پست . [ پ َ ] (ص ) مقابل بالا. پائین . تحت . سفل . زیر. مقابل بالا و روی . مقابل علو و فوق
: بیامد چو گودرز را دید، دست
بکش کرد وسر پیش بنهاد پست .
فردوسی .
بکش کرده دست و سرافکنده پست
همی رفت تا جایگاه نشست .
فردوسی .
پراندیشه بنشست بر سان مست
بکش کرده دست و سرافکنده پست .
فردوسی .
کسی کو جوان بود تاجی بدست
بر قیصر آمد سرافکنده پست .
فردوسی .
بکش کرده دست و سرافکنده پست
بر تخت شاهی بزانو نشست .
فردوسی .
توانا خداوند بر هر چه هست
خداوند بالا و دارای پست .
فردوسی .
گرفته سپر پیش و ژوبین بدست
ببالا نهاده سر از جای پست .
فردوسی .
برآوردش از جای و بنهاد پست
سوی خنجر آورد چون باد دست .
فردوسی .
همه دستهاشان فرومانده پست
در زور یزدان بریشان ببست .
فردوسی .
برستم درآویخت چون پیل مست
برآوردش از جای و بنهاد پست .
فردوسی .
فرویاختی سوی خورشید، پست
سر خویش ، چون مردم خورپرست .
اسدی (گرشاسب نامه نسخه ٔ خطی مؤلف ص
117).
تو بودی به پیشم سرافکنده پست
چنان چون منم پیش تو بسته دست .
اسدی (ایضاًص 81).
ز کشته چنان گشت بالا و پست
که هامون ز مرکز فروتر نشست .
اسدی (ایضاً ص 222).
فراوان کس از پیل افتاد پست
بسی کس نگون ماند بی پا و دست .
اسدی (ایضاً ص 183).
سپر نیمی و سرش با کتف و دست
بزخمی بیفکند هر چار پست .
اسدی (ایضاً ص 77).
ز شبدیز چون شب بیفتاد پست
برون شدش چوگان سیمین ز دست
بزد روز بر چرمه ٔ تیزپوی
بمیدان پیروزه زرینه گوی ...
اسدی (ایضاً ص 75).
امیر اگره چیپال از سر گنبد
فرودوید و به پست آمداز بلند حصار.
مسعودسعد.
آب کم جو تشنگی آور بدست
تا بجوشد آبت از بالا و پست .
مولوی .
بعزت هر آنکس فروتر نشست
بخواری نیفتد ز بالا به پست .
سعدی .
اگر بصورت و ترکیب هستی از اجسام
چرا به بالا تازی ز پست چون ارواح .
؟
|| (اِ) پستی . فرود
: چون آب ز بالا بگراید سوی پستی
وز پست چو آتش بگراید سوی بالا.
عنصری .
|| نشیب . قنوع . (منتهی الارب ). || (ص )دون . دانی
: گشاده شود کار چون سخت بست
کدامین بلندی است نابوده پست .
ابوشکور.
ابا سپهر کجا همت تو باشد پست
ابا بهشت کجا مجلس تو باشد خوار.
فرخی .
ای که با همت تو چرخ برافراشته پست
ای که با حلم گران تو گران کوه چو کاه .
فرخی .
جدا مانده بیچاره از تاج و تخت
بدرویشی افتاد و شد شوربخت
سر تخت پستش برآمد بماه
دگرباره شد شاه و بگرفت گاه .
عنصری .
همتی دارد چنان عالی که چرخ برترین
با فرودین پایگاه همتش دون است و پست .
سوزنی .
|| (ص ) کوتاه . کوتاه و پهن شده . (لغت نامه ٔ اسدی ). کم ارتفاع . قصیر
: چراش ریش دراز آمده ست و بالا پست
محال باشد بالا چنان و ریش چنین .
منجیک (از لغت نامه ٔ اسدی ).
بپرسیدند صفت پیغامبر. علی گفت
: ببالا میانه بود نه درازی درازو نه کوتاهی کوتاه پست . (مجمل التواریخ والقصص ).
در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست .
حافظ.
از این رباط دودر چون ضرورتست رحیل
رواق و طاق معیشت چه سربلند و چه پست .
حافظ.
قُرزُحة؛ زن پست قد. قَرارَة؛ مرد پست قامت . اَهنع؛ پست گردن و خمیده قامت کوتاه . (منتهی الارب ). || آنچه با زمین راست باشد. هموار. یکسان با خاک . برابر با خاک . برابر با زمین
: چو هامون دشمنانت پست بادند
چو گردون دوستان والا همه سال .
رودکی .
ز تیر خدنگ اسب هومان بخست
تن بارگی گشت با خاک پست .
فردوسی .
ببالا برآمد بکردار مست
خروشش همی کوه را کرد پست .
فردوسی .
اگر تان ببیند چنین گل بدست
کند بر زمین تان همانگاه پست .
فردوسی .
سرانشان بگرز گران کرد پست
نشست از بر تخت جادوپرست .
فردوسی .
نهاد آن سرش پست بر خاک بر
همی خواند نفرین بضحاک بر.
فردوسی .
فرمود تا آن حصار با زمین پست کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
114).
سم اسب سنبان زمین کرد پست
گروها گره را گراهون شکست .
اسدی (گرشاسب نامه ٔ خطی مؤلف ص 82).
ببردند نزد پدر هم بجای
فکندند دژ پست در زیر پای .
اسدی (ایضاً ص 174).
بیامد بهو دید هر سو شکست
کز ایران سپه خیمه ها گشته پست .
اسدی (ایضاً ص 67).
بهر سو نگون هندوئی بود پست
چه افکنده بی سر چه بی پا و دست .
اسدی (ایضاً ص 79).
گیابد که چون سوی او مرد دست
کشیدی شدی خفته بر خاک پست .
اسدی (ایضاً ص 113).
یکی را فکنده ز تن پا و دست
یکی را سر و مغز از گرز پست .
اسدی (گرشاسب نامه ).
یکی درع در بر سر از گرز پست
یکی را سر افتاده خنجر بدست .
اسدی (گرشاسب نامه )
زمانی بکردار مست اشتری
مرا پست بسپرد زیر سپل .
ناصرخسرو.
|| (اِ) زمین هموار. (برهان قاطع). || گو.مغاک . منخفض . فیج ؛ گو پست و نزدیک تک از زمین . حَیر؛ جای پست . قرار، قرارة؛ زمین پست هموار. هبطه ؛ زمین هموار پست . خَبز؛ جای پست و هموار. هبر؛ هموار و پست از زمین . هجل ؛ زمین هموار پست میان کوه یا عام است . هضم ؛ زمین پست و هموار. (منتهی الارب ) || گودی . گو. || (ص ) خراب (در مقابل آباد). (برهان قاطع)
: بگودرز فرمود پس شهریار [ کیخسرو ]
که رفتی کمربسته ٔ کارزار
نگر تا نیازی به بیداد دست
نگردانی ایوان آباد پست .
فردوسی .
جهانی ز بیداد اوگشت پست
ز دستش بسر برنهاده دو دست .
فردوسی .
بسی باره و دژ که کردیم پست
نیاورد کس دست من زیر دست .
فردوسی .
بند گسسته گشت و سیل اندرآمد و همه زمین یمن پست گشت و هامون و هیچ عمارت نماند مگر جائی که بر بلند بود. (مجمل التواریخ والقصص ).
نگر تا نیازی به بیداد دست
که آباد گردد ز بیداد پست .
سراج الدین سکزی (از فرهنگ خطی ).
|| ذلیل . زبون . بیمقدار. بی اعتبار. خوار. مغلوب
: کنون کین سپاه عدو گشت پست
از این پس ز کشتن بدارید دست .
دقیقی .
ورا بر زمین هوم افکند پست
چو افکنده شد بازوی او ببست .
فردوسی .
پس از جنگ پیشین که آمد شکست
بتوران پر از درد بودند و پست .
فردوسی .
سرش را بفتراک شبرنگ بست
تنش را بخاک اندر افکند پست .
فردوسی .
هرآنکس که شاعر ورا کرد پست
نگیردش گردون گردنده دست .
فردوسی (نسخه ٔ خطی مؤلف ؟).
کنون بنده ٔ ناسزاوار پست
بیامد بتخت کیان برنشست .
فردوسی .
کنون گیو را ساختی پیل مست
میان یلان گشت نام تو پست .
فردوسی .
برآشفت و گیسوی او را بدست
گرفت و بروی اندر افکند پست .
فردوسی .
به تخت من و جای من برنشست
مرا سر بخاک اندرون کرد پست .
فردوسی .
جزین تا بخاشاک ناچیز و پست
نیازدکسی ناسزاوار دست .
فردوسی .
بینداختندش بشمشیر دست
فکندند بی جانش بر خاک پست .
اسدی (گرشاسب نامه ٔ خطی مؤلف ص 179).
|| نابود. معدوم
: سپهری که پشت مرا کرد گوز
نشد پست گردون [ ووارون ؟ ] بجایست نوز.
فردوسی .
سخنها که گفتی تو بر گست باد
دل و جان آن بدکنش پست باد.
فردوسی .
|| سفله . فرومایه . لئیم . خسیس . بخیل . (لغت نامه ٔ اسدی و برهان قاطع). خس . دون . دون همت . دنی . دنیه . رذیل . رذل . مرذول . رُذال . ماخ . بی ارج . حقیر. ناکس . رَدّی . هیچکاره . مهین . بی سروپا. درخور استخفاف و توهین . توهین کردنی . || تنگ چشم . اندک بین . کاسد. کاسده . || نزد محققین آنکه نتواند به بال همت پرواز عروج به مدارج کمالات حقانی یا مرتبه ای از مراتب دیگر کند. (برهان قاطع). || نبهره . || (ق ) از بن و بیخ
: فرستاده را سر ببرید پست
ز گردان چینی سواری بجست .
فردوسی .
ز لشکر هر آنکس که آید بدست
سران شان ببرم بشمشیر پست .
فردوسی .
یکی دشنه بگرفت رستم بدست
که از تن ببرد سر خویش پست .
فردوسی .
که بگرفت ریش سیاوش بدست
سرش را برید از تن پاک پست .
فردوسی .
بباید بریدن سر خویش پست
بخون غرقه کردن تن و تیغ و دست .
فردوسی .
سرانشان بخنجر ببرید پست
بفتراک شبرنگ سرکش ببست .
فردوسی .
سرش را بفرجام ببرید پست
بیفکند پیش و بخوردن نشست .
فردوسی .
بفرمود تا گوش و بینیش پست
بریدند و بر بارگی برنشست .
فردوسی .
سر کرگ را پست ببرید و گفت
بنام خداوند بی یار و جفت .
فردوسی .
که بودند با من همه دوش مست
سران شان بخنجر ببرید پست .
فردوسی .
به پیش اندرون سرخه را بسته دست
بریده ورازاد را یال پست .
فردوسی .
زدند آتش اندر سرای نشست
هزار اسب را دم بریدند پست
فردوسی .
چو ببرید رستم سر دیو پست [ اکوان ]
بر آن باره ٔ پیل پیکر [ رخش ] نشست .
فردوسی .
ببرند ناگه سر شاه پست
بگیرندشهر و برآرند دست .
اسدی (گرشاسب نامه ٔ خطی مؤلف ص 227).
|| آسان . سهل . تند. چابک . چالاک
: گرازه چو از باد بگشاد دست
بزین بر شدآن ترک بیدار پست .
فردوسی .
|| ساده . سهل التناول . آسان
: پست میگویم به اندازه ی ْ عقول
عیب نبود این بود کار رسول .
مولوی .
|| فارغ بال . آسوده . مستریح . راحت . آرام . بی حرکت
: دل از دنیا بردار و بخانه بنشین پست
فروبند در خانه به فلج و به پژاوند.
رودکی .
بر این گونه بیهش بیفتاد و پست
همه خلق را دل برو بر بخست .
فردوسی .
پست نشسته تو در قبا و من اینجا
کرده ز غم چون رکوک بوق چو آهن .
پسر رامی .
ابر کوهه ٔ پیل در قلب گاه
بلورین یکی تخت چون چرخ ماه
بَهو از بر تخت بنشسته پست
بسربر یکی تاج و گرزی بدست .
اسدی (گرشاسب نامه ٔ خطی مؤلف ص 80).
دویدند هر کش همی دید پست [ زنگی را ]
گرفت آفرین بر چنان زور دست
اسدی (ایضاً ص 174).
خروشی بزد پیل و بفتاد پست
سبک پهلوان جست و بفراخت دست .
اسدی (ایضاً ص 225).
بیفشرد با دشنه چنگش بدست
بیک مشتش از پای بفکند پست .
اسدی (ایضاً ص 84).
که تو چون روانی چنین پست منشین
که با تو نماند بسی این روانی .
ناصرخسرو.
پست منشین که ترا روزی از این قافله گاه
گرچه دیر است همان آخر بر باید خاست .
ناصرخسرو.
بمن بر گذر داد ایزد ترا
تو در رهگذر پست بنشسته ای .
ناصرخسرو.
بخانه ی ْ کسان اندری پست منشین
مدان خانه ٔ خویش خانه ی ْ کسان را.
ناصرخسرو.
این آسیا دوان و در او من نشسته پست
ایدون سپیدسار در این آسیا شدم .
ناصرخسرو.
ای فکنده امل درازآهنگ
پست منشین که نیست جای درنگ .
ناصرخسرو.
نبینی کز خراسان من نشسته پست در یمکان
همی آید سوی من یک بیک هر چم همی باید.
ناصرخسرو.
پست بنشین و چشم دار و بدانک
زود زیر و زبر شود نیرنگ .
ناصرخسرو.
پست بنشستی و ز بی خردی
نیستی آگه که در ره اجلی .
ناصرخسرو.
جمله رفیقانت رفته اند و تو نادان
پست نشستستی و کنار پر ارزن .
ناصرخسرو.
شکم مادرت زندان اول بودت
که آنجا روزگاری پست بنشستی .
ناصرخسرو.
من بکنجی در، پست خفته بودم سرمست
... در زده دست از برای جلقو.
سوزنی .
در بحر بلا فتاده ام پست
حیران چو صدف نه پا و نی دست .
خاقانی (تحفةالعراقین ).
بر کنار بامی ای مست مدام
پست بنشین یا فرودآ والسلام .
مولوی .
|| هراسان . مضطرب . مشوش
: همان جام زرین گرفته بدست
همه دل ز بیم شهنشاه پست .
فردوسی .
|| ناگوار. تلخ
: گر افراسیاب از رهی بی درنگ
به ایران یکی لشکر آرد بجنگ
بیابد بر آن پیر کاوس دست
شود کام و آرام ما جمله پست .
فردوسی .
|| سست . ضعیف
: شگفت است کامد بر ایشان شکست
سپهبد مباد ایچ با رای پست .
فردوسی .
|| بیهوش . بی خبر از خود
: بفرمود [ منیژه ] تا داروی هوش بر
پرستنده آمیخت با نوش بر
بدادند و چون خورد و شدمرد [ بیژن ] مست
ابی خویشتن سرش بنهاد پست .
فردوسی .
برین گونه بیهش بیفتاد و پست
همه خلق را دل بر او بر بخست .
فردوسی .
چون بلندی ِّ سخن میداددست
مستمع بیهوش می افتاد و پست .
عطار.
|| سخت خرد و ریزه و نرم (لِه در تداول عوام )
: چو بگرفت شاه اردشیر آن [ جام ] بدست
ز دستش بیفتاد و بشکست پست .
فردوسی .
بچاه اندر افتاد و بشکست پست
شد آن نیکدل مرد یزدان پرست .
فردوسی .
شکسته خرد بر شمشاد سنبل
فشانده پست بر یاقوت عنبر.
عنصری .
پیلان جنگی بخرطوم سواران درمی ربودند و در زیر پای پست می کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
121). || در اصطلاح موسیقی ، بم (مقابل زیر و تیز)
: زخمه ٔ رودزن نه پست و نه تیز
زلف ساقی نه کوته و نه دراز.
فرخی .
|| بیزار.نفور
: که پشت سپه شان بهم برشکست
دل پهلوانان شد از جنگ پست .
فردوسی .
-
اندیشه پست کردن ؛ مأیوس و ناامید شدن
: به یک رزم اگر باد ایشان بجست
نشاید چنین کرد اندیشه پست .
فردوسی .
-
پست بالا، پست قامت ، پست قد ؛ کوتاه بالا. کوتاه قامت . کوتاه قد: امراءةُ ضِررة؛ زن پست بالای ناکس . سِنداو؛ مرد پست بالا، باریک تن ، پهناسر. ضکضاک و ضکضاکة؛ پست بالای فربه پرگوشت . قلهمَس ؛ پست بالا گرداندام . (منتهی الارب ). قزعملة؛ زن پست بالا. (دهار). قُلّی ؛ دختر پست بالا. کعنب ؛ پست بالا. کُواکیة و کوکاة؛ پست بالا. قُنبُع، قُفعدَد، قَنثر، کرتَع، کُنتع، کُنافث ، کُنفُث ، کَوالَل ؛ پست قامت . قَلیل ؛ پست قامت لاغر. قُفّة؛ مرد ریزه اندام یا پست قد. (منتهی الارب ).
-
پست پریدن ؛ نزدیک زمین پریدن :اسفاف ؛ پست پریدن مرغ . سف الطائر علی وجه الأرض سفیفاً؛ پست پرید مرغ و مرور کرد بر روی زمین و رفت . (منتهی الارب ).
-
پست رفتار ؛ سست رفتار: بعج ؛پست رفتار. مرد سست رفتار گویا معوّج البطن است . (منتهی الارب ).
-
پست سرین ؛ آنکه سرین کوچک دارد. ثَطّاء؛ زن پست سرین . (منتهی الارب ).
-
پست همت ؛ کوتاه همت . سست عنصر.
-
پست و بلند دنیادیده ؛ مجرب و آزموده . صاحب تجربت . سرد و گرم چشیده .