کلمه جو
صفحه اصلی

غنی


مترادف غنی : بی نیاز، پولدار، توانگر، ثروتمند، مالدار، متعین

متضاد غنی : فقیر

برابر پارسی : توانگر، بی نیاز، توانگری، سرمایه دار، سرشار

فارسی به انگلیسی

flush, fat, gentleman, rich, opulent, wealthy, free from want, luxuriant, rich man

rich man


free from want, rich


flush, fat, gentleman, rich, opulent, wealthy


فارسی به عربی

ثری , غنی

عربی به فارسی

فراوان , دولتمند , وافر , توانگر , گرانبها , باشکوه , غني , پر پشت , زياده چرب يا شيرين


فرهنگ اسم ها

اسم: غنی (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: qani) (فارسی: غَنی) (انگلیسی: ghani)
معنی: ثروتمند، بی نیاز، آن که از کمک و هم کاری دیگران بینیاز است، از صفات و نامهای خداوند، ( در فلسفهی قدیم ) ویژگی آن که ذات و کمال او به دیگری متوقف نباشد، ( اعلام ) ) غنی نام خانوادگی قاسم غنی [، شمسی] پزشک، ادیب و سیاستمدار ایرانی، در سبزوار متولد شد، پس از گذراندن دورهی دارالفنون برای ادامه تحصیل به لبنان رفت و از کالج آمریکایی در رشتهی پزشکی فارغ التحصیل شد، در سال هجری شمسی به فرانسه رفت و به تکمیل تحصیلاتش پرداخت و دورهی مخصوص نقاشی را نیز گذراند، پس از بازگشت، از مشهد به نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب شد و همزمان به تدریس در دانشکدهی پزشکی و نیز دانشکدهی معقول و منقول پرداخت، بعد از شهریور هجری شمسی، دو بار به وزارت بهداری و یک بار به وزارت فرهنگ رسید، دکتر غنی علاقهی خاصی به حافظ داشت و آثار ماندگاری دربارهی او به جا گذاشت از جمله: بحثی در احوال و افکار حافظ، تاریخ عصر حافظ، تاریخ تصوف در اسلام تا عصر حافظ و از همه مهمتر تصحیح دیوان حافظ به همراهی علامه محمد قزوینی از آثار او در این بارهاند، از آثار دیگر اوست: رسالهای در شرح احوال و آثار ابن سینا، معرفة النفس، تصحیح ربایات خیام با همکاری محمدعلی فروغی و ترجمهی آثاری از آناتول فرانس، مجموعه یادداشتها و خاطرات دکتر غنی نیز به چاپ رسیده است، ) غنی بالله [قرن هجری] محمد بن یوسف ابی الحجاج بن اسماعیل، هشتمین پادشاه [، و، قمری] از ملوک بنی نصر در اندلس، او در سال آخر پادشاهی همهی شهرهای مغرب ( شمالِ غربی آفریقا و اندلس ) را تحت تصرف درآورد، ) غنی تفرشی، میرعبدالغنی [قرن قمری] شاعر ایرانی، از شعرا و فضلای روزگار شاه عباس بزرگ صفوی و از شاگردان میرابوالقاسم کازرونی بود، او را به حدّت ذهن ستودهاند

مترادف و متضاد

بی‌نیاز، پولدار، توانگر، ثروتمند، مالدار، متعین ≠ فقیر


rich (صفت)
دولتمند، پر پشت، فاخر، با شکوه، نفیس، حاصلخیز، بانوا، گرانبها، غنی، توانگر، زیاده چرب یا شیرین

wealthy (صفت)
دولتمند، دارا، چیز دار، بانوا، پولدار، غنی، توانگر، ثروتمند

فرهنگ فارسی

( مذ ) محمد طاهر کشمیری شاعر و فاضل فارسی گوی کشمیر (ف. سرینگر ۱٠۷۹ه ق . /۱۶۶۸ م . ) . وی معاصر صائب و شاگرد محسن فانی بود . در تحصیل علوم سعی کرد. غنی بامور دنیاوی التفات نداشت . وی پیرو سبک هندی است و ناقدان او رابنازکی خیال ستوده اند دیوان غزلیاتش را که غالبا از ابیات منتخب ترتیب یافته بطبع رسیده است . قسمت اعظم اشعار وی در مضامین غنایی است .
توانگر، مالدار، بی نیاز
۱ - ( مصدر ) توانگر شدن ۲ - ( اسم ) توانگری مقابل فقر ۳ - آرامش دل به وعده گاه الهی است . اهل الله گویند : غنی خشنودی بوجود و شکیبایی بر مفقود باشد .

فرهنگ معین

(غِ نا ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) توانگر شدن . ۲ - (اِمص . ) بی نیازی ، توانگری .
(غَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - توانگر. ۲ - بی نیاز.

(غِ نا) [ ع . ] 1 - (مص ل .) توانگر شدن . 2 - (اِمص .) بی نیازی ، توانگری .


(غَ) [ ع . ] (ص .) 1 - توانگر. 2 - بی نیاز.


لغت نامه دهخدا

غنی. [ غ َ نا ] ( ع ص ) شایسته و سزاوار. درخور و لایق. یقال : مکان کذا غنی من فلان ؛ ای مَئِنَّة منه ؛ ای مخلقة به و مجدرة. ( از اقرب الموارد ).

غنی. [ غ ِ نا / غ ِ نَن ْ ] ( ع مص ) زن گرفتن مرد. تزوج. ( از اقرب الموارد ). در منتهی الارب آمده : غنی ، مرد را زن دادن و زن را شوی. || غانیه شدن زن ، و زن غانیه آنکه او را بزنی بخواهند و او امتناع کند، و بقولی آنکه بزیبایی خود از آرایش بی نیاز باشد، یا زنی که شوهر کند و با وی بی نیاز باشد. ( از اقرب الموارد ). || مقیم شدن. ( ترجمان علامه جرجانی تهذیب عادل ) ( المصادر زوزنی ). اقامت کردن ، چنانکه گویند: «غنوا بدیارهم ثم فنوا». مَغنی ̍. ( اقرب الموارد ). || زیستن. ( المصادرزوزنی ). زندگانی کردن. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) : کاءَن لم یغنوا فیها. ( قرآن 92/7 ). || توانگری. ( مهذب الاسماء ) ( صراح ). توانگر شدن. ( المصادر زوزنی ). بسیاری و فراوانی مال. ( از اقرب الموارد ). دستگاه. ( صراح ). مقابل فقر. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). طَول. || بی نیاز گردیدن. بی نیازی. || بسنده کردن از چیزی. اکتفاء. || ماندن در دوستی ، چنانکه گویند: «غنیت لک منی بالمودة». ( از اقرب الموارد ). || غَنِیَت دارنا تهامة؛ یعنی بود در تهامه ( منتهی الارب )؛ یعنی خانه ما تهامه بود. || ( اِ ) چاره. گویند: ما له عنه غنی ؛ یعنی او را از وی چاره نیست. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) ( اصطلاح تصوف ) آرامش دل به وعده گاه الهی است. اهل اﷲ گویند: غنی ، خشنودی به موجود و شکیبایی بر مفقود باشد. و بعضی گویند: الغنی قوت القلوب مع القلة، و سرالحال ، و قطعالاَّمال ، و ترک القیل و القال. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).

غنی. [ غ َ ] ( ع ص ) توانگر. ج ، اَغْنیاء. ( مهذب الاسماء ). توانگر و مالدار. ( منتهی الارب ). خلاف فقیر. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). دارا. دارنده : واﷲ غنی حلیم. ( قرآن 263/2 ).
از فلک نحسها بسی بیند
آنکه باشد غنی ، شود مفلاک.
ابوشکور بلخی ( از فرهنگ اسدی ).
به پیش ینال و تکین چون رهی
دوانند یکسر غنی و فقیر.
ناصرخسرو.
گر غنی زر به دامن افشاند
تا نظر در ثواب او نکنی
کز بزرگان شنیده ام بسیار
صبر درویش به که بذل غنی.
سعدی ( گلستان ).
درویش و غنی بنده این خاک درند

غنی . [ غ َ ] (اِخ ) (مولانا...) عبدالغنی . او از مشاهیر دانشمندان و شاعران عثمانی است . به شغل قضاء شام و بعد قاهره منصوب شد و پس از بازگشت از سفر حج دو مرتبه به منصب قضاء استانبول رسید.او راست : حاشیه ای بر حاشیه ٔ تجرید. به فارسی و ترکی شعر گفته است . منشآتی نیز دارد. این شعر از اوست :
حباب آسان رفت از سر هوای جام جم بیرون
از آن از بزم می هرگز نخواهم زد قدم بیرون .
این شعر ترکی نیز از اوست :
طالعمدر با که گون گوسترمین دودایچره آه
آسمانی بر بلا در عاشقه دود سیاه .

(از قاموس الاعلام ترکی ).



غنی . [ غ َ ] (اِخ ) (میرزا...) عبدالغنی . متخلص به غنی . ازسادات بزرگوار محال تفرش بود. این رباعی از اوست :
ای از بر من برد دل آگاهت
سوی سفری که بود خاطرخواهت
از غایت رشک بود کز پیش نظر
رفتی و نگفتیم خدا همراهت .
(ازآتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 240).


غنی . [ غ َ ] (اِخ ) ابن قطیب . صحابی است . (حسن المحاضرة فی اخبار مصر و القاهرة ص 102).


غنی . [ غ َ ] (اِخ ) ابن یعصر (اعصر) بن غطفان . از قیس عیلان ، از عدنان . جدی جاهلی است و منسوب آن غنوی است . (از اعلام زرکلی ج 2 ص 761). در اعلام المنجد آمده : غنی بن اعصور (کذا) از قبایل شمالی جزیرةالعرب بود، شاعر عرب طفیل بن عوف ملقب به طفیل الخیل بدان قبیله منسوب است .


غنی . [ غ َ ] (اِخ ) از اجداد است . فرزندان او بطنی از بنی عروةبن زبیربن عوام اند. مساکن ایشان در بهنساویه واقع در مصر بود، و معروف به جماعة رواق اند. (ازاعلام زرکلی ج 2 ص 761). بنی غنی از فرزندان عروةبن زبیر از قبیله ٔ عبدالعزی هستند. (صبح الاعشی ج 1 ص 357).


غنی . [ غ َ ] (اِخ ) میر عبدالغنی . از سادات جلیل القدر تفرش ، و برادر آقا محمدصادق است . به حلیه ٔ کمالات متحلی است . به اسم تخلص میکند و در جوانی درگذشته است . طبع خوشی داشته ، این اشعار از اوست :
یک بار اگر رخ خود، آن دلربا ببیند
عاشق اگر نگردد از چشم ما ببیند.
همچنین گوید:
عمری به ره وفا نشستیم عبث
دل جز تو به دیگری نبستیم عبث
در پیش تو قدر هر سگی بیش از ماست
ما اینهمه استخوان شکستیم عبث .

(از آتشکده ٔ آذر چ بمبئی ص 407).


رجوع به الذریعه ج 9 ص 792 شود.

غنی . [ غ َ ] (ع ص ) توانگر. ج ، اَغْنیاء . (مهذب الاسماء). توانگر و مالدار. (منتهی الارب ). خلاف فقیر. (کشاف اصطلاحات الفنون ). دارا. دارنده : واﷲ غنی حلیم . (قرآن 263/2).
از فلک نحسها بسی بیند
آنکه باشد غنی ، شود مفلاک .

ابوشکور بلخی (از فرهنگ اسدی ).


به پیش ینال و تکین چون رهی
دوانند یکسر غنی و فقیر.

ناصرخسرو.


گر غنی زر به دامن افشاند
تا نظر در ثواب او نکنی
کز بزرگان شنیده ام بسیار
صبر درویش به که بذل غنی .

سعدی (گلستان ).


درویش و غنی بنده ٔ این خاک درند
وآنان که غنی ترند محتاج ترند.

سعدی (گلستان ).


چه عذر آرم از ننگ تردامنی
مگر عجز پیش آورم کای غنی .

سعدی (گلستان ).


|| بی نیاز. (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل ). || صاحب جمال . (لطائف اللغات ). || (اِخ ) غنی یا غنی بالذات ، نامی از نامهای صفات خدای تعالی :
مدبر و غنی و صانع و مقدر و حی
همه به لفظ برآویخته ست از او بیزار.

ناصرخسرو.


ندانست در بارگاه غنی
که بیچارگی به ز کبر و منی .

سعدی (بوستان ).


|| (ص ) (اصطلاح شرع ) غنی خلاف فقیر است و فقیر کسی است که او را نصاب لازم شود. در «اختیار» آمده : «غنی سه گونه باشد: بی نیاز و سلیم المزاج که او را توانایی فراهم آوردن قوت روزانه ٔ خود باشد، مالک به نصاب موجب فطریه و قربانی ، بدون زکوة، و مالک به نصاب موجب فطریه و قربانی و زکوة، و صرف زکوة به بی نیاز سلیم المزاج بدون اختلاف بین فقها جایز است ». (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح فلسفه ) غنی آن است که ذات و کمال او به دیگری متوقف نباشد. برخلاف فقیر که ذات و کمال او به دیگری متوقف است . (از حکمة الاشراق ضمن مجموعه ٔ دوم مصنفات شیخ اشراق چ 1331 هَ . ش . ص 107). || (اصطلاح تصوف ) عبارت از مالک تمام ، پس غنی بالذات متحقق نیست مگر حق را، و غنی از عباد کسی است که مستغنی است بحق از هرچه ماسوای اوست . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).

غنی . [ غ َ نا ] (ع ص ) شایسته و سزاوار. درخور و لایق . یقال : مکان کذا غنی من فلان ؛ ای مَئِنَّة منه ؛ ای مخلقة به و مجدرة. (از اقرب الموارد).


غنی . [ غ ِ نا / غ ِ نَن ْ ] (ع مص ) زن گرفتن مرد. تزوج . (از اقرب الموارد). در منتهی الارب آمده : غنی ، مرد را زن دادن و زن را شوی . || غانیه شدن زن ، و زن غانیه آنکه او را بزنی بخواهند و او امتناع کند، و بقولی آنکه بزیبایی خود از آرایش بی نیاز باشد، یا زنی که شوهر کند و با وی بی نیاز باشد. (از اقرب الموارد). || مقیم شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل ) (المصادر زوزنی ). اقامت کردن ، چنانکه گویند: «غنوا بدیارهم ثم فنوا». مَغنی ̍. (اقرب الموارد). || زیستن . (المصادرزوزنی ). زندگانی کردن . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : کاءَن لم یغنوا فیها. (قرآن 92/7). || توانگری . (مهذب الاسماء) (صراح ). توانگر شدن . (المصادر زوزنی ). بسیاری و فراوانی مال . (از اقرب الموارد). دستگاه . (صراح ). مقابل فقر. (کشاف اصطلاحات الفنون ). طَول . || بی نیاز گردیدن . بی نیازی . || بسنده کردن از چیزی . اکتفاء. || ماندن در دوستی ، چنانکه گویند: «غنیت لک منی بالمودة». (از اقرب الموارد). || غَنِیَت دارنا تهامة؛ یعنی بود در تهامه (منتهی الارب )؛ یعنی خانه ٔ ما تهامه بود. || (اِ) چاره . گویند: ما له عنه غنی ؛ یعنی او را از وی چاره نیست . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) (اصطلاح تصوف ) آرامش دل به وعده گاه الهی است . اهل اﷲ گویند: غنی ، خشنودی به موجود و شکیبایی بر مفقود باشد. و بعضی گویند: الغنی قوت القلوب مع القلة، و سرالحال ، و قطعالاَّمال ، و ترک القیل و القال . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).


غنی . [ غ ُ ن َ ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ).


غنی . [ غ َ ] (اِخ ) قاسم غنی . به سال 1316 هَ . ق . در شهر سبزوار متولد شد. پدرش سیدعبدالغنی زراعت پیشه بود و از محضر حاج ملا هادی سبزواری حکیم و فیلسوف معروف معاصر درک فیض کرده بود، و به فلسفه و ادبیات علاقه داشت و از این رو فرزندش نیز از کودکی شوق وافر به تحقیق و مطالعه در فنون ادب و فلسفه پیدا کرد. چهارده سال بیش نداشت که پدرش جهان را وداع گفت . پس از طی تحصیلات مقدماتی برای تکمیل مطالعات و معلومات به تهران آمد وبه مدرسه ٔ دارالفنون قدیم که یکی از مدارس معروف آن زمان بود وارد شد، و در سال آخر تحصیل برای ادامه ٔ تحصیلات در رشته ٔ پزشکی به بیروت رفت و در آنجا دانشکده ٔ طب را به پایان رسانید و به اخذ دکتری نایل آمد و به زبان و ادبیات عرب احاطه ٔ کامل پیدا کرد. غنی در اواخر سال 1299 هَ . ش . به ایران بازگشت و به سبزوار رفت ، و در آنجا مدت سه سال به طبابت اشتغال داشت ،و پس از آن برای تکمیل تحصیلات خود به فرانسه رفت و در آنجا با محمد قزوینی آشنایی پیدا کرد، و در مجالسی که برای تحقیق در آثار ادبی و تاریخی و حکمت و عرفان در منزل هر یک از آنان تشکیل میشد از محضر یکدیگرکسب فیض میکردند. در آذرماه سال 1307 هَ . ش . به ایران بازگشت و مدت یک سال در سبزوار و چند سال در مشهد به طبابت پرداخت . در دوره های 10، 11، 12 و 13 بنمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب شد. در اسفندماه سال 1314 هَ . ش . بعنوان استاد در دانشکده ٔ طب بتدریس دروس بیماریهای عصبی و تاریخ طب و علم اخلاق پزشکی مشغول شد، و مدت دو سال نیز در دانشکده ٔ معقول و منقول به تدریس علم النفس پرداخت ، و در همان احوال به عضویت کمیسیون پزشکی فرهنگستان ایران انتخاب شد. غنی پس از حادثه ٔ شهریور 1320 هَ . ش . برای نخستین بار در دولت سهیلی وزیر بهداری ، سپس در فروردین ماه سال 1323 در کابینه ٔ ساعد وزیر بهداری و بعد وزیر فرهنگ شد، ولی در تاریخ نهم اردیبهشت همان سال بسبب کسالت مزاج از شغل خود استعفا کرد. و1945 م . بنمایندگی از طرف دولت ایران در کنفرانس سانفرانسیسکو شرکت کرد، و پس از آن نیز چندبار در کنفرانسهای مختلف جهانی بعنوان نماینده ٔ دولت ایران شرکت جست ، و سه سال در کشورهای متحده ٔ آمریکا به مسافرت و مطالعه و تحقیق و تتبع پرداخت . در اثر حادثه ٔ اتومبیل در سرحد کشور مکزیک استخوان پایش شکست و چهار ماه و نیم بستری بود. پس از رفع بیماری از طرف دولت ایران به سفارت کبرای مصر منصوب شد. در شهریورماه سال 1326 هَ . ش . به ایران بازگشت ، و در آبان ماه سال 1327 بسمت سفیر کبیر ایران در ترکیه منصوب و عازم آنکارا شد، و در آنجا از این شخصیت ممتاز علمی و ادبی استقبال شایانی بعمل آمد. مدتی پس از آن برای معالجه به امریکا رفت ، ولی مداوا مؤثر واقع نشد و در تاریخ دهم فروردین ماه سال 1331 هَ . ش . در لوس آنجلس درگذشت . غنی یکی از رجال نامی و شخصیتهای بزرگ فرهنگی و سیاسی معاصر و از خدمتگزاران ادب و زبان فارسی بود. به زبانهای فرانسوی و انگلیسی و عربی احاطه ٔ کامل داشت ، و با افکار بزرگان باخترزمین آشنا بود. به آثار آناتول فرانس دانشمند معروف فرانسه بسیار علاقه مند بود و سه کتاب از آثار او را به فارسی سلس ترجمه کرده است . محمد قزوینی در این باره مینویسد: «نخستین قدمی که دراین راه دیدم ایشان برداشته بودند، و آن ترجمه و طبع دو داستان معروف نویسنده ٔ مشهور فرانسه آناتول فرانس بود که در کمال خوبی با انشاء روان منسجم و بکلی عاری از جمیع این سخافتهای اختراعی سنوات اخیر به اضافه ٔ حواشی و توضیحات بسیار مفید از عهده ٔ آن برآمده بودند. یکی داستان طائیس که از شاهکارهای مشهور نویسنده ٔ فرانسوی مزبور است و مکرر در اپرای پاریس به معرض نمایش گذارده شده است و دیگری «عصیان فرشتگان » است . داستان طائیس بسال 1308 و کتاب عصیان فرشتگان 1309 به طبع رسیده است ، و «بریان پزی ملکه ٔ سبا» را در آذرماه 1323 هَ . ش . بمناسبت صدمین سال تولد آناتول فرانس با کمال دقت و امانت به فارسی روان ترجمه کرده ،حواشی و توضیحات لازم بسیاری بر آن افزوده است ، و مسائل علمی ، فلسفی و حکمی را نیز توضیح داده است . غنی از نظر اعتقادی که به لسان الغیب حافظ داشت ، در آثار و احوال حافظ و حوادث زمان او تحقیقات و تفحصات عمیق کرد. و در کتاب نفیس «بحث در آثار و افکار و احوال حافظ» نکات تاریک زمان او را روشن ساخت ، و از این راه خدمت بزرگی به ادبیات زبان فارسی نمود. محمد قزوینی دوست و معاشر آن مرحوم در مقدمه ٔ جلد اول اهمیت این کتاب را بتفصیل بیان کرده است . (رجوع به مقدمه ٔ مذکور شود). جلد اول کتاب که راجع به تاریخ عصر حافظ یا تاریخ مفصل فارس و مضافات و ایالات مجاور آن در قرن هشتم هجری است در مرداد سال 1321 هَ . ش . به انضمام حواشی و فهارس مربوط و مقدمه ٔ فاضلانه ٔ محمد قزوینی در تهران در چاپخانه ٔ بانک ملی ایران به چاپ رسید، وجلد دوم آن که تاریخ تصوف در اسلام و تطورات و تحولات مختلف آن از صدر اسلام تا عصر حافظ است در آبان ماه سال 1322 هَ . ش . به انضمام مقدمه و حواشی و فهارس مبسوط بعلاوه ٔ فرهنگ مصطلحات صوفیه طبع شد. علاوه بر کتاب فوق ، غنی با همکاری دانشمند فقید محمد قزوینی ، دیوان حافظ را نیز جداگانه تصحیح کرد و این دیوان به سال 1320 هَ . ش . از طرف وزارت فرهنگ انتشار یافت . سایر تألیفات و آثار غنی عبارتند از: 1- رساله ای در شرح احوال و آثار ابن سینا در 106 صفحه که در دی ماه سال 1315 هَ . ش . از طرف دبیرخانه ٔ فرهنگستان ایران انتشار یافت . 2- معرفة النفس ، از انتشارات مؤسسه ٔ وعظو خطابه و مجموعه ٔ دروس او در دانشکده ٔ معقول و منقول . 3- مشارکت در تصحیح رباعیات عمر خیام با فروغی که بسال 1321 هَ . ق . به طبع رسید. 4- مشارکت در تصحیح تاریخ بیهقی با اکبر فیاض استاد دانشگاه در سال 1324 هَ . ش . . غنی ایام فراغت را به مطالعه و تحقیق میگذرانید. کتابخانه ٔ شخصی او شامل پنجهزار جلد کتاب خطی و چاپی و حاوی نسخ ممتازی از کتب نفیس قدیم و جدید بود. بقرار مسموع غنی نظر به علاقه ٔ فراوانی که به آثار فرهنگی و ملی و هنرهای زیبا در طی سالیان دراز داشت ، موزه ای از عکسها و خطوط رجال و مشاهیر ایران فراهم آورده بود که از لحاظ نفاست و زیبایی کم نظیر است ، و کمتر میتوان به جمعآوری آن موفق شد. (از مجله ٔ دانش سال 1331 شماره ٔ 10 و 11 ص 565 به اختصار). و رجوع به مجله ٔ مذکور شود.


فرهنگ عمید

۱. توانگر، مالدار، بی نیاز.
۲. سرشار، پر از عناصر مفید.

دانشنامه عمومی

غنی می تواند به موارد زیر اطلاق شود:
قاسم غنی، پزشک و ادیب و نویسندهٔ ایرانی؛ پدر سیروس غنی
سیروس غنی، حقوق دان و پژوهشگر تاریخ ایران؛ فرزند قاسم غنی
موسی غنی نژاد، اقتصاددان و استاد دانشگاه
محمود غنی زاده، روزنامه نگار و شاعر مشروطه خواه ایرانی
اشرف غنی احمدزی، سیاستمدار و تکنوکرات اهل افغانستان
غنی بلوریان، از بنیان گذاران و رهبران حزب دمکرات کردستان

(واژۀ پیشنهادی کاربران) پُردار.


فرهنگ فارسی ساره

پر بار، پرمایه، توانگر


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی غَنِیُّ: بی نیاز - توانگر - ثروتمند
معنی لَمْ تَغْنَ: اصلاً وجود نداشته (در آن مکان)(کلمه غنی اگر در مورد مکان به کار رود به معنی اقامت گزیدن در مکان است)
معنی لَّمْ یَغْنَوْاْ: اصلاً وجود نداشتند (در آن مکان)(کلمه غنی اگر در مورد مکان به کار رود به معنی اقامت گزیدن در مکان است)
معنی سَّعَةِ: توانگری (در اصل به معنای حالتی در جسم است که با داشتن آن حالت اشیائی دیگر را در خود میگنجاند ، مانند سعه ظرف که هر چه بیشتر باشد آب بیشتر یا طعام بیشتر را در خود جای میدهد ، و لیکن به عنوان استعاره در غنی نیز استعمال میشود اما نه هر غنائی و از هر جهت...
معنی سَعَتِهِ: توانگریش (در اصل به معنای حالتی در جسم است که با داشتن آن حالت اشیائی دیگر را در خود میگنجاند ، مانند سعه ظرف که هر چه بیشتر باشد آب بیشتر یا طعام بیشتر را در خود جای میدهد ، و لیکن به عنوان استعاره در غنی نیز استعمال میشود اما نه هر غنائی و از هر جه...
معنی مَسَاکِینَ: فقیران و بیچارگان - مسکین ها (کلمه مسکین به معنای کسی است که از فقیر بدحالتر باشد به عبارت دیگر فقیر با برطرف شدن نیازش دیگر فقیر نیست و چه بسا غنی شود ولی مسکین کسی است که حتی اگر نیازش را بر طرف کنند باز هم طولی نمی کشد که محتاج می شود یا در همان...
معنی مِسْکِینِ: فقیر و بیچاره (کلمه مسکین به معنای کسی است که از فقیر بدحالتر باشد به عبارت دیگر فقیر با برطرف شدن نیازش دیگر فقیر نیست و چه بسا غنی شود ولی مسکین کسی است که حتی اگر نیازش را بر طرف کنند باز هم طولی نمی کشد که محتاج می شود یا در همان دم ازجهت دیگر م...
معنی وَاسِعٌ: دارای وسعت - آن بی نیازی که هر چه بذل کند ، ناتوان نمیشود ، و هر قدر بخواهد میتواند بذل کند(کلمه واسع در مورد خدای تعالی دلالت میکند بر اینکه خدای تعالی از هیچ فعلی و ایتائی ( دادنی ) ممنوع نیست معنای کلمه واسع که یکی از اسامی خدای تعالی است و ماده...
ریشه کلمه:
غنی (۷۳ بار)

کفایت. بی نیازی. از میان معانی این کلمه فقط این دو معنی در قرآن به کار رفته و معانی دیگر که خواهد آمد به اعتبار دو معنی فوق است. در مجمع ذیل آیه . فرموده: «الغنی ضدالحاجة» در قاموس گفته «الغنی ضد الفقر» در اقرب آمده: «الغنی: الاکتفاء و الیسار...». اغناء: کفایت کردن و بی نیاز کردن «اَغْناهُ اللَّهُ: جَعَلَهُ غَنِّیاً-اَغْنی عَنْهُ: اَجْزَئَهُ» مثل . کفایت نمی‏کند تو را از هیچ چیز . روزی که هیچ دوستی دوستی را کفایت نمی‏کند و مثل:. اگر فقیر باشند خدا از فضل خود آنها را غنی و بی نیاز می‏کند. با مراجعه به قرآن خواهیم دید که غنی چون به معنی کفایت باشد به «عن» و «من» و چون به معنی بی نیاز کردن باشد بدون «من» و «عن» آید مثل آیات گذشته و در آیه . کلمه «عن الناس» مقدر است مثل . استغناء: طلب بی نیازی و اکتفاست «اسْتَغْنَی اللَّهَ: سَئَلَهُ اَنْ یُغْنِیَهُ - وَ عَنْهُ بَه‏:اکتفی» . اما آنکه بخل ورزید و خود را بی نیاز دانست و وعده نیکو را تکذیب کرد... به نظر راغب استغناء مثل غنی به معنی بی نیازی است. غنّی: بی نیاز. . بدانید خدا بی نیاز پسندیده است غنی از اسماء حسنی است و آن جمعاً بیست بار در قرآن مجید به کار رفته هجده بار درباره خدوند و دوبار درباره بشر. . . و آن چون درباره خداوند به کار رود مقصود مطلق بی نیازی است و چون وصف بشر آید بی نیازی و کفایت بالنسبة است. اینک به چند آیه توجه کنیم: 1- . یعنی آن را درو شده گرداندیم گوئی دیروز اصلا نبوده راغب گفته: «غنی فی مکان» آنگاه گویند که چیزی در محلی زیاد بماند و بی نیاز باشد. لذا ترجمه صحیح «لَمْ تَغْنَ» وجود نداشتن است چنانکه طبرسی نیز چنان فرموده است. ایضاً آیه . یعنی در خانه هایشان افتادند و مردند گوئی در آن خانه‏ها نبوده‏اند و زندگی نکرده‏اند در اقرب الموارد آمده: «غنی بالمکان: اقام به - غنی فلان: عاش». 2- . ایضاً . مراد از «الحق» به قرینه «الظن» علم است یعنی: بیشتر آن مردم پیروی نمی‏کنند مگر از ظن و ظن از علم ابداً کفایت نمی‏کند. یعنی به جای تحصیل علم نمی‏شود به گمان اکتفا کرد این مردم که روی حسن ظن به اسلافشان و روی گمان به اینکه بتان شفیع‏اند آنها را عبادت می‏کنند پیش خدا معذور نیستند و باید به عمل خود تحصیل علم کنند و آنگاه خواهند دانست که بت پرستیدن غلط و بی مدرک است. بزرگان بت پرستان دانسته و از روی علم از قبول حق امتناع می‏کردند لذا «مایَتَّبِعُ اَکْثَرُهُمْ» آمده. یعنی دیگران از روی علم چنین می‏کنند. *** 3- . استغناء چنانکه گفته شد طلب غنی است ولی آن از خداوند که غنی بالذات است به معنی اظهار غنی می‏باشد چنانکه ارباب تفسیر فرموده‏اند یعنی گذشتگان عقوبت کارشان را چشیدند زیرا که پیامبرانشان معجزات روشن را برای آنها آوردند و آنها کفر ورزیده و اعراض کردند و خدا بی نیاز بود، خدا بی نیاز پسندیده است (خداوند با هلاکشان اظهار کرد که نه به ایمان آنها نیازمند است و نه به وجود آنها). 4- . به نظرم مفعول «اسْتَغْنی» محذوف است یعنی: اما آنکه از حق بی نیازی جسته، تو به او توجه می‏کنی و یا به قول راغب استغناء به معنی بی نیازی و ثروتمندی است یعنی: اما آنکه ثروتمند است...ظاهراً در آیه . نیز به معنی مجرد است یعنی: راستی انسان طغیان می‏کند که دید بی نیاز شده. 4- . این سخن از پیروان بی فکر است که کورکورانه از رؤساء ستمگر خویش متابعت کرده‏اند یعنی: ما تابع شما بودیم هرچه گفتید و کردید، گفتیم و کردیم - آیا سهمی از این آتش از ما دفع توانید کرد؟ کفایت کردن همان دفع است.

جدول کلمات

ثروتمند

پیشنهاد کاربران

دارنده

بای

پر از, دارنده, ثروتمند

مترادف: independent
Self - sufficient

پربار

بی نیاز

دارا

prosperous

پُرچگال

در برخی زمینه ها بجای آمیخته واژه ی �غنی شده� می توان �پرچگال� را بکار برد؛ نمونه:
آیا بر زبان راندن اینکه �اورانیوم غنی شده و آب سنگین کالاهای استراتژیک هستند� جز گردن سپاری به واگذاری یا فروش �کیک زرد� و اورانیوم پرچگال ( غنی شده ) به کشورهای امپریالیستی و ریزه خواران شان و پایمال نمودن سال ها کار و کوشش دانشمندان ، کارمندان و کارگران آن رشته از صنایع کشور از آرشی دیگر برخوردار است؟

برگرفته از نوشتاری در پیوند زیر:
ب. الف. بزرگمهر ۲۵ فروردین ماه ۱۳۹۴
https://www. behzadbozorgmehr. com/2015/04/blog - post_35. html


مایه دار

پربار. . سرشار. . دارا

All - sufficient


کلمات دیگر: