کلمه جو
صفحه اصلی

نجار


مترادف نجار : درودگر

برابر پارسی : درود گر، چوبکار، درودگر

فارسی به انگلیسی

cabinetmaker, carpenter, joiner

carpenter, joiner, woodworker, cabinetmaker


فارسی به عربی

نجار

عربی به فارسی

درودگر , نجار , نجاري کردن


مترادف و متضاد

wright (اسم)
استاد، نجار، فریور، کارگر سازنده

carpenter (اسم)
نجار، درودگر

timberman (اسم)
نجار، الوار فروش

فرهنگ فارسی

درودگر، کسی که اشیائ چوبی میسازد
( اسم ) ۱ - اصل نژادحسب گوهر: وکرم نجار وتاثل نژاداین عقاب مقررکرده ایم . ۲ - رنگ لون گونه .
عبدالرحمن بن احمد بلخی امینی مکنی به ابو سراقه از شاعران قرن چهاردهم و از مداحان سلطان محمود غزنوی یمین الدوله است .

جملات نمونه

نجارها مشغول درو پنجره‌سازی بودند

carpenters were busy making doors and windows


فرهنگ معین

(نِ یا نُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - اصل ، تبار، حسب . ۲ - لون ، رنگ .
(نَ جّ ) [ ع . ] (ص شغل . ) درودگر، سازندة اشیاء چوبی .

(نِ یا نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اصل ، تبار، حسب . 2 - لون ، رنگ .


(نَ جّ) [ ع . ] (ص شغل .) درودگر، سازندة اشیاء چوبی .


لغت نامه دهخدا

نجار. [ ن َ ] ( اِ ) گلگونه و غازه باشد که زنان بر روی مالند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). گلگونه باشد که زنان بر روی مالند. ( جهانگیری ) ( فرهنگ نظام ).اگر استعمال شده باشد ریشه اش در سنسکریت «نجر» از «جر» بمعنی پیری است ، چه گاهی سرخاب برای پوشاندن پیری مالیده می شود. ( فرهنگ نظام ). غنجار. گلگونه. ( اوبهی ). گلگونه. غازه زنان. ( انجمن آرا ). غازه. سرخاب.

نجار. [ ن ُ / ن ِ ] ( ع اِ ) اصل. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( المنجد ) ( صحاح جوهری ) ( فرهنگ خطی ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نژاد. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). اصل مردم. ( مهذب الاسماء ). || حسب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( صحاح جوهری ) ( ناظم الاطباء ) ( المنجد ). || لون. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( المنجد ). گونه. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رنگ. ( ناظم الاطباء ). || فی المثل : کل نجار ابل نجارها؛ در وی هر گونه اخلاق هست ، و این در حق کسی متلون خوی که بریک راه و روش نباشد، استعمال کنند. ( منتهی الارب ).

نجار. [ ن َج ْ جا ] ( ع ص ) درودگر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( دهار ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ). خوزم. ( ناظم الاطباء ). پیشه وری که کارش ساختن چیزها از چوب و تخته است. ( فرهنگ نظام ). درگر. اسکاف. دروگر. ( یادداشت مؤلف ) :
همزاد بود آذر نمرودش
استاد بود یوسف نجارش.
خاقانی.
یوسف نجار کیست نوح دروگر که بود
تا ز هنر دم زنند بر درامکان او.
خاقانی.
نجار اگر ز چوب کند شمشیر
شمشیر او نبرّد خفتان را.
قاآنی.
- امثال :
خدا نجار نیست ، اما در و تخته را خوب جور می کند.
- نجار گوهر ؛ گوهرتراش ، مجازاً بمعنی شاعر نکته سنج بدیعگو:
نجار گوهرم که نحیتان طبع من
جز زیر تیشه پدر خویشتن نیند.
خاقانی.

نجار. [ ن َج ْ جا ] ( اِخ ) دهی است از دهستان اورامان لهون در بخش پاوه شهرستان سنندج ، در 14 هزارگزی شمال غربی پاوه و یکهزارگزی مشرق راه پاوه به نوسود، در منطقه ای کوهستانی و سردسیر واقع است و 331 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش لبنیات ، توت ، گردو، انار، انگور، سقز، عسل و شغل اهالی کرایه کشی و باغبانی و گله داری است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ).

نجار. [ ن َج ْ جا ] (اِخ ) حسین بن محمدبن عبداﷲ حسین بن عبداﷲ یا محمدبن حسین نجار، مکنی به ابوالحسن یا ابوعبداﷲ. مؤسس فرقه ٔنجاریة است و در حوالی سنه ٔ 230 هَ . ق . درگذشته است . رجوع به نجاریه و نیز رجوع به تاریخ مذاهب اسلام وترجمه ٔ الفرق بین الفرق ص 212 و مختصرالفرق ص 126 و ترجمه ٔ ملل و نحل شهرستانی ج 1 ص 104 و تعریفات جرجانی و ضحی الاسلام ج 3 ص 353 و تاریخ خاندان نوبختی ص 137 و نقض الفضائح 1 ص 17 و ص 131 و الفهرست ابن الندیم شود.


نجار. [ ن َج ْ جا ] (اِخ ) دهی است از دهستان آجرلو ازبخش مرکزی شهرستان مراغه ، در 67 هزارگزی جنوب مراغه در مسیر راه شاهین دژ به میاندوآب ، در جلگه ٔ معتدلی واقع است و 278 تن سکنه دارد. آبش از زرینه رود و محصولش غلات و بادام و چغندر و حبوبات و شغل اهالی زراعت و جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


نجار. [ ن َج ْ جا ] (اِخ ) عبدالرحمن بن احمد بلخی امینی ،مکنی به ابوسراقه . از شاعران قرن چهارم هجری و از مداحان سلطان محمود غزنوی یمین الدوله است . او راست :
زره پوش ترک من آن ماه پیکر
زره دارد از مشک بر ماه انور
که دیده ست مشک مسلسل زره سای
که دیده ست ماه منور زره ور
به مشک اندرش تیر و بهرام و زهره
به ماه اندرش سوسن و مشک و عبهر
دو یاقوت خوانم لبش را نخوانم
که یاقوت را کی بود طعم شکّر؟
رجوع به لباب الالباب ج 2 ص 41 و 42 شود.


نجار. [ ن ُ / ن ِ ] (ع اِ) اصل . (منتهی الارب ) (دهار) (المنجد) (صحاح جوهری ) (فرهنگ خطی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نژاد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اصل مردم . (مهذب الاسماء). || حسب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (صحاح جوهری ) (ناظم الاطباء) (المنجد). || لون . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (المنجد). گونه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رنگ . (ناظم الاطباء). || فی المثل : کل نجار ابل نجارها؛ در وی هر گونه اخلاق هست ، و این در حق کسی متلون خوی که بریک راه و روش نباشد، استعمال کنند. (منتهی الارب ).


نجار. [ ن َ ] (اِ) گلگونه و غازه باشد که زنان بر روی مالند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گلگونه باشد که زنان بر روی مالند. (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ).اگر استعمال شده باشد ریشه اش در سنسکریت «نجر» از «جر» بمعنی پیری است ، چه گاهی سرخاب برای پوشاندن پیری مالیده می شود. (فرهنگ نظام ). غنجار. گلگونه . (اوبهی ). گلگونه . غازه ٔ زنان . (انجمن آرا). غازه . سرخاب .


نجار. [ ن َج ْ جا ] (اِخ ) دهی است از دهستان اورامان لهون در بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج ، در 14 هزارگزی شمال غربی پاوه و یکهزارگزی مشرق راه پاوه به نوسود، در منطقه ای کوهستانی و سردسیر واقع است و 331 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش لبنیات ، توت ، گردو، انار، انگور، سقز، عسل و شغل اهالی کرایه کشی و باغبانی و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).


نجار. [ ن َج ْ جا ] (اِخ ) دهی است از دهستان کفرآور بخش گیلان شهرستان شاه آباد، در 16 هزارگزی شمال گیلان و 4 هزارگزی مغرب سرباغ در دشت معتدل هوائی واقع است و 180 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ کفرآور و محصولش غلات ، اقسام میوه ، پنبه ، توتون ، لبنیات ، شغل اهالی زراعت و دامداری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).


نجار. [ ن َج ْ جا ] (ع ص ) درودگر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). خوزم . (ناظم الاطباء). پیشه وری که کارش ساختن چیزها از چوب و تخته است . (فرهنگ نظام ). درگر. اسکاف . دروگر. (یادداشت مؤلف ) :
همزاد بود آذر نمرودش
استاد بود یوسف نجارش .

خاقانی .


یوسف نجار کیست نوح دروگر که بود
تا ز هنر دم زنند بر درامکان او.

خاقانی .


نجار اگر ز چوب کند شمشیر
شمشیر او نبرّد خفتان را.

قاآنی .


- امثال :
خدا نجار نیست ، اما در و تخته را خوب جور می کند .
- نجار گوهر ؛ گوهرتراش ، مجازاً بمعنی شاعر نکته سنج بدیعگو:
نجار گوهرم که نحیتان طبع من
جز زیر تیشه ٔ پدر خویشتن نیند.

خاقانی .



فرهنگ عمید

کسی که اشیای چوبی درست می کند، درودگر.
۱. اصل وتبار، حسب.
۲. لون، رنگ.

کسی که اشیای چوبی درست می‌کند؛ درودگر.


۱. اصل‌وتبار؛ حسب.
۲. لون؛ رنگ.


دانشنامه عمومی

نجار یا درودگر کسی است که حرفه اش نجاری (درودگری)، یعنی ساخت در، پنجره، خانه، مبلمان، کابینت و دیگر وسایل از چوب است.
درودگری
صنایع چوب

فرهنگ فارسی ساره

چوبکار، درودگر


گویش اصفهانی

تکیه ای: naǰǰâr
طاری: naǰǰâr
طامه ای: naǰǰâr
طرقی: naǰǰâr
کشه ای: naǰǰâr
نطنزی: naǰǰâr


جدول کلمات

درودگر

پیشنهاد کاربران

چوبکار

کسی که با چوب وسیله میسازد

مبل صندلی و کارهای هنری

به کسی که با چوب وسایلی مانند کمد میز صندلی و. . . . میسازد نجار میگویند

کوه کرناس وطبیعت بکر کرناس قشنگ ترین طبیعت ودشتی اب واجدادی ما بوده وهست غلامعلی شاه کرناس وکرناسی از طوایف ایل پاپی با افتخار کرناسی هستم

کسی که با چوب در میز صندلی کمد و - - - - - میسازد نجار میگویند

نجارزاده تیره ای از طایفه کرناسی ایل پاپی ک از منطقه الوار گرمسیری اندیمشک وکوه های کرناس عشایری بودند ک بر اثرخوشکسالی ب دزفول کوچ کردند ومحله ای ب نام کرناسیان را تشکیل دادند بزرگان این خاندان احمدخان نجارزده پسر ارشدعبدالله خان نجارزاده انسان شجاع ودلیر این طایفه بودند

پاپی کوتاه شده پاپیر به معنی پیرامون و در کنار پیر، [۱] نام یکی از ایلات لر[۲][۳][۴] و بخشی از ایل بالاگِریوِه است[۵][۶] سکونتگاه این ایل در جنوب لرستان و شمال خوزستان است. [۷][۸] پراکندگی جمعیتی پاپی ها به گونه ای است که در جنوب استان لرستان و بخش هایی از شمال خوزستان و گروهی در بویر احمد و گروهی در استان ایلام ساکن هستند. [۱] پاپی ها از نظر فرهنگ و آداب و رسوم نزدیکترین ایل لر کوچک به لرهای بختیاری می باشند. [۱][۶]

سکونتگاه ویرایش
سکونتگاه اصلی ایل، بخش پاپی در جنوب لرستان و همچنین شمال خوزستان است. از دیگر سکونتگاه های ایل پاپی می توان به بخش الوار گرمسیری و شهرستان اندیمشک و دزفول و همچنین گتوند در استان خوزستان و شهرستانهای خرم آباد، دورود، ازنا، الیگودرز، روستای گوراب ایلام بروجرد در استان لرستان اشاره کرد. [۹][۱۰]

طایفه ها ویرایش
این ایل شامل ۳۷ طایفه است؛ که هر طایفه به چندین تیره کوچکتر تقسیم می شود[۹] عمده طوایف ایل پاپی عبارتندم از:مدهنی، شهمرادی ( شمه ) حیدری، باقری، هادی، مرادی، کشوری، نخود، مالزیری، بگری، صاد، ناصری، زهره، درویشوند، یاقوند، بگ بگ، بلهیل، لیریایی، خورشیدوند، سیرمی، نصیری، مهدی خانی، گیمدی وند، منجری، شیخ، کومینه، بلوچی، سعدی وند، دوزقی، خادم ( خدمه ) ، للرینی، لونی، بزرکی، باولنگی، تووه ای، کرناسی، جعفری، موزونی، کرنوکر، و برخی مهاجر از طوایف بختیاری و گراوند و ساکی در این طایفه آمیخته و همدل و هم فرهنگ شده اند. [۱۱]?

جمعیت ویرایش
بر اساس اطلاعات مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۸ ایل پاپی با ۸۳۰ خانوار[۱۲] دومین ایل عشایری پرجمعیت شهرستان خرم آباد است. [۱۳][۱۴][۱۵] طبق سرشماری عشایری ایران در سال ۱۳۶۶ جمعیت چادرنشینان پاپی بالغ بر ۱۱۶۶۰ خانوار برآورد شده است. [۱۶]

کُرناسی از طوایف ( تیره های بزرگ ) نام آشنای ایل پاپی بوده است
که امروزه تنها تیره ای از آنان در محدوده ی این ایل زندگی می کنند. از آنجایی که در منطقه ی گرمسیری موسوم به کُرناس ( واقع در شمال شرقی بارگاه شاهزاده احمد ) می زیسته اند به کُرناسی ( اهل کُرناس ) معروف شده اند.

واژه ی کُرناس گویا در اصل کوه روناس و واژه ی روناس ( روناسی ) عنوان شهری باستانی در دامنه ی کوه موسوم به کُرناس بوده است. تیره ی بزرگ کُرناسی در گذشته از طوایف مهم و تاثیر گذار ایل پاپی به شمار رفته است لیکن بعدها متفرق شده و گروه زیادی از آنان به مناطق گرمسیری شهر دزفول و اطراف آن مهاجرت نموده اند.
غلامعلی رئیس این طایفه که نامش به عنوان یکی از کدخدایان ایل پاپی در معاهده ی سال۱۲۲۸ هجری قمری میان پاپی باقرخان و پاپی یوسف خان ( روسای آن زمان ایل پاپی ) دیده می شود از نامداران و افراد صاحب نام بوده است.

یکی از شاعران محلی خطاب به یک بُز کوهی که توسط غلامعلی شکار شده است چنین می سراید.

ریشِت چی ریشِ بُزرگو شَنگِ شوله
آو د بَرف آو وِ گیا تو خارِزوله
دوتا تیر تونه زَده دِ چپُ دِ راس
کُشتته شاه غلملی رئیس کُرناس

دودمانهای این تیره عبارتند از
مشگار عبدلی ساکن بخش پاپی و شهر خرم آباد و اطراف - مشگار یوسف ساکن در میان طایفه ی شئینی بختیاری - مشگار رشید ساکن شهر دزفول - مشگار نورعلی ساکن اندیمشک و دزفول.

نجارزاده تیره از طایفه کرناسی ایل بزرگ پاپی ساکن دزفول و اندیمشک پراکنده هستند . دودمان این طایفه پاپی محمود خان ( کرناسی )


کلمات دیگر: