کلمه جو
صفحه اصلی

زریر

فرهنگ اسم ها

اسم: زریر (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: zarir) (فارسی: زَرير) (انگلیسی: zarir)
معنی: تیز خاطر، سبک روح، از شخصیت های شاهنامه، نام گیاهی ( اسپرک )، ( در اوستا ) به معنی زرین بر و زرین جوشن، ( اَعلام ) پهلوان ایرانی، برادر گشتاسب و سپهسالار ایران و پیروِ زردشت، وی در جنگ های دینی ایرانیان با تورانیان [جنگ با سپاه ارجاسپ تورانی] به دست بیدرفش ( ویدرفش ) جادو کشته شد، ( در اعلام ) نام برادر گشتاسب و سپهبد ایران و پیروِ زردشت، وی در جنگ های دینی ایرانیان با تورانیان به دست بیدرفش ( ویدرفش ) جادو کشته شد، ( در اوستا ) به معنی زرین بر و زرین جوشن است، نام فرزند لهراسپ پادشاه کیانی و برادر گشتاسپ و از مبلمان بزرگ آیین زرتشتی

(تلفظ: zarir) تیز خاطر ، سبک روح ، نام گیاهی (اسپرک) ؛ (در اعلام) نام برادر گشتاسب و سپهبد ایران و پیروِ زردشت ، وی در جنگ‌های دینی ایرانیان با تورانیان به دست بیدرفش (ویدرفش) جادو کشته شد ؛ (در اوستا) به معنی زرین‌بر و زرین جوشن است .


فرهنگ فارسی

پسر لهراسب و برادر گشتاسب و سپهبد ایران و پیرو زردشت . وی در جنگهای دینی ایرانیان با تورانیان بدست بیدرفش ( ویدرفش ) جادو کشته شد ( داستان ) .
گیاهی دارای ساقه های کوتاه وگلهای زرد، اسپرک
( اسم ) ۱ - گیاهی است دارای ساقه کوتاه و گلهای زرد رنگ و برگهای زرد مایل به سفیدی و بدان جامه رنگ کنند . توضیح : بعضی آنرا [[ اسپرگ ]] و برخی زرد چوبه دانسته اند . ۲ - یکیازخلطهای بدن صفرا زرداب . ۳ - یرقان .
نام برادر گشتاسب است

فرهنگ معین

(زَ ) (اِ. ) گیاهی است دارای ساقة کوتاه و گل های زردرنگ و برگ های زرد مایل به سفید که در رنگ کردن پارچه و لباس استعمال می شود.

لغت نامه دهخدا

زریر. [ زَ / زِ ] ( اِ ) گیاهی باشد زرد که جامه بدان رنگ کنند و آنرا اسپرک نیز گویند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). بعضی دیگر گویند گلی است و آن در کوهستان حورجان بسیار است. ( برهان ) ( از جهانگیری ). گیاهی است زرد. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 140 ). اسپرک باشد... ( فرهنگ رشیدی ). بمعنی اسپرک که زرد بدان رنگ کنند...( انجمن آرا ) ( آنندراج ). به فارسی اسپرک نامند و به یونانی ارجیقن و صباغان از او چیزها زرد کنند. ساقش بقدر شبری و گلش زرد و شبیه به گل عصفر بری و مستدیر و با اندک خارهای نرمی و برگش زرد مایل به سفیدی و کوچک و بیخش زیاده بر شبری و طعم گیاه او شبیه به کنگر است... ( تحفه حکیم مؤمن ). گیاهی است دارای ساقه ٔکوتاه و گلهای زردرنگ و برگهای زرد مایل به سفیدی وبدان جامه رنگ کنند... بعضی آن را اسپرک دانسته اند.( فرهنگ فارسی معین ). نام گیاهی. ( از فهرست ولف ). گیاهی است که گل زرد دارد. ( فرهنگ اوبهی ) :
بنفشه زار بپوشید روزگار به برف
درونه گشت چنار و زریر شد شنگرف .
کسائی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
یکی گرز زد بر سر سام شیر
که شد سام را روی همچون زریر.
فردوسی.
بیک سو پر از منجنیق و ز تیر
رخ سرکشان بود همچون زریر.
فردوسی.
چنین پاسخ آورد برزین به شاه
که اکنون یکی مرغ دیدم سیاه
ابا رنگ زرین تنش همچو قیر
همه چنگ و منقار او چون زریر.
فردوسی.
همواره سبز باد سر او و سرخ روی
روی مخالفان بداندیش چون زریر.
فرخی.
دل و دامن تنور کرد و غدیر
سرو و لاله کناغ کرد و زریر.
عنصری.
برخ دلبر از درد شد چون زریر
مژه ابر کرد و کنار آبگیر.
اسدی
بدیدند در سنگ نادیده تیر
یلان را همه روی شد چون زریر.
اسدی.
گمانشان چنان بد که شد گرد گیر
سرشک همه خون و شد رخ زریر.
اسدی.
سروی بدی بقد وبرخ لاله
اکنون برخ زریر و بقد نونی.
ناصرخسرو.
گلی تازه بودستی آری ولیک
شدستی کنون پژمریده زریر.
ناصرخسرو.
با قامت چون کمان دوتایند
با چهره چون زریر زردند.
مسعودسعد.
رویم از گریه همچو روی زریر
دلم از نور چون دل مجمر.
مسعودسعد.

زریر. [ زَ ] (ع مص ) برافروخته و سرخ شدن چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). توقد و تنور چشم . (از اقرب الموارد). برافروخته و سرخ گردیدن چشم . (ناظم الاطباء). || (ص ) تیزخاطر سبک روح . || (اِ) گیاهی است که به وی رنگ کنند. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و واحدآن زَریرة. (از اقرب الموارد). رجوع به زریر شود.


زریر. [ زَ / زِ ] (اِ) گیاهی باشد زرد که جامه بدان رنگ کنند و آنرا اسپرک نیز گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). بعضی دیگر گویند گلی است و آن در کوهستان حورجان بسیار است . (برهان ) (از جهانگیری ). گیاهی است زرد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 140). اسپرک باشد... (فرهنگ رشیدی ). بمعنی اسپرک که زرد بدان رنگ کنند...(انجمن آرا) (آنندراج ). به فارسی اسپرک نامند و به یونانی ارجیقن و صباغان از او چیزها زرد کنند. ساقش بقدر شبری و گلش زرد و شبیه به گل عصفر بری و مستدیر و با اندک خارهای نرمی و برگش زرد مایل به سفیدی و کوچک و بیخش زیاده بر شبری و طعم گیاه او شبیه به کنگر است ... (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گیاهی است دارای ساقه ٔکوتاه و گلهای زردرنگ و برگهای زرد مایل به سفیدی وبدان جامه رنگ کنند... بعضی آن را اسپرک دانسته اند.(فرهنگ فارسی معین ). نام گیاهی . (از فهرست ولف ). گیاهی است که گل زرد دارد. (فرهنگ اوبهی ) :
بنفشه زار بپوشید روزگار به برف
درونه گشت چنار و زریر شد شنگرف .

کسائی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


یکی گرز زد بر سر سام شیر
که شد سام را روی همچون زریر.

فردوسی .


بیک سو پر از منجنیق و ز تیر
رخ سرکشان بود همچون زریر.

فردوسی .


چنین پاسخ آورد برزین به شاه
که اکنون یکی مرغ دیدم سیاه
ابا رنگ زرین تنش همچو قیر
همه چنگ و منقار او چون زریر.

فردوسی .


همواره سبز باد سر او و سرخ روی
روی مخالفان بداندیش چون زریر.

فرخی .


دل و دامن تنور کرد و غدیر
سرو و لاله کناغ کرد و زریر.

عنصری .


برخ دلبر از درد شد چون زریر
مژه ابر کرد و کنار آبگیر.

اسدی


بدیدند در سنگ نادیده تیر
یلان را همه روی شد چون زریر.

اسدی .


گمانشان چنان بد که شد گرد گیر
سرشک همه خون و شد رخ زریر.

اسدی .


سروی بدی بقد وبرخ لاله
اکنون برخ زریر و بقد نونی .

ناصرخسرو.


گلی تازه بودستی آری ولیک
شدستی کنون پژمریده زریر.

ناصرخسرو.


با قامت چون کمان دوتایند
با چهره ٔ چون زریر زردند.

مسعودسعد.


رویم از گریه همچو روی زریر
دلم از نور چون دل مجمر.

مسعودسعد.


چون جهان حیز را امیر کند
زال زر چهره چون زریر کند.

سنائی .


تیر مه زینت بگردانید بستان را و داد
آن حریر فستقی را رنگ دینار و زریر.

سوزنی .


در آسمان نیلی گر بنگری بخشم
گردد پدید رنگ زریر اندر آسمان .

سوزنی .


کنون دو چشم مرا لاله و زریر یکی است
چرا که عارض چون لاله شد زریر مرا.

سوزنی .


اشک حدثان هیبت او رنگ بقم کرد
هرچند برخ زردتر از برگ زریر است .

انوری (از جهانگیری ).


رفته لرزان همچو خورشید و فروزان آمده
شب زریری برده و روز ارغوان آورده ام .

خاقانی .


اطلس روی تو عکس بر فلک انداخت
چهره ٔ خورشید چون زریر برآورد.

عطار.


موی همچون پنبه روئی چون زریر
آمده با دو یتیم و دو اسیر.

عطار.


جوان دیدم از گردش چرخ پیر
خدنگش کمان ارغوانش زریر.

سعدی .


رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود. || و گویند زردچوبه بوده . (لغت فرس اسدی چ اقبال ). و بعضی گویند برگ زرد چوبه است . (برهان ) (از فرهنگ فارسی معین ). زردچوبه . زرچوبه . قسمی از زرچوبه که از آن رنگ گیرند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
گوئی که شنبلید همه شب زریر کوفت
تا برنشست گرد برویش بر، از زریر.

منوچهری .


زر مغشوش کم بهاست برنج
زعفران مزور است زریر.

ناصرخسرو.


- زرد زریر ؛ سخت زرد. زردی زرد. زردی به رنگ زرچوبه . (از یاد داشتهای بخط مرحوم دهخدا) :
نه هرآن چیز که او زرد بود زر باشد
نشود زراگر چند بود زرد زریر.

ناصرخسرو.


|| نام خلطی است که آنرا زردآب و زرده نیز گویند و به تازی صفرا گویند. (جهانگیری ) (از برهان ). زرداب و صفرا بمناسبت زردی رنگ ... (انجمن آرا) (آنندراج ). صفرا. (ناظم الاطباء). ماده ٔ صفرا. (فرهنگ رشیدی ). یکی از خلطهای بدن .صفرا. زرداب . (فرهنگ فارسی معین ). || یرقان را نیز گویند و آن علتی است معروف . (برهان ). یرقان . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).

زریر. [ زَ ] (اِخ ) نام برادر گشتاسب است . (برهان ) (از جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ). در اوستا «زئیری « »وئیری » جزو اول بمعنی زرین و زردرنگ و جزو دوم از ریشه ٔ «وره » پهلو «ور» فارسی بر (سینه ) است جمعاً بمعنی زرین بر و زرین جوشن . زریر پسر کَی لهراسب و برادر کَی گشتاسب سپهبد ایران بوده است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). پسر لهراسب و برادر گشتاسب و سپهبد ایران و پیرو زردشت . وی درجنگهای دینی ایرانیان با تورانیان بدست بیدرفش (ویدرفش ) جادو کشته شد (داستان ). (فرهنگ فارسی معین ج 5). نام برادر گشتاسب شاه . (از فهرست ولف ) :
یکی نام گشتاسب دیگر زریر
که زیر آوریدی سر نره شیر.

فردوسی .


بگفت و پراندیشه می بود دیر
بفرمود تا پیش او شد زریر.

فردوسی (از جهانگیری ).


رجوع به یشتها، مزدیسنا، فرهنگ ایران باستان ، خرده اوستا و حبیب السیر شود.

فرهنگ عمید

گیاهی با ساقه های کوتاه و برگ ها و گل های زرد که در رنگرزی به کار می رود، اسپرک.

دانشنامه عمومی

زَریر از نام ها ایرانی و به معنی زرّین جوشن است.
زریر پسر لهراسپ برادر گشتاسب که موضوع کتاب پارسی میانه یادگار زریران نیز هست.
زریر از والیان هخامنشی در پادشاهی سوفنه ارمنستان.
این نام در اوستا به صورت زَیری وَیری (Zairivairi) آمده است و در زبان های غربی به شکل Zariadres و Zarēr ثبت شده است.
افرادی که این نام را داشتند:
http://www.iranicaonline.org/articles/personal-names-iranian-i

پیشنهاد کاربران

زریر بروزن سریر به معنای گیاهی است که مشخصه ی اصلی ان زرد بودن است گویا اگر چیزی را به زریر تشبیه می کنند قصد دارند که زردی ان را بیان کنند.
برای یادسپاری بهتر می توان فرض کرد که زریر به سریر زرد رنگ گفته می شود یا زریر به سریری گفته می شود که توسط گل های زرد گیاهی که از پایین ان روییده، پوشانده شده است به نحوی که سریر، زرد رنگ به نظر می رسد ( سریر یعنی تخت )


کلمات دیگر: