creation
آفرینش
فارسی به انگلیسی
disposition
فرهنگ اسم ها
(تلفظ: āfarineš) عمل آفریدن ، خلقت ، خلق ، ابداع ، انشا ، کائنات ، ماسوی الله؛ (در قدیم) (به مجاز) همهی آفریدگان، جهان هستی ؛ (در قدیم) (به مجاز) سرنوشت ، حکم تقدیر.
مترادف و متضاد
ابداع، انشا، تکوین، خلق، خلقت، سرشت، صنع، طبیعت، فطرت، کون، نهاد
عالم، مخلوقات، هستی
۱. ابداع، انشا، تکوین، خلق، خلقت، سرشت، صنع، طبیعت، فطرت، کون، نهاد
۲. عالم، مخلوقات، هستی
لغت نامه دهخدا
آفرینش . [ ف َ ن ِ ] (اِمص ) اسم مصدر و عمل آفریدن . خلق . انشاء. ابداع . خلقت . (دهار). اسر. فطرت . (ربنجنی ). فطر. (دهار). جبلت . نشأت . بَنیه :
حکیما چو کس نیست گفتن چه سود
از این پس بگو کآفرینش چه بود.
من از آفرینش یکی بنده ام
پرستنده ٔ آفریننده ام .
در کتب طب چنین یافته می شودکه آبی که اصل آفرینش فرزند آدم است چون برحم پیوندد و آب زن بیامیزد تیره و غلیظ شود. (کلیله و دمنه ).
بپای فکرسفر کن در آفرینش خویش
بسا غنیمتها کاندرین سفر یابی .
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند.
ای دل توئی ّ و من ، بنشین کژ، بگوی راست
تا زآفرینش تو جهان آفرین چه خواست .
زابتدای آفرینش تا بوقت پادشاه
از بزرگان عفو بوده ست از فرودستان گناه .
|| (اِ) در امثله ٔذیل کلمه ٔ آفرینش ظاهراًسرنوشت و تقدیر و قلم رفته یا خالق و خدای عزوجل و مقدر آمده است :
توبا آفرینش بسنده نه ای
مشو تیز چون پرورنده نه ای .
ولیکن چو جان و سر بی بها
نهد بخرد اندر دم اژدها
چه پیش آیدش جز گزاینده زهر
کش از آفرینش چنین است بهر.
چو من صدهزاران فدای تو باد
خرد زآفرینش ردای تو باد.
زینسوی آفرینش و زآنسوی کائنات
بیرون و اندرون زمانه مجاورند.
سوی تو نوید گر فرستادند
بر دست زمانه زآفرینش دو.
گفتم که آفرینش اسباب ظاهرند
گفتا که هست قدرت و تقدیر مشتهر
گفتم که بی مسبب هرگز بود سبب
گفتا که بی مقدّر هرگز بود قدر؟
|| مخلوق . کائنات . ماسوی اﷲ :
سوی آسمان کردش آن مرد روی
بگفت ای خدا این تن من بشوی
از این اَزْغها پاک کن مر مرا
همه آفرین زآفرینش ترا.
نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جان است و آن ِ سه پاس .
چیست خلاف اندر آفرینش عالم
چون همه را دایه و مَشاطه تو گشتی .
آفرینش نثار فرق تواند
برمچین چون خسان ز راه نثار.
حکیما چو کس نیست گفتن چه سود
از این پس بگو کآفرینش چه بود.
فردوسی .
من از آفرینش یکی بنده ام
پرستنده ٔ آفریننده ام .
فردوسی .
در کتب طب چنین یافته می شودکه آبی که اصل آفرینش فرزند آدم است چون برحم پیوندد و آب زن بیامیزد تیره و غلیظ شود. (کلیله و دمنه ).
بپای فکرسفر کن در آفرینش خویش
بسا غنیمتها کاندرین سفر یابی .
کمال اسماعیل .
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند.
سعدی .
ای دل توئی ّ و من ، بنشین کژ، بگوی راست
تا زآفرینش تو جهان آفرین چه خواست .
اوحدی .
زابتدای آفرینش تا بوقت پادشاه
از بزرگان عفو بوده ست از فرودستان گناه .
؟
|| (اِ) در امثله ٔذیل کلمه ٔ آفرینش ظاهراًسرنوشت و تقدیر و قلم رفته یا خالق و خدای عزوجل و مقدر آمده است :
توبا آفرینش بسنده نه ای
مشو تیز چون پرورنده نه ای .
فردوسی .
ولیکن چو جان و سر بی بها
نهد بخرد اندر دم اژدها
چه پیش آیدش جز گزاینده زهر
کش از آفرینش چنین است بهر.
فردوسی .
چو من صدهزاران فدای تو باد
خرد زآفرینش ردای تو باد.
فردوسی .
زینسوی آفرینش و زآنسوی کائنات
بیرون و اندرون زمانه مجاورند.
ناصرخسرو.
سوی تو نوید گر فرستادند
بر دست زمانه زآفرینش دو.
ناصرخسرو.
گفتم که آفرینش اسباب ظاهرند
گفتا که هست قدرت و تقدیر مشتهر
گفتم که بی مسبب هرگز بود سبب
گفتا که بی مقدّر هرگز بود قدر؟
ناصرخسرو.
|| مخلوق . کائنات . ماسوی اﷲ :
سوی آسمان کردش آن مرد روی
بگفت ای خدا این تن من بشوی
از این اَزْغها پاک کن مر مرا
همه آفرین زآفرینش ترا.
ابوشکور.
نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جان است و آن ِ سه پاس .
فردوسی .
چیست خلاف اندر آفرینش عالم
چون همه را دایه و مَشاطه تو گشتی .
ناصرخسرو.
آفرینش نثار فرق تواند
برمچین چون خسان ز راه نثار.
سنائی .
فرهنگ عمید
۱. عمل آفریدن؛ خلقت.
۲. کار و اثری که از نتیجۀ این عمل به وجود میآید.
۳. قضاوقدر؛ تقدیر.
۴. چگونگی خلقت.
کلمات دیگر: