگ فارسی

( اسم ) مزاج : دیگر اراده این بود که در کورنش آخر احوال خود را بپادشاه جمجاه خورشید کلاه عرض نمائیم چون مجاز مبارک پادشاه بقرار نبود عرض نشد که مبادا کلفت خاطر شود ...
بگذشتن

آرایه‌ای زبانی که ازطریق آن نام پدیده‌ای که دارای نوعی پیوند، نظیر مجاورت مکانی و زمانی و سببی، با پدیده‌ای دیگر است به‌جای لفظ پدیدۀ دیگر به کار می‌رود


فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (اِمف . ) اجازه داده شده .
(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) غیر حقیقت ، استعمال کلمه ای در غیر معنی حقیقی خود به شرط آن که آن معنی از جهتی مناسبت با معنی اصلی داشته باشد.

(مُ) [ ع . ] (اِمف .) اجازه داده شده .


(مَ) [ ع . ] (اِ.) غیر حقیقت ، استعمال کلمه ای در غیر معنی حقیقی خود به شرط آن که آن معنی از جهتی مناسبت با معنی اصلی داشته باشد.


لغت نامه دهخدا

مجاز. [ م َ ] (ع مص ) بگذشتن . (تاج المصادر بیهقی ). گذشتن از جای . (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). || پس افکندن چیزی را به رفتن از چیزی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


مجاز. [ م َ ] (اِ) (محرف مزاج ) در تداول عامه ، مزاج . (فرهنگ فارسی معین ) : دیگر اراده این بود که در کورنش آخر احوال خود را به پادشاه جمجاه خورشید کلاه عرض نمائیم چون مجاز مبارک پادشاه بقرار نبود عرض نشد مبادا کلفت خاطر شود ... (نامه ٔ پیرقلی بیک ایلچی شاه عباس به بوریس گودونف تزارروسیه ، از زندگانی شاه عباس تألیف نصراﷲ فلسفی ).


مجاز. [ م ُ ] (ع ص ) اجازه داده شده و اذن داده شده . (ناظم الاطباء). آن که دستوری دارد. مأذون . با رخصت .رخصت داده شده . رخصت یافته . مرخص . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || جایز. روا. (ناظم الاطباء). مباح . روا. مشروع . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- پزشک مجاز . رجوع به ترکیب بعد شود.
- طبیب مجاز ؛ به کسی اطلاق می گردد که در مدارس عالی طب تحصیل نکرده ولی با کار و تجربه و کسب اطلاع در محضر طبیبان حاذق اطلاعات نسبةً قابل توجهی در این رشته بدست آورده با شرایطی موفق به دریافت اجازه طبابت شده باشد.
|| صاحب اجازه ٔ روایت . صاحب اجازه ٔ اجتهاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


مجاز. [ م َ ] (ع اِ) راه گذر. (منتهی الارب ). راه گذر و راه و طریق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). راه و جای گذشتن . (غیاث ) (آنندراج ). || راهی که در آن از طرفی به طرف دیگر عبور می کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گلوگاه . بغاز. بوغاز. مضیق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || جایی که درآن درخت گردکان نشانده باشند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مَجازَة شود. || ضد حقیقت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث ) (آنندراج ). مقابل حقیقت . خلاف حقیقت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
اینهمه بود و باد تو خواب است
خواب را حکم نی مگر به مجاز.

رودکی .


بی جای چون بود چو بود زنده
بل بر مجاز گفته شود کانجا.

ناصرخسرو.


کرا ره گشاده شود سوی دانش
حقیقت شود سوی دانا مجازش .

ناصرخسرو.


شرف دودمان آدم را
به حقیقت تویی و خلق مجاز.

مسعودسعد.


آخرش هم مصاف بشکستم
که سلاحی بجز مجاز نداشت .

خاقانی .


خاقانی و حقایق طبع تو و مجاز
اینجا مسیح و طوبی و آنجاخر و گیاه .

خاقانی .


این است حقیقت که ز وصل تو نشان نیست
هرقصه که آن نیست مجاز است چه گویم .

عطار.


چون مجاز افتاده ام نادر بود
کز حقیقت ماجرایی پی برم .

عطار (دیوان چ تفضلی ص 403).


باز پر از شید و سوی عقل تاز
کی پرد بر آسمان پر مجاز.

مولوی .


هر که دیدار دوست می طلبد
دوستی را حقیقت است و مجاز.

سعدی .


قدمی که بر گرفتی به وفا و عهد یاران
اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد.

سعدی .


خروشم از سرسوز است و ناله از سر درد
نه چون دگر سخنان کزسر مجاز آید.

سعدی .


می پزم سودای خامش تا بسوزم اندر آن
عاقبت سوی حقیقت هر مجازی می کشد .

ابن یمین .


فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد.

حافظ.


خمها همه در جوش و خروشند ز مستی
و آن می که در آنجاست حقیقت نه مجاز است .

حافظ.


نقشی بر آب می زنم از گریه حالیا
تا می شود قرین حقیقت مجاز من .

حافظ.


- سرای مجاز ؛ کنایه از دنیا. این جهان :
از تن دوست در سرای مجاز
جان برون آید و نیاید راز.

سنائی .


- امثال :
المجاز قنطرة الحقیقة . (امثال و حکم ، ج 1 ص 270).
|| کنایه و استعاره . (ناظم الاطباء). || کلمه ای که در غیرمعنی حقیقی خود مستعمل شود و معنی موضوع حقیقی آن متروک نشده باشد بلکه در معنی موضوع له و غیرموضوع له علاقه ٔ مشابهت یا ظرفیت یا سبب و غیر آن متحقق باشد چنانکه خر در اصل به معنی حیوان ناهق است و به علاقه ٔ مشابهت که حماقت باشد بر مرد احمق اطلاق کنند، و علاقه ٔظرفیت چنانکه خوان خواستند یعنی طعام خواستند و علاقه ٔ سببیت چنانکه اطلاق شمس بر ضوء، و اطلاق کل بر جزء مثلاً انامل را اصابع گفتن کقوله تعالی : یجعلون اصابعهم فی آذانهم ، و اطلاق جزءبر کل مثلاً تمام سوره ٔ فاتحه را الحمد گفتن ، و اطلاق آلت شی ٔ را بر آن شی ٔ مثلاً حروف و خط را قلم گفتن وکلام را زبان و تسمیة الشی ٔ باسم مایؤل الیه مثل شیره ٔ انگور را شراب گفتن کقوله تعالی : انی ارانی اعصرخمراً ، و تسمیة الشی ٔ باسم ما کان چنانکه یتیم گفتن کسی را بعد از بلوغ ، و تسمیة الشی ٔ باسم مادته چنانکه تیغ را آهن گفتن ... (غیاث ) (آنندراج ). مجاز ضد حقیقت است و حقیقت آن است که لفظ را بر معنیی اطلاق کنند که واضع لغت در اصل آن لفظ بازاء آن معنیی نهاده باشد چنانکه گویی دست به شمشیر برد و پای فرا پیش نهاد که لفظ دست و پای در اصل وضع به معنی این دو جارحت مخصوص نهاده اند و مجاز آن است که از حقیقت درگذرند و لفظ را بر معنی دیگر اطلاق کنند که در اصل وضع نه برای آن نهاده باشند لکن با حقیقت آن لفظ وجه علاقتی دارد که بدان مناسبت مرادمتکلم از آن اطلاق فهم توان کرد چنانکه گویی فلان را بر تو دستی نیست و در دوستی تو پای ندارد یعنی او رابر تو قدرتی و نعمتی نیست و در دوستی تو ثبات ننماید و دست و پای در اصل وضع به معنی قدرت و نعمت و ثبات و دوام ننهاده اند الا آنکه چون ملازمتی میان دست و قدرت و پای و ثبات هست ، از این استعمال به قرینه ٔ ترکیب این الفاظ معنی قدرت و ثبات معلوم شود. (از المعجم چ دانشگاه صص 365-366). نوعی از استعارت باشد و در مقابل حقیقت است و آن استعمال لفظ است در غیر ما وضعله و در اصول یکی از مباحث آن بحث در حقیقت و مجاز است بر این مبنی که آیا در الفاظ مبین احکام شرعی مجازاتی شرعی هست یا نه یعنی الفاظ باید حمل بر معانی حقیقی شوند یا در مواردی هم مجازات شرعی هست . علائمی برای تشخیص معانی حقیقی و مجازی ذکر کرده اند از جمله علامت حقیقت : تبادر، عدم صحت سلب و اطراد است که مقابل هر یک از این علامات نشانه ٔ مجاز است . مجازات مانند لفظ صلوة و زکوةاند که از معانی لغوی خود خلع و درمعنی مخصوص استعمال شده اند که حقایق شرعیه شده اند. مجاز یا شرعی است یا عرفی یا لغوی و همین طور حقیقت و بالجمله برای مجاز انواع و اقسامی برشمرده اند: 1- مجاز مرسل و آن عبارت از استعمال لفظ است در غیر ما وضعله در صورتی که علاقه مصحح استعمال ، غیر مشابهت باشد مانند استعمال «ید» در نعمت زیرا علت فاعلی نعمت است و در قدرت ، و استعمال کل در جزء مانند «رقبه » درانسان و «اصابع» در انامل : «یجعلون اصابعهم فی آذانهم » 2 - مجاز عقلی که اسناد مجازی هم گویند و مجاز در اسناد هم گویند و عبارت از اسناد فعل است به ملابس فعل مانند «و اخرجت الارض اثقالها» که نسبت اخراج به مکان داده شده است در حالی که فعل خداست . مجاز عقلی به اعتبار طرفین چهار قسم است زیرا دو طرف آن یا هر دو حقیقت لغوی می باشند مانند «انبت الربیع البقل » یا هر دو مجازی اند مانند «احیی الارض شباب الزمان » و یا یکی از دو طرف حقیقی و طرف دیگر مجاز است مانند «انبت البقل شباب الزمان » و «احیی الارض الربیع». امثله ٔ مجاز عقلی در قرآن بسیاراست مانند «و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایماناً» . که زیاد کردن ایمان فعل خداست . و در مجاز عقلی قرینه ٔ صارفه لازم است اعم ازآنکه لفظی باشد یا معنوی ، عقلی یا عادی . 3- مجاز لغوی و آن استعمال لفظ است در غیر ما وضع له با قرینه ٔصارفه و آن را مجاز مفرد هم گویند. 4- مجاز عرفی (عرف خاص یا عام ). علاقه ای که در مجاز مرسل معتبر است بجز مشابهت است و آنها عبارتند از: 1- نامگذاری کل به اسم جزء مانند نامگذاری انسان به رقبه . 2- نامگذاری جزء به اسم کل مانند نامگذاری انامل به اصابع. 3- نامگذاری مسبب به اسم سبب . 4- بعکس سوم . 5- نامگذاری حال به اسم محل . 6- عکس پنجم . 7- نامگذاری شی ٔ به اعتبار متحول الیه (عنب به خمر) 8- نامگذاری شی ٔ به اسم آلت . 9- تسمیه ٔ شی ٔ به اسم مجاورآن . 10- تسمیه ٔ شی ٔ به اسم مشتق بعد از زوال مشتق منه مثل ضارب بعد ازفراغت از ضرب که باز هم ضارب گویند. و جز آن از علاقات دیگر. از انواع مجازات مجاز مشهور است که در اشتهار به سرحد حقیقت رسیده باشد و مجاز راجح است که دون مجاز مشهور است . (فرهنگ علوم نقلی و ادبی ، تألیف دکتر سیدجعفر سجادی ). مجاز عبارت است از استعمال لفظ در غیر معنی موضوع له با وجود قرینه ای که مانع از اراده ٔ معنی اصلی باشد و شرط نقل معنی اصلی (حقیقی ) به معنی غیر اصلی (مجازی ) وجود مناسبتی بین آن دو هست و این مناسبت را«علاقه » گویند. وقتی مثلاً گفتیم :
جهان دل نهاده بر این داستان
همان بخردان و همان راستان .

فردوسی .


کلمه ٔ جهان را به معنی غیرموضوع له یعنی «جهانیان » استعمال کردیم اما این استعمال با دو شرط صورت گرفته است اول با وجود قرینه ٔ «دل نهادن بر داستان » که علامت و نشانه ٔ آن است که کلمه ٔ جهان در غیر معنی اصلی خود استعمال شده است زیرا جهان در صورت اراده ٔ معنی حقیقی نمی تواند دل بر چیزی نهد. دوم با وجود مناسبت و علاقه ٔ بین جهان و جهانیان و آن علاقه ٔ حال و محل است . علاقه هایی که ممکن است بین معانی حقیقی و مجازی وجود داشته باشد بسیار است و مهمترین آنها عبارتند از: 1- علاقه ٔ کلیت و جزئیت مثل استعمال سر و اراده ٔ موی سر در این بیت جامی :
سپید شد چو درخت شکوفه دار سرم
و زین درخت همین میوه ٔ غم است برم .
2- علاقه ٔ لازمیت و ملزومیت مثل علاقه ٔ میان آتش و گرمی ، آفتاب و نور آفتاب و امثال اینها و مانند علاقه ٔ میان پای و پایداری در اینکه گویند: «فلان را در دوستی پای نیست ». 3- علاقه ٔ حال و محل مثل استعمال جهان و اراده ٔ جهانیان در این بیت :
جهان انجمن شد بر تخت اوی
فرومانده ازفره ٔ بخت اوی .

فردوسی .


4- علاقه ٔ مشابهت مثل استعمال سرو و اراده ٔ قامت موزون در این دو بیت :
ماند به صنوبر قد آن سرو سمن بر
گر سوسن آزاد بود بار صنوبر.

عنصری .


سیه زلف آن سرو سیمین من
همه تاب و پیچ است و بند و شکن .

فرخی .


هنگامی که مجاز دارای علاقه ٔمشابهت باشد آن را استعاره گویند. علاوه بر اینها علائقی دیگر مانند علاقه ٔ سببیت ، علاقه ٔ آلیت ، علاقه ٔ عموم و خصوص ، علاقه ٔ ما کان و علاقه ٔ ما یکون هم میان معنی حقیقی و مجازی ممکن است وجود داشته باشد. مجاز را به مجاز شرعی و عرفی و عقلی و لغوی تقسیم می کنند. مجاز عقلی اسناد فعل است به غیر فاعل حقیقی خود مثل :
سحاب گویی یاقوت ریخت بر مینا
نسیم گویی شنگرف بیخت بر زنگار.
مجاز لغوی استعمال لفظ (یا جمله ) است در غیر معنی موضوع له چنانکه گذشت و بنابر همین تعریف است که دیدیم مجاز لغوی ممکن است در یک کلمه و یا در یک جمله ٔ مرکب باشد و در صورت اخیر جمله در غیر معنی واقعی خود استعمال می شود. مجاز لغوی منقسم می شود به مجاز مرسل (مفرد و مرکب ) و مجاز بالاستعاره (مفرد و مرکب ). مجاز بالاستعاره همان است که استعاره گویند. مجاز مرکب بالاستعاره آن است که کلامی در غیر معنی موضوع له و با علاقه ٔ مشابهت و قرینه ای مانع از اراده ٔ معنی حقیقی استعمال شود وچنین استعاره را استعاره ٔ تمثیلیه گویند. (از آیین سخن تألیف دکتر صفا چ 3 ص 52، 53، 54 و 56) : و آنچه باری تعالی و تقدس در کلام مجید ... چند جایگاه در حق عاد و ثمود و دیگر امم یاد کرده است که : فأرسلنا علیهم ریحاً صرصراً ... و امثال آن بر طریق مجاز است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ شعار ص 420). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ص 239 شود.

مجاز. [ م ُ ] ( ع ص ) اجازه داده شده و اذن داده شده. ( ناظم الاطباء ). آن که دستوری دارد. مأذون. با رخصت.رخصت داده شده. رخصت یافته. مرخص. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || جایز. روا. ( ناظم الاطباء ). مباح. روا. مشروع. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- پزشک مجاز. رجوع به ترکیب بعد شود.
- طبیب مجاز ؛ به کسی اطلاق می گردد که در مدارس عالی طب تحصیل نکرده ولی با کار و تجربه و کسب اطلاع در محضر طبیبان حاذق اطلاعات نسبةً قابل توجهی در این رشته بدست آورده با شرایطی موفق به دریافت اجازه طبابت شده باشد.
|| صاحب اجازه روایت. صاحب اجازه اجتهاد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

مجاز. [ م َ ] ( ع اِ ) راه گذر. ( منتهی الارب ). راه گذر و راه و طریق. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). راه و جای گذشتن. ( غیاث ) ( آنندراج ). || راهی که در آن از طرفی به طرف دیگر عبور می کنند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || گلوگاه. بغاز. بوغاز. مضیق . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || جایی که درآن درخت گردکان نشانده باشند. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مَجازَة شود. || ضد حقیقت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث ) ( آنندراج ). مقابل حقیقت. خلاف حقیقت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
اینهمه بود و باد تو خواب است
خواب را حکم نی مگر به مجاز.
رودکی.
بی جای چون بود چو بود زنده
بل بر مجاز گفته شود کانجا.
ناصرخسرو.
کرا ره گشاده شود سوی دانش
حقیقت شود سوی دانا مجازش.
ناصرخسرو.
شرف دودمان آدم را
به حقیقت تویی و خلق مجاز.
مسعودسعد.
آخرش هم مصاف بشکستم
که سلاحی بجز مجاز نداشت.
خاقانی.
خاقانی و حقایق طبع تو و مجاز
اینجا مسیح و طوبی و آنجاخر و گیاه.
خاقانی.
این است حقیقت که ز وصل تو نشان نیست
هرقصه که آن نیست مجاز است چه گویم.
عطار.
چون مجاز افتاده ام نادر بود
کز حقیقت ماجرایی پی برم.
عطار ( دیوان چ تفضلی ص 403 ).
باز پر از شید و سوی عقل تاز
کی پرد بر آسمان پر مجاز.
مولوی.
هر که دیدار دوست می طلبد
دوستی را حقیقت است و مجاز.
سعدی.
قدمی که بر گرفتی به وفا و عهد یاران

فرهنگ عمید

استعمال کلمه ای در غیر معنی حقیقی خود که از جهتی مناسبت با معنی اصلی داشته باشد.
اجازه داده شده، دارای اجازه، جایز، روا.

استعمال کلمه‌ای در غیر معنی حقیقی خود که از جهتی مناسبت با معنی اصلی داشته باشد.


اجازه‌داده‌شده؛ دارای اجازه؛ جایز؛ روا.


دانشنامه عمومی

مَجاز یا شیوۀ بیان مجازی عبارت است از به کارگیری واژه و سخن در معنای دیگر و غیر واژگانی آن. در شه ای به شکل لفظی یا معنوی به کاربرد مجازی کلمه یا سخن اشاره دارد. به مجازهایی که در ذهن خواننده یا شنونده تصویری خلق می کنند، صور خیال یا تصاویر شاعرانه و به بیانی که از این صور یا تصاویر بهره می برد، شیوه بیان تصویری گفته می شود. این گونه مجازها در زبان و ادبیات، به خصوص ادبیات غنایی، کاربرد فراوان دارد.
علاقهٔ جزئیه: جزئی از یک شیء به جای تمام آن به کار می رود.
علاقۀ کلیه: کل یک شی به جای جزئی از آن به کار می رود. (عکس علاقهٔ جزئیه)
پیوندی است که میان حقیقت و مجاز وجود دارد.
علایق مجاز فراوانند و در شمار خاصی محصور نمی شوند ولی مهم ترین آن ها عبارتند از:
در مصراع اول بیت بالا «بیت» تنها جزئی از یک شعر است و به جای کل آن یعنی شعر به کار رفته است که به آن علاقهٔ جزئیه و در مصراع دوم کل کوه به جای جزئی از آن به کار رفته است که به آن علاقهٔ کلیه می گویند.

مجاز (ابهام زدایی). مجاز (ابهام زدائی) ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
مجتبی محبوب مجاز
مَجاز
مُجاز
سرعت مجاز
مجاز (آلبوم)

هرگاه کلمه ای در غیر از معنای اصلی (حقیقی) خود استعمال شود، و بین معنای اصلی و معنای جدید یک نوع رابطه ای برقرار باشد، این استعمال را «مَجاز» می نامند. استعمال کلمه در معنای اصلی (حقیقی) خودش «حقیقت» نامیده می شود. و استعمال کلمه در معنایی غیر از معنای اصلی بدون هیچ رابطه ای بین دو معنا، «غلط» نامیده میشود.


دانشنامه آزاد فارسی

مَجاز
در لغت به معنی عبور، گذشتن و راه عبور و در اصطلاح ادبی، کاربرد واژه در غیر معنایی است که برای آن، وضع شده است. دو قسمت اصلی مجاز عبارت اند از قرینه و علاقه. قرینه یا قرینۀ صارفه، واژه ای است که خواننده را از دریافت معنای اصلی و حقیقی واژه بازمی دارد. علاقه، رابطه ای است که میان معنای حقیقی و مجازی وجود دارد. در مجاز، اگر علاقه یا پیوند میان معنای حقیقی و مجازی، مشابهت باشد، استعاره به وجود می آید، اما اگر علاقه غیر از مشابهت باشد، آن را مجاز مُرْسَل می گویند. مهم ترین علاقه ها در مجاز مرسل عبارت اند از: ۱. علاقه کلّ و جزء: یعنی ذکر کلّ و ارادۀ جزء مانند واژۀ «سر» در این بیت: «سپید شد چون درختِ شکوفه دار سرم/ وزین درخت همین میوۀ غم است بَرَم» که در این جا «موهای سر» منظور است. ۲. علاقۀ حال و محل: ذکر حال و ارادۀ محل مثال: واژۀ جهان در این مصرع: جهان یک سره دل نهاده بر این داستان یعنی «جهانیان و اهل جهان». ۳. علاقۀ ماکان: یعنی نامیدن چیزی به نام آنچه درگذشته بوده است مانند «خاک» به جای «انسان» در این بیت: آفرین جان آفرین پاک را / آن که جان بخشید و ایمان خاک را. ۴. علاقۀ ملازمت: مانند به کاربردن «شمع» به جای «نورِ شمع». ۵. علاقۀ آلیّت: یعنی کاربرد وسیلۀ انجام عملی به جای خودِ آن مثال «او قلم خوبی دارد» یعنی «نویسندگی او خوب است». برخی دیگر از انواع علاقه ها عبارت اند از علاقۀ جزء و کلّ، علاقۀ مایکون.

فرهنگ فارسی ساره

روا، پسندیده


فرهنگستان زبان و ادب

{metonymy} [زبان شناسی] آرایه ای زبانی که ازطریق آن نام پدیده ای که دارای نوعی پیوند، نظیر مجاورت مکانی و زمانی و سببی، با پدیده ای دیگر است به جای لفظ پدیدۀ دیگر به کار می رود

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مجاز، استعمال لفظ در غیر معنای موضوعٌ له می باشد. و در اصول فقه کاربرد دارد.
مجاز، در دیدگاه مشهور ، عبارت است از استعمال لفظ به کمک قرینه ، در غیر معنایی که برای آن وضع شده است، به سبب علاقه و مناسبت میان آن معنا و معنای موضوع له، مانند:استعمال لفظ «اسد» در انسان شجاع در جمله «رأیت اسداً یرمی» به خاطر علاقه مشابهت بین انسان شجاع و شیر در شجاعت و به کمک قرینه (یرمی).
بررسی نیاز به اذن واضع بر استعمال لفظ در معنای مجازی
میان اصولی ها اختلاف است که آیا استعمال لفظ در معنای مجازی به اذن و ترخیص واضع بستگی دارد و آن هم فقط در محدوده علایقی است که در علم بیان ذکر شده، یا این که استعمال آن تابع پسند طبع و ذوق سلیم است؛ مشهور قدما ، استعمال لفظ در معنای مجازی را تابع اذن واضع و در محدوده علایق شناخته شده می دانند و مشهور متأخران از جمله مرحوم « محقق نائینی » و « آخوند خراسانی » نظر دوم را پذیرفته اند.
از نظر سکاکی
نکته:« سکاکی » معتقد است مجاز عبارت است از استعمال لفظ در موضوع له ادعایی؛ برای مثال، انسان شجاع را مصداق ادعایی شیر درنده به حساب می آورد؛ یعنی ادعا شده که او یکی از افراد شیر است، و سپس لفظ اسد را در آن استعمال می کند. «زید اسد»؛ یعنی زید مصداق ادعایی اسد است.بنابراین، در نظر «سکاکی» مجاز نیز استعمال لفظ در موضوع له است، با این ادعا که فرد شجاع، مصداقی از مصادیق شیر درنده است. به این نظریه، نظریه «مجاز عقلی» می گویند.

[ویکی فقه] مجاز (ادبیات). یکی از آرایه های ادبی در ادبیات فارسی مجاز می باشد که در لغت به معنای طریق (راه راست)، گذشتن و عبور کردن و راه گذر است؛
در اصطلاح ادبی به لفظی گفته می شود که شاعر در کلام می آورد و معنای دیگری غیر از معنای اصلی و ظاهری آن را در نظر دارد و با بکار بردن قرینه ذهن مخاطب را از معنای ظاهری به معنای باطنی مورد نظر خود رهنمون می کند.بنابراین، در مجاز لااقل باید دو معنا باشد که میان آنها «علاقه» و ارتباطی وجود دارد و گوینده کلام با آوردن «قرینه ای» در کلام خود، ذهن شنونده را از معنای حقیقی منصرف سازد و به معنای مجازی کلام برساند.
تعریف علاقه
مجاز استعمال لفظ در غیر معنای موضوع له و اصلی است با وجود قرینه ای که مانع از ارادۀ معنای اصلی باشد و نیز وجود علاقه ای، زیرا شرط نقل معنای اصلی (حقیقی) به معنای غیراصلی (مجازی) وجود مناسبتی بین آن دو هست که این مناسبت را علاقه می گویند. وقتی مثلاً گفتیم:جهان دل نهاده بر این داستان •••• همان بخردان و همان داستان (فردوسی)کلمۀ جهان را به معنای غیر موضوع له، یعنی «جهانیان» استعمال کرده ایم اما، این استعمال با دو شرط صورت گرفته است: اول با وجود قرینۀ «دل نهادن بر داستان» که علامت و نشانۀ آن است که کلمۀ جهان در غیر معنای اصلی خود استعمال شده است زیرا جهان در صورت ارادۀ معنای حقیقی نمی تواند دل بر چیزی نهد.دوم با وجود مناسبت و علاقه یی بین جهان و جهانیان (معنای غیراصلی) که علاقۀ بین آنها علاقۀ حال و محل است.
صفا، ذبیح الله، آیین سخن، تهران، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۳، چاپ هجدهم، ص۴۴-۴۳
علاقه بر دو نوع است؛ علاقۀ همانندی و علاقۀ ناهمانندی.علاقه همانندی بر اساس شباهت است و علاقه ناهمانندی بر اساس وجود علاقه ای است غیر از همانندی و شباهت.
انواع قرینه
...

[ویکی فقه] مجاز (اصول). مجاز، استعمال لفظ در غیر معنای موضوعٌ له می باشد. و در اصول فقه کاربرد دارد.
مجاز، در دیدگاه مشهور ، عبارت است از استعمال لفظ به کمک قرینه ، در غیر معنایی که برای آن وضع شده است، به سبب علاقه و مناسبت میان آن معنا و معنای موضوع له، مانند:استعمال لفظ «اسد» در انسان شجاع در جمله «رأیت اسداً یرمی» به خاطر علاقه مشابهت بین انسان شجاع و شیر در شجاعت و به کمک قرینه (یرمی).
بررسی نیاز به اذن واضع بر استعمال لفظ در معنای مجازی
میان اصولی ها اختلاف است که آیا استعمال لفظ در معنای مجازی به اذن و ترخیص واضع بستگی دارد و آن هم فقط در محدوده علایقی است که در علم بیان ذکر شده، یا این که استعمال آن تابع پسند طبع و ذوق سلیم است؛ مشهور قدما ، استعمال لفظ در معنای مجازی را تابع اذن واضع و در محدوده علایق شناخته شده می دانند و مشهور متأخران از جمله مرحوم « محقق نائینی » و « آخوند خراسانی » نظر دوم را پذیرفته اند.
از نظر سکاکی
نکته:« سکاکی » معتقد است مجاز عبارت است از استعمال لفظ در موضوع له ادعایی؛ برای مثال، انسان شجاع را مصداق ادعایی شیر درنده به حساب می آورد؛ یعنی ادعا شده که او یکی از افراد شیر است، و سپس لفظ اسد را در آن استعمال می کند. «زید اسد»؛ یعنی زید مصداق ادعایی اسد است.بنابراین، در نظر «سکاکی» مجاز نیز استعمال لفظ در موضوع له است، با این ادعا که فرد شجاع، مصداقی از مصادیق شیر درنده است. به این نظریه، نظریه «مجاز عقلی» می گویند.
مظفر، محمد رضا، اصول الفقه، ج۱، ص۲۷.
...

گویش مازنی

/mejaaz/ مزاج سرشت – مقلوب واژه ی مزاج

مزاج سرشت – مقلوب واژه ی مزاج


واژه نامه بختیاریکا

احوال. مثلاً به مجاز بیدِن

پیشنهاد کاربران

llegal

گمانیک

موسیقیایی : نام آلبومی در سبک رپ که در فروردین ماه سال ۱۳۹۹ منتشر شد . این آلبوم تحت لیبل ملتفت منتشر شد. اعضای لیبل ملتفت عبارتند از : مهدیار آقاجانی ، سروش لشکری ، اشکان فدایی ، علی قاسمی. ( مهدیار ، هیچکس ، فدایی ، قاف )

سهام. شرکت. فولاد بفروش. گذاشتم. جلوش. نوشته. مجاز

انجام پذیر
روا
شدنی
پروانه دار


کلمات دیگر: