کلمه جو
صفحه اصلی

نامه


مترادف نامه : جریده، خط، دستخط، رقعه، رقیمه، صحیفه، طومار، عریضه، کاغذ، کتاب، مراسله، مرقومه، مصحف، مکتوب، منشور، نبشته، نوشته

فارسی به انگلیسی

epistle, letter, missive, paper, petition r, book, deed, certificate, [in comb.] book, petition

epistle, letter, missive, paper, petition


deed, certificate


letter


[in comb.] book


فارسی به عربی

رسالة , قائمة الشحن

مترادف و متضاد

epistle (اسم)
رساله، نامه، نامه منظوم، مراسله

letter (اسم)
حرف، خط، ادبیات، نامه، مراسله، نویسه، موجر، دانش، کاغذ، عریضه، مرسوله، حرف الفباء، حرف چاپی، اثار ادبی، اجازه دهنده

manifest (اسم)
خبر، اعلامیه، اشاره، بیانیه، نامه

breve (اسم)
اختیارنامه، نامه

جریده، خط، دستخط، رقعه، رقعه، رقیمه، صحیفه، طومار، عریضه، کاغذ، کتاب، مراسله، مرقومه، مصحف، مکتوب، منشور، نبشته، نوشته


فرهنگ فارسی

نوشته، کاغذنوشته شده، کتاب
(اسم )۱ - ورقه ای که روی آن مطالبی خطاب بکسی نویسندرقعه مکتوب نوشته :[ چون نامه ایشان به خلیفه رسیدهبه الله بن محمد ...رابه ری ...فرستاد ] ۲ - کتاب صحیفه : [ دادیم موسی رانامه.] ۳ - نامه اعمال : [...که درنامه ایشان جز حسنات وفنون طاعات نبود ] یانامه اعمال ( عمل ) .نامه ای که فرشتگاناعمال نیک وبدکسان رادر آن نویسند. یانامه باستان .۱ - کتاب قدیمی . ۲ - درشاهنامه بکتابی اطلاق میشود شامل احوال پادشاهان ایران باستان خدای نامه سیرالملوک .۳ - منشور شاهان :فرمان : ای خسروی که نزد همه خسروان دهر برنام ونامه تو نوا و فرسته شد. ( دقیقی لغ. ) یانامه آزادی.فرمان آزادی .۴ - خط تعلیق ( باعتباراینکه احکام وفرمانهارابدان خط مینوشتند.] ۵- روزنامه جریده . ۶- دستورالعمل سرمشق . ۷- بصورت جز و موخر در ترکیبات آید : آیین نامه اجاره نامه توبه نامه خدای نامه شاهنامه شناسنامه گنج نامهلغت نامه وکالت نامه . یا بر پشت نامه نوشتن (توقیع کردن )جواب نامه ای رابرپشت همان نوشتن برای اهانت بطرف : [...وازغایت زعارت به اسکافی اشارت کرد که چون نامه جواب کنی ازاستخفاف هیچ بازمگیر وبرپشت نامه خواهم که جواب کنی ...]
سرود یا آواز نغمه .

فرهنگ معین

(مِ یا مَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - نوشته ، مکتوب . ۲ - کتاب ، صحیفه .

لغت نامه دهخدا

نامة. [ نام ْ م َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث نام ّ است . (از اقرب الموارد). رجوع به نام ّ شود. || حیاةالنفس . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). حیات نفس . (منتهی الارب ). || حس و حرکة. نأمة. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) حس . جنبش . (منتهی الارب ). معروفتر آن نأمة [ با همزه ] است . (معجم متن اللغة). || اسکت اﷲ نامته ؛ ای امامة. (منتهی الارب ). جرسه و ماینم علیه من حرکته : اماته . (اقرب الموارد).


( نامة ) نامة. [ نام ْ م َ ] ( ع ص ، اِ ) تأنیث نام است. ( از اقرب الموارد ). رجوع به نام شود. || حیاةالنفس. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ). حیات نفس. ( منتهی الارب ). || حس و حرکة. نأمة. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ) حس. جنبش. ( منتهی الارب ). معروفتر آن نأمة [ با همزه ] است. ( معجم متن اللغة ). || اسکت اﷲ نامته ؛ ای امامة. ( منتهی الارب ). جرسه و ماینم علیه من حرکته : اماته. ( اقرب الموارد ).

نأمة. [ ن َءْ م َ ] ( ع اِ ) سرود یا آواز. ( منتهی الارب ) نغمه. صوت. ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || اسکت اﷲ نأمته ؛ بمیراند او را. ( منتهی الارب ). اماتة. ( المنجد ). رجوع به نامة.
نامه. [ م َ / م ِ ] ( اِ ) پهلوی «نامک » ( = کتاب ) مأخوذ از «نام »، کردی «نامه » ( = مراسله ) ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). مکتوب. قرطاس قرطس. ( منتهی الارب ). کتابت. ( برهان قاطع ). ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). کاغذی که به نام کسی نوشته شود. ( فرهنگ نظام ). نوشته. مکتوب. رقعه. تعلیقه. خط. کتابت. ( ناظم الاطباء ). مراسله. مرقومه. ( لغات فرهنگستان ). رقیمه. کاغذ که به کسی نویسند :
سخن نیز نشنید و نامه نخواند
مرا پیش تختش به پایان نشاند.
فردوسی.
سر نامه بود از نخست آفرین
ز دادار بر شهریار زمین.
فردوسی.
فرستاده آمد چو باد دمان
رسانید نامه برِ پهلوان.
فردوسی.
نامه نانوشته برخوانَد
خاطر پاک او به روز هزار.
فرخی.
نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب
تیغ زند نیک و پهنه بازدو چوگان.
فرخی.
همچو نوباوه برنهد بر چشم
نامه او خلیفه بغداد.
فرخی.
خواجه گفت : هنوز چیزی نشده است نامه ها نوشت به انکار وی و ملامت. ( تاریخ بیهقی ص 294 ). نماز دیگر وزیر و استادم برگشتند به دیوان و مرا بخواندند و نامه نسخت کردن گرفتم. ( تاریخ بیهقی ص 379 ).
چو دیر آیدت پاسخ نامه باز
بدان کاوفتاده ست کاری دراز.
اسدی.
به نامه درشتی فراوان مگوی
که تنگی دل شاه دانند از اوی.
اسدی.
نیست بر عقل میر هیچ دلیل
راهبرتر ز نامه های دبیر.
ناصرخسرو.
اینک پدرْت نامه چرخست سوی تو
مر فعل چرخ را جز از این نامه برمخوان.

نامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) پهلوی «نامک » (= کتاب ) مأخوذ از «نام »، کردی «نامه » (= مراسله ) (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مکتوب . قرطاس قرطس . (منتهی الارب ). کتابت . (برهان قاطع). (آنندراج ) (انجمن آرا). کاغذی که به نام کسی نوشته شود. (فرهنگ نظام ). نوشته . مکتوب . رقعه . تعلیقه . خط. کتابت . (ناظم الاطباء). مراسله . مرقومه . (لغات فرهنگستان ). رقیمه . کاغذ که به کسی نویسند :
سخن نیز نشنید و نامه نخواند
مرا پیش تختش به پایان نشاند.

فردوسی .


سر نامه بود از نخست آفرین
ز دادار بر شهریار زمین .

فردوسی .


فرستاده آمد چو باد دمان
رسانید نامه برِ پهلوان .

فردوسی .


نامه ٔ نانوشته برخوانَد
خاطر پاک او به روز هزار.

فرخی .


نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب
تیغ زند نیک و پهنه بازدو چوگان .

فرخی .


همچو نوباوه برنهد بر چشم
نامه ٔ او خلیفه ٔ بغداد.

فرخی .


خواجه گفت : هنوز چیزی نشده است نامه ها نوشت به انکار وی و ملامت . (تاریخ بیهقی ص 294). نماز دیگر وزیر و استادم برگشتند به دیوان و مرا بخواندند و نامه نسخت کردن گرفتم . (تاریخ بیهقی ص 379).
چو دیر آیدت پاسخ نامه باز
بدان کاوفتاده ست کاری دراز.

اسدی .


به نامه درشتی فراوان مگوی
که تنگی دل شاه دانند از اوی .

اسدی .


نیست بر عقل میر هیچ دلیل
راهبرتر ز نامه های دبیر.

ناصرخسرو.


اینک پدرْت نامه ٔ چرخست سوی تو
مر فعل چرخ را جز از این نامه برمخوان .

ناصرخسرو.


دل تو نامه ٔ عقل و سخنْت عنوان است
بکوش سخت و نکو کن ز نامه عنوان را.

ناصرخسرو.


نامه نوشتم به خون دیده ولیکن
هیچ نماند ز خون دیده ٔ گریان .

بوالفرج .


تو باز به صحبت من ای جان جهان
چون نامه دوروئی و چو خامه دوزبان .

عبدالواسع.


آن روز که جان نامه ٔ عشق تو بخواند
دل دست ز جان بشست و دامن بفشاند.

انوری .


چون سوی تو نامه ای نویسم ز نخست
یا از پی قاصدی کمر بندم چست .

خاقانی .


این سربه مهر نامه به آن دلستان رسان
کس را خبر مکن که کجا می فرستمت .

خاقانی .


هر نقطه که از نوک خامه ٔ او بر دیباچه ٔ نامه می چکید خالی بود بر روی فضل . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 236).
دیر شد تا نامه ای از تو نیامد سوی ما
گرچه چندین قاصدان نامه بر بازآمدند.

کمال اسماعیل .


وصول نامه ٔ فتح و فروغ روی ظفر
به پیک تیر و رخ تیغ خونفشان باشد.

اثیر اومانی .


مهر از سر نامه برگرفتم
گفتی که سر گلابدان است .

سعدی .


گوینده را چه غم که نصیحت قبول نیست
گر نامه رد کنند گناه رسول نیست .

سعدی .


نامه سهل است نوشتن به تولیکن ترسم
که تو آن نامه نخوانی که در آن نام من است .

اوحدی .


آن غالیه خط گر سوی ما نامه نوشتی
گردون ورق هستی ما درننوشتی .

حافظ.


صد نامه فرستادم و آن پیک سواران
پیکی ندوانید و پیامی نفرستاد.

حافظ.


ما چو دوریم از درت آخر گهی
نامه ای بنویس و پیغامی بده .

شاهی .


چون محرم رازی به جهان یافت نشد
با نامه و خامه درد دل می گویم .

جامی .


چون ز سوز دل خود نامه نویسیم به یار
الف آه بودنامه ٔ پیچیده ٔ ما.

مشفقی تاجیکستانی .


کرده تحریر غمت در نامه هر جا مشفقی
خامه ٔ او همچونی در ناله ٔ زار آمده ست .

مشفقی .


ز بس در نامه شرح آرزومندی رقم کردم
قلم شد سرگران از نامه ٔ مهر و وفای من .

مشفقی .


چون قلم سوختی از آتش دل نامه ٔ من
اگر از آب دو چشمم نشدی تر کاغذ.

هلالی .


در فراقت مینویسم نامه و از دست من
خامه خون میگرید و خط خاک بر سر میکند.

فیضی .


آنکه صد نامه ٔ ما دید و جوابی ننوشت
سطری از غیر نیامد که کتابی ننوشت .

نظیری .


در وصالی که شود زود میسر مزه نیست
چند روزی بمیان نامه و پیغام خوش است .

طالب .


من که باشم کز چو من بیقدر یاد آورده ای
نامه از رشک همین معنی به خود پیچیده است .

کلیم .


تا رفت بدو نامه ٔ ننوشته فرستم
یعنی که ز هجران توام دیده سفید است .

کلیم .


بوسه را در نامه می پیچد برای دیگران
آنکه میدارد دریغ از عاشقان پیغام را.

صائب .


قاصدان را یک قلم نومید کردن خوب نیست
نامه ٔ ما پاره کردن داشت گر خواندن نداشت .

صائب .


ز هر کس نامه ای آید زند چون شاخ گل بر سر
همین آن سنگدل مکتوب ما را پاره می سازد.

صائب .


که نامه ٔ من مسکین برد به سلطانی
که ره به بام ندارد کبوتر حرمش .

عاشق اصفهانی .


نامه ٔ ما رااگر از ننگ نتوانی گرفت
میتوان از عجز قاصد یافتن پیغام ما.

عاشق .


قاصد ادای نامه تواند نه عرض شوق
حیف از زبان که بال کبوتر نمیشود.

امینی شاملو.


تا چند ز خون مژه در کوی تو احباب
صد نامه نویسند و جواب از تو نخواهند.

فروغی .


آخر سر ما را به مکافات بریدند
در نامه ٔاو بس که سر خامه بریدیم .

فروغی .


پیک دلاَّرام دی درآمدم از در
نامه ای آورد سربه مهر ز دلبر.

قاآنی .


چون شرح اشتیاق نویسم که نامه را
شوید سرشک و گریه امانم نمی دهد.

دهقان سامانی .


چگونه نامه توانم نوشت بر محبوب
که اشک دیده ٔ من شستشو کند مکتوب .

دهقان .


زشیرین بر زبانش نام هم نیست
سزای نامه و پیغام هم نیست .

وصال .


فرستی نامه ای همراه او نیز
عباراتی سراسر شکوه آمیز.

وصال .


به افسون رای خسرو را بر آن داشت
که می باید به شیرین نامه بنگاشت .

وصال .


هزار نامه نوشتی به دیگران ز وفا
به نام ما ننهادی به کاغذی قلمی .

طایر شیرازی .


برای آنکه از شوق ار نمیرم میرم از غیرت
جواب نامه ام را از خط اغیار بنویسد.

طایر.


ز سوز عشق هرگه می نویسم نامه دلبر را
فتد از نامه ام آتش پر و بال کبوتر را.

طایر.


درانتظار تو مرغی گر از سرم گذرد
ز جا جهم که مگر نامه ای رسید از تو.

لسانی .


بگیر از دست قاصد نامه ای را گر نمی خوانی
ندارد گرچه واکردن بهم پیچیدنی دارد.

راقم .


صد نامه نوشتیم و جوابی ننوشتی
این هم که جوابی ننویسند جوابی است .

راغب تبریزی .


نشان یافتن صد هزارمضمون است
نخوانده نامه ٔ ما را چو دوست پاره کند.

جعفر ساوه ای .


جواب نامه ای از بس ز جانان دیر می آید
جوان گر می رود قاصد به کویش پیر می آید.

معلوم شبستری .


بسی خشنود می آید بسویم قاصدش گویا
که غیراز نامه حرفی از زبان یار هم دارد.

میلی .


چو خواهم نامه ات بر بال مرغ نامه بر بندم
نخست از رشک مرغ نامه بر را بال بربندم .

عذری .


خواهی ای قاصد اگر نامه ٔ تو خوانده شود
به که پیشش بنهی نامه و نامم نبری .

محمد میرک صالح .


مباداسیل اشکم محو سازد حرفی از نامه
به دستی نامه از قاصد به دستی چشم تر گیرم .

هدایت .


ز شوق آن خط مشکین چو مهر از نامه برگیرم
اگر صد بار خوانم تا به پایانش ز سر گیرم .

هدایت .


درد دل را حالیا در نامه می پیچم که کاش
دل به درد آید ترا بر حال غم انگیز ما.

ممتاز.


تو قاصد ار نفرستی و نامه ننویسی
از این طرف که منم راه کاروان بازاست .

قاسمی .


رسید قاصدم از پیش یار و میگوید
گرفت نامه و از هم درید و هیچ نگفت .

؟


خرم آن دم که ز در قاصد دلدار آید
نامه ناخوانده هنوز از عقبش یار آید.

؟


از برای نامه ٔ ما قاصدی در کار نیست
کاروان اشک ما منزل به منزل میرود.

؟


ندارد نامه ای قاصد به کف اما ز کوی او
بسی خرسند می آید ندانم چیست پیغامش .

؟


احوال ما ز حوصله ٔ نامه بیش بود
برخی از آن به بال کبوتر نوشته ایم .

؟


نامه ٔ من میرود نزدیک دوست
کاشکی من نامه ٔخود بودمی .

؟


مردم دیده به پای قلم افتد هر دم
که مرا نقطه ٔ حرفی کن و با نامه فرست .

؟


منت از بال کبوتر نکشم ای صیاد
خودبخود نامه ٔ من شوق پریدن دارد.

؟


|| کتاب ، همچون شاهنامه و فرس نامه و بازنامه و امثال آن . (برهان قاطع). کتاب . (آنندراج ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). هر نوشته و کتاب مثل شاهنامه و مرزبان نامه . (فرهنگ نظام ). صحیفه . (مهذب الاسماء). کتاب . صحیفه . (السامی ).سفر. قط. (ترجمان القرآن ). سفر. طرس . (دهار). ذبر. کتاب . قط. ملیکة. لسان . مُلَظَّه . صحیفه . (منتهی الارب ) :
سرانجام آغاز این نامه کرد
جوان بود چون سی و سه ساله مرد.

بوشکور.


بگویش که من نامه ٔ نغزناک
فرازآوریدستم از مغز پاک .

بوشکور.


بدین نامه من دست کردم دراز
به نام شهنشاه گردن فراز.

فردوسی .


یکی نامه بود از گه باستان
فراوان بدان اندرون داستان .

فردوسی .


نبیند کسی نامه ٔ پارسی
نوشته به ابیات صد بار سی .

فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 2477).


باغ چون مجلس کسری شده پر حور و پری
راغ چون نامه ٔ مانی شده پر نقش و صور.

فرخی .


نامه ٔ مانی با نامه ٔ تو ژاژ است
شعر خوارزمی با شعر تو لامانی .

فرخی .


گویند نخستین سخن از نامه ٔ پازند
آن است که با مردم بداصل مپیوند.

لبیبی .


نامه ٔ شاهان عجم پیش خواه
یکره بر خود به تأمل بخوان .

ناصرخسرو.


ز نامه های کهن نام خسروان برخوان
یکی جریده ٔ پیشینیان به پیش آور.

ناصرخسرو.


بخوان آن نامه کاندر نامه ٔ خویش
نشان دادت بسی آن مرد تازی .

ناصرخسرو.


کی بود چون فتح سلطان داستان کودکان
نامه ٔ مانی کجا چون مصحف قرآن بود.

امیرمعزی .


بر گل نو زندواف مطربی آغاز کرد
خواند به الحان خوش نامه ٔ پازند و زند.

سوزنی .


- نامه ٔاعمال ؛ نامه ای که فرشتگان نیک و بد هر کس رادر آن نویسند :
تا به هنگام خواندن نامه
خجلی نایدت به روز نشور.

ناصرخسرو.


پیشتر آنکه ازاین خانه بخوانندم
نامه ٔ خویش هم امروز فروخوانم .

ناصرخسرو.


به نامه درون جمله نیکی نویس
که در دست تست ای برادرقلم .

ناصرخسرو.


آن نامه نشان روسیاهی است
نامش چو نوشته شد گواهی است .

نظامی .


نی چو حاکم اوست گرد او مگرد
تا شوی نامه سیاه و روی زرد.

مولوی .


بدگمان باشد همیشه زشت کار
نامه ٔ خود خواند اندر حق یار.

مولوی .


نامه ٔ عیب کسان گیرم که برخوانی چو آب
نیم حرف از نامه ٔ خود برنمی خوانی چه سود.

اوحدی .


سیه شد نامه ٔ ما تا بحدی
که نبود از سفیدی جای مدی .

وحشی .


منم چون نامه ٔ خود روسیاهی
سیه رومانده ای بی روی و راهی .

وحشی .


بروز حشر که اعمال خویش عرضه دهند
سواد زلف بتان نامه ٔ سیاه من است .

قاآنی .


رجوع به نامه سیاه شود.
|| فرمان . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). حکم . منشور پادشاهان . (آنندراج ) (انجمن آرا) :
ای خسروی که نزد همه خسروان دهر
بر نام و نامه ٔ تو نوا و فرسته شد.

دقیقی .


و منشور و نامه در دیبای سیاه پیچیده . (تاریخ بیهقی ص 376).
نامه ٔ آزادی آمده ست سوی من
پنهان درشد ز خلق در دل و جانم .

ناصرخسرو.


- روزنامه ؛ جریده . مجله . در تداول امروز: مطبوعاتی که به صورت روزانه یا هفتگی یا ماهانه نشر شود.
|| دستورالعمل . سرمشق . (ناظم الاطباء). || خط تعلیق را نیز گویند به اعتبار اینکه احکام و فرامین را به آن خط مینویسند. (برهان قاطع). خط تعلیق . (ناظم الاطباء). || به معنی سیلاب هم آمده است . (برهان قاطع). سیلاب . توجبه . || آئینه . مرآت . (ناظم الاطباء).
ترکیب ها:
- آئین نامه . اجاره نامه . اجازه نامه . اندرزنامه . بارنامه . بازنامه . باشنامه . بخشنامه . برنامه . بیان نامه . بیزاری نامه . بیعنامه . پندنامه . تسلیت نامه . توبه نامه . خدای نامه . خوابنامه . دعانامه . دعوت نامه . روزنامه . روشنی نامه . زیارت نامه . ساقی نامه . سالنامه . سفرنامه . سوکنامه . سوگندنامه . شاهنامه .شبنامه . شناسنامه . شهادتنامه . صلح نامه . طلاقنامه . عقدنامه . عنایت نامه . فالنامه . کارنامه . کابین نامه . گاهنامه . گذرنامه . گزارش نامه . گزارنامه . گزاره نامه . گشادنامه . گنج نامه . گواهی نامه . لعنت نامه . لغت نامه . مرامنامه . مغنی نامه . مناقب نامه . منقبت نامه . نظامنامه . نفرین نامه . ننگنامه . ورنامه . وصیت نامه . وکالت نامه .
- نامه ٔاسرار ؛ نامه ٔ اعمال . رجوع به نامه ٔ اعمال شود :
خوانند بر تو نامه ٔ اسرار بی حروف
دانند کرده های تو بی آنکه بنگرند.

ناصرخسرو.


- نامه ٔ ایزدی ؛ کلام اﷲ. کتاب اﷲ. قرآن .
- نامه ٔ خاقانی ؛ فرمان پادشاهی . (ناظم الاطباء).
- نامه ٔ دلگشا؛ مکتوبی که خوشحالی و سرور آرد. (ناظم الاطباء).
- نامه ٔ همایون ؛ فرمان همایون . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. مطلبی که خطاب بر فردی معین نوشته می شود و معمولاً به وسیلۀ پست و در پاکت به دست گیرنده می رسد.
۲. کاغذی که بر روی آن مطالبی نوشته شده.
۳. (پیشوند ) جزء پسین برخی کلمات به معنی نوشته ای در موضوع معین: پایان نامه، سال نامه.

دانشنامه عمومی

نامه یا مکتوب یک وسیله ارتباطی سنتی برای ارتباط میان دو شخص یا گروه است. از دیدگاه ارتباطات، نامه یک پیام به صورت نوشتاری است. نامه معمولاً برای برقراری ارتباط بین دو فرد که در مکان های جغرافیایی مختلف هستند به کار می رود.
پست
نامه الکترونیکی
پاکت نامه
نامه عاشقانه
تا سده های اخیر، نامه مهم ترین وسیله ارتباطی بین مکان های جغرافیایی مختلف بود اما با گسترش فناوری های ارتباطی جدید مانند تلفن و تلگراف، نامه های نوشتاری قدیمی، ارزش ارتباطی خود را رفته رفته از دست دادند. در دهه های اخیر و با نفوذ بیشتر اینترنت و وب جهانی، امکان ارتباط سریع میان اشخاص در مناطق مختلف فراهم شده است. بنابراین، از اهمیت نامه به عنوان وسیله ارتباطی کاسته شده است.
نامه رسانی یا پست، سیستمی است که برای انتقال نامه از فرستنده به گیرنده به کار می رود. معمولاً نامه ها توسط ادارات پست دولتی یا شرکت های خصوصی حمل و نقل می شوند. در ایران قدیم، نظام گسترده و کارآمدی به نام چاپار برای نامه رسانی به کار می رفته است. نامه رسانان با تردد بین چاپارخانه ها، پیامها، اخبار و نامه ها را جابجا می کرده اند.
نامه ها می توانند به صورت دوستانه یا رسمی باشند. نامه دوستانه برای احوالپرسی و ارتباط بین اشخاص به کار می رود. نامه رسمی بیشتر برای فعالیت های تجاری، اداری، آموزشی و سیاسی به کار می رود. از میان نامه های رسمی، نامه اداری پر کاربردترین نامه هاست که برای انواع ارتباطات و درخواستهای اداری به کار می رود و شیوهٔ خاص خود برای نوشتن را دارد.

دانشنامه آزاد فارسی

نامه (letter)
پیام مکتوب یا چاپ شده که عمدتاً برای ارتباطی شخصی است. اصولاً، نامه ها را به دو دستۀ رسمی/اداری و غیررسمی/دوستانه تقسیم می کنند. در نامه های رسمی کارگزاران حکومت، سیاست یا طبقات گوناگون مردم دربارۀ امور رسمی/اداری به یکدیگر می نویسند. نامه های غیررسمی به نوشته های ساده و آکنده از احساسات صمیمانه می گویند که عموم مردم به یکدیگر می نویسند. نمونه های معروف از این قرارند: باستان: سیسرون (رُمی) پلینی کهتر (رُمی) و سنت پل؛ قرون وسطا: آبِلار و هلوئیز (قرن ۱۲ فرانسه)؛ خانوادۀ پاستون (قرن ۱۵ انگلستان)؛ قرن ۱۶: اراسموس (هلند)؛ لوتر، مِلانشتون(آلمان)؛ اسپنسر، سیدنی (انگلستان)؛ قرن ۱۷: دان، میلتون، کرامول، داروتی آزبورن، واتن (انگلستان)؛ پاسکال۱، مادام دو سویْنیه۱ (فرانسه)؛ قرن ۱۸: پوپ، والپول، سویفت، مری ورتلی مانتگیو، چسترفیلد، کوپر، گِرِی (انگلستان)؛ بوسوئه، ولتر، روسو (فرانسه)؛ قرن ۱۹: اِمرسون، جِی آر لوئل (امریکا)؛ بایرون، لمب، کیتس، فیتزجرالد، استیونسن (انگلستان)؛ ژرژ ساند، سنت بوو، برادران گنکور (فرانسه)؛ شیلر، گوته (آلمان)؛ گوتفرید کِلِر (سوئیس)؛ قرن ۲۰: تی ای لارنس، جِی بی شاو، اِلِن تِری، کاترین منسفیلد (انگلستان)؛ ریلکه (آلمان)؛ در نامه های بازمانده از تاریخ کهن فارسی مجموعه هایی با عناوین منشآت، مکاتیب، رسایل و نامه ها یافت می شود، ازجمله منشآت خاقانی، منشآت قائم مقام فراهانی، و مکتوبات میرزا فتحعلی آخوندزاده.

نقل قول ها

نامهیک وسیله ارتباطی سنتی برای ارتباط میان دو شخص یا گروه است.
• «فرستادهٔ تو میزانِ خِرَد تو را رساند، و نامه ات رساتر چیزی است که از سوی تو سخن راند.». نهج البلاغه، کلمات قصار ۳۰۱ -> علی بن ابی طالب

جدول کلمات

برید

پیشنهاد کاربران

چیزی که در کاغذ برای شخصی می نویسیم را نامه می گویند

نامه: به معنی کتاب . در پهلوی نامگnāmag بوده است.
( ( از این نامور نامهٔ شهریار،
به گیتی، بمانم یکی یادگار. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 211 )


طومار

صحیفه


کلمات دیگر: