اصول فقه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
امام علاءالدین حنفی در کتاب میزان الاصول گوید: باید دانست که اصول فقه فرعی برای اصول دین است و ضرورت چنین اقتضا می کرد که تصنیف در آن برحسب اعتقاد مصنف آن باشد و بیشتر تصانیف علم اصول فقه متعلق به اهل اعتزال و اهل حدیث است که دسته نخست در اصول و دسته دوم در فروع با ما مخالفند و بر تصانیف آنان نمیتوان اعتماد کرد. و تصانیف اصحاب ما دو قسم است ، قسمی در نهایت استواری و اتقان است از اینرو که فراهم آورنده آن ، اصول و فروع را گرد آورده است مانند مأخذالشرع و کتاب الجدل تألیف ماتریدی و مانند آن دو، و گونه دیگر در نهایت تحقیق در معانی و حسن ترتیب است چون مصنف آن به استخراج فروع از ظواهرمسموع اهتمام ورزیده است. اما بعلت آنکه آنان در دقایق اصول و قضایای معقول مهارت نداشته اند رای آنان در بعضی از فصول به رای مخالفان منتهی شده است. و چنانکه اسنوی در تمهید یاد کرده است نخستین کسی که در این باره به تصنیف پرداخته امام شافعی است. ( از کشف الظنون ). و صاحب کشاف آرد: اصول فقه و علم فقه را علم درایت نیز نامند چنانکه در مجمعالسلوک آمده است. و آنرا دو تعریف است : نخست به اعتبار اضافه و دیگر به اعتبار لقب ، یعنی به اعتبار اینکه لقب دانش مخصوصی است. اما در تعریف به اعتبار اضافه ناگزیر باید مضاف یا اصول و مضاف الیه یا فقه و نیز اضافه را که بمنزله جزٔهای صوری مرکب اضافی است ، تعریف کرد، و بنابراین اصول عبارتند از ادله زیرا اصل در اصطلاح بر دلیل نیز اطلاق گردد، و هرگاه به علم اضافه شود این معنی ازآن متبادر به ذهن میشود و برخی گفته اند مراد معنی لغوی است و آن چیزیست که چیز دیگری بر آن مبتنی میشود. و ابتناء ممکن است حسی باشد یعنی بودن دو چیز حسی همچون ابتناء سقف بر دیوارها، و هم عقلی مانند ابتناء حکم بر دلیلش. و چون اصول به فقه که دارای معنی عقلی است اضافه شود، درمی یابیم که در اینجا ابتناء عقلی است. و اصول فقه چیزیست که فقه بر آن مبتنی می شود و بدان مستند یا متکی میگردد و برای مستند و مبتنای علم مفهومی بجز دلیل آن نتوان یافت. و تعریف فقه را خواهیم شناخت. اما اضافه به اعتبار مفهوم مضاف افاده اختصاص مضاف به مضاف ٌالیه میکند و آن هنگامی است که مضاف مشتق یا مشابه مشتق باشد چنانکه در مثال : دلیل مسئله ، دلیل چیزیست که به مسئله اختصاص دارد به اعتبار اینکه دلیلی بر آن میباشد. و اصول فقه نیز چیزیست که مختص به فقه است از این نظر که مبنایی برای آن و مسند بدان باشد. آنگاه به معنی عرفی لقبی انتقال یافته است تا ترجیح و اجتهاد را نیز دربرگیرد. و برخی گفته اند لزومی ندارد که اصول فقه را به معنی ادله ٔآن فرض کنیم و آنگاه آنرا به معنی لقبی یعنی علم به قواعد مخصوص انتقال دهیم ، بلکه آنرا بر معنای لغویش یعنی آنچه فقه بر آن مبتنی شود و بدان استناد کند، حمل میکنیم و در این صورت بر همه معلومات آن از قبیل ادله و اجتهاد و ترجیح شامل خواهد شد، از اینرو که در ابتنای فقه بر آن اشتراک دارد و آنگاه از معلومات آن به لفظ خودش که اصول فقه باشد و از خود اصول فقه به اضافه کردن علم بدان ، تعبیر خواهد شد و خواهیم گفت : علم اصول فقه. یا اطلاق آن بر علم مخصوص بر طریق حذف مضاف خواهد بود یعنی علم اصول فقه ، ولی احتیاج به اعتبار قید اجمال خواهیم داشت و از اینجاست که در«محصول » گفته شده است : اصول فقه مجموع طرق فقه است بر سبیل اجمال و کیفیت استدلال و هم کیفیت حال مستدل بدان. و در احکام عبارتست از ادله فقه و جهات دلالت آنها بر احکام شرعی و کیفیت حال مستدل از جهت جمله. اینست آنچه سید سند در حواشی شرح مختصرالاصول یاد کرده است. و اما تعریف آن به اعتبار لقب عبارتست از: علم به قواعدی که بدان بر وجه تحقیق به فقه برسند. و مراد از قواعد قضایایی کلی است که یکی از دو مقدمه دلیل بر مسائل فقه است و مراد به رسیدن یا توصل ، توصل قریبی است که آنرا مزید اختصاصی به فقه است زیرا این معنی از باء سببیت ( به آن ) و از توصیف قواعد به توصل ، به ذهن متبادر میشود، بنابراین «مبادی » از قبیل قواعد عربیت و کلام از تعریف خارج میشود زیرا از قواعدعربیت به معرفت الفاظ و کیفیت دلالت آنها بر معانی وضعی می رسند و بواسطه این قواعد بر استنباط احکام ازکتاب و سنت و اجماع قادر می شوند. همچنین به وسیله قواعد کلام به ثبوت کتاب و سنت و وجوب صدق آن دو می رسند و با این قواعد به فقه دست می یابند، همچنین علم حساب نیز از تعریف خارج شد زیرا بوسیله قواعد آن در مثال : «او را بر من پنج در پنج است » به تعیین کردن مقداری که بدان مقر است می رسند نه به وجوبی که عبارت از حکم شرعی است... همچنین منطق نیز از تعریف خارج شد زیرا رسیدن از راه قواعد آن به فقه رسیدنی نزدیک ومختص بدان نیست ، چون نسبت آن به فقه و جز آن یکسان است. و تحقیق در این مقام این است که انسان به عبث آفریده نشده و بی فایده رها نشده است بلکه بهر یک از اعمال وی حکمی از قِبَل ِ شارع تعلق گرفته و آن حکم منوط به دلیلی است که بدان اختصاص دارد تا از آن در هنگام حاجت استنباط کند و آنچه را مناسب بداند بر آن حکم قیاس کند زیرا احاطه یافتن به همه جزئیات متعذر است. و بنابرین قضایایی حاصل آمد که موضوعهای آنها افعال مکلفان و محمول های آنها احکام شارع برتفصیل است و علم بدانها را که از آن ادله بدست می آید فقه نامیدند، آنگاه به تفاصیل ادله و احکام درنگریستند و دیدند که ادله راجع به کتاب و سنت و اجماع و قیاس ، و احکام راجع به وجوب و ندب و حرمت و کراهت و اباحه است و در کیفیت استدلال به این ادله بر این احکام به اجمال اندیشیدند بی آنکه به تفصیل آنها درنگرند جز بر طریق مثال زدن. و از اینرو قضایایی کلی متعلق به کیفیت استدلال به این ادله بر این احکام به اجمال و بیان طرق و شرایط آنها بدست آمد که به وسیله هر یک از این قضایا به استنباط بسیاری از این احکام جزئی از ادله ٔآنها میرسند و آنگاه این قضایا را ضبط و تدوین کردند و برخی از لواحق و متمم ها و بیان اختلافها و دیگر مسائلی را که سزاوار بود نیز به قضایای مزبور افزودندو علم بدانها را اصول فقه نامیدند و مجموعه آنها عبارت از علم به قواعدی شد که بدانها به فقه میرسند ولفظ «قواعد» مشعر به قید اجمال است و قید «تحقیق » برای احتراز از علم خلاف و جدل است زیرا هرچند علم خلاف و جدل نیز بر قواعدی که انسان را به فقه میرساند مشتمل می باشد لیکن بر وجه تحقیق نیست بلکه غرض از آن الزام خصم است و گویند قواعد آن چنانست که انسان را از رسانیدن به فقه بروشی نزدیک منع میکند بلکه بوسیله آنها به محافظت حکم استنباطشده یا مدافعه از آن و نسبت آن به فقه یا غیر فقه بطور یکسان میرسند زیرا جدلی یا جواب دهنده ای است که وضعی را حفظ میکند و یا معترضی است که وضعی را منهدم می سازد. چیزی که هست فقیهان بسی از مسائل فقه را در علم جدل افزوده و نکات فقه را بر آن بنا کرده اند بحدی که توهم میشود جدل را اختصاصی به فقه باشد. سپس باید دانست که تنها مجتهد میتواند از راه جدل به فقه برسد نه دیگران ، زیرا علم به احکام از ادله است و دلیل مقلد از آن جمله نیست و بهمین سبب مباحث تقلید و استفتا را در کتب حنفی نیاورده اند و کسانی هم که آنها را آورده اند تصریح کرده اند که بحث از آنها از لحاظ قرار دادن آنها در مقابل اجتهاد است.
اصول فقه . [ اُ ل ِ ف ِق ْه ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) علمی است که بدان استنباط احکام شرعی فرعی از ادله ٔ اجمالی آنها شناخته میشود. و موضوع آن ادله ٔ شرعی کلی است ، از این نظر که چگونه از آنها احکام شرعی استنباط میشود. و مبادی آن از علوم عربی و بعضی از علوم شرعی مانند اصول کلام و تفسیر و حدیث و برخی از علوم عقلی گرفته شده است و غرض از آن بدست آوردن ملکه ٔ استنباط احکام شرعی و فرعی از ادله ٔ چهارگانه یعنی کتاب و سنت و اجماع و قیاس است . و فایده ٔ آن استنباط این احکام بر وجه صحت است . و باید دانست که حوادث هرچند بنفس خود بسبب انقضای جهان تکلیف متناهی باشند ولی به علت فزونی و عدم انقطاع حوادث ، احکام آنها را بطور جزئی نمی توان دانست . و چون برای هر یک از کردارهای انسان از قِبَل ِ شارع حکمی است وابسته و منوط به دلیلی که بدان اختصاص دارد، ازاینرو آنها را قضایایی قرار داده اند که موضوعات آنها افعال مکلفان و محمولات آنها احکام شارع است از قبیل وجوب و نظایر آن ، و علم متعلق بدان را که از این ادله حاصل میشود فقه نامیدند، آنگاه در تفاصیل ادله واحکام و عموم یا شمول آنها درنگریستند و دیدند ادله راجع به کتاب و سنت و اجماع و قیاس و احکام راجع به وجوب و ندب و حرمت و کراهت و اباحه است و در کیفیت استدلال بدین ادله بر این احکام به اجمال و بی نگریستن به تفاصیل آنها جز بر طریق تمثیل ، اندیشیدند و در نتیجه قضایایی کلی بدست آوردند که به کیفیت استدلال بدین ادله بر احکام به اجمال تعلق داشت و هم مربوط به بیان طرق و شرایط آنها بود تا بتوان به وسیله ٔ همه ٔاین قضایا به استنباط بسیاری از این احکام جزئی از ادله ٔ تفصیلی آنها دست یافت ، آنگاه به ضبط آنها پرداختند و آنها را تدوین کردند و از لواحق نیز بدانها افزودند و دانش متعلق به آنها را اصول فقه نامیدند.
امام علاءالدین حنفی در کتاب میزان الاصول گوید: باید دانست که اصول فقه فرعی برای اصول دین است و ضرورت چنین اقتضا می کرد که تصنیف در آن برحسب اعتقاد مصنف آن باشد و بیشتر تصانیف علم اصول فقه متعلق به اهل اعتزال و اهل حدیث است که دسته ٔ نخست در اصول و دسته ٔ دوم در فروع با ما مخالفند و بر تصانیف آنان نمیتوان اعتماد کرد. و تصانیف اصحاب ما دو قسم است ، قسمی در نهایت استواری و اتقان است از اینرو که فراهم آورنده ٔ آن ، اصول و فروع را گرد آورده است مانند مأخذالشرع و کتاب الجدل تألیف ماتریدی و مانند آن دو، و گونه ٔ دیگر در نهایت تحقیق در معانی و حسن ترتیب است چون مصنف آن به استخراج فروع از ظواهرمسموع اهتمام ورزیده است . اما بعلت آنکه آنان در دقایق اصول و قضایای معقول مهارت نداشته اند رای آنان در بعضی از فصول به رای مخالفان منتهی شده است . و چنانکه اسنوی در تمهید یاد کرده است نخستین کسی که در این باره به تصنیف پرداخته امام شافعی است . (از کشف الظنون ). و صاحب کشاف آرد: اصول فقه و علم فقه را علم درایت نیز نامند چنانکه در مجمعالسلوک آمده است . و آنرا دو تعریف است : نخست به اعتبار اضافه و دیگر به اعتبار لقب ، یعنی به اعتبار اینکه لقب دانش مخصوصی است . اما در تعریف به اعتبار اضافه ناگزیر باید مضاف یا اصول و مضاف الیه یا فقه و نیز اضافه را که بمنزله ٔ جزٔهای صوری مرکب اضافی است ، تعریف کرد، و بنابراین اصول عبارتند از ادله زیرا اصل در اصطلاح بر دلیل نیز اطلاق گردد، و هرگاه به علم اضافه شود این معنی ازآن متبادر به ذهن میشود و برخی گفته اند مراد معنی لغوی است و آن چیزیست که چیز دیگری بر آن مبتنی میشود. و ابتناء ممکن است حسی باشد یعنی بودن دو چیز حسی همچون ابتناء سقف بر دیوارها، و هم عقلی مانند ابتناء حکم بر دلیلش . و چون اصول به فقه که دارای معنی عقلی است اضافه شود، درمی یابیم که در اینجا ابتناء عقلی است . و اصول فقه چیزیست که فقه بر آن مبتنی می شود و بدان مستند یا متکی میگردد و برای مستند و مبتنای علم مفهومی بجز دلیل آن نتوان یافت . و تعریف فقه را خواهیم شناخت . اما اضافه به اعتبار مفهوم مضاف افاده ٔ اختصاص مضاف به مضاف ٌالیه میکند و آن هنگامی است که مضاف مشتق یا مشابه مشتق باشد چنانکه در مثال : دلیل مسئله ، دلیل چیزیست که به مسئله اختصاص دارد به اعتبار اینکه دلیلی بر آن میباشد. و اصول فقه نیز چیزیست که مختص به فقه است از این نظر که مبنایی برای آن و مسند بدان باشد. آنگاه به معنی عرفی لقبی انتقال یافته است تا ترجیح و اجتهاد را نیز دربرگیرد. و برخی گفته اند لزومی ندارد که اصول فقه را به معنی ادله ٔآن فرض کنیم و آنگاه آنرا به معنی لقبی یعنی علم به قواعد مخصوص انتقال دهیم ، بلکه آنرا بر معنای لغویش یعنی آنچه فقه بر آن مبتنی شود و بدان استناد کند، حمل میکنیم و در این صورت بر همه ٔ معلومات آن از قبیل ادله و اجتهاد و ترجیح شامل خواهد شد، از اینرو که در ابتنای فقه بر آن اشتراک دارد و آنگاه از معلومات آن به لفظ خودش که اصول فقه باشد و از خود اصول فقه به اضافه کردن علم بدان ، تعبیر خواهد شد و خواهیم گفت : علم اصول فقه . یا اطلاق آن بر علم مخصوص بر طریق حذف مضاف خواهد بود یعنی علم اصول فقه ، ولی احتیاج به اعتبار قید اجمال خواهیم داشت و از اینجاست که در«محصول » گفته شده است : اصول فقه مجموع طرق فقه است بر سبیل اجمال و کیفیت استدلال و هم کیفیت حال مستدل بدان . و در احکام عبارتست از ادله ٔ فقه و جهات دلالت آنها بر احکام شرعی و کیفیت حال مستدل از جهت جمله . اینست آنچه سید سند در حواشی شرح مختصرالاصول یاد کرده است . و اما تعریف آن به اعتبار لقب عبارتست از: علم به قواعدی که بدان بر وجه تحقیق به فقه برسند. و مراد از قواعد قضایایی کلی است که یکی از دو مقدمه دلیل بر مسائل فقه است و مراد به رسیدن یا توصل ، توصل قریبی است که آنرا مزید اختصاصی به فقه است زیرا این معنی از باء سببیت (به آن ) و از توصیف قواعد به توصل ، به ذهن متبادر میشود، بنابراین «مبادی » از قبیل قواعد عربیت و کلام از تعریف خارج میشود زیرا از قواعدعربیت به معرفت الفاظ و کیفیت دلالت آنها بر معانی وضعی می رسند و بواسطه ٔ این قواعد بر استنباط احکام ازکتاب و سنت و اجماع قادر می شوند. همچنین به وسیله ٔ قواعد کلام به ثبوت کتاب و سنت و وجوب صدق آن دو می رسند و با این قواعد به فقه دست می یابند، همچنین علم حساب نیز از تعریف خارج شد زیرا بوسیله ٔ قواعد آن در مثال : «او را بر من پنج در پنج است » به تعیین کردن مقداری که بدان مقر است می رسند نه به وجوبی که عبارت از حکم شرعی است ... همچنین منطق نیز از تعریف خارج شد زیرا رسیدن از راه قواعد آن به فقه رسیدنی نزدیک ومختص بدان نیست ، چون نسبت آن به فقه و جز آن یکسان است . و تحقیق در این مقام این است که انسان به عبث آفریده نشده و بی فایده رها نشده است بلکه بهر یک از اعمال وی حکمی از قِبَل ِ شارع تعلق گرفته و آن حکم منوط به دلیلی است که بدان اختصاص دارد تا از آن در هنگام حاجت استنباط کند و آنچه را مناسب بداند بر آن حکم قیاس کند زیرا احاطه یافتن به همه ٔ جزئیات متعذر است . و بنابرین قضایایی حاصل آمد که موضوعهای آنها افعال مکلفان و محمول های آنها احکام شارع برتفصیل است و علم بدانها را که از آن ادله بدست می آید فقه نامیدند، آنگاه به تفاصیل ادله و احکام درنگریستند و دیدند که ادله راجع به کتاب و سنت و اجماع و قیاس ، و احکام راجع به وجوب و ندب و حرمت و کراهت و اباحه است و در کیفیت استدلال به این ادله بر این احکام به اجمال اندیشیدند بی آنکه به تفصیل آنها درنگرند جز بر طریق مثال زدن . و از اینرو قضایایی کلی متعلق به کیفیت استدلال به این ادله بر این احکام به اجمال و بیان طرق و شرایط آنها بدست آمد که به وسیله ٔ هر یک از این قضایا به استنباط بسیاری از این احکام جزئی از ادله ٔآنها میرسند و آنگاه این قضایا را ضبط و تدوین کردند و برخی از لواحق و متمم ها و بیان اختلافها و دیگر مسائلی را که سزاوار بود نیز به قضایای مزبور افزودندو علم بدانها را اصول فقه نامیدند و مجموعه ٔ آنها عبارت از علم به قواعدی شد که بدانها به فقه میرسند ولفظ «قواعد» مشعر به قید اجمال است و قید «تحقیق » برای احتراز از علم خلاف و جدل است زیرا هرچند علم خلاف و جدل نیز بر قواعدی که انسان را به فقه میرساند مشتمل می باشد لیکن بر وجه تحقیق نیست بلکه غرض از آن الزام خصم است و گویند قواعد آن چنانست که انسان را از رسانیدن به فقه بروشی نزدیک منع میکند بلکه بوسیله ٔ آنها به محافظت حکم استنباطشده یا مدافعه از آن و نسبت آن به فقه یا غیر فقه بطور یکسان میرسند زیرا جدلی یا جواب دهنده ای است که وضعی را حفظ میکند و یا معترضی است که وضعی را منهدم می سازد. چیزی که هست فقیهان بسی از مسائل فقه را در علم جدل افزوده و نکات فقه را بر آن بنا کرده اند بحدی که توهم میشود جدل را اختصاصی به فقه باشد. سپس باید دانست که تنها مجتهد میتواند از راه جدل به فقه برسد نه دیگران ، زیرا علم به احکام از ادله است و دلیل مقلد از آن جمله نیست و بهمین سبب مباحث تقلید و استفتا را در کتب حنفی نیاورده اند و کسانی هم که آنها را آورده اند تصریح کرده اند که بحث از آنها از لحاظ قرار دادن آنها در مقابل اجتهاد است .
تنبیه : آنگاه که مقرر شد اصول فقه لقب علم مخصوص است ، نیازی به اضافه کردن علم بدان نیست ، مگر آنکه مقصود افزودن در بیان و توضیح باشد مانند: شجر اراک . و در ارشادالقاصد تألیف شیخ شمس الدین اصول فقه بدین سان تعریف شده است : علمی است که بدان تقریر مطلب احکام شرعی عملی و طرق استنباط ومواد حجت ها و استخراج آن به نظر شناخته میشود - انتهی . و موضوع آن ادله ٔ شرعی و احکام است . توضیح آن اینست که به هر یک از ادله ٔ شرعی هنگامی اثبات حکم میشود که بر شرایط و قیود مخصوصی مشتمل باشد، و قضیه ٔ کلی مذکور را هنگامی توان کلی تصدیق کرد که بر این شرایط و قیود مشتمل باشد پس علم به مباحث متعلق به این شرایط و قیود بمنزله ٔ علم به این قضیه ٔ کلی است و بنابرین مباحث مزبور از مسائل اصول فقه است و این از لحاظ دلیل است و اما از لحاظ مدلول که همان حکم است هنگامی میتوان قضیه ٔ کلی بودن قضیه ٔ کلی را ثابت کردکه انواع حکم شناخته شود. و همانا هر یک از انواع حکم به نوعی از ادله با خصوصیت ثابتی از حکم ثابت میشود مانند: بودن این چیز علت برای آن چیز، چه این حکم را به قیاس نمی توان اثبات کرد. آنگاه باید دانست که مباحث متعلق به محکوم ٌبه که همان فعل مکلف است چه عبادت باشد و چه عقوبت و مانند آن ، از مطالبی است که در کلیت این قضیه مندرج می باشد، زیرا احکام به نسبت اختلاف احوال مکلفان مختلف است ، چه ایجاب عقوبات به قیاس امکان ناپذیر است ، همچنین مباحث متعلق به محکوم علیه که همان مکلف است از قبیل معرفت اهلیت و مانند آن نیز در تحت این قضیه ٔ کلی مندرج است ، زیرا به نسبت اختلاف محکوم ٌعلیه و با نگریستن به وجود عوارض و عدم آن ، احکام مختلف است . بنابراین ترکیب دلیل بر اثبات مسائل فقه به شکل اول چنین است : این حکم ثابت است زیرا حکمی است که شأن آن این است و متعلق به فعلی است که شأن آن این است ، و این فعل از مکلفی صادر شده که شأن آن این است ، و عوارضی که مانع از ثبوت این حکم باشد یافت نشده است و قیاس : این شأن آنست ، بر ثبوت این حکم دلالت میکند. «این شأن » صغری و سپس کبری عبارت از این گفتار است ، و هر حکم که موصوف به صفات مذکور باشد و بر ثبوت آن قیاس موصوف دلالت کند، چنین حکمی ثابت است . پس این قضیه ٔ اخیر از مسائل اصول فقه است و بطریق ملازمت همچنین : هرگاه قیاسی موصوف به این صفات یافت شود و بر حکم موصوف به این صفات دلالت کننده باشد آن حکم ثابت میشود لیکن قیاس موصوف یافت شده است ... الخ . پس دانسته شد که جمیع مباحث متقدم در تحت آن قضیه ٔ مذکور مندرج است و این است معنی رسیدن نزدیک مذکور. و هرگاه دانسته شود که جمیع مسائل اصول راجع به این گفتار است ، هر حکم اینچنین که بر ثبوت آن دلیل چنین دلالت کند آن حکم ثابت است ، یا هرگاه دلیل چنین یافت شود و بر حکم چنین دلالت کننده باشد، آن حکم ثابت می شود، آنگاه خواهیم دانست که در این علم از ادله ٔ شرعی و احکامی کلی بحث می شود چنانکه حکم کلی نخستین اثبات کننده ٔ دوم و دوم ثابت شده به نخستین است .و برخی از مباحث مربوط به اینکه نخستین اثبات کننده برای دوم است ناشی از ادله و برخی ناشی از احکام است . پس موضوع این علم ادله ٔ شرعی و احکام است زیرا در آن از عوارض ذاتی ادله ٔ شرعی بحث می شود که برای اثبات حکم اند و هم از عوارض ذاتی احکام گفتگو میشود که ثبوت آنها بدان ادله است . رجوع به التوضیح و التلویح شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و باید دانست که آنچه متفق ٌعلیه فقهای اسلام است ، کتاب و سنت و اجماع است . و غیرمتفق قیاس است و استحسان و استصلاح . و رجوع به قیاس و استحسان و استصلاح و نیز به مقدمه ٔ ابن خلدون ترجمه ٔ پروین گنابادی ج 2 صص 930 - 937 و کتاب تقریرات شهابی از ص د تا نط و صص 1 - 25 شود. || (اِخ ) اصول فقه یا اصول الفقه نام نخستین کتابی است که در اصول تألیف شده است و مؤلف آن شافعی است . (از اعلام المنجد).
دانشنامه عمومی
معنای لغوی: تهانوی اصل را این گونه تعریف می کند: «اصل چیزی است که چیز دیگری بر ان بنا می شود.»
معنای اصطلاحی: اصل در اصطلاح فقیهان و اصولیان در یکی از معانی زیر بکار می رود:
اصول فقه یک عبارت به صورت ترکیب اضافی است که از دو جزء ساخته شده است: اصول و فقه
کلمه اصول جمع اصل است که معنای لغوی و اصطلاحی دارد.
فقه در لغت به معنای فهم دقیق است. زمانی که به غایت و ذات سخن ها و گفتار و کردار پی ببریم تفقه صورت گرفته است. فقه با گذشت زمان معنای محدودتری پیدا کرده است چنان که ابتدا به معنای احکام و دانش های اسلامی یعنی عقاید و اخلاق و احکام فقه به کار رفته است و بعد از آن فقه باز معنای محدودتری پیدا کرده است و به معنای علم به احکام شرعی فرعی از طریق ادله تفصیلی بکار رفته است.
دانشنامه آزاد فارسی
دانشنامه اسلامی
هرچند برخی مسائل دانش اصول فقه در زمان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) مطرح شده بود و برخی از شاگردان مانند هشام بن حکم، رساله هایی در این دانش نوشته بودند، مطرح شدن علم اصول فقه به عنوان یکی از شاخه های علوم اسلامی در میان فقهای شیعه به اوائل قرن چهارم هجری و پایان غیبت صغری برمی گردد. فقهای اهل سنت به دلیل عدم مراجعه به ائمه اهلب یت(ع) و احادیث آنان، زودتر از فقهای شیعه به ضرورت پیدایش این علم پی بردند و از اواخر قرن دوم هجری به تألیف کتاب های اصولی روآوردند.
امامان شیعه(ع) به خصوص امام باقر(ع) و امام صادق(ع) در پیدایش اصول فقه نقش اساسی داشتند و شیوه صحیح استنباط احکام الهی از قرآن و سنت را به شاگردان خود آموزش می دادند. در میان اهل سنت اولین کسی که در علم اصول کتاب نوشت شافعی بود که اثرش را «الرساله» نامید. در میان شیعه نیز شیخ مفید اولین کسی بود که در این علم، تألیف کرد. به دنبال او سید مرتضی علم الهدی به طور جامع در علم اصول دست به تألیف زد که معروف ترین کتابش الذریعه است.
علم اصول در حقیقت «علم دستور استنباط» است. این علم روش صحیح استنباط از منابع فقه را می آموزد. از این رو علم اصول مانند علم منطق یک علم «دستوری» است و به «فن» نزدیکتر است تا «علم» یعنی در این علم درباره یک سلسله «باید»ها سخن می رود نه درباره یک سلسله «است»ها.
نظر به این که رجوع به منابع و مدارک فقه به گونه های خاص ممکن است صورت گیرد و احیاناً منجر به استنباط های غلط می گردد که برخلاف واقعیت و نظر واقعی شارع اسلام است، ضرورت دارد که در یک علم خاص از روی ادله عقلی و نقلی قطعی تحقیق شود که گونه صحیح مراجعه به منابع و مدارک فقه و استخراج و استنباط احکام اسلامی چیست؟ علم اصول این جهت را بیان می کند.
استنباط هر حکم شرعی اعم از تکلیفی و وضعی از منابع چهارگانه فقه، نیازمند یک یا چند مسأله و قاعده اصولی است. برای مثال، استنباط حکم وجوب نماز از آیه «أَقِیمُوا الصَّلٰاةَ» به دو قاعده اصولی «صیغه امر «أقیموا» ظهور در وجوب دارد و «ظواهر قرآن حجت است» وابسته است.
در این که علم اصول فقه دارای موضوع خاصی است یا نه، اختلاف است. آنان که معتقدند علم اصول دارای موضوع خاصی است، در این که آن موضوع چیست نیز اختلاف دارند. برخی، منابع چهارگانه فقه را با وصف حجیت و دلیلیت و برخی آن ها را بدون این وصف، موضوع علم اصول می دانند.
عده ای نیز معتقدند علم اصول از موضوع خاصی بحث نمی کند. از این رو به منابع چهارگانه اختصاص ندارد، بلکه هر آنچه صلاحیت این را داشته باشد که به عنوان دلیل برای استنباط احکام شرعی قرار گیرد، موضوع علم اصول است.
متقدمان، مباحث علم اصول را به دو بخش الفاظ و غیرالفاظ و برخی متأخران به چهار بخش الفاظ، ملازمات عقلی، حجت و اصول عملی تقسیم کرده اند. در تقسیم بندی دوم در بخش الفاظ از مدلول و ظاهر الفاظ مانند ظهور صیغه امر در وجوب و ظهور صیغه نهی در حرمت و در ملازمات عقلی - که خود به مستقلات عقلی و غیرمستقلات عقلی تقسیم می شود - از لوازم ذاتی احکام مانند ملازمه میان حکم عقل و شرع بحث می شود. همچنین در بخش حجت که مهم ترین مباحث علم اصول است از حجیت مانند حجیت خبر واحد و در بخش اصول عملی از اصولی که مجتهد به هنگام نداشتن دلیل اجتهادی بدان رجوع می کند مانند اصل برائت و استصحاب بحث می شود.
اصول فقه، دانشی است که قواعد آن برای استنباط احکام شرعی به کار گرفته می شود.در تعریف اصول فقه، تعبیرهای گوناگونی از قدما و متاخران علمای شیعه و اهل سنت وارد شده که هر یک، مورد نقض و ابرام قرار گرفته است.مشهور اصولیون ، آن را چنین تعریف کرده اند:«العلم بالقواعد الممهدة لاستنباط الاحکام الشرعیة الفرعیة» اصول فقه، علم به قواعدی است که برای به دست آوردن احکام شرعی فرعی ، آماده شده است».
اشکال وارده بر تعریف مشهور
این تعریف، مورد نقض و ابرام قرار گرفته است؛ « صاحب کفایه » پس از ایراد اشکال به آن، می گوید: بهتر است اصول فقه را چنین تعریف کنیم:«بانه صناعة یعرف بها القواعد التی یمکن ان تقع فی طریق استنباط الاحکام، او التی ینتهی الیها فی مقام العمل» «اصول فقه، صناعتی است که به وسیله آن، قواعدی شناخته می شود که یا صلاحیت دارد در راه استنباط احکام شرعی به کار گرفته شود یا مکلف در مقام عمل و امتثال برای رهایی از تردید، به آن ها تمسک نموده و عمل خود را به آن ها مستند می نماید». میرزای نایینی در « فوائد الاصول » در این باره می گوید:«ینبغی تعریف علم الاصول بان یقال: ان علم الاصول عبارة عن العلم بالکبریات التی لو انضمت الیها صغریاتها یستنتج منها حکم فرعی کلی».
تعریف اهل سنت از اصول فقه
برخی از اصولیون اهل سنت، اصول فقه را چنین تعریف نموده اند:«انه ادراک القواعد التی یتوصل بها الی استنباط الفقه» «اصول فقه، علم به قواعدی است که برای استنباط احکام فقهی به آن ها تمسک می شود».از بررسی تمام این تعریف ها، به دست می آید که قواعد اصول فقه، برای استنباط احکام شرعی به کار می رود؛ برای مثال، استنباط حکم وجوب نماز از آیه «اَقِیمُوا الصَّلاةَ» متوقف است بر این که اولا:صیغه امر «اَقِیمُوا» در وجوب، ظهور داشته باشد؛ ثانیاً: ظهور قرآن ، برای غیر معصوم نیز حجت باشد، و این دو مقدمه، دو قاعده کلی است که در اصول به اثبات می رسد.
تاریخچه بحث
...