کلمه جو
صفحه اصلی

عقد


مترادف عقد : بند، پیوند، گره، بستن، پیمان بستن، عهدبستن، گره زدن | گردن بند، گلوبند

برابر پارسی : پیمان، پیوند، بستن، گره زدن، پیوند زناشویی، گواه گیران

فارسی به انگلیسی

contract, conclusion(of an agreement)


necklace, collar


contract, conclusion, necklace, string, conclusion(of an agreement)

عربی به فارسی

پيچيده کردن , پيچيدن , بغرنج کردن


قرارداد , منقبض کردن , منقبض شدن , دهه , عدد ده , دوره ده ساله , تعيين , تثبيت , تحکيم , دلبستگي زياد , عشق زياد , خيره شدگي , تعلق خاطر , ثابت کردن


مترادف و متضاد

بند، پیوند، گره


بستن، پیمان‌بستن، عهدبستن، گره‌زدن


گردن‌بند، گلوبند


بند


knot (اسم)
خفت، عقد، منگوله، گره، عقده، مشکل، غده، برکمدگی، دژپیه، چیز سفت یا غلنبه، گره دریایی

agreement (اسم)
توافق، پیمان، سازش، موافقت، قرار، قبول، عهد، قرارداد، معاهده، عقد، مطابقهء نحوی، معاهده و مقاطعهء، شرط، عهدنامه

contract (اسم)
پیمان، موافقت، قرارداد، عقد، مقاطعه، کنترات، پیمان بستن، هم کشیدن

treaty (اسم)
پیمان، موافقت، عهد، قرارداد، معاهده، عقد، عهدنامه، پیمان نامه

concluding (اسم)
عقد

wedding (اسم)
عقد، عروسی

necklace (اسم)
عقد، گردن بند، طوق

string (اسم)
عقد، سیم، زه، رشته، ریسمان، سلسله، نخ، ردیف، قطار، دراز

۱. بند، پیوند، گره
۲. بستن، پیمانبستن، عهدبستن، گرهزدن


۱. گردنبند، گلوبند
۲. بند


فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع عقده گره ها .
موضعی است میان بصره و ضریه

فرهنگ معین

(عِ ) [ ع . ] (اِ. ) گردن بند. ج . عقود.
(عُ قَ ) [ ع . ] (اِ. ) ج . عقده .
(عَ قْ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) بستن ، گره زدن . ۲ - عهد و پیمان بستن . ۳ - (اِ. ) عهد،پیمان .

(عِ) [ ع . ] (اِ.) گردن بند. ج . عقود.


(عُ قَ) [ ع . ] (اِ.) ج . عقده .


(عَ قْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بستن ، گره زدن . 2 - عهد و پیمان بستن . 3 - (اِ.) عهد،پیمان .


لغت نامه دهخدا

عقد. [ ع َ ] ( ع مص ) پناه بردن به کسی. ( از منتهی الارب ): عقد عنقه اًلیه ؛ به وی پناه برد. ( از اقرب الموارد ). || بستن ریسمان و بیع. ( از منتهی الارب ). محکم کردن و بستن ریسمان و بیع و پیمان و سوگند و از قبیل آن ، و آن در مقابل «حَل » و گشودن است. ( از اقرب الموارد ). گره زدن و پیمان کردن. ( المصادر زوزنی ). گره بستن و پیمان کردن و بیع بستن. ( تاج المصادر بیهقی ). بستن گره و پیمان. ( ترجمان القرآن جرجانی ). پیمان و نکاح وبیع کردن. ( غیاث اللغات ): فلان لایعقدالحبل ؛ او بر گره بستن ریسمان توانایی ندارد، آن را در مورد شخص بی بضاعت و کم ثروت گویند. ( از اقرب الموارد ) :
قطره این و ذره آنرا
در حساب آورد به عقد حساب.
سوزنی.
- اهل حل و عقد ؛ کسی که محل اعتماد مردمان باشد. ( ناظم الاطباء ): هو أهل الحل و العقد؛ او معتمد مردمان است. ( منتهی الارب ).
- حل و عقد ؛ گشودن و بستن ، و آن کنایه از انجام دادن امور است. رتق و فتق. گشاد و بست کارها. سررشته کردن و سروسامان دادن : تو به کدخدائی قیام کنی ، چنانکه حل و عقد و خفض و رفع و امر و نهی بتو باشد. ( تاریخ بیهقی ص 398 ).
تأثیر حل و عقدش در قبض و بسط ملک
بر آب نقش گشت و بر آتش نشان گرفت.
مسعودسعد.
شبها و روزهای تو در حل و عقد ملک
از حکمهای دور سپهر اختیار باد.
مسعودسعد.
ملک... دست او را در...حل و عقد گشاده و مطلق داشت. ( کلیله و دمنه ). دست او را در حل و عقد و حبس و اطلاق روان کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 364 ).
پس محمد صد قیامت بود نقد
زانکه حل شد در فنأش حل و عقد.
مولوی.
|| آماده بدی شدن. ( از منتهی الارب ): عقد ناصیته ؛ خشمگین شدو برای شر و بدی آماده گشت. ( از اقرب الموارد ). || شمار کردن. ( منتهی الارب ). حساب کردن. ( از اقرب الموارد ). || سطبر شدن مایع، گویند عقدالرب. ( از منتهی الارب ). ستبر شدن انگبین و جز آن. ( تاج المصادر بیهقی ). || سطبر کردن ، لازم و متعدی است. || گره کردن ناقه دنب را جهت لقاح. || سوگند دادن بدون لغو و استثنا. ( ازمنتهی الارب ). سوگند بقصد خوردن. ( تاج المصادر بیهقی ). بقصد سوگند خوردن. ( ترجمان القرآن جرجانی ). سوگند بقصد خوردن. ( المصادر زوزنی ). || لغو کردن. || پیچان کردن ریش را، و از آن جمله است حدیث «من عقد لحیته فان محمداً بری منه » و گویند اعراب جاهلیت در جنگها ریش خود را پیچان میکردند و می بافتند و آن نشانه ای از عجب و تکبر بود لذا پیامبر ( ص ) امر به ارسال لحیه کرد. || گرفتن فرج ماده سگ سر نره نر را. ( از منتهی الارب ). || ضمانت کردن. || گره قرار دادن در نخ ، و اطراف آن را گرد آوردن. ( از اقرب الموارد ). گره دادن. ( غیاث اللغات ). || چسباندن : عقد البناء بالجَص ؛ ساختمان را با گچ بهم آورد و چسباند. || ساختن « عقد» و طاق بنا را. ( از اقرب الموارد ).

عقد. [ ع َ ق َ ] (ع اِ) ریگ توده ٔ بسته و برهم نشسته . (منتهی الارب ). ریگ و رمل برهم پیچیده و متراکم . (از اقرب الموارد). || گره زبان . (منتهی الارب ) «عقده »ای است در زبان . || پیچیدگی در دنب گوسفند که مانند عقده و گره است . || نوعی از خرما. (از اقرب الموارد).


عقد. [ ع َ ق َ ] (اِخ ) قبیله ای است از بجیلة یا از یمن ، بشربن معاذ و ابوعامر عبدالملک بن عمرو از این قبیله اند. (منتهی الارب ).


عقد. [ ع َ ق َ ] (ع مص ) گره گرفتن زبان . (از منتهی الارب ). حبس شدن و بند آمدن زبان . || بودن «عقده » در زبان شخص . (از اقرب الموارد). رجوع به عقدة شود. || گرفتن فرج ماده سگ سر نره ٔ نر را. (ناظم الاطباء). رجوع به عَقد شود.


عقد. [ ع َ ق ِ ] (ع ص ) بسته زبان در سخن . (منتهی الارب ). آنکه در زبانش «عقده » باشد. (از اقرب الموارد). || شتر نر کوتاه بالا نیک شکیبا بر کار و درشت پشت . (منتهی الارب ). جمل قصیر وصبور بر کار. (از اقرب الموارد). || (اِ)ریگ توده ٔ برهم نشسته . (منتهی الارب ). آنچه از رمل و ریگ که در هم پیچیده و متراکم باشد. واحد آن عقدة است .(از اقرب الموارد). || درختی است که برگش زخم را پرگوشت نماید. (منتهی الارب ). درختی است که برگش زخم و جراحت را التیام دهد. (از اقرب الموارد).


عقد. [ ع ِ] (ع اِ) گردن بند و حمیل و رشته ٔ مروارید. (منتهی الارب ). قلاده . (اقرب الموارد). گردن بند زنان ، و یکدانه .(دهار). یکدانه . (السامی فی الاسامی ). سلک مروارید وگلوبند که آن را به هندی هار گویند. (غیاث اللغات ).ج ، عُقود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) :
چو بگسلد به نثار تو عقد گریه ٔ من
سرشک رشک به چشم گهر بگردانم .

نورالدین ظهوری (از آنندراج ).


خوشه چون عقد درو برگ چو زر
باده همچون عقیق و آب چو زنگ .

عماره .


از فتح و ظفر بینم بر نیزه ٔ تو عقد
وز فر و هنر بینم بر دیزه ٔ تو یون .

عنصری .


عقدی گوهر که گفتند هزار دینار قیمت آن بود از آستین بیرون گرفت . (تاریخ بیهقی ص 380). زمین بوسه داد و عقدی گوهر پیش سلطان نهاد. (تاریخ بیهقی ص 398). بیست عقد گوهر سخت قیمتی ... (تاریخ بیهقی ص 425).
گه زالماس او چو عقد گهر
نظم دولت همه بسامان باد.

مسعودسعد.


شب عقد عنبرینه ٔ گردون فروگسست
تا دست صبح غالیه سازد ز عنبرش .

خاقانی .


اینک عروس روز پس حجله معتکف
گردون نثار ساخته صد عقد گوهرش .

خاقانی .


دانم که دگر باره گهر دزدد از این عقد
آن طفل دبستان من آن مردک کذاب .

خاقانی .


چون گهر عقد فلک دانه کرد
جعدشب از گرد عدم شانه کرد.

نظامی .


همی گفت این سخن وز نرگس مست
ز لؤلؤ عقدها بر ماه می بست .

نظامی .


فلک در عقد شاهی بند کردش
به یاقوتی دگر پیوند کردش .

نظامی .


همچنانکه عقد در در و شبه
مختلط چون میهمان یک شبه .

مولوی .


- عقد پروین ؛ ثریا. پروین . و رجوع به عقد ثریا در همین ترکیبات شود :
لؤلؤافشان توئی به مدحت شاه
عقد پروین بهای لؤلؤی تست .

خاقانی .


گر دل خطی بنگاشتی زلف و لبش پنداشتی
هم عقد پروین داشتی هم طوق جوزا یافتی .

خاقانی .


- عقدالجمان ؛ سلک مروارید. (ناظم الاطباء).
- عقد الخیطین ؛ نام ستاره ای است . (از اقرب الموارد).
- عقد ثریا ؛ ثریا. پروین . و آن به مناسبت شباهت ثریا است به گردن بند. (از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به عقد پروین در همین ترکیبات و ثریا و پروین شود :
سعدیاعقد ثریا مگر امشب بگسیخت
ورنه هر شب به گریبان افق برمیشد.

سعدی .


عقد ثریا بر تاکش آویخته . (گلستان ).
- عقد جمان ؛ عقدالجمان :
در رکابش هفت گیسودار و شش خاتون ردیف
بر سرش هر هفت و شش عقد جمان افشانده اند.

خاقانی .


- - عقد دوپیکر ؛ کنایه ازجوزا :
نافه ٔ آهو شده ست ناف زمین از صبا
عقد دوپیکر شده ست پیکر باغ از هوا.

خاقانی .


- عقد شب افروز ؛ کنایه از ثوابت و سیاره باشد، یعنی زحل و مشتری و مریخ و آفتاب و زهره و عطارد و ماه و باقی ستاره های آسمانی که ثوابت اند. (برهان قاطع) (آنندراج ).
- عقد شب و روز ؛ کنایه از ماه و آفتاب است . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا).
- || کنایه از دنیا و روزگار. (برهان ) (آنندراج ).
- عقد گوشه ٔ دستار ؛ مراد گرهی است که مفلسان چیزی را بر گوشه ٔ دستار بسته بر آن گره بزنند. (آنندراج ).
- واسطةالعِقْد ؛ واسطه ٔ عقد. بزرگترین و درشت ترین مروارید و یا گوهر و یا مهره ای که در گلوبند یا دست بند باشد. میانگک . (یادداشت مرحوم دهخدا) : سپاس و حمد و ثنا و شکر مر آفریدگار را عز اسمه که خطه ٔ اسلام و واسطه ٔ عقد عالم را به جمال عدل و رأفت ... آراسته گردانیده است . (کلیله و دمنه ). چنین آورده اند که نصربن احمد که واسطه ٔ عقد آل سامان بود... (چهارمقاله ٔ عروضی چ معین ص 49). و رجوع به واسطةالعقد شود.
- هم عقد ؛ هم سلک . هم رشته :
گذشتند و ما نیز هم بگذریم
که چون مهره هم عقد یکدیگریم .

نظامی .



عقد. [ ع ُ ق َ ] (ع اِ) ج ِ عُقدة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گره ها. رجوع به عقدة شود : و من شر النفاثات فی العقد. (قرآن 4/113)؛ و از شر زنان دمنده ٔ افسون در عقده ها و گره ها:
فغان من همه زان زلف بی تکلف اوست
فکنده طبع بر او بر هزار گونه عقد.

منجیک .


سنبل بسان زلفی با پیچ و با عقود
زلف آن نکو بود که بدو در عقد بود.

منوچهری .


قل اعوذت خواند باید کای صمد
هین ز نفاثات افغان وز عقد.

مولوی .


|| تحللت عقده ؛ خشم و غضب وی فرونشست و آرام گرفت . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).

عقد. [ ع ُ ق َ / ع َ ق ِ ] (اِخ ) موضعی است میان بصره و ضربة. (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).


عقد. [ ع َ ] (ع اِمص ، اِ) پذرفتاری و پیمان . (منتهی الارب ). پیمان و زینهار. (مهذب الاسماء). قرارداد : پسندیده تر آن است که میان ما دو دوست عهدی باشد و عقدی بدان پیوسته گردد. (تاریخ بیهقی ص 210). چنگ درزده ام در بیعت او به وفای عهد و بری ساختن ذمه و عقد. (تاریخ بیهقی ص 315). با قدرخان سخن عقد و عهد گفته آمده است . (تاریخ بیهقی ص 284). ابوالقاسم فقیه برفت و جانب ایشان به دست آورده و با هر یک عقد ومیثاقی از سر گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 119). مرا به رسالت از برای عقد بیعت پیش شار فرستادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 339). || رای و فکر. (منتهی الارب ). || (اصطلاح فقهی ) در اصطلاح فقهی و شرعی ، ایجاب و قبول است با ارتباط معتبر از حیث شرع . بنابراین عقد شامل سه امر باشد: ایجاب ، قبول ، ارتباط. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). ربط دادن اجزاء تصرف است شرعاً به ایجاب و قبول . (از تعریفات جرجانی ).
در فقه سه معنی برای عقدگفته شد: 1- عقد به معنی عهد. 2- عقد بمعنی پیمان مؤکد. 3- عقد عبارت است از صیغه ٔ ایجاب و قبول . بنابراین تعریف در هر عقدی لفظ لازم است و با اشاره و کتابت و معاطات عقد واقع نمیشود و به عبارت دیگر همه ٔ عقود تشریفاتی خواهد بود. تعریف اول و دوم صرفاً یک تفسیر لغوی است نه یک تفسیر حقوقی ، لذا فاقد ارزش است . و تفسیر سوم هم سند قوی در منابع حقوقی اسلامی (قرآن کریم و احادیث ) ندارد به همین جهت اصل تشریفاتی بودن عقود از نظر منابع حقوق اسلامی مسلم نیست . (از فرهنگ حقوقی ). || (اصطلاح حقوق ) در اصطلاح حقوقی ، عقد عبارت است از اینکه یک یا چند نفر در مقابل یک یا چند نفر دیگر «تعهد»بر امری نمایند و مورد قبول آنها باشد (ماده ٔ 183 قانون مدنی ایران ) این تعریف عقد به معنی اخص است و فقط شامل «عقد عهدی » میشود. و نیز عبارت است از توافق اراده ٔ دو یا چند نفر بر «ایجاد» یک رابطه ٔ الزامی ،اعم از اینکه به منظور انتقال مال و یا حقی باشد یابه منظور تعهد بر فعل و یا ترک عملی . تمایل در تألیفات مؤلفین «حقوق جدید» بر این است که کلمه ٔ عقد در این معنی استعمال شود و این معنی مأخوذ از ماده ٔ 1101 قانون مدنی فرانسه است . در هر صورت این تعریف «عقد به معنی خاص » است . و یا عبارت است از توافق اراده ٔ دو یا چند نفر به منظور «ایجاد» یا «انتفاء» یک حق . این تعریف «عقد به معنی عام » است که در این صورت غالباً در اصطلاحات فرانسه آن را «کُنوانسیون » و در اصطلاحات حقوق جدید آن را «قرارداد» نامند. «لفظ کنترات » به فرانسه در هر سه معنی بالا استعمال شده اگر چه غالباً در معنی دوم استعمال میشود و در معنی سوم غالباً لفظ «کنونشن » بکار میرود. (از فرهنگ حقوقی ). || در اصطلاح حقوق یک عنصری ، عقد عبارت است از تراضی طرفین بر نفی محرومیت . بنابراین تعریف عقد سه قسم است : 1 - عقد عهدی . 2 - عقد تملیکی . 3 - عقد غیرعهدی و غیر تملیکی ، مانند مقاربت به تراضی نه بقصد ازدواج . اثر ابتکار این تئوری در مورد «اطفال طبیعی » ظاهر میشود چه بنابراین نظر در مورد این اطفال هم مانند «اطفال قانونی » عقدی بین ابوین صورت گرفته است ، و ایجاد نابرابری حقوقی بین دو دسته از اطفال صرفاً به طرز فکر مقنن در رعایت صلاح جامعه بستگی دارد. (از فرهنگ حقوقی ).
- عقد احتمالی ؛ عقد مغابنه . عقد غرر. رجوع به عقد مغابنه در همین ترکیبات شود.
- عقد اذعان ؛ عقد تصویبی . عقد انضمام . رجوع به عقد تصویبی در همین ترکیبات شود.
- عقد اصلی ؛ عقدی است که وجود مستقل و اصیل داشته باشد مانند عقد بیع و اغلب معاملات معاطاتی ، در مقابل اصطلاح بالا اصطلاح «عقدتبعی » قرار میگیرد و آن عقدی است که به تبع عقد دیگری منعقد میشود مانند عقد رهن که به تبع عقد دیگری منعقد میشود. اگر عقد اصلی مضمحل شود عقد تبعی هم مضمحل خواهد شد ولی عکس قضیه درست نیست . (فرهنگ حقوقی ).
- عقد اکتساب ؛ عقدی است که هدف از آن انتقال مال جدیدی در ملکیت متعاقدین (یا یکی از آنان ) باشد. در مقابل این اصطلاح ، اصطلاح «عقد ضمان » قرار میگیرد و آن عقدی است که هدف از آن تثبیت ذمه ای به حال خود باشد مانند ضمان عقدی و کفالت . (فرهنگ حقوقی ).
- عقد انضمام ؛ عقد تصویبی . عقد اذعان . رجوع به عقد تصویبی در همین ترکیبات شود.
- عقد با تقابل استفاده ؛ در اصطلاح حقوق یک عنصری ، عقدی است که طرفین (و یا قائم مقام آنها) متقابلاً از عقد استفاده ببرند. این عقد دو قسم است : 1- عقد معوض مانند بیع. 2- عقد غیر معوض مانند نکاح . اصطلاح بالا را گاهی بصورت «عقد مبتنی بر تقابل منافع» تعبیر می کنند. رجوع به عقد معوض و عقد بی تقابل استفاده در همین ترکیبات شود. (فرهنگ حقوقی ).
- عقد باطل ، یا عقد غیرصحیح ، یا عقد غیرنافذ؛ عقدی که نافذ شرایط صحت عقد باشد، و آن را «عقد غیرصحیح » نیز نامند. رجوع به فرهنگ حقوقی شود.
- عقد به معنی اخص . رجوع به عقد شود.
- عقد به معنی خاص . رجوع به عقد شود.
- عقد به معنی عام . رجوع به عقد شود.
- عقدبی تقابل استفاده ؛ در اصطلاح حقوق یک عنصری ، عقدی است که در آن فقط یکی از طرفین استفاده ٔ حقوقی می برد. مانند «هبه ٔ معوضه » و «عقد وکالت مجانی ». عقد غیر معوض دو قسم است : 1- عقد بی تقابل استفاده ، مانندوکالت مجانی . 2- عقد با تقابل استفاده مانند عقد نکاح . (فرهنگ حقوقی ). رجوع به عقد معوض در همین ترکیبات شود.
- عقد بیع ؛ اجرای صیغه ٔ بیع. (ناظم الاطباء). بستن پیمان خرید و فروش : در عقد بیع سرائی متردد بودم . (گلستان ).
- عقد بیمه ؛ عقدی است که به موجب آن یک طرف تعهد میکند که در ازاء پرداخت وجهی از طرف دیگر در صورت وقوع یا بروز حادثه ، خسارت وارد بر او را جبران نماید و یا وجه معینی بپردازد. (فرهنگ حقوقی ). رجوع به بیمه شود.
- عقد تبرع ؛ عقد غیرمعوض . رجوع به عقد غیرمعوض در همین ترکیبات شود.
- عقد تبعی ؛ عقدی که به تبع عقد دیگری منعقد میشود. رجوع به عقد اصلی در همین ترکیبات شود.
- عقد تجاری ؛ عقدی که موضوعش یک عمل تجاری باشد. رجوع به عقد مدنی در همین ترکیبات شود.
- عقد تدریجی ؛ عقدی است که احد طرفین آن عقد (یا هر دو طرف ) یک امر تدریجی الحصول را تعهد کنند، مانند عقد اجاره ، عقد کار و غیره .در مقابل این اصطلاح «عقد غیرتدریجی » قرار میگیرد که طرفین عقد موضوع غیرتدریجی الحصول را مورد عقد قرار دهند، مانند بیع. عقد تدریجی را عقد ممتد و عقد مستمر نیز نامند. و در مقابل آن عقد غیرتدریجی یا عقد فوری است . (از فرهنگ حقوقی ).
- عقد تشریفاتی ؛ عقدی را گویند که علاوه بر اجتماع جمیع شرایط اساسی صحت عقد، تشریفات صوری مخصوص (مانند تلفظ به صیغه ٔ خاص یا به لغت خاص یا ثبت در دفتر اسناد رسمی یا کتبی بودن عقد [ مانند عقد بیمه ] ) لازم داشته باشد. اصل در عقود، غیر تشریفاتی بودن است و تشریفاتی بودن استثناء. عقد غیر تشریفاتی را «عقد رضائی » گویند چه بصرف تراضی طرفین و بدون هیچگونه تشریفات عقد واقع میشود. (ماده ٔ 191 قانون مدنی ایران ). عقد تشریفاتی را عقد صوری و عقد شکلی و عقد رسمی نیز نامند. (فرهنگ حقوقی ).
- عقد تصویبی ؛ عقدی است که شرایط اصلی عقد را یکی از طرفین عقد که از لحاظ قدرت اقتصادی ابتکار عمل را در دست دارد معین میکند و طرف دیگر فقط حق اعلان قبول (یا تصویب شرایط پیشنهادی طرف مقابل ) رادارد. در اصطلاحات دیگر آن را «عقد اذعان » و «عقد انضمام » نامند. در مقابل این اصطلاح «عقد غیرتصویبی » قرار دارد که طرفین عقد با تبادل نظر خود آزادانه شرایط عقد را معین میکنند و در اصطلاح دیگر آن را «عقد مساومة» و «عقد مفاوضة» می نامند. و در مقابل آن عقد غیر تصویبی است . (از فرهنگ حقوقی ).
- عقد تملیکی ؛ عقدی است که به وسیله ٔ آن انتقال مالکیت حاصل میگردد یعنی مورد معامله از ملکیت ناقل به ملکیت منتقل الیه میرود. (فرهنگ حقوقی ).
- عقد جائز ؛ عقدی است که هر یک از طرفین (اگر عقد جائزالطرفین باشد) و یا یکی از طرفین (اگرعقد از یک طرف جایز باشد مانند رهن در فقه اسلام ) بتواند هر وقت که بخواهد آن را فسخ کند. (فرهنگ حقوقی ).
- عقد جزیه . رجوع به جزیه و عقد ذمة در همین ترکیبات شود.
- عقد جمعی ؛ در مقابل عقد فردی . رجوع به فرهنگ حقوقی شود.
- عقد حقیقی ؛ در اصطلاح حقوق یک عنصری . رجوع به عقد حکمی در همین ترکیبات و فرهنگ حقوقی شود.
- عقد حکمی ؛ در اصطلاح حقوق یک عنصری ، هرگاه دو طرف متصدی انعقاد عقدی شوند و لااقل یک طرف عقد فاقد «رضای کامل » باشد از نظر حقوق یک عنصری ، عقد بوجود نمی آید ولی اگر رعایت صلاح جامعه اقتضا کند که بر چنین عملی آثار حقوقی مترتب شود اصطلاحاً ازآن عمل به «عقد حکمی » تعبیر میشود مانند عقد بیعی که شخص محتکر به اجبار حاکم انجام میدهد که با وجود فقد «رضای کامل » آثار بیع قانوناً بر عمل او مترتب است . (فرهنگ حقوقی ).
- عقد حمل ؛ در اصطلاح منطق ، ثبوت محمول برای موضوع است . توضیح آنکه میان مصادیق موضوع و مفهوم آن ارتباطی است و میان موضوع و مصادیق موضوع با محمول نیز ارتباط است . مثلاً در قضیه ٔ «انسان کاتب است » اولاً این قضیه منحل به دو جزء میشود یکی کلمه ٔ انسان و دیگر کلمه ٔ کاتب . کلمات انسان و کاتب دو لفظاند که دال بردو معنی میباشند و از نظر منطق غیر از مقصود دلالتی خود آن دو لفظ چیزی مورد نظر نمی باشد و آنچه مورد نظر است مفهوم انسان و مفهوم کاتب است و میدانیم که مفهوم انسان و کاتب را نیز مصادیقی است که هر یک از دومفهوم با مصادیق خود ارتباط دارند نوع ارتباط کلی با افراد خود. و میدانیم مصادیق انسان در قضیه ٔ فوق همان مصادیق کاتب است پس افرادی مانند زید و عمرو و بکر را در قضیه ٔ فوق دو ارتباط است یکی ارتباط آنها با مفهوم انسان و یکی دیگر ارتباط آنها با مفهوم کاتب و کتابت . ارتباط میان مصادیق را با انسان عقد وضع گویند و ارتباط آنها را با مفهوم کاتب عقد حمل گویند.(فرهنگ علوم عقلی به نقل از کشاف ص 953 و دستور ج 2ص 332).
- عقد خیاری ؛ عقدی است که برای طرفین یا یکی از آنها یا برای ثالث اختیار فسخ باشد و آن نوعی از عقد لازم است که اثر عقد جائز را دارد. (بیع شرط هم از مصادیق عقد خیاری است ). (فرهنگ حقوقی ).
- عقد داوری . رجوع به فرهنگ حقوقی شود.
- عقد دوجانبه . رجوع به عقد یک جانبه در همین ترکیبات شود.
- عقد ذمه ؛ در اصطلاح قانون حرب اسلام ، عقدی است که بین حاکم کل جامعه ٔاسلامی ، یا نماینده ٔ قانونی او، و اجانبی که متدین به یکی از ادیان موسوی ، عیسوی ، زردشتی می باشند منعقد میشود. رجوع به فرهنگ حقوقی شود.
- عقد رسمی ؛ عقدتشریفاتی . عقد شکلی . عقد صوری . رجوع به عقد تشریفاتی در همین ترکیبات شود.
- عقدرضائی ؛ عقد غیرتشریفاتی . رجوع به عقد تشریفاتی در همین ترکیبات شود.
- عقد شانس ؛ عقد مغابنه . عقد احتمالی .رجوع به عقد مغابنه در همین ترکیبات شود.
- عقد شرکت ؛ توافق دو یا چند نفر برای کسب منافع بوسیله ٔ سرمایه و یا خدماتی که در بین میگذارند، و آن یا شرکت تجارتی است یا شرکت مدنی . این اصطلاح را به صورت «شرکت اختیاری » نیز نامند. (فرهنگ حقوقی ). رجوع به شرکت شود.
- عقد شکلی ؛ عقد تشریفاتی . عقد صوری . عقد رسمی . رجوع به عقد تشریفاتی در همین ترکیبات شود.
- عقد صحیح ؛ عقدی است که اولاً علل بطلان عقد را نداشته باشد. ثانیاً رضای کامل متعاقدین در آن فراهم شود. با فقدان این شرط آن عقد «غیرنافذ» خواهد بود. (فرهنگ حقوقی ).
- عقد صوری ؛ عقد رسمی . عقد تشریفاتی . عقد شکلی . رجوع به عقد تشریفاتی در همین ترکیبات شود.
- عقد ضمان ؛ در اصطلاح حقوق مدنی ، عقدی است که به موجب آن شخصی مالی را که بر ذمه ٔ دیگری است به عهده بگیرد. در این صورت دین با تمام مشخصات خود به ذمه ٔ ضامن منتقل میشود مگر اینکه شرط خلاف آن شود. مقصود از اصطلاح «ضمان عقدی » هم همین معنی است . و نقطه ٔمقابل ضمان عقدی «ضمان قهری » است . (فرهنگ حقوقی ). ورجوع به ضمان شود. عقد ضمان در معنی اعمی هم استعمال میشود و در این صورت در مقابل «عقد اکتساب » قرار گیرد. (فرهنگ حقوقی ). رجوع به عقد اکتساب در همین ترکیبات شود.
- عقد ضمان جریره ؛ هرگاه شخصی که وارث نباشد جرائم شخصی را ضمانت نماید به این شرط که از او میراث ببرد، بعد از فوت او، از وی ارث خواهد برد. این عقد را «عقد ضمان جریره » نامند و موجب این ارث بردن را اصطلاحاً «ولاء ضمان جریره » نامیده اند و شخص ضامن را «ضامن جریره » و این ضمان را «ضامن جریره » می نامند. (فرهنگ حقوقی ).
- عقد عهدی ؛ عقدی است که ایجاد حق دین و تعهدبرای یک طرف در مقابل طرف دیگری یا برای هر یک از طرفین در مقابل طرف دیگر می نماید. مانند بیع سلم و بیع کالی بکالی . (فرهنگ حقوقی ).
- عقد عینی ؛ عقد واقعی ، رجوع به عقد واقعی در همین ترکیبات شود.
- عقد غرر ؛ عقد مغابنه . عقد احتمالی . رجوع به عقد مغابنه در همین ترکیبات شود.
- عقد غیرعهدی وغیرتملیکی . رجوع به عقد شود.
- عقد غیرمالی ؛ در اصطلاح حقوق یک عنصری ، هر عقدی که موضوع آن مال نباشد مانند عقد نکاح . (فرهنگ حقوقی ).
- عقد غیرمعوض ؛هرگاه در عقدی انتقال مال و یا تعهد فقط از یک طرف به نفع طرف دیگر مقرر شود اصطلاحاً آن را «عقد غیرمعوض » نامند. در اصطلاح دیگر از آن به «عقد تبرع » تعبیر شود. (فرهنگ حقوقی ). و رجوع به عقد بی تقابل استفاده در همین ترکیبات شود.
- عقد غیرمعین ؛ هر عقدی است که عنوان خاص و مقررات مخصوص به خود در بین سایر عقود نداشته باشد. مانند عقد معلق که ممکن است به شکل بیع، اجاره ، رهن و غیره باشد. اگر عقدی دارای عنوان خاص باشد اصطلاحاً آن را «عقد معین » نامند. (فرهنگ حقوقی ).
- عقد غیرمغابنه . رجوع به فرهنگ حقوقی و عقد مغابنه در همین ترکیبات شود.
- عقد فردی ؛ در مقابل عقد جمعی . رجوع به فرهنگ حقوقی شود.
- عقد فضولی ؛ در اصطلاح فقهی ، آن است که شخصی که خود مالک متاعی نیست از طرف صاحبش بفروشد و همینطور دختری رابدون اذن او نکاح کند. در این که عقد فضولی بنفسه منشاء اثر نیست شکی نمی باشد بدین معنی که نفس عقد فضولی را اثری نیست چون یکی از ارکان معامله ، مالک بودن متاع است . لکن اگر پس از وقوع عقد، مالک آن امضا کرد گویند معامله صحیح است و آثار لازم بر آن مترتب است به ویژه در نکاح که اتفاقی است که پس از تنفیذ و امضا، عقد کامل و درست میشود. آنان که گویند عقد فضولی پس از اجازه و امضا درست است اختلاف کرده اند که آیا اجازه ٔ مالک کاشف است یا ناقل ، یعنی کاشف از سبق ملک است یا همان اجازه ناقل ملک است . البته فوایدی چند بر هریک از دو قول مترتب است . باید دانست که روایت اصلی در مورد نکاح است و به تنقیح مناط به معاملات دیگر جریان دهند. (فرهنگ علوم نقلی ).
- عقد فوری ؛ عقد غیرتدریجی . رجوع به عقد تدریجی در همین ترکیبات شود.
- عقد قابل فسخ ؛ عقد صحیح دو قسم است :
1 - عقد قابل فسخ . 2 - عقد غیرقابل فسخ . شق اول نیز دو قسم است : الف - عقد لازم قابل فسخ ، مانند عقد خیاری . ب - عقد جائز.
بنابراین عقد قابل فسخ عقدی است جایز یا لازم که قانوناً یکی از طرفین یا هر دو طرف اختیار انحلال آن را نداشته باشد مگر در موارد معین شده در قانون . (فرهنگ حقوقی ).و رجوع به عقد جایز در همین ترکیبات شود.
- عقد لازم ؛ عقدی است که هیچ یک از طرفین معامله حق فسخ آن را نداشته باشد مگر در موارد معین شده در قانون . (فرهنگ حقوقی ). و رجوع به عقد جایز در همین ترکیبات شود.
- عقد مالی ؛ در اصطلاح حقوق یک عنصری ، هر عقدی است که موضوع آن مال بطور اعم باشد مانند اجاره و بیع و غیره . و آن دو قسم است : اول - «عقد معاملی » که عوض و معوض در آن عرفاً برابر و متعادل است مانند بیع معمولی و غیره . اصطلاح «معامله » به معنی حقیقی خود منصرف به معنی «عقد معاملی » است . دوم - «عقد معوض غیرمعاملی » و آن عقدی است که عوضین آن تعادل عرفی ندارد مانند «معامله ٔ محاباتی ». (از فرهنگ حقوقی ).
- عقد مبتنی بر تقابل منافع ؛ عقدی که طرفین متقابلاً از عقد استفاده برند. رجوع به «عقد با تقابل استفاده » در همین ترکیبات شود.
- عقد محقق ؛ عقد غیرمغابنه . رجوع به عقد غیرمغابنه و عقد مغابنه در همین ترکیبات و فرهنگ حقوقی شود.
- عقد مدنی ؛ عقدی است که موضوعش یک عمل مدنی باشد و اگر موضوع عقد یک عمل تجاری باشد آن را عقد تجاری نامند. (فرهنگ حقوقی ).
- عقد مساومة ؛ عقد غیرتصویبی . رجوع به عقد تصویبی و عقد غیرتصویبی در همین ترکیبات شود.
- عقد مستمر ؛ عقد ممتد. عقد تدریجی . رجوع به عقد تدریجی در همین ترکیبات شود.
- عقد مشروط ؛ عقدی است که یکی از شروط (شرط نتیجه - شرط فعل - شرط صفت ) در آن قید شده باشد. هر عقد معلقی مشروط است ولی هر عقد مشروطی معلق نیست . (فرهنگ حقوقی ).
- عقد مطلق ؛ عقدی است خالی از شرط و تعلق ، مانند غالب موارد بیع معاطاة. (فرهنگ حقوقی ).
- عقد معاملی ؛ عقد مالی . رجوع به عقد مالی در همین ترکیبات شود.
- عقد معاوضه ؛ عقد معوض . رجوع به عقد معوض در همین ترکیبات شود.
- عقد معلق ؛ در مقابل عقد منجز. رجوع به عقد منجز در همین ترکیبات شود.
- عقد معوض ؛ عقدی است که بین طرفین آن انتقال مال و یاتعهد بطور متقابل صورت گیرد. و آن دو قسم است : اول - عقد معوض معاملی یا «عقد معامله » یا «معامله ». دوم عقد معوض غیرمعاملی . عقد معوض را «عقد معاوضه » نیز نامند. (فرهنگ حقوقی ). رجوع به عقد مالی و عقد بی تقابل استفاده در همین ترکیبات شود.
- عقد معوض غیرمعاملی . رجوع به عقد مالی در همین ترکیبات شود.
- عقد معین ؛ عقدی که دارای عنوان خاص باشد. رجوع به عقد غیرمعین در همین ترکیبات شود.
- عقد مغابنه ؛ یا عقد شانس ، عقدی است که طرفین آن (مانند بازی قمار و شرطبندی ) و یا یک طرف (مانند لاتار) بر یکی از دو امر ذیل توافق نمایند: 1- شانس حصول یک منفعت . 2- تضمین در مقابل شانس از دست دادن چیزی . و در مقابل آن عقد غیرمغابنه قراردارد. (فرهنگ حقوقی ).
- عقد مفاوضه ؛ عقد غیرتصویبی . عقد مساومة.رجوع به عقد غیرتصویبی و عقد تصویبی در همین ترکیبات شود.
- عقد ملزم دوطرف ؛ عقد دوجانبه . رجوع به عقد یک جانبه در همین ترکیبات شود.
- عقد ملزم یک طرف ؛ عقد یک جانبه . رجوع به عقد یک جانبه در همین ترکیبات شود.
- عقد ممتد ؛ عقد تدریجی . عقد مستمر. رجوع به عقد تدریجی در همین ترکیبات شود.
- عقد منجز ؛ عقدی است که تأثیر آن بر حسب انشاء موقوف به امر دیگری نباشد وگرنه آن را عقد معلق گویند. (ماده ٔ 189 قانون مدنی ایران ) (فرهنگ حقوقی ).
- عقد واقعی ؛ عقدی است که وجود آن بسته به تسلیم مال موضوع عقد است مانند عاریه و ودیعه . و گاهی آن را عقد عینی نیز گویند. (فرهنگ حقوقی ).
- عقد وضع ؛ در اصطلاح منطقیان ، توصیف صاحب موضوع است به وصف عنوانی خود، و آن ترکیب تقلیدی است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). اتصاف موضوع است به عنوان . (فرهنگ علوم نقلی ). رجوع به عقد حمل در همین ترکیبات شود.
- عقد یک جانبه ؛ عقد را نسبت به تعهد ناشی از آن دو قسم نموده اند: 1- تعهد فقط از یک طرف عقد باشد، بدون اینکه طرف دیگر تعهدی داشته باشد. 2- تعهد از دو طرف باشد مانند اغلب معاملات معمولی . اولی را اصطلاحاً«عقد یک جانبه » و «عقد ملزم یک طرف » و دومی را «عقد دوجانبه » و «عقد ملزم دوطرف » گویند. در عقد یک جانبه اراده ٔ متعاقدین و توافق آنان لازم است و به همین جهت نباید آن را با ایقاع اشتباه نمود زیرا در ایقاع اراده ٔ یک طرف کافی است . (از فرهنگ حقوقی ).
|| گره و بند. (ناظم الاطباء) :
عجز فلک را به فلک وانمای
عقد جهان راز جهان واگشای .

نظامی .


ور گشادی عقد او را عقلها
انبیا را کی فرستادی خدا.

مولوی .


|| نکاح و زناشوئی و ازدواج . (ناظم الاطباء) :
میان ما نه عقدی نه نکاحی
نه آیین عروسی بود و نه سور.

منوچهری .


- به عقد نکاح درآوردن ؛ به زنی گرفتن . به زن کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- در عقد کسی بودن ؛ همسر او بودن : هر زنی که در عقد من است یا بعد از این در عقد من خواهد آمد مطلقه است به سه طلاق به این که رجعت در او نگنجد. (تاریخ بیهقی ص 318).
- عقد ازدواج ؛ صیغه ٔ ازدواج .عقد زناشوئی . اًملاک . مَلاک . مِلاک . (از منتهی الارب ).
- عقد کابین ؛ قرارداد مهر:
بود عقد کابین او اینکه تو
کنی سجده ٔ شکر، چون شاکری .

منوچهری .


- عقد نکاح ؛ صیغه ٔ ازدواج . بُضع : در عقد نکاح و عروسی وی [ طغرل ] تکلف هاء بی محل نمود. (تاریخ بیهقی ص 254). و رجوع به عقد بستن و عقد کردن شود.
- مجلس عقد ؛ مجلس ضیافت زناشوئی . (ناظم الاطباء) : چون ازمجلس عقد بازگردی نثارها و هدیه ها که با تو فرستاده آمده است ، بفرمای خازنان را که با تواند ببرند و تسلیم کنند. (تاریخ بیهقی ص 212).
|| در اصطلاح بلاغت ، به نظم درآوردن عبارت منثور است ، خواه از آیات قرآن و یا احادیث و خواه از امثال و غیره باشد، اما نه به طریق اقتباس . رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. || در حساب عقود انگشتان ، عقد انامل ، یکی از طرق علم عقد. شمارش اعداد بوسیله ٔ باز کردن و بستن انگشتان دست :
عقد جود او همه پنجه بود
خود به دست چپ بود هر پنجهی .

منوچهری .


رجوع به عقد انامل شود.
|| شتر نر قوی پشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرد بسته زبان . || طاق بنا. (منتهی الارب ). آنچه از بنا، که بهم برآورده باشی . (از اقرب الموارد). ج ، أعقاد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) و عُقود. (اقرب الموارد).

فرهنگ عمید

= عقده
قلاده، گلوبند، گردن بند.
* عقد ثریا: (نجوم ) چند ستارۀ درخشان در صورت فلکی ثور که صورت گردن بندی را تشکیل داده، پروین.
۱. جملاتی که با خواندن آن دو نفر زن و شوهر می شوند، صیغۀ ازدواج.
۲. مراسمی که در آن این صیغه خوانده می شود، مراسم خواندن صیغۀ نکاح.
۳. عهد، پیمان: عقد اخوت.
۴. (اسم مصدر ) بستن، گره زدن، محکم کردن.
۵. [مجاز] معضل، مشکل، پیچیدگی.
* عقد بستن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. عهد و پیمان بستن.
۲. (مصدر متعدی ) = * عقد کردن
* عقد کردن: (مصدر متعدی )
۱. عقد نکاح کردن، صیغۀ زناشویی خواندن.
۲. زنی را به عقد ازدواج درآوردن.
* عقد بیع: (فقه، حقوق ) اجرای صیغۀ بیع، خواندن صیغۀ شرعی در خریدوفروش.
* عقد ضمان: (فقه، حقوق ) برعهده گرفتن بدهی کس دیگر و ضامن او شدن.
* عقد لازم: (فقه، حقوق ) عقدی که طرفین معامله حق فسخ آن را ندارند.

۱. جملاتی که با خواندن آن دو نفر زن و شوهر می‌شوند؛ صیغۀ ازدواج.
۲. مراسمی که در آن این صیغه خوانده می‌شود؛ مراسم خواندن صیغۀ نکاح.
۳. عهد؛ پیمان: عقد اخوت.
۴. (اسم مصدر) بستن؛ گره زدن؛ محکم کردن.
۵. [مجاز] معضل؛ مشکل؛ پیچیدگی.
⟨ عقد بستن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. عهد و پیمان بستن.
۲. (مصدر متعدی) = ⟨ عقد کردن
⟨ عقد کردن: (مصدر متعدی)
۱. عقد نکاح ‌کردن؛ صیغۀ زناشویی خواندن.
۲. زنی را به عقد ازدواج درآوردن.
⟨ عقد بیع: (فقه، حقوق) اجرای صیغۀ بیع؛ خواندن صیغۀ شرعی در خریدوفروش.
⟨ عقد ضمان: (فقه، حقوق) برعهده گرفتن بدهی کس دیگر و ضامن او شدن.
⟨ عقد لازم: (فقه، حقوق) عقدی که طرفین معامله حق فسخ آن را ندارند.


قلاده؛ گلوبند؛ گردن‌بند.
⟨ عقد ثریا: (نجوم) چند ستارۀ درخشان در صورت فلکی ثور که صورت گردن‌بندی را تشکیل داده؛ پروین.


عقده#NAME?


دانشنامه عمومی

عقد ممکن است به این موارد اشاره داشته باشد:
عقد نکاح٬ یا پیمان زناشوئی
خطبه عقد
قرارداد ٬ قرارداد

دانشنامه آزاد فارسی

(در لغت به معنای گره و پیوند و محکم کردن دو چیز با یکدیگر) در حقوق، منظور پیوستن و گره خوردن دو اراده (یا چند اراده) و توافق ایشان برای ایجاد تعهد. مادۀ ۱۸۳ قانون مدنی در تعریف عقد می گوید: «عقد عبارت است از این که یک یا چند نفر در مقابل یک یا چند نفر دیگر، تعهد بر امری نمایند و مورد قبول آن ها باشد». مانند بیع، اجاره، صلح، رهن و انواع قراردادها و معاملات. این تعریف از فقه گرفته شده و سعی شده با مادۀ ۱۱۰۱ قانون مدنی فرانسه تلفیق شود. این مادۀ اخیر عقد را چنین تعریف کرده: «عقد عبارت است از قراردادی که به موجب آن شخصی یا اشخاصی در برابر شخص یا اشخاص دیگر تعهد به تسلیم شیئی یا انجام کار یا خودداری از انجام کار را برعهده بگیرد». جوهر اصلی عقد، تعهد است که طرفین در برابر یکدیگر می کنند، اما هر تعهدی عقد نیست، مانند تعهد یک طرفه که آن را ایقاع گویند از قبیل وصیت یا ابراء مدیون. عقد، با ایجاب و قبول منعقد می شود. مثلاً در بیع، فروشنده پیشنهاد فروش می کند (ایجاب) و خریدار آن را می پذیرد (قبول) و با گره خوردن این دو اراده، عقد به وجود می آید و طرفین در برابر یکدیگر تعهداتی را می پذیرند: فروشنده متعهد می شود مال موضوع معامله را به خریدار تسلیم کند و خریدار هم متعهد می شود که بهای آن را بپردازد.
ارکان عقد. عقد سه رکن دارد: طرفین، رابطه حقوقی، موضوع یا مضمون عقد یا امری که موضوع تعهد و الزام طرفین قرار گرفته است. عقد یک عمل حقوقی است که محتاج دو طرف (حداقل) است. رابط حقوقی بین طرفین عقد درواقع همان التزام یا تعهد ناشی از اراده و توافق ایشان است. این التزام ممکن است ناظر بر دادن چیزی یا مالی باشد، مانند پرداخت وجه یا تسلیم مال در بیع، اجاره، صلح، رهن و امثال آن؛ یا ممکن است ناظر بر انجام کاری باشد، مانند تعهد پیمانکار به ساختن راه، پل یا خانه، یا ممکن است عدم انجام کار باشد، مانند تعهد مستأجر دکان برای شغل خاص و تعهد بر این که شغل دیگری در آن دایر نکند.
عقد، قرارداد، معامله. گاه عقد و قرارداد و معامله به صورت مترادف استعمال می شود. گرچه این امر نادرست نیست، اما با دقت بیشتر می توان تفاوت هایی را بین این سه اصطلاح تشخیص داد: منظور از عقد، اغلب همان عقود معیّن و خاص است که به تبعیت از فقه امامیه در قانون مدنی ایران آمده و احکام و آثار آن ها ذکر شده است و نوزده عقدند. قرارداد معنای وسیع تر و عام تری دارد و هرگونه توافق و تراضی طرفین است که متضمن ایجاد تعهد و التزام ایشان دربرابر یکدیگر باشد، یا رابطۀ حقوقی و تعهد را ازبین ببرد یا تغییر دهد (← اقاله). معامله، قراردادها و عقودی است که موضوع آن ها جنبۀ مالی دارد، مانند خرید و فروش، اجاره، رهن و امثال آن، در صورتی که بعضی عقود جنبۀ مالی ندارد، مانند عقد نکاح یا عاریه یا ودیعه که مبتنی بر احسان است.
انواع عقد. مادۀ ۱۸۴ قانون مدنی، عقود را به تبعیت از فقه امامیه به اقسام ذیل تقسیم کرده است: لازم، جایز، اختیاری، منجزّ و معلّق. «عقد لازم، آن است که هیچ یک از طرفین معامله حق فسخ آن را نداشته باشند مگر در موارد معیّنه» (مادۀ ۱۸۵ قانون مدنی). عقد لازم را در سه مورد می توان برهم زد و فسخ کرد: ۱. تراضی و توافق طرفین برای فسخ و برهم زدن عقد (اقاله)؛ ۲. وجود یکی از خیارات که به موجب قانون یکی از طرفین حق فسخ عقد را داشته باشد، مانند خیار غبن یا خیار عیب؛ ۳. در صورتی که در عقد شرط شده باشد که یکی از طرفین حق فسخ آن را دارد (عقد خیاری). اصل این است که کلیۀ عقود لازم الاجراست و قابل فسخ یک طرفه نیست، مگر در قانون خلاف آن تصریح شده باشد. طبق مادۀ ۱۸۶ قانون مدنی عقد جایز آن است که هریک از طرفین حق دارد یک طرفه و بدون ذکر دلیل، آن را فسخ نماید، مانند عقد وکالت که وکیل هر زمانی می تواند از وکالت استعفا دهد یا موکّل حق دارد هر وقت بخواهد، وکیل را عزل نماید، نیز مانند عقد عاریه که عاریه دهنده می تواند یک طرفه آن را برهم زند و مالِ موضوعِ عاریه را پس بگیرد و عاریه کننده هم می تواند آن را مسترد کند. عقد جایز، به لحاظ موضوع عقد قائم به شخصیت طرفین و تابع تمایل و شناخت و اطمینانی است که نسبت به یکدیگر دارند. به همین لحاظ، هرگاه شخصیت طرف از بین برود، طرف مقابل می تواند از اراده و تعهد خود عدول کند و عقد را فسخ کند. هم چنین است در صورتی که طرف مقابل فوت کند یا صلاحیت و اهلیت قانونی او زایل گردد (سفیه یا مجنون شود) که عقد خودبه خود منفسخ می شود و خاتمه می پذیرد و به ورثه منتقل نمی شود. بنابراین عقد جایز در سه مورد فسخ می شود: ارادۀ هریک از طرفین به فسخ، فوت هریک از طرفین، محجور شدن هریک از ایشان. عقود جایز در قانون مشخص است و به جز آن ها، سایر عقود لازم اند. «عقد خیاری آن است که برای طرفین یا یکی از آن ها یا برای ثالثی اختیار فسخ باشد» (مادۀ ۱۸۸ قانون مدنی). عقد خیاری معمولاً عقد لازمی است که در حالت عادی قابل فسخ یک طرفه نیست، اما با درج شرط فسخ برای یکی از طرفین یا شخص ثالث، می تواند ظرف مدت مقرر آن را فسخ کند. «عقد منجزّ آن است که تأثیر آن برحسب انشاء موقوف به امر دیگری نباشد و الّا معلق خواهد بود» (مادۀ ۱۸۹ قانون مدنی). به محض این که طرفین اراده خود را اعلام و انشاء کردند و بر امری توافق نمودند، عقد به وجود می آید و آثار آن جاری می شود. بنابراین، اصل در عقود آن است که منجزّ است و تأثیر آن موکول به امر دیگری نیست. مع ذلک گاه پیش می آید که طرفین قصد و ارادۀ خود را اعلام و انشاء می کنند، لکن می پذیرند که تأثیر این قصد موکول به امور دیگری باشد؛ مثلاً پدری با فرزند خود تعهد می کند که آپارتمان خود را به او هبه کند. در این مثال، عقد هبه منعقد شده و قصد انشاء به طور قطعی و منجزّ اعلام شده، لکن تأثیر این تعهد هنگامی است که در امتحان کنکور سراسری قبول شود. قبول شدن فرزند را معلّقٌ علیه گویند. در فقه، تعلیق در قصد انشاء صحیح نیست، اما تعلیق در آثار آن بلامانع است. عقد معیّن و غیرمعیّن در قانون مدنی تعریف نشده، لکن در باب سوم از قسمت دوم (کتاب دوم) قانون مدنی، با عنوان «اثر عقود معیّنۀ مختلفه»، احکام و آثار نوزده (یا بیست) عقد مشخص را، که به عقود معیّن مشهورند، به پیروی از فقه و با ذکر اسم آن ها ذکر کرده است و منظور عقودی است که نام مشخص و معلومی دارند و عبارت اند از بیع، معاوضه، اجاره، مزارعه، مساقات، مضاربه، جعاله، شرکت، ودیعه، عاریه، قرض، وکالت، ضمان عقدی، حواله، کفالت، صلح، رهن، هبه، نکاح. عقود معیّن، عقود و قراردادهایی است که بیشتر متداول بوده و در فقه مورد بحث قرار گرفته و قانون مدنی هم احکام آن ها را مقرر کرده است. اما عقد غیر معیّن، هر عقد یا قرارداد دیگری است که بین طرفین منعقد شود و طرفین بر آن توافق می کنند. به عبارت دیگر معاملات و قراردادهایی که بین مردم متداول است، منحصر به عقود نوزده گانۀ مذکور در قانون مدنی نیست. از نظر حقوقی، عقود غیرمعیّن معتبر و لازم الاجرا و مورد حمایت قانون است. مادۀ ۱۰ قانون مدنی این قاعدۀ کلی را به این صورت بیان کرده است: «قراردادهای خصوصی نسبت به کسانی که آن را منعقد نموده اند در صورتی که مخالف صریح قانون نباشد، نافذ است».
شرایط صحت عقد. شرایط اساسی صحت و اعتبار قانونی عقد در مادۀ ۱۹۰ قانون مدنی آمده است. به موجب مادۀ مذکور «برای صحت هر معامله شرایط ذیل اساسی است: ۱. قصد طرفین و رضای آن ها؛ ۲. اهلیت طرفین؛ ۳. موضوع معیّن مورد معامله باشد؛ ۴. مشروعیت جهت معامله». منظور از قصد طرفین و رضای آن ها این است که برای تحقق عقد لازم است طرفین اراده و قصد خود را جمعاً انشا و اعلام کنند و به انجام معامله راضی باشند. حقوق دانان بین قصد و رضا تفکیک می کنند؛ بنابراین اگر کسی در حال مستی یا بیهوشی یا در خواب معامله نماید، آن معامله به واسطۀ فقدان قصد باطل است (مادۀ ۱۹۵ قانون مدنی). ممکن است کسی در بیداری و هوشیاری اعلام قصد کند اما به آن راضی نباشد و رضایت به معامله نداشته باشد، مانند این که کسی تحت اکراه و اجبار سندی را امضا می کند، اما راضی به معامله نیست، یا مانند این که کسی با این تصور که طرف مقابل فرزند اوست، خانه ای را می فروشد و بعداً معلوم می شود اشتباه کرده و فرزند او نبوده است. فقدان عنصر قصد باعث بطلان معامله می شود، لکن اگر عنصر رضا معیوب یا مخدوش باشد، معامله غیرنافذ است و ممکن است شخص پس از رفع مانع آن را بپذیرد و تنفیذ کند (مادۀ ۲۰۰ و ۲۰۳ قانون مدنی). منظور از اهلیت آن است که طرفین بالغ، عاقل و رشید باشند (مادۀ ۲۱۲ قانون مدنی) و مقصود از معلوم بودن موضوع معامله آن است که مبهم نباشد و نزد طرفین معلوم و مشخص باشد، مگر در مواردی که علم اجمالی به موضوع کافی است (مادۀ ۲۱۶ قانون مدنی). مشروعیت جهت معامله نیز از ارکان صحت عقد است و منظور از آن انگیزه و قصد نهایی است که از انجام معامله دارد، مانند این که اگر کسی خانه ای را جهت سکونت شخصی اجاره کند لازم نیست جهت و انگیزۀ انجام معامله تصریح شود اما اگر ذکر شود، باید مشروع باشد. بنابراین در صورتی که مستأجر محل را برای دایر کردن قمارخانه اجاره نماید، عقد صحیح نیست.

فرهنگ فارسی ساره

گواه گیران، پیمان، پیوند زناشوی


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عُقَدِ: گره ها - جمع عقده (در عبارت "ﭐلنَّفَّاثَاتِ فِی ﭐلْعُقَدِ " منظور از دمنده ها در گره ها داستانی است که در الدر المنثور که از تفاسیر اهل سنت است هم آمده به این ترتیب که مردی یهودی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را جادو کرد ، و در نتیجه آن حضرت بیمار...
معنی زِّنَیٰ: زنا - جماع ونزدیکی بدون عقد یا بدون شبه عقد یا بدون خرید کنیز است
معنی لَا تُمْسِکُواْ بِعِصَمِ ﭐلْکَوَافِرِ: تمسک نکنید به عقد ازدواج باکافران(بعد از مسلمان شدن یکی از زوجین کافر دیگر عقد آنها معتبر نیست)
معنی رِّبَاطِ: بسته شده (رباط مبالغه در ربط است ، و ربط همان عقد یا گره است ، با این تفاوت که ربط سستتر از عقد و عقد محکمتر از ربط است و رباط از ربط رساتر است در عبارت "رِّبَاطِ ﭐلْخَیْلِ " منظور اسبهای بسته شده و آماده برای کارزار است یا اسبهای ورزیده )
معنی عِصَمِ: عقد و ازدواجهای دائمی (عصم جمع عصمت است که به معنای عقد و ازدواج دائمی است ، و بدین جهت آن را عصمت نامیدهاند که زن را حفظ و ناموسش را نگهداری میکند )
معنی تَنکِحُوهُنَّ: که با آن زنان ازدواج کنید(کلمه نکاح در اصل لغت به معنای عقد نکاح است)
معنی عَقَدَتْ: گره زد (اگر در عبارت "وَﭐلَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ " از زن و شوهر تعبیر کرد به الذین عقدت ایمانکم - آنهایی که دست شما را گره زده ، در حقیقت کنایه است چون در عرب رسم این بود وقتی با یکدیگر معامله و یا معاهدهای میکردند ، در آخر برای این که اعلام ...
معنی عَقَّدتُّمُ: گره زدید (عقد أَیمان گره زدن دستان راست درحقیقت کنایه از عهد و پیمان بستن می باشد چون در عرب رسم این بود وقتی با یکدیگر معامله و یا معاهدهای میکردند ، در آخر برای این که اعلام کنند معامله تمام شد به یکدیگر دست میدادند ، پس مثل اینکه آن دستی که دارد م...
معنی عَزْمِ: تصمیم جدی و عقد قلب است بر اینکه فعلی را انجام دهی ، و یا حکمی را تثبیت کنی ، بطوری که دیگر در اعمال آن تصمیم و تاثیرش هیچ سستی و وهن باقی نماند ، مگر آنکه به کلی از آن تصمیم صرف نظر کنی ، به این معنا که عاملی باعث شود به کلی تصمیم شما باطل گردد (معن...
تکرار در قرآن: ۷(بار)
بستن. گره زدن «عقدالحبل عقداً:شدّه» راغب گفته: عقد جمع کردن اطراف شی‏ءاست، در اجسام صلبه به کار می‏رود مثل بستن ریسمان... و در معانی به طور استعاره آید مثل عقد بیع و عهد و غیره. . قصد بستن عقد زناشوئی نکنید تا مدت عدّه وفات سرآید علقه نکاح را عقده گفته شده که آن نوعی گره زدن و ایجاد علقه بین زنان و شوهران است اهل لغت گویند، عقده اسم آن است که بسته و گره زده می‏شود نکاح باشد یا پیمان یا غیر آنها. . ظاهراً این آیه اجمال آیات ارث است، مراد از «وَالَّذینَ عَقَدَتْ اَیْمانُکُمْ» زوج و زوجه است و آن عطف است بر «اَلْاَقْرَبُوَن» و مراد از موالی ورّاث است یعنی برای هر یک از شما وارثانی قرار دادیم ارث می‏برند از آنچه پدران،مادران،اقربا و زنان و شوهران گذاشته‏اند آنگاه فرموده: نصیب هریک را بدهید خدا بر این کار و بر هر کار شاهد است. «وَلَّذینَ عَقَدَتْ اَیْمانُکُمْ» کنایه است و ایجاد علقه زوجیت به معامله که در آن دست به هم می‏دادند. تشبیه شده است (استفاده از المیزان) اهل سنت آیه را به «عصبه» حمل کرده‏اند که انشاءاللَّه در «ولی» تحقیق و رد آن خواهد آمد. . تعقید یمین به معنی قصد در یمین و سوگند خوردن است و شاید مبالغه در آن منظور باشد یمین لغو آن است که از روی قصد نباشد مثل واللَّه و باللَّه که نوعاً بدون قصد در محاورات جاری است این هر چند مکروه است ولی حکمی از قبیل کفّاره ندارد، تعقید یمین آن است که از روی قصد و ایجاد تکلیف باشد مثل آنکه بگوید: والله هر شب با وضو خواهم خوابید. والله سیگار نخواهم کشید، و نحو آن. پیداست که ‏این نوع سوگند از روی اراده و برای ایجاد تکلیف است. «ما» در «بما» ظاهراً برای مصدر است یعنی: خدا با سوگندهای بی‏قصد شما را مؤاخذه نمی‏کند لیکن به واسطه سوگندهای از روی قصد مؤاخذه می‏کند. رجوع شود به «لغو». *** . عقود جمع عقد است، ظهور «العقود» که جمع محلی به الف و لام است در جمیع عقود می‏باشد اعم از عقد نکاح، عقد بیع، پیمان‏ها و تکالیف الهی. و اگر در سوره مائده که با آیه فوق شروع می‏شود دقّت کنیم خواهیم دید پر است از احکام و پیمان های خدا، مثل حکم شکار، احرام، حرمت میته، و غیره، حلیّت طعام‏ها و زنان، احکام وضو و جنابت، عدالت، قبول اعمال از اهل تقوی، حکم سوگند و کفّاره آن، حد سارق، اخذ پیمان از اهل کتاب، بدعت بودن بحیره، سائبه، حام و... و غیر اینها. در این صورت می‏شود گفت: «اُوفُوا بِالْعُقُودِ» عنوان و تیتر سوره مائده است. در مجمع چهار قول درباره عقود نقل فرموده: اول: آنکه مراد پیمان‏های اهل جاهلیّت است که برای یاری یکدیگر در مقابل ظلم می‏بستند. دوم: پیمان‏های خداست که نسبت به ایمان و عمل از بندگان گرفته است. سوم: عقود فیمابین مردم است از قبیل عقد نکاح و بیع و غیره. چهارم: دستور به اهل کتاب است که به پیمان هایی که از آنها نسبت به عمل به دستورات تورات و انجیل گرفته شده است. ناگفته نماند: قول دوم و سوّم داخل در عمومی است که گفتیم و قول اول و چهارم باطل است زیرا خطاب «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا» شامل اهل کتاب و اهل جاهلیت نمی‏شود. در تفسیر عیاشی از عبداللَّه بن سنان از حضرت صادق «علیه‏السلام» نقل شده: «سَاَلْتُ اَباعَبْدَاللَّهِ «علیه‏السلام» عَنْ قَوْلِ اللَّهِ یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اُوفُوا بِالْعُقُودِ» قال: «اَلْعُهُودُ» مراد از عهود ظاهراً جمیع قراردادها است که گفته شد. . راجع به این آیه در «عفو» صحبت شده است. . آیات از ابتدای بعثت موسی «علیه‏السلام» گفتگو می‏کند که گفت: خدایا: سینه‏ام را وسعت ده، کارم را آسان گردان، عقده را از زبانم بگشا، تا سخنم را بفهمند. آیا مراد از «عقدة» لکنت و گرهی بوده در زبان موسی که در اثر گرفتن آتش به دهان، به وجود آمده بود؟ بعضی تاء «عقدة» را برای وحدت گرفته و گفته‏اند یعنی: مقداری از عقده زبانم را بگشا که سخن بهتر بگویم ولی بهتر است عقده برای نوع باشد چنانکه در المیزان است یعنی عقده‏ای که مانع فهمیده شدن کلام است از زبانم بگشا. طبرسی، زمخشری، بیضاوی، ابن‏کثیر و غیره نقل کرده‏اند که موسی در بچگی ریش فرعون را کند، فرعون ناراحت شد و خواست او را بکشد، زنش آسیه گفت: موسی بچه است و از روی عمد این کار نکرد، برای امتحان وی مقداری خرما و اخگر حاضر کردند موسی چون خواست دست به سوی خرما ببرد جبرئیل دست او را به سوی اخگر برد تا آن را گرفته و به دهان گذاشت دهانش سوخت و لکنت زبان پیدا کرد. در صافی آن را از تفسیر قمی از امام باقر «علیه‏السلام» نقل کرده ولی در تفسیر برهان به نظرم این قسمت حدیث را به امام باقر «علیه‏السلام» نسبت نداده است و سند روایت روشن نیست. احتمال ظاهراً مراد از عقده گرفتگی زبان و کوتاهی منطق در اثر تنگی سینه باشد، چون موسی می‏خواست با فرعون صحبت کند احتمال داشت که مقام و قدرت فرعون او را هراسان کرده و قلبش به طپش و زبانش به تلجلج افتد چنانکه در جای دیگر گفته: و اگر مراد عیب و لکنت زبان بود بهتر بود بگوید «وَحْلُلِ الْعُقْدَةَ» با الف و لام عهد. وانگهی اگر اخگر را به دست گرفته دیگر به زبان گذاشتن بعید است این مطلب را در «بین» ذیل آیه «وَلایَکادُ یُبینَ» مشروحاً گفته‏ایم. واللَّه‏اعلم. . عقد بر وزن صرد به معنی گره‏ها است یعنی از شرّ دمندگان به گره‏ها به خدای فلق پناه می‏برم انشاءاللَّه در «نفث» راجع به این آیه صحبت خواهد شد به «فلق» نیز رجوع شود.

پیشنهاد کاربران

عُقَد = جمع عقده = استحکامات

عُقَد = جمع عقده = اعتقادات

گردن بند, مخنقه

گردنبند

پیمان ازدواج بستن قرار داد زناشویی را منعقد کردن .

رشته مروارید

لغت پارسی ایرانی ئوخت شکل اسلی لغت اربیشده ی عقد است که باید آنرا اَغد نوشت در ارمنستان به شکل ուխտ ukht و به مانای عهد پیمان covenant vow promise oath agreement به کار میرود. لغت اوستایی اوخت uxti به مانای گفت word, speech شکل اولیه لغت عقد است که در سنسکریت उक्ति ‎ukti خوانده میشود. بدینسان روشن میشود که واژگان اربی عاقد و عقود جعلی هستند.

گردن بند / گردن آویز

عقد :[اصطلاح ملک و مسکن] عبارت است از این که یک یا چند نفر در مقابل یک یا چند نفر دیگر تعهد بر امری نمایند و مورد قبول آن ها باشد. ( ماده ۱۸۳ قانون مدنی )

پیمان


کلمات دیگر: