کلمه جو
صفحه اصلی

خزان


مترادف خزان : برگریزان، پاییز، خریف، مهرگان ، خزنده، زوال

متضاد خزان : بهار، ربیع

فارسی به انگلیسی

autumn, fall, creeping, crawling

creeping , crawling


fall, autumn


autumn, fall


فارسی به عربی

خریف , سقوط

عربی به فارسی

مخزن , اب انبار , ذخيره , مخزن اب


فرهنگ اسم ها

اسم: خزان (دختر) (فارسی) (طبیعت) (تلفظ: khazan) (فارسی: خزان) (انگلیسی: khazan)
معنی: پاییز، نام سومین فصل سال، پس از تابستان و پیش از زمستان

مترادف و متضاد

autumn (اسم)
پاییز، خزان، برگ ریزان، دوران کمال، اخرین قسمت، سومین دورهزندگی، زردی، زمان رسیدن و نزول چیزی

fall (اسم)
پاییز، خزان، افت، ابشار، زوال، سقوط، فروکش، نزول، هبوط، افتادن

صفت ≠ بهار، ربیع


برگریزان، پاییز، خریف، مهرگان ≠ خزنده


۱. برگریزان، پاییز، خریف، مهرگان ≠ بهار، ربیع
۲. خزنده
۳. زوال


فرهنگ فارسی

( صفت اسم ) جمع خازن خزانه داران گنجوران .
دهی است از دهستان شاخن بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع در ۸۷ هزار گزی شمال باختری درمیان .

فرهنگ معین

(خَ ) (اِ. ) پاییز، خریف .

لغت نامه دهخدا

خزان . [ خ َ ] (نف ، ق ) خزنده .(یادداشت بخط مؤلف ). در حال خزیدن . || (اِ) نام ماه هشتم است از سال ملکی و نام روز هشتم باشد از شهریورماه قدیم و این روز جشن مغان است بنابر قاعده ٔ کلیه که میان ایشان معمول است که چون نام ماه و روز موافق آید جشن کنند و بعضی گویند نام روز هیجدهم است از شهریورماه و بعضی گفته اند نام روز سیم است . (برهان قاطع). || فصلی است از فصول اربعه ٔ سال و آن سه ماه است که آفتاب در برج میزان و عقرب و قوس باشد. (برهان قاطع) (از شرفنامه ٔ منیری ). پائیز. بادبز. برگ ریزان . بادبیز. تیر. خریف . (یادداشت بخط مؤلف ) :
به هر سو که مرکب بر انگیختی
چو برگ خزان سر فروریختی .

فردوسی .


بهار آرد و تیر ماه و خزان
برآرد پر از میوه دار رزان .

فردوسی .


سخن هر چه گوید نباشد جزان
نگوید به تموز و ماه خزان .

فردوسی .


المنة ﷲ که این ماه خزان است
ماه شدن و آمدن راه رزان است .

منوچهری .


بروزگار خزان زرگری کند شب و روز
بروزگار بهاران کندت رنگرزی .

منوچهری .


خیزید و خز آرید که هنگام خزان است .

منوچهری .


هرچند جو ببوی خزان به ز گندم است
گندم ز جو بهست سوی ما بگندمی .

ناصرخسرو.


ترا تنت خوشه ست و پیری خزان
خزان توبر خوشه ٔ تنت زد.

ناصرخسرو.


چون خر بسبزه رفته بنوروز و در خزان
در زیر رز خزان شده با کوزه ٔ عصیر.

ناصرخسرو.


هرگاه که آفتاب به اول میزان رسد تا به اول جدی خزان باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
آمد دواسبه عید و خزان شد علم برش
زرین عذار شد چمن از گرد لشکرش .

خاقانی .


خزان از درختان چو صبح از کواکب
نثار در شاه کیهان نماید.

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 128).


شحنه ٔ نوروز نعل نقره خنگش ساخته ست
هر زری کاکسیرسازان خزان افشانده اند.

خاقانی .


نیست شب کز رخ و سرشک بهم
صد بهار و خزان نمی یابم .

خاقانی .


بهنگام خزان آید به ابخاز
کند در جستن نخجیر پرواز.

نظامی .


- باد خزان ؛ بادی است که در خزان می وزد و برگها را می ریزاند :
از شعر جبه باید و از گبرپوستین
باد خزان برآمد ای بوالنصر درفش .

منجیک .


پراکند از یکدگرشان چنان
که باد خزان برگهای رزان .

فردوسی .


پره ٔ گل باد خزانیش برد
آمد پیری و جوانیش برد.

نظامی .


باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد. (گلستان سعدی ).
- برگ خزان ؛ برگ زرد شده که دیگر بروی درخت نمی تواند باقی بماند و با حرکتی یا بر اثر خشکی می ریزد : در قلعه افتادند و چون برگ خزان سرها از قلعه بزیر ریختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).

خزان. [ خ ِزْ زا ] ( ع اِ ) ج ِ خُزَز. ( منتهی الارب ).

خزان. [ خ ُزْ زا ] ( ع اِ ) ج ِ خازن. ( منتهی الارب ) ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ).

خزان. [ خ َزْ زا ] ( ع ص ، اِ ) خزینه دار. ( یادداشت بخط مؤلف ). || زبان. ( منتهی الارب ). || خرمای پخته تر که اندرون آن از آفتی سیاه شده باشد. ( منتهی الارب ).

خزان. [ خ َ ] ( نف ، ق ) خزنده.( یادداشت بخط مؤلف ). در حال خزیدن. || ( اِ ) نام ماه هشتم است از سال ملکی و نام روز هشتم باشد از شهریورماه قدیم و این روز جشن مغان است بنابر قاعده کلیه که میان ایشان معمول است که چون نام ماه و روز موافق آید جشن کنند و بعضی گویند نام روز هیجدهم است از شهریورماه و بعضی گفته اند نام روز سیم است . ( برهان قاطع ). || فصلی است از فصول اربعه سال و آن سه ماه است که آفتاب در برج میزان و عقرب و قوس باشد. ( برهان قاطع ) ( از شرفنامه منیری ). پائیز. بادبز. برگ ریزان. بادبیز. تیر. خریف. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
به هر سو که مرکب بر انگیختی
چو برگ خزان سر فروریختی.
فردوسی.
بهار آرد و تیر ماه و خزان
برآرد پر از میوه دار رزان.
فردوسی.
سخن هر چه گوید نباشد جزان
نگوید به تموز و ماه خزان.
فردوسی.
المنة که این ماه خزان است
ماه شدن و آمدن راه رزان است.
منوچهری.
بروزگار خزان زرگری کند شب و روز
بروزگار بهاران کندت رنگرزی.
منوچهری.
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است.
منوچهری.
هرچند جو ببوی خزان به ز گندم است
گندم ز جو بهست سوی ما بگندمی.
ناصرخسرو.
ترا تنت خوشه ست و پیری خزان
خزان توبر خوشه تنت زد.
ناصرخسرو.
چون خر بسبزه رفته بنوروز و در خزان
در زیر رز خزان شده با کوزه عصیر.
ناصرخسرو.
هرگاه که آفتاب به اول میزان رسد تا به اول جدی خزان باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
آمد دواسبه عید و خزان شد علم برش
زرین عذار شد چمن از گرد لشکرش.
خاقانی.
خزان از درختان چو صبح از کواکب
نثار در شاه کیهان نماید.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 128 ).
شحنه نوروز نعل نقره خنگش ساخته ست
هر زری کاکسیرسازان خزان افشانده اند.

خزان . [ خ َزْ زا ] (ع ص ، اِ) خزینه دار. (یادداشت بخط مؤلف ). || زبان . (منتهی الارب ). || خرمای پخته تر که اندرون آن از آفتی سیاه شده باشد. (منتهی الارب ).


خزان . [ خ ِزْ زا ] (ع اِ) ج ِ خُزَز. (منتهی الارب ).


خزان . [ خ ُزْ زا ] (ع اِ) ج ِ خازن . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).


خزان . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاخن بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 87 هزارگزی شمال باختری درمیان . کوهستانی و معتدل . آب آن از قنات و محصول غلات و شغل اهالی آن زراعت و راه مالرو. (ازفرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

پاییز#NAME?


در حال خزیدن.


= پاییز
در حال خزیدن.

دانشنامه عمومی

خزان همان پاییز است.
خزان (بیرجند)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان بیرجند استان خراسان جنوبی
خزان همچنین ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
خزان (آلبوم موسیقی)، با صدای محمدرضا شجریان

خزان


جدول کلمات

پاییز

پیشنهاد کاربران

در واژه نامه ی پهلویگ: واژه ی هزّان به چم گور و استودان ( جای خاک کردن استخوان ) که به واژه ی خزان همانسته است، و خزان نیز در اصل به چم مرگ و زوال و نابودی ست و از این روی زاب ( صفت، لقب ) پاییز است، نه خود پاییز.
در برخی واژه نامه های باستانی واژه ی خیجان نیز برابر خزان است.

خزان خیلی قشنگه ربطی به معنی برگریزان هم ندارم میشه از دید پاییز بهش نگاه کرد پاییز هم که خیلی قشنگه

عمری دراز نباید سیَه خزان مارا
مستی ز بهارتو خجست سال مارا

تاریکی

پاییز صبور خوشحال مهربان باهمت

به نظرمن خزان نام ترکی ومعنی ان پاییز واز خز گرفته

زیبا و پر معنا
یا به عبارتی




هم قافیه با نام آشنایان تاریخ




تنهایی غم و اندوه

اسم دخترمومیخوام بزارم خزان به نظرم خزان خیلی قشنگه مثل پاییز

ریختن روی زمین دوره به اتمام رسیدن

درحال خدافظی

واژه پارسی آریایی خز که از آن واژه خزان به معنای پاییز را ساخته اند به معنای زرد، سرخ، الو ( alv=قهوه ای ) ، سرخ - زرد، زرد - الو، و سرخ - الو است که در سنسکریت به صورت काषाय KASAya آمده است. واژه خز به خوبی رنگهای برگ درختان را در فصل پاییز بیان میکند.



یعنی ، برگای رنگارنگی که همراه باد رقص کنان به سوی اسمان بر می خیزن ❤

برگریزان، پاییز، خریف، مهرگان، خزنده، زوال


کلمات دیگر: