کلمه جو
صفحه اصلی

شجاع


مترادف شجاع : باجرئت، بهادر، بی باک، پهلوان، تهمتن، جسور، جنگاور، جنگجو، جنگی، دلاور، دلیر، رشید، شیردل، مبارز، نترس، نیو

متضاد شجاع : جبون

برابر پارسی : دلیر، پردل، دلاور، شیردل، گُرد

فارسی به انگلیسی

brave, courageous, daring, greathearted, manful, plucky, stalwart, valiant, valorous, doughty, spunky

brave, courageous, daring, greathearted, manful, plucky, stalwart, valiant, valorous


فارسی به عربی

شجاع

عربی به فارسی

دلا ور , تهم , شجاع , دلير , دليرانه , عالي , بادليري و رشادت باامري مواجه شدن , اراستن , لا فزدن , باليدن , باجرات , پردل , باشهامت , ترد , شکننده


فرهنگ اسم ها

اسم: شجاع (پسر) (عربی) (تلفظ: šojāe) (فارسی: شجاع) (انگلیسی: shojae)
معنی: دلیر، بی باک، پردل و جرئت، نترس، آن که از چیزی یا کسی نمی ترسد، ( اَعلام ) ( در نجوم ) [= آبمار] یکی از صورت های فلکیِ نیم کره ی جنوبی آسمان، که ستاره ی درخشان فَرد در آن قرار دارد

(تلفظ: šojāe) (عربی) آن که از چیزی یا کسی نمی‌ترسد ، پردل و جرئت ، دلیر ، یکی از صورت‌های فلکیِ نیم کُره‌ی جنوبی آسمان .


مترادف و متضاد

brave (صفت)
بی پروا، دلیر، سرزنده، خیره، متهور، بی باک، عالی، غیور، بامروت، خیره سر، سرانداز، سلحشور، شجاع، دلاور، نترس، تهم، مرد، با جرات

courageous (صفت)
دلیر، شجاع، با جرات، مردانه

gallant (صفت)
دلیر، عالی، شجاع، دلاور، متعارف و خوش زبان در پیش زنان

stark (صفت)
سفت، کامل، حساس، شاق، خشن، رک، قوی، شجاع، زبر، پاک، خشک و سرد

intrepid (صفت)
دلیر، خود سر، متهور، بی باک، سرانداز، شجاع، با جرات، بی ترس

valorous (صفت)
دلیر، با ارزش، شجاع، دلاور

valiant (صفت)
شجاع، دلاور، مرد، دلیرانه، نیرومند، تهمتن، بهادر

manful (صفت)
دلیر، شجاع، مردانه، مصمم، مردوار

valiantly (قید)
شجاع، دلیرانه، بهادر، دلاورانه

باجرات، بهادر، بی‌باک، پهلوان، تهمتن، جسور، جنگاور، جنگجو، جنگی، دلاور، دلیر، رشید، شیردل، مبارز، نترس، نیو ≠ جبون


فرهنگ فارسی

شاه شجاع مظفری.ابوافوارس جلال الدین بن محمد مبارز الدین دومین از پادشاهان آل مظفر ( جل. ۷۵۹ ه.ق ./ ۱۳۵۷ م .- ف. ۷۸۶ ه.ق ./ ۱۳۸۴ م . ) . پس از کور شدن امیر مبارز پسر ارشدش شاه شجاع زمام امور را بدست گرفت .وی حکومت ابرقو و عراق عجم را ببرادر خود شاه محمود و کرمان را ببرادر دیگر سلطان عماد الدین احمد وا گذاشت و خواجه قوام الدین محمد صاحب عیار را بوزارت منصوب کرد. شاه شجاع شاه یحیی بن شاه مظفر بن مبارز را (که توجه امیر مبارز بدو موجب تنفر فرزندان مبارز از وی گردیده بود ) دستگیر کرده او را در قلعه قهندز شیراز محبوس کرد .یحیی کوتوال را بفریفت و در آن حصار تحصن اختیار کرد و شاه شجاع با وجود لشکر کشی و جنگ نتوانست بر برادر زاده خود دست یابد. عاقبت باین شرط صلح کردند که شاه یحیی از قلعه نزول کند و بجانب یزد رود و در آنجا از طرف عم خود حاکم باشد و قلعه قهندزرا بتصرف شساه شجاع دهد . یحیی عهد کرده بمخالفت شاه پرداخت تا آنجا که شاه شجاع عاقبت با خواجه قوام الدین صاحب عیار وزیر و لشکری فراوان از شیراز بقصد یزد حرکت کرد و خود در ابرقو بماند و خواجه را بمحاصره یزد فرستاد.وزیر شهر را در حصار گرفت و چون کار بر مردم و شاه یحیی تنگ شد یحیی نامه هایی پیش عم خود بابرقو فرستاد و معذرت خواست. شاه او را بخشید و خواجه را باز خواند و بشیر از برگشت درین موقع بسعایت ساعیان شاه شجاع قوام الدین را بکشت ( ۷۶۴ ه.ق . ) و وزارت را بکمال الدین رشیدی داد . در همین سال شاه محمود که از طرف برادر حکومت ابرقو و اصفهان را داشت سر از اطاعت شاه پیچید و بخیال تصرف عراق افتاد. شاه محمود به یزد تاخت و نام شاه شجاع را از خطبه انداخت و آنجا را تصرف کرد. شاه شجاع به اصفهان لشکر کشید و جنگ شروع شد .محمود در اصفهان حصاری شد تا جمعی از سپاهان محمود غفله بر سر اتباع شاه سلطان ( خواهر زاده امیر مبارز ) تاختند و ایشانرا منهزم ساختند و شاه سلطان را بخدمت شاه محمود بردند . محمود او را که عامل میل کشیدن چشم امیر مبارز بود بهمان عقوبت گرفتار کرد . عاقبت شاه شجاع با برادر صلح کرد و قرار شد که محمود کماکان حاکم اصفهان باشد و بنام شاه شجاع خطبه بخواند . محمود پذیرفت ولی قبلا با شاه شجاع صفایی نداشت و میخواست او را بیچاره کند و ملک پدر را بتصرف در آورد بهمین جهت با سلطان اویس جلایر پادشاه آذربایجان بمکاتبه پرداخت و او را از خیال شاه شجاع در باب تسخیر تبریز رسانید و بمخالفت با برادر وا دشت . سلطان اویس جمعی از امرای خود را بیاری شاه محمود فرستاد و محمود بمدد ایشان و بعض امرای شیخ ابواسحاق در طغیان ضد برادر جری شد. شاه یحیی نیز بدان جناعت پیوست و همگی برای برانداختن شاه شجاع بسال ۷۶۵ از اصفهان حرکت کردند و رو بشیراز آوردند . شاه شجاع با سلطان احمد برادر خود و سلطان اویس و پسرش از شیراز خارج شد و پیش از آنکه بلشکریان همراه محمود برسد سلطان احمد از برادر رنجیده باردوی محمود پیوست و نیز جمعی از پیروان شاه شجاع مخالفت کردند و کار برو تنگ گردید ولی باز مقاومت کرد و با اراده ای توانا با دشمن روبرو شد اما از عهده او بر نیامد و شکسته بشیراز برگشت و در شهر متحصن گردید . محمود شیراز را در حصار گرفت . این محاصره بطول انجامید . عاقبت شاه شجاع تقاضای صلح کرد. شاه محمود صلح را موکول بدان کرد که شاه شجاع بابرقو رود و یک ماه در آنجا بماند تا وی امرای تبریز را برگرداند سپس دو برادر ملک پدری را برادرانه تقسیم کنند. شاه شجاع پذیرفت و آن دو برادر یکدیگر را ملاقات کردند و پس از ترتیب قرار صلح شاه شجاع بابرقو رفت و شاه محمود با حشمت و جلال تمام بشیراز وارد شد . شاه شجاع دو سه ماه در ابرقو ماند و چون اوضاع کرمان مغشوش بود متوجه آن ولایت گردید .در بهار ۷۶۶ ه.ق. دولتشاه عاصی را منهزم کرد و کرمان را بگرفت و سپس دولتشاه بقتل رسید. آوازه تجدید عظمت شاه شجاعمردم شیراز و پیروان شاه محمود را که از تحکم و ظلم لشکریان آذربایجانی سلطان اویس به تنگ آمده بودند بار دیگر متوجه شاه شجاع کرد و شاه منصور بن شاه مظفر هم از یزد بیاری عم خود آمد. پس شاه شجاع رو بشیراز آورد و در ذی قعده ۷۶۷ شیراز را تسخیر کرد و شاه محمود بیرون رفت . درین اثنا سلطان احمد هم از محمود روی گردان شد و بشاه شجاع پیوست و شاه محمود ناچار باصفهان پناهنده شد. شاه شجاع بتقویت اصول مذهب تسنن و تربیت علمای دین و بنای ابنیه خیر پرداخت و بروش پدر با خلفای عباسی مقیم مصر بیعت کرد و مخصوصا در سال ۷۷٠ علمای دین را واداشت که در قبول بیعت [ القاهر بالله محمد بن ابی بکر ] نامه ها بنویسند و نام این خلیفه را در خطبه ها داخل کنند . بین شاه شجاع و شاه محمود پیوسته منازعه برقرار بود تا شاه محمود در گذشت ( ۷۷۶ ه.ق . ) و شاه شجاع اصفهان را بتصرف در آورد . چون سلطان اویس هم در گذشته بود شاه شجاع بطرف آذربایجان رفت و فاتحانه وارد تبریز شد ولی پس از یکی دو ماه از تبریز عقب نشست . پس از مراجعت او سلطان حسین جلایر به تبریز رفت و باب مصالحه را با شاه گشود و طرفین با مبادله اسیران صلح کردند و خواهر سلطان حسین به عقد زین العابدین بن شاه شجاع در آمد. بخش اعظم از ۲۶ سال سلطنت شاه شجاع بدفع عاصیان گذشت و اغلب هم فاتح بود . وی مردی بود شجاع و متدین و در نه سالگی قر آن را حفظ کرد . شخصا شاعر و شعر دوست و ادب پرور بود و از محضر قاضی عضدالدین ایجی و جمعی دیگر استفاده کرد. حافظه ای عجیب داشت . حافظ شیرازی معاصر او بود و در چند غزل او را مدح گفته
۱ - ( صفت ) دلیر دلاور جمع : شجعان ۲ - ( اسم ) نوعی از مار باریک . یا شجاع ارغوان تن . مریخ .
ماریامار نر یا نوعی از مار کوچک یا مار شکم .

بزرگ‌ترین صورت فلکی آسمان که از نزدیکی سرطان تا میزان امتداد دارد و به شکل مار بزرگی تصور می‌شود


فرهنگ معین

(شُ ) [ ع . ] (ص . ) دلیر.
(شُ ) (اِ. ) از صورت های فلکی جنوبی .

(شُ) [ ع . ] (ص .) دلیر.


(شُ) (اِ.) از صورت های فلکی جنوبی .


لغت نامه دهخدا

شجاع. [ ش َ / ش ِ/ ش ُ ] ( ع ص ) دلیر و پردل در شداید و مخاوف. ج ، شِجعان و شَجعان و شِجاع و شُجَعاء و شَجعة یا شِجعة یاشُجعَة و شَجَعَة. ( منتهی الارب ). ولی دو کلمه آخر اسم جمع باشند. ( از اقرب الموارد ) : با این کفایت دلیر و شجاع و با زهره. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 282 ). وی [سیمجور] مردی داهی و گربز بود نه شجاع وبادل. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 264 ). شجاع و عادل و نیکوسیرتی دل قوی دار. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 196 ).
از این شیر طالع بلرزم چو خوشه
که از شیر لرزد دل هر شجاعی.
خاقانی.
تا روز چهارم که شجاعان شجاع آسای بدان تندکوه با رفعت و شکوه برآمدند. ( جهانگشای جوینی ).

شجاع. [ ش ُ ] ( اِخ ) یکی از صور جنوبی فلک که به شکل ماری باریک و پیچان تخییل شده است دارای شصت کوکب یکی از قدر دوم و سه از قدر سوم و دوازده از قدر چهارم و ستاره فرد نیز در این صورت است و این صورت رابه فارسی مار یا مار فلک گوئیم. ( یادداشت مؤلف ). ابوریحان در صورتهای جنوبی فلک پانزده صورت برشمرد که صورت هفتم آن را شجاع ؛ ای مار باریک دراز نامیده است. ( التفهیم ص 94 ). نام صورت هشتم از صور چهارگانه فلکی جنوبی و آن را «حیه » نیز گویند. ( مفاتیح العلوم خوارزمی ) . نام ستاره ای است جنوبی که در زیر ستاره های غراب ، باطیه ، عذراء، اسد و سرطان قرار دارد و به صورت اژدهای پیچیده است و درخشنده ترین آن ستاره ای است که بر روی شکل گردن اژدهاست و آن ستاره ای مزدوج است و فقط با تلسکوپ دیده شود.( از الموسوعة العربیة المیسرة ص 1076 ) :
الا که تا برین فلک بود روان
شجاع او وحیة الحوای او.
منوچهری.

شجاع. [ ش َ / ش ُ ] ( ع اِ ) مار. مار نر. نوعی از مار کوچک. ج ، شَجعان یا شِجعان. ( منتهی الارب ). مار. ( اقرب الموارد ). نوعی از مار. ( ناظم الاطباء ). || مار شکم. ( منتهی الارب ). بیماری ( یرقان ) که در شکم باشد. ( از اقرب الموارد ).
- شجاع الجوع ؛ کرم شکم. ( مهذب الاسماء ). دیدان و کرمی که در روده ها بهم میرسد. ( ناظم الاطباء ).

شجاع. [ ش ُ ] ( اِخ ) ابن اسلم بن محمدبن شجاع مکنی به ابوکامل. ریاضی دان مصری که از فضلای عصر خود به شمار میرود. رجوع به کشف الظنون و تاریخ الحکماء القفطی ص 211، 233، 170 و الفهرست ابن الندیم ص 392 و گاهنامه سید جلال الدین طهرانی ص 66 و نیز رجوع به ابوکامل شجاع بن... شود.

شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) نام محلی در کنار راه تبریز به جلفا میان دره ٔ دیز و جلفا در 122000 گزی تبریز. (یادداشت مؤلف ).


شجاع . [ ش َ / ش ِ/ ش ُ ] (ع ص ) دلیر و پردل در شداید و مخاوف . ج ، شِجعان و شَجعان و شِجاع و شُجَعاء و شَجعة یا شِجعة یاشُجعَة و شَجَعَة. (منتهی الارب ). ولی دو کلمه ٔ آخر اسم جمع باشند. (از اقرب الموارد) : با این کفایت دلیر و شجاع و با زهره . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 282). وی [سیمجور] مردی داهی و گربز بود نه شجاع وبادل . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 264). شجاع و عادل و نیکوسیرتی دل قوی دار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 196).
از این شیر طالع بلرزم چو خوشه
که از شیر لرزد دل هر شجاعی .

خاقانی .


تا روز چهارم که شجاعان شجاع آسای بدان تندکوه با رفعت و شکوه برآمدند. (جهانگشای جوینی ).

شجاع . [ ش َ / ش ُ ] (ع اِ) مار. مار نر. نوعی از مار کوچک . ج ، شَجعان یا شِجعان . (منتهی الارب ). مار. (اقرب الموارد). نوعی از مار. (ناظم الاطباء). || مار شکم . (منتهی الارب ). بیماری (یرقان ) که در شکم باشد. (از اقرب الموارد).
- شجاع الجوع ؛ کرم شکم . (مهذب الاسماء). دیدان و کرمی که در روده ها بهم میرسد. (ناظم الاطباء).


شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) (شاه ...) سلطان جلال الدین ابوالفوارس ، شاه شجاع ممدوح حافظ. رجوع به شاه شجاع شود.


شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) ابن اسلم بن محمدبن شجاع مکنی به ابوکامل . ریاضی دان مصری که از فضلای عصر خود به شمار میرود. رجوع به کشف الظنون و تاریخ الحکماء القفطی ص 211، 233، 170 و الفهرست ابن الندیم ص 392 و گاهنامه ٔ سید جلال الدین طهرانی ص 66 و نیز رجوع به ابوکامل شجاع بن ... شود.


شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) ابن عطا، نام سپهدار زهیر فاتح سیستان است . زهیر او را با سپاهی به سند فرستاد و در سال 143 هَ . ق . میان او و زهیر اختلاف پدید آمد و شجاع زهیر را محاصره کرد اما با وساطت زیادبن همام راسبی محاصره برداشته شد. (از تاریخ سیستان ص 141).


شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) ابن علی مصقلی . رجوع به علی مصقلی شود.


شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) ابن غزنوی . طغرل کافرنعمت از غلامان محمودی بر عبدالرشیدبن محمودغزنوی عاصی شد و او را بکشت گروهی از شاهزادگان محمودی و مسعودی در قلعه ٔ دهک و گروه دیگر را در قلعه ٔ عبید زندانی ساخت و سپس به قتل زندانیان دهک امر کردولی فرمان وی دایر بر کشتن زندانیان عبید بسبب کشته شدن خودش اجرا نگردید و شجاع از این شه زادگان بود که از مرگ رهایی یافت . (از تاریخ گزیده چ اروپا ص 403 و 404). و نیز رجوع به اخبارالدولة السلجوقیة شود.


شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) ابن الولیدبن قیس السکونی ، تابعی است . رجوع به ابوبدر شود.


شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) یکی از صور جنوبی فلک که به شکل ماری باریک و پیچان تخییل شده است دارای شصت کوکب یکی از قدر دوم و سه از قدر سوم و دوازده از قدر چهارم و ستاره ٔ فرد نیز در این صورت است و این صورت رابه فارسی مار یا مار فلک گوئیم . (یادداشت مؤلف ). ابوریحان در صورتهای جنوبی فلک پانزده صورت برشمرد که صورت هفتم آن را شجاع ؛ ای مار باریک دراز نامیده است . (التفهیم ص 94). نام صورت هشتم از صور چهارگانه ٔ فلکی جنوبی و آن را «حیه » نیز گویند. (مفاتیح العلوم خوارزمی ) . نام ستاره ای است جنوبی که در زیر ستاره های غراب ، باطیه ، عذراء، اسد و سرطان قرار دارد و به صورت اژدهای پیچیده است و درخشنده ترین آن ستاره ای است که بر روی شکل گردن اژدهاست و آن ستاره ای مزدوج است و فقط با تلسکوپ دیده شود.(از الموسوعة العربیة المیسرة ص 1076) :
الا که تا برین فلک بود روان
شجاع او وحیة الحوای او.

منوچهری .



شجاع .[ ش ُ ] (اِخ ) (شاه ...) از بابریان و حکمران بنگاله است و از ربیعالاول سال 1068 هَ . ق . تا رمضان 1070 هَ . ق . سلطنت داشت . (از معجم الانساب زامباور ص 442).


شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان علمداد گرگر بخش جلفا شهرستان مرند. دارای 855 تن سکنه ، آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


فرهنگ عمید

دلیر، دلاور، پردل.

دانشنامه عمومی

شجاع به یکی از موارد زیر اشاره دارد:
بدون ترس
شجاع (کرمانشاه)، روستایی از توابع بخش فیروزآباد شهرستان کرمانشاه در استان کرمانشاه
شجاع (جلفا)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان جلفا استان آذربایجان شرقی
شجاع (آلبوم جنیفر لوپز)
شجاع (فیلم ۱۹۹۷)، فیلمی به کارگردانی و با بازی جانی دپ
شجاع (فیلم ۲۰۰۷)، فیلمی به کارگردانی نیل جردن
شجاع (فیلم ۲۰۱۱) فیلمی به کارگردانی آلکس کندریک
شجاع (فیلم ۲۰۱۲)، فیلم پویانمایی و سه بعدی محصول پیکسار

قوی و نترس.


دانشنامه آزاد فارسی

شجاع (Hydra)
(یا: مارباریک) در اخترشناسی، بزرگ ترین صورت فلکی که بیش از یک چهارم آسمان، بین سرطان و میزان، و در نیمکرۀ جنوبی آسمان از این سو به آن سو پیچ وتاب می خورد. شجاع به صورت مار چند سری نمایان می شود که جاثی آن را کشته است. این صورت برخلاف اندازه ای که دارد چشمگیر نیست؛ درخشان ترین ستارۀ آن فَردالشّجاع و از قدر دوم است. شجاع را گاهی اوقات با رود نیل یا رود اردن همانند می گیرند، اما معمولاً ماری را نشان می دهد که روی زمین کشیده شده است و جامی (صورت فلکی دهانه) را بر پشت و کلاغ نشسته ای (صورت فلکی کلاغ) را روی دُم خود حمل می کند.

فرهنگ فارسی ساره

دلیر، شیردل


فرهنگستان زبان و ادب

{Hydra, Hya, Water Snake} [نجوم] بزرگ ترین صورت فلکی آسمان که از نزدیکی سرطان تا میزان امتداد دارد و به شکل مار بزرگی تصور می شود

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شجاع (مادر متوکل). شجاع، مادر متوکل، است. او خدمات شایانی در راه حج انجام داده است.
به سال ۲۳۷ق. دوازده هزار درهم برای هموار سازی وادی مکه هزینه کرد. به سال ۳۰۲ق. مقتدر عباسی همراه مادرش شَغَب، دستور تعمیر سقاخانه جوخی در مکه و چاه های پشت آن را داد و آن را وقف کرد. شغَب به سال ۳۱۰ق. دستور داد همه ستون های کعبه با روکش طلا تزیین شود. همچنین به سال ۳۱۵ق. برکه هایی را در سرزمین عرفه تعمیر و بازسازی کرد.

گویش اصفهانی

تکیه ای: šoǰa / natars
طاری: delir
طامه ای: šoǰâ
طرقی: šöǰâɂ
کشه ای: delir
نطنزی: šoǰâ


واژه نامه بختیاریکا

جُمنا؛ لیلاج

جدول کلمات

نترس

پیشنهاد کاربران

دلیر. . . . بی باک. . . پردل. . . .

هرو

پهلوان . . . . . .

دریا دل

بسال

نترس و دلیر

قهرمان دلیر


بی پروا

شجاع بودن = سر نترس دل شکن

ب نظرم همش یه شجاع داریم اونم عای خلیل زادس😍😐😂
ینی چی هی میگین دلیر و شیردل:/
تازه خیلیم مهربونه بچم:/

brave

شجاع در اصل عربی بوده و معنی آن بی باک است
مردم که آنرا شُجاع تلفظ می کنند اشتباه است و اصل آن شَجاع است چون این کلمه عربی است و در عربی وزن فُعال وجود ندارد و فُعّال جمع مکسر است و رهبر معظم نیز در بیانات شَجاع می گویند نه شُجاع

باجرات، بهادر، بی باک، پهلوان، تهمتن، جسور، جنگاور، جنگجو، جنگی، دلاور، دلیر، رشید، شیردل، مبارز، نترس، نیو

مردانگی، مرد بودن

شجاع به کسی میگویند که از عاقبت کارهای بد بترسد اما دست و پای خود را گم نکند

نیرومند

شجاع کسی که میره جلویه آینه ازخودش می پرسه گی هست واشتباه های خود را پیدا می کنه و آنهارا حل می کنه👌👍

Bold به معنای شجاع

باشهامت


کلمات دیگر: