کلمه جو
صفحه اصلی

صراحی


مترادف صراحی : بط، پیاله، پیمانه، تنگ، جام، ساتکین، شیشه، قدح، قرابه

برابر پارسی : جام می، ساغر، باده

فارسی به انگلیسی

jug, pitcher, tankard, decanter, flask, baluster

decanter, flask, baluster


jug, pitcher, tankard


فرهنگ اسم ها

اسم: صراحی (دختر) (عربی) (تلفظ: sorāhi) (فارسی: صراحي) (انگلیسی: sorahi)
معنی: ظرف شیشه ای شراب، ( در قدیم ) ظرف شراب، ( در قدیم ) ( به مجاز ) شراب زلال، ( در تصوف ) مقام انس را گویند

(تلفظ: sorāhi) (عربی) (در قدیم) ظرف شراب ، ظرف شیشه‌ای شراب ؛ (در قدیم) (به مجاز) شراب زلال ؛ (در تصوف) مقام انس را گویند .


مترادف و متضاد

بط، پیاله، پیمانه، تنگ، جام، ساتکین، شیشه، قدح، قرابه


فرهنگ فارسی

ظرف شراب، تنگ شراب، بعربی صراحیه، ظرف شیشهای یابلوری شکم دارودهان تنگ برای شراب
قسمی ظرف شیشه یی یا بلورین با شکمی متوسط و گلوگاهی تنگ و دراز که در آن شراب یا مسکری دیگر کنند و در مجلسی و از آن در پیاله و جام قدح ریزند آوند شراب .

فرهنگ معین

(صُ ) [ ع . صراحیة ] (اِ. ) ظرف شراب .

لغت نامه دهخدا

صراحی. [ ص ُ ] ( از ع ، اِ ) عربی آن صراحُیّة. قسمی از ظروف شیشه یا بلور با شکمی نه بزرگ و نه کوچک و گلوگاهی تنگ و دراز که در آن شراب یا مسکری دیگر کنند و در مجلسی آرند و از آن در پیاله و جام و قدح ریزند. ابن درید گوید: این لغت عربی نیست. آوند شراب :
صراحی در آن بزم خون میگریست
که زاینها یکی هم نخواهند زیست.
فردوسی.
نه دام الا مدام سرخ پرکرده صراحیها
نه تله بلکه حجره خوش بساط اوکند تا پله.
عسجدی.
آدم چو صراحی بود و روح چو می
قالب چو نی و روان صدائی در نی.
خیام.
آن حلق صراحی بین کز می بفواق آمد
چون سرفه کنان از خون بیمار بصبح اندر.
خاقانی.
چهره من جام و چشم من صراحی کن که من
چون صراحی بر سر جام تو جان خواهم فشاند.
خاقانی.
بزبان صراحی و لب جام
هاتف صبح را جواب دهید.
خاقانی.
گریه تلخ صراحی ترک شکرخنده را
خوش ترش چون طوطی از خواب گران انگیخته.
خاقانی.
چون خون سیاوشان صراحی
خوناب دل از دهان فروریخت.
خاقانی.
ساقی بر من چو جام روشن بنهاد
جانم بهوای خدمتش تن بنهاد
عقلم چو صراحی ارچه گردن کش بود
حالی چو پیاله دید گردن بنهاد.
کمال اسماعیل.
شاید که چون صراحی خونم همی خورند
زیرا که سر ندارم و گردن همی کشم.
کمال اسماعیل.
مصحف و شمشیر بینداخته
جام و صراحی عوضش ساخته.
نظامی.
صراحی چون خروسی سازکرده
خروسی کو بوقت آواز کرده.
نظامی.
صراحی های لعل از دست ساقی
بخنده گفت باد این عیش باقی.
نظامی.
صراحی را ز می پر خنده میداشت
بمی جان و جهان را زنده میداشت.
نظامی.
بسی که با خویشتن بگوئی راز
چون صراحی به اشک بیجاده.
سعدی.
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینه غزل است.
حافظ.
سبو بدوش و صراحی بدست و محتسب از پی
نعوذ باﷲ اگر پای من بسنگ برآید.
وحشی.
لب بر لبش چو ساغر خلقی بکام و شاهی
از دور چون صراحی گردن دراز کرده.
شاهی.

فرهنگ عمید

ظرف شیشه ای یا بلوری شکم دار و دهان تنگ که در آن شراب می نوشیدند، ظرف شراب، تنگ شراب: به زبان صراحی و لب جام / هاتف صبح را جواب دهید (خاقانی: ۵۹۴ ).

دانشنامه عمومی

صُراحی ظرفی ست که برای نگه داری از مایع که ممکن است حاوی رسوب باشد استفاده می شود. صُراحی در شکل و طرح متفاوت است. صراحی معمولاً از مواد بی اثر (مانند شیشه ای) ساخته شده می شود.

دانشنامه آزاد فارسی

صُراحی
صُراحی
صُراحی
نوعی تُنگ معمولاً از جنس بلور یا شیشه با شکمی متوسط و گلوگاهی تَنگ و دراز، که در آن شراب یا مُسکِر دیگر بود و در مجالس می آوردند و از آن در پیاله و جام می ریختند. صراحی ها از قدیم به سبب آن که در مجالس استفاده می شدند، دارای رنگ ها، طرح ها و نقوش زیبا و متنوع بودند، ولی شکل ظاهری همۀ آن ها کمابیش مشابه بود. این ظرف با این که معمولاً دسته ندارد اما به سبب داشتن گلوگاهی دراز، به سادگی می توان آن را در دست گرفت و مایع داخل آن را به درون ظرف دیگری ریخت. از صراحی نیز در شعر شاعران کلاسیک فارسی فراوان یاد شده است.

پیشنهاد کاربران

در پارسی " تنگ tong، تکوکtagok " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .

قنینه. [ ق ِن ْ نی ن َ / ن ِ / ق ِ نی ن َ / ن ِ ] ( از ع، اِ ) قِنینة. آوندی که شراب در آن پر کنند، مثل شیشه و صراحی و غیره. ( از آنندراج ) :
صبح چو کام قنینه خنده برآورد
کام قنینه چو صبح لعل تر آورد.
خاقانی.
دست پیاله بگیر قد قنینه بپیچ
گوش چغانه بمال سینه ٔ بربط بخار.
خاقانی.

کدونیمه. [ ک َ م َ / م ِ ] ( اِ مرکب ) قِنَینه بود. ( فرهنگ اسدی ) . کوزه و ظرف شرابخواری را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) :
لعل می را ز سرخ خم برکش
در کدونیمه کن به پیش من آر.
رودکی ( از فرهنگ اسدی ) .

کدویِ میان تهی خشک کرده که در آن شراب ریزند.


پیل پای= ( اِ مرکب ) =نوعی قدح شراب. پیل پا.
ز راجه منم پیل پولاد خای
که بر پشت پیلان کشم پیلپای.
نظامی.

پیلپا : ظرف شراب. نوعی از قدح. ( جهانگیری ) . قسمی ظرف شرابخوری. گاوزر. صراحی بزرگ. ( آنندراج ) . پیاله شراب سخت بزرگ. ( شرفنامه منیری ) . نوعی ساغر. نوعی قدح بزرگ شرابخواری باشد. ( برهان ) . نوعی ساتگنی : چه گویی شرابی چند پیلپا بخوریم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 671 ) .
چو در پیلپایی قدح می کنم
بیک پیلپا پیل را پی کنم.
نظامی.


کلمات دیگر: