کلمه جو
صفحه اصلی

کیسان

فرهنگ اسم ها

اسم: کیسان (پسر) (فارسی، عربی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: keysān) (فارسی: کِيسان) (انگلیسی: keysan)
معنی: همانند پادشاه، ( به مجاز ) از بزرگان و پادشاهان، ( کی، سان ( پسوند شباهت ) )، همانند کی، مثل کی، ( به مجاز ) از بزرگان، پادشاهان و سروران، ( کی + سان ( پسوند شباهت ) )، روی هم به معنی همانند کی، ( به مجاز ) از بزرگان و پادشاهان و سروران، لقب مختار ثقفی

(تلفظ: keysān) (کی + سان (پسوند شباهت)) ، روی هم به معنی همانند کی ، مثل کی ؛ (به مجاز) از بزرگان و پادشاهان و سروران.


فرهنگ فارسی

سگالش و حیله و بیوفایی اسم است غدر را ٠

لغت نامه دهخدا

کیسان . [ ک َ ] (اِخ ) ابوجعفر فراء کوفی . تابعی است . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


کیسان . [ ک َ ] (اِخ ) ابن معرف هجیمی ، مکنی به ابوسلیمان . نحوی است . (از معجم الادباء ج 6 ص 215).


کیسان . [ ک َ ] (اِخ ) ابوبکر، مولی هشام بن حسان . تابعی است . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


کیسان . [ ک َ ] (اِخ ) ابوسعید کیسان مقبری ، تابعی است . ابوسعید کیسان مقبری ، تابعی است . (منتهی الارب ). ابوسعید، والد سعیدبن ابی سعید المقبری ، تابعی است . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


کیسان . [ ک َ ] (اِخ ) رجوع به ابوعمر شود.


کیسان . [ ک َ ] (اِخ ) رجوع به ابوفروة شود.


کیسان . [ ک َ ] (اِخ ) رجوع به ابومسافر شود.


کیسان . [ ک َ ] (اِخ ) لقب مختاربن ابی عبیدة. (منتهی الارب ). لقب مختاربن ابی عبیده ٔ ثقفی . (از ناظم الاطباء). لقب مختاربن ابی عبید، و کیسانیه که از روافض هستند به وی نسبت دارند. (از اقرب الموارد). رجوع به کیسانیه شود.


کیسان . [ ک َ ] (اِخ ) نام پدر ایوب سختیانی . (منتهی الارب ). ابوتمیمه والد ایوب سختیانی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


کیسان . [ ک َ ] (اِخ ) نام غلامی از علی بن ابی طالب که فرقه ٔ کیسانیه از شیعه ٔ منسوب بدویند. (مفاتیح ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیسانیه شود.


کیسان . [ ک َ] (ع اِمص ) سگالش و حیله و بیوفایی . اسم است غدر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سگالش و غدر و بیوفایی . (ناظم الاطباء). اسم است غدر را. (از اقرب الموارد).
- ام کیسان ؛ لقب زانو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). لقب رکبه و زانو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- || لقب ضربی که به پشت پای بر سرین مرد زنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- || قدر و اندازه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


کیسان. [ ک َ ] ( اِخ ) رجوع به ابوعمر شود.

کیسان. [ ک َ ] ( اِخ ) رجوع به ابوفروة شود.

کیسان. [ ک َ ] ( اِخ ) رجوع به ابومسافر شود.

کیسان. [ ک َ ] ( اِخ ) لقب مختاربن ابی عبیدة. ( منتهی الارب ). لقب مختاربن ابی عبیده ثقفی. ( از ناظم الاطباء ). لقب مختاربن ابی عبید، و کیسانیه که از روافض هستند به وی نسبت دارند. ( از اقرب الموارد ). رجوع به کیسانیه شود.

کیسان. [ ک َ ] ( اِخ ) نام غلامی از علی بن ابی طالب که فرقه کیسانیه از شیعه منسوب بدویند. ( مفاتیح ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به کیسانیه شود.

کیسان. [ ک َ ] ( اِخ ) نام پدر ایوب سختیانی. ( منتهی الارب ). ابوتمیمه والد ایوب سختیانی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

کیسان. [ ک َ ] ( اِخ ) ابن معرف هجیمی ، مکنی به ابوسلیمان. نحوی است. ( از معجم الادباء ج 6 ص 215 ).

کیسان. [ ک َ ] ( اِخ ) ابوبکر، مولی هشام بن حسان. تابعی است. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

کیسان. [ ک َ ] ( اِخ ) ابوجعفر فراء کوفی. تابعی است. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

کیسان. [ ک َ ] ( اِخ ) ابوسعید کیسان مقبری ، تابعی است. ابوسعید کیسان مقبری ، تابعی است. ( منتهی الارب ). ابوسعید، والد سعیدبن ابی سعید المقبری ، تابعی است. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

کیسان. [ ک َ] ( ع اِمص ) سگالش و حیله و بیوفایی. اسم است غدر را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سگالش و غدر و بیوفایی. ( ناظم الاطباء ). اسم است غدر را. ( از اقرب الموارد ).
- ام کیسان ؛ لقب زانو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). لقب رکبه و زانو. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
- || لقب ضربی که به پشت پای بر سرین مرد زنند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
- || قدر و اندازه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] کَیسان از ماده (کیس) و به معنای باهوش و با کیاست است. در تاریخ نام کَیسان برای افراد مختلفی نقل شده است:
به نظر می رسد چون کیسان های غیر از مختار، شهرت چندانی نداشته اند، کیسانیه که نام خود را از او گرفتند، بر این اعتقاد شدند که کیسان لقب مختار است.

پیشنهاد کاربران

کی به معنی پادشاه و سان پسوند شباهت است. . . کیسان یعنی مانند پادشاه. . . اگه اسم رو فارسی در نظر بگیریم!

فرمانروای خوبی ها ونیکی ها

با سلام کیسان در اصل کیسین است که یه چسبیده به نون ساکن را با الف مقصوره میخوانیم و به معنای دو کیس و کیس هم یعنی باهوش و با فراست و زیرک و این نام بر میگردد به مختار . ثقفی و داستان کودکی او که روزی مولا علی ع اورا بر روی زانو نشاند و بر گونه اش بوسه زد و دوبار واژه کیس کیس ادا فرمود و از ان پس نام مختار به یمت این لقب مشهور گردید و اورا کیسان گفتند

کیسان به معنی مانند شاه و اسم اصیل ایرانی است نه عربی ممنونم 🙏

کیسان : کیسان اسم پسرانه ایرانی هس که موردتاییدثبت احوال کشور است . کیسان : /keysān/ کِیسان ( کی سان ( پسوند شباهت ) ) ، 1 - همانند کی، مثل کی؛ 2 - ( به مجاز ) از بزرگان، پادشاهان و سروران.

کیان : /ki ( e ) yān/ کیان 1 - ( به مجاز ) سروران و بزرگان؛ 2 - ( اَعلام ) 1 ) کی ها، هرکدام از پادشاهان داستانی ایران از کیقباد تا دارا؛ پادشاهان و سلاطین؛ 2 ) نام شهرستانی در شهرکرد، در استان چهارمحال و بختیاری.

کیانور : اسم پسرانه ایرانی است کیانور :/ki ( e ) yānvar/ کیانور ( کیان ور ( پسوند دارندگی ) ) ، ویژگی آن که دارای صفات بزرگی و سروری است.

کیاندخت : /ki ( e ) yān doxt/ کیاندخت : دختر بزرگان و سروران، دختری که نژاد و تبار او به بزرگان و سروران می رسد.

کیاناز : /kiyā nāz/ کیاناز : ( کیا ناز ( افتخار ، فخر، تفاخر ) ) 1 - موجب افتخار پادشاهان و سروران و بزرگان؛ 2 - ( به مجاز ) بزرگ زاده. اسم کیاناز موردتاییدثبت احوال کشور برای نامگذاری دختر است .



کیسان نام بازیگر مورد علاقه منه. اون عشق زندگیمه. عاشقشم

کیسان اسم یکی از بازیگران جوان هستش که واقعا کارشو بلده با اینکه تقریبا اولین بازیش در سریال هستش
البته ایشون در تئاتر بسیار نقش آفرینی کردن
به امید موفقیت ایشون و موفقیت تمامی بازیگران♥

عسل و شکیبا
یه شب که کیسان اومد پیشم میگم شما هم بیاین
دمتون گرم

کیسان به معنی اسم پسر و نرم بودم و راحت بودن است

کیسان اگر به معنی دو ( ( کیس ) ) باشه ( کیس آن ) اسم عربی هست که به معنی زیرک و باهوش هست ولی اگر ( سان ) رو پسوند شباهت بگیریم کیسان ( کی سان ) یهنی مانند پادشاه و اسمی فارسی هست و لقب کیان ایرانی یکی از یاران مختار بوده نه خود مختار!

کیسان یعنی مانند پادشاه بعد این که اسم بازیگر خوب سینما ایران هستش که کارش عالیع

کیسان اسم ایرانیه لقب کیان إیرانی به معنای همانند پادشاه سان که ینی مانند کی پادشاه لطفا نگید عربی اسم پسر منه


کلمات دیگر: