کلمه جو
صفحه اصلی

پرند


مترادف پرند : ابریشم، پرنیان، حریر، دیبا، تیغ، شمشیر

فارسی به انگلیسی

silk, blade, plain or painted silk

plain or painted silk


blade, silk


فرهنگ اسم ها

(تلفظ: parand) (= پرن ، پروین) (در قدیم) نوعی پارچه‌ی ابریشمیِ ساده و بدون نقش و نگار ، حریر ساده ؛ (در گیاهی) گروهی از گیاهان درختچه‌ای از خانواده علف هفت بند که در نواحی بیابانی و نیمه بیابانی می‌رویند. + ن.ک. پرن و پروین.


اسم: پرند (دختر) (فارسی) (تلفظ: parand) (فارسی: پَرَند) (انگلیسی: parand)
معنی: پرن، پارچه ابریشمی بدون نقش ونگار، حریر ساده، ( = پرن، پروین )، ( در قدیم ) نوعی پارچه ی ابریشمیِ ساده و بدون نقش و نگار، ( در گیاهی ) گروهی از گیاهان درختچه ای از خانواده علف هفت بند که در نواحی بیابانی و نیمه بیابانی می رویند، ن، ک، پرن و پروین، و، پروین ) ( در قدیم ) نوعی پارچه ی ابریشمیِ ساده و بدون نقش و نگار، ( در گیاهی ) گروهی از گیاهان درختچه ای از خانواده علف هفت بند که در نواحی بیابانی و نیمه بیابانی می رویند + نک پرن و پروین

مترادف و متضاد

۱. ابریشم، پرنیان، حریر، دیبا
۲. تیغ، شمشیر


ابریشم، پرنیان، حریر، دیبا


تیغ، شمشیر


فرهنگ فارسی

ابریشم، حریر، پارچه ابریشمی ساده، شمشیر، تیغ ، پرندوش
( اسم ) درختچه ای از تیر. هفت بند که در بیابانهای خشک اطراف تهران بحال وحشی وجود دارد و چون ظاهرا بسیار شبیه درختچ. کاروان کش میباشد با آن اشتباه میگردد پیارند.

فرهنگ معین

(پَ رَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - حریر ساده ، ابریشم بی نقش . ۲ - شمشیر، شمشیر جوهردار.

لغت نامه دهخدا

پرند. [ پ َ رَ ] ( اِ ) جامه ابریشمین بی نقش و ساده. فرند. ( رشیدی ). ابریشمینه سیاه بهترینش ختائی. حریر. حریر ساده. ( فرهنگ اسدی ) ( صحاح الفرس ) ( برهان ) ( غیاث اللغات ). بافته ابریشمی. ( برهان ) ( غیاث اللغات ). پَرن. پَرنا. حریر ساده یعنی پرنیان بی نقش. ( نسخه ای از فرهنگ اسدی ). پرند و پرنیان حریر باشد، پرند ساده بود و پرنیان منقش. ( حاشیه فرهنگ اسدی چ طهران ). حریر تنک و ساده. ( اوبهی ). بافته ای بود ابریشمی. ( جهانگیری ) : و از این ناحیت [ چین ] زر بسیار خیزد و حریر و پرند وخا و جیز( ؟ ) چینی ( خار چینی ؟ خار صینی ؟ ) و دیبا. ( حدود العالم ).
زمانی برق پرخنده زمانی ابر پرناله
چنان مادر ابر سوگ عروس سیزده ساله
و گشته زین پرند سبز شاخ بیدبن ساله
چنان چون اشک مهجوران نشسته ژاله بر ژاله.
رودکی.
ز گفتار او شاد شد شاه هند
بیاراست ایوان بچینی پرند.
فردوسی.
فرستاد نزدیک دانای هند
بسی اسب و دینار و چینی پرند.
فردوسی.
چو گیتی مر او [ اردشیر ] را همه راست شد
ز همت به کیوان همی خواست شد
چه از روم و از چین و از ترک و هند
جهان شد مر او را چو رومی پرند.
فردوسی.
پدر بود در ناز و خزّ و پرند
مرا برده سیمرغ در کوه هند.
فردوسی.
گر از کابل و زابل و مرز هند
شود روی گیتی چو چینی پرند.
فردوسی.
مرا شاه ایران فرستد به هند
به چین آیم از بهر چینی پرند.
فردوسی.
خداوند ایران و توران و هند
به فرّش جهان شد چو رومی پرند.
فردوسی.
نهادش بصندوق در نرم نرم
بچینی پرندش بپوشید گرم.
فردوسی.
پری زادگان رزم را دل پسند
بپولاد پوشیده چینی پرند.
عنصری.
چون پرند بیدگون بر روی پوشد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار.
فرخی.
گفتم چه چیز باشد زلفت در آن رخت
گفتا یکی پرند سیاه ویکی پرن.
فرخی.
بد او را یکی پور نامش سرند
که زخمش ز فولاد کردی پرند.
اسدی.
از روی چرخ چنبری رخشان سهیل و مشتری
چون بر پرند ششتری پاشیده دینار و درم.
لامعی.
این نیابد همی برنج پلاس
وآن نپوشد همی ز ناز پرند.

پرند. [ پ َ رَ ] (ا، ق ) بمعنی پرندوش است . (جهانگیری ). و رجوع به پرندوش شود.


پرند. [ پ َ رَ ] (اِ) جامه ٔ ابریشمین بی نقش و ساده . فرند. (رشیدی ). ابریشمینه ٔ سیاه بهترینش ختائی . حریر. حریر ساده . (فرهنگ اسدی ) (صحاح الفرس ) (برهان ) (غیاث اللغات ). بافته ٔ ابریشمی . (برهان ) (غیاث اللغات ). پَرن . پَرنا. حریر ساده یعنی پرنیان بی نقش . (نسخه ای از فرهنگ اسدی ). پرند و پرنیان حریر باشد، پرند ساده بود و پرنیان منقش . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ طهران ). حریر تنک و ساده . (اوبهی ). بافته ای بود ابریشمی . (جهانگیری ) : و از این ناحیت [ چین ] زر بسیار خیزد و حریر و پرند وخا و جیز(؟) چینی (خار چینی ؟ خار صینی ؟) و دیبا. (حدود العالم ).
زمانی برق پرخنده زمانی ابر پرناله
چنان مادر ابر سوگ عروس سیزده ساله
و گشته زین پرند سبز شاخ بیدبن ساله
چنان چون اشک مهجوران نشسته ژاله بر ژاله .

رودکی .


ز گفتار او شاد شد شاه هند
بیاراست ایوان بچینی پرند.

فردوسی .


فرستاد نزدیک دانای هند
بسی اسب و دینار و چینی پرند.

فردوسی .


چو گیتی مر او [ اردشیر ] را همه راست شد
ز همت به کیوان همی خواست شد
چه از روم و از چین و از ترک و هند
جهان شد مر او را چو رومی پرند.

فردوسی .


پدر بود در ناز و خزّ و پرند
مرا برده سیمرغ در کوه هند.

فردوسی .


گر از کابل و زابل و مرز هند
شود روی گیتی چو چینی پرند.

فردوسی .


مرا شاه ایران فرستد به هند
به چین آیم از بهر چینی پرند.

فردوسی .


خداوند ایران و توران و هند
به فرّش جهان شد چو رومی پرند.

فردوسی .


نهادش بصندوق در نرم نرم
بچینی پرندش بپوشید گرم .

فردوسی .


پری زادگان رزم را دل پسند
بپولاد پوشیده چینی پرند.

عنصری .


چون پرند بیدگون بر روی پوشد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار.

فرخی .


گفتم چه چیز باشد زلفت در آن رخت
گفتا یکی پرند سیاه ویکی پرن .

فرخی .


بد او را یکی پور نامش سرند
که زخمش ز فولاد کردی پرند.

اسدی .


از روی چرخ چنبری رخشان سهیل و مشتری
چون بر پرند ششتری پاشیده دینار و درم .

لامعی .


این نیابد همی برنج پلاس
وآن نپوشد همی ز ناز پرند.

مسعودسعد.


پرند آسمان گون بر میان زد [ شیرین ]
بشد در آب و آتش در جهان زد.

نظامی (خسرو و شیرین ).


حمایل پیکری از زر کانی
کشیده بر پرندی ارغوانی .

نظامی .


دیده ای آتش که چون سوزد پرند
برق هجرت آنچنانم سوخته .

خاقانی .


سه نگردد بریشم ار او را
پرنیان خوانی و حریر و پرند.

هاتف .


|| حریر که بر آن نوشتندی :
ز زابلستان تا بدریای سند
نوشتیم عهد ترا بر پرند.

فردوسی .


سپینود را داد منشور هند
نوشته خطی هندوی بر پرند.

فردوسی .


یکی نامه دارم بر شاه هند
نبشته خط پهلوی بر پرند.

فردوسی .


نویسیم پس نامه ای بر پرند
که کید است تا باشد او شاه هند.

فردوسی .


|| پرنیان منقش را نیز گفته اند. (برهان ). || تیغ و شمشیر. (برهان ). شمشیر برّاق . (ولف ). فرند. (رشیدی ) :
بزرین و سیمین چو صد تیغ هند
جز او سی بزهر آب داده پرند.

فردوسی .


نه سقلاب مانم بر ایشان نه هند
نه شمشیر چینی نه هندی پرند.

فردوسی .


ز یاقوت و الماس و از تیغ هند
همه تیغ هندی سراسر پرند.

فردوسی .


چو دیبهی که برنگ پرند هندی تیغ
زبرجدینش بود پود و زمردینش تار.

عنصری .


تیر اندر سپر آسان گذراند چوزند
چون کمان خواست عدورا چه پرند و چه سپر.

فرخی .


به یک دستش پرند آب داده
بدیگر موی مشکین تاب داده .

فخرالدین اسعد (ویس ورامین ).


بر هر تنی پراکند آن پرنیان پرند
خاکی کز او نروید جز دار پرنیان .

مسعودسعد.


ز شادروان بخاک اندر فکندش
ز دستش بستد آن هندی پرندش .

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ص 294).


خنجر تو چون پرند روشن و بازینت است
خون دل عاشقان نقش پرند تو باد.

خاقانی .


|| جوهر شمشیر. (رشیدی ). جوهر تیغ و شمشیر و امثال آن . (برهان ). فرند. (رشیدی ). گوهر (در شمشیر و مانند آن ). گهر. پرَنگ . اَثر (در شمشیر و جز آن ) :
مبارزان قدرقدرت قضاقوت
برای تیغ خود ازخنجرت پرند برند.

ازرقی .


|| خیار صحرائی . (برهان ) (جهانگیری ) (اوبهی ). || مَرغ و فریز را هم گفته اند و آن سبزه ٔ نورُسته باشد که دواب آنرا برغبت تمام خورند. || زین پوش . || بمعنی پروین هم هست که ستاره های کوهان ثور باشد. (برهان ). ثریا. || بیدگیا. (کازیمیرسکی ) (شلیمر). گیاهی در خشک جنگلهای شمال ایران . (گائوبا).

فرهنگ عمید

= پرندوش
۱. (زیست شناسی ) درختچه ای کوچک از تیرۀ ریواس، با بوتۀ پرشاخ، ساقۀ خاکستری، برگ های باریک و نوک تیز، و میوۀ بال دار.
۲. [قدیمی] نوعی پارچۀ ابریشمی ساده و بی نقش، حریر: سه نگردد بریشم ار او را / پرنیان خوانی و حریر و پرند (هاتف: ۴۹ ).
۳. تیغ و شمشیر برّان و جوهردار: به زرین و سیمین دو صد تیغ هند / چه زو سی به زهرآب داده پرند (فردوسی: ۱/۲۳۸ )، ز یاقوت و الماس و از تیغ هند / همه تیغ هندی سراسر پرند (فردوسی: ۷/۳۰۵ ).

۱. (زیست‌شناسی) درختچه‌ای کوچک از تیرۀ ریواس، با بوتۀ پرشاخ، ساقۀ خاکستری، برگ‌های باریک و نوک‌تیز، و میوۀ بال‌دار.
۲. [قدیمی] نوعی پارچۀ ابریشمی ساده و بی‌نقش؛ حریر: ◻︎‌ سه نگردد بریشم ار او را / پرنیان خوانی و حریر و پرند (هاتف: ۴۹).
۳. تیغ و شمشیر برّان و جوهردار: ◻︎ به زرین و سیمین دو صد تیغ هند / چه ‌زو سی به زهرآب داده پرند (فردوسی: ۱/۲۳۸)، ◻︎ ز یاقوت و الماس و از تیغ هند / همه تیغ هندی سراسر پرند (فردوسی: ۷/۳۰۵).


پرندوش#NAME?


دانشنامه عمومی

بی ادب


پرند ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
پرند (تهران)
پرند (پارچه)

دانشنامه آزاد فارسی

پرند (جنگ افزار). پَرَنْد (جنگ افزار)
(یا: فرند) شمشیری براق و برّان که در ادب حماسی غالباً به صورت پرند هندی آمده است. در شاهنامه، علاوه بر پرند هندی، به پرند زهرآگین نیز اشاره شده است: نبرد تو خواهد همی شاه هند/ به تیر و کمان و به هندی پرند/ به زرین و سیمین دوصد تیغ هند/ جز آن سی به زهر آب داده پرند.

پرند (گیاه). درختچه هایی از جنس Pteropyrum، متعلق به تیرۀ علف هفت بند. این درختچه ها، فاقد خار، دارای ساقه های فراوان و ایستاده با انشعابات فراوان، برگ های متناوب یا تقریباً دسته ای و گل های نرماده مجتمع می باشند. از این جنس، سه گونه در ایران می روید که انحصاری ایرانند و معمولاً در مناطق بیابانی و نیمه بیابانی می رویند.

گویش مازنی

/parend/ بس کافی

بس کافی


جدول کلمات

ابریشم, حریر

پیشنهاد کاربران

یعنی پریسان مانند پری، رویایی، تلفظشیه حس خاص به آدم میده احساس پروازمیده من اسمم رو خیلی دوست دارم معنی خاصی داره که نمیشه وصفش کرد

حریر

چرند و پرند. پرت و پلا. چرت و پرت . حرف مفت . هذیان . گفتار بیهده . سخن بیهوده و مهمل . رجوع به چرند شود.

در پرند سیاه بودن : جامه و لباس سیاه بر تن داشتن
ماه در پرند سیاه بودن:اشاره به طلوع ماه در هنگام شب
مردمانی همه به صورت ماه
همه چون ماه در پرند سیاه
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص ۵۰۲ )

پرند به معنی ستاره پروین و نوعی حریر بی نقس

من واقعا اسممو دوست دادم
بنظرم اسم زیبا و کمیابیه.

حریر زیبا وساده و بینقش ونگار. در متون قدیمی معنای شمشیر هم میدهد. من بینهایت اسممو دوست دارم. علاوه بر اصیل بودنش در زبان فارسی خیلی کمیاب هست


نام پرند بسیار زیبا و خاص که ادم رو یاد طبیعت میندازه . به معنی حریر


کلمات دیگر: