کلمه جو
صفحه اصلی

غوغا


مترادف غوغا : شور، آشوب، ازدحام، الم شنگه، جنجال، خروش، دادوبیداد، سروصدا، غریو، غلغله، فغان، ولوله، همهمه، هنگامه، هیاهو، آوازه، بانگ

متضاد غوغا : آرامش، سکوت

فارسی به انگلیسی

affray, Babel, clamor, din, flurry, furor, fuss, hullabaloo, hurly-burly, mob, riot, rip-roaring, tumult, turmoil, uproar


uproar, tumult, disturbance, riot, ruckus, affray, babel, clamor, din, flurry, furor, fuss, hullabaloo, hurly-burly, mob, rip-roaring, turmoil, scrum

uproar, tumult, disturbance, riot


فارسی به عربی

اضطراب , اضطرابات , شجار , صخب , ضجیج , غوغاء , معرکة , هذیان

فرهنگ اسم ها

اسم: غوغا (دختر) (عربی) (تلفظ: ghogha) (فارسی: غوغا) (انگلیسی: ghogha)
معنی: صدای بلند، بانگ و فریاد

مترادف و متضاد

pandemonium (اسم)
دوزخ، غوغا، مرکز دوزخ، کاخ شیطان

fray (اسم)
وحشت، نبرد، غوغا، نزاع، ترس

turmoil (اسم)
پریشانی، غوغا، اشفتگی، ناراحتی، بهم خوردگی

affray (اسم)
غوغا، سلب ارامش مردم، نزاع، ستیز

melee (اسم)
غوغا، ستیزه

uproar (اسم)
غوغا، داد و بیداد، همهمه، غریو، بلوا، شورش، هنگامه

clamor (اسم)
غوغا، خروش، فریاد، سر و صدا، بانگ، طنین

mobile (اسم)
غوغا، خانه متحرک

riot (اسم)
غوغا، اشوب، داد و بیداد، یاغیگری، فتنه، بلوا، طغیان، شورش

tumult (اسم)
غوغا، اشوب، جنجال، التهاب، شلوغ، همهمه، هندل، هنگامه، جنجال راه انداختن

ruckus (اسم)
غوغا، اشوب، هیاهو، همهمه

hubbub (اسم)
غوغا، هیاهو، داد و بیداد، جنجال

scuffle (اسم)
غوغا، نزاع، ستیز، مشاجره، جنجال، کشمکش

mob (اسم)
غوغا، جمعیت، انبوه مردم

scrimmage (اسم)
غوغا، داد و بیداد، کشمکش، هنگامه

jangle (اسم)
غوغا، بهی، داد و بیداد، جنجال، قیل و قال

rave (اسم)
غوغا، دیوانگی، غرش

peal (اسم)
غوغا، صدای پیوسته، صدای مسلسل، طنین متناوب، ناقوس یا زنگ، صدای ناقوس

canaille (اسم)
غوغا

din (اسم)
غوغا، صدای بلند، طنین بلند

embroilment (اسم)
غوغا، نزاع، میانه بهم زنی، مشتبه سازی

hordes of locusts (اسم)
غوغا

hurly-burly (اسم)
غوغا، اشوب

rumpus (اسم)
غوغا، هنگامه

۱. شور
۲. آشوب، ازدحام، المشنگه، جنجال، خروش، دادوبیداد، سروصدا، غریو، غلغله، فغان، ولوله، همهمه، هنگامه، هیاهو
۳. آوازه، بانگ ≠ آرامش، سکوت


شور ≠ آرامش، سکوت


آشوب، ازدحام، الم‌شنگه، جنجال، خروش، دادوبیداد، سروصدا، غریو، غلغله، فغان، ولوله، همهمه، هنگامه، هیاهو


آوازه، بانگ


فرهنگ فارسی

مردم بسیارودرهم آمیخته، مردم پست وفرمایه و آشوب طلب، دادوفریادوخروش، صداهای درهم که هنگام جنگ یاازدحام ازمردم بر آید
۱ - ملخ چون پر بر آورد یا وقتی که رنگش مایل به سرخی گردد ۲ - ملخ انبوه ۳ - مردم آمیخته از هر جنس ۴ - مردم سفله شرانگیزان مفسدان ۵ - شور و مشغله فریاد و فغان هیاهو هنگامه ۶ - ستیزه مناقشه ۷ - جمعیت انجمن ۸ - انبوهی از جانداران ۹ - هرج و مرج انقلاب اغتشاش .

فرهنگ معین

(غُ ) [ ع . غوغاء ] (اِ. ) ۱ - مردم بسیار و درهم آمیخته . ۲ - در فارسی به معنی جار و جنجال زیاد و فغان .

لغت نامه دهخدا

غوغا. [ غ َ / غُو ] (اِ) شور و مشغله . (فرهنگ رشیدی ). شور و مشغله و فریاد و فغان که در وقت حادثه و بلایا از ازدحام و خروج خلق برآید حتی فریاد سگان به یکبار، و پیداست که غو بمعنی فریاد و نعره است ، و «غا» مبدل «گا» بمعنی جایی که غو و فریاد بسیار، و محل اجتماع فریادخواهان باشد، چنانکه شوغاه جای خوابیدن شب گوسپندان را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). بانگ فریاد و شور. (برهان قاطع). آوازهای بلند پی هم و درهم ، و به این معنی مخصوص فارسی است . (فرهنگ نظام ). شاید اصل کلمه ، «کوکا»ی فارسی باشد. رجوع به کوکا در برهان قاطع و کلمه ٔ رعار در فرهنگ جهانگیری شود. غوغا بمعنی شور و فریاد و بانگ بمجاز است ، زیرا این کلمه در اصل بمعنی جماعت و انجمن است و کثرت اشخاص موجب بانگ و فریاد بود. (از آنندراج ). با الفاظافتادن و بردن و برخاستن و داشتن و کردن و نشستن استعمال میشود. (از آنندراج ). هیاهو. هنگامه . داد و بیداد. هلالوش . ازدحام با هیاهوی بسیار. شلوغی . هیجان . جَلَب . جَلَبة. دَقدَقَة. (منتهی الارب ) :
کشیدند صف لشکر شاه تور
برآمد همی جنگ و غوغا و شور.

فردوسی .


پیغمبری ولیک نمی بینم
چیزیت معجزات مگر غوغا.

ناصرخسرو.


یا شب مهتاب از غوغای سگ
کند گردد بدر را در سیر تگ .

مولوی (مثنوی ).


این تویی با من و غوغای رقیبان از پس
وین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش .

سعدی (طیبات ).


موسم نغمه ٔ چنگ است که در بزم صبوح
بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست .

سعدی .


تا ملامت نکنی طایفه ٔ رندان را
که جمال توببینند و به غوغا آیند.

سعدی (بدایع).


تکاپوی ترکان و غوغای عام
تماشاکنان بر در و کوی و بام .

سعدی (بوستان ).


هر کجا حسن بیش غوغا بیش
چون بدینجا رسی مرو زآن پیش .

اوحدی .


در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست .

حافظ.


بر آستان تو غوغای عاشقان چه عجب
که هر کجا شکرستان بود مگس باشد.

(منسوب به حافظ).


- امثال :
غوغای سگان کم نکند رزق گدا را .

؟ (از فرهنگ نظام ).


- پرغوغا ؛ پرشور. پرهیجان . بسیار بانگ و فریاد :
آنکه چون مداح او نامش براند بر زبان
ز ازدحام لفظ و معنی جانش پرغوغا شود.

؟


- غوغای هراسندگان ؛ کنایه از استغفار و توبه ٔ توبه کنندگان و تائبان و آه پشیمانان و ترسندگان باشد. (از برهان قاطع) (از آنندراج ).
|| ستیزه و مناقشه و منازعه . (ناظم الاطباء). || جمعیت . انجمن . (از فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ). به ترکی مغولی قورلتای = قوریلتای گویند. (از برهان قاطعو حاشیه ٔ آن چ معین ). جماعتی از عوام الناس که برای مقصدی و بیشتر برای مخالفت با شاهی یا رفتن به جنگی همدست شده ، بقصد خود قیام کنند. بَوش . اوباش . سفله . اراذل . حَشَر. چریک . و رجوع به غوغاء شود :
چون کشف انبوهی غوغا بدید
بانگ و ژخ مردمان خشم آورید.

رودکی (از صحاح الفرس ذیل ژخ ).


خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود
خوار آن خواری که بر تو زین سپس غوغا کند.

منوچهری .


و این بوالعریان مردی عیار بود از سیستان ، و از سرهنگ شماران بود و غوغا یار او بودند. (تاریخ سیستان ). لیث از شارستان بیرون آمد و خانهای ایشان غارت کرد و غوغا با او یکجا. (تاریخ سیستان ). و جاه عمیر نزدیک بومسلم بسیار بود، و مردمان بیرون شدند با او سه هزار مرد غوغا. (تاریخ سیستان ). مشتی غوغا و مفسدان که جمع آمده بودند مغرور آل بویه را گفتند عامه را خطری نباشد قصد باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 38). مردم عامه و غوغا را که فزون از بیست هزار بود با سلاح و چوب و سنگ ، گفت ... (تاریخ بیهقی ایضاً ص 435). مردم عام و غوغا به یکبار خروشی بکردند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 436). یا بیم شوریدن غوغا و عامه بود بر تو. (منتخب قابوسنامه ص 47).
از بهر پیمبر که بدین صنع ورا گفت
تأویل به دانا ده و تنزیل به غوغا.

ناصرخسرو.


رازیست اینکه راه ندادستند
اینجا در این بهائم غوغا را.

ناصرخسرو.


بررس که چه بود نیک آن اسما
منگر به دروغ عامه و غوغا.

ناصرخسرو.


غوغا خود را در سرای عثمان افکندند. (مجمل التواریخ و القصص ). غوغا بر وی جمع شد و شهر بگرفت و کارش همی فزود روز بروز. (مجمل التواریخ و القصص ). مردم نصربن هبیره به بغداد آمدند و فریاد کردند اندر بازار، و غوغای شهر برخاستند و عامه با ایشان . (مجمل التواریخ و القصص ). از آنکه با وی حشم بسیار نبود و بخارا شوریده بود و غوغا برخاسته بود. (تاریخ بخارای نرشخی ص 93). و امیر اسماعیل حسین الخوارجی را بگرفت و به زندان فرستاد و آن غوغا پراکنده شد. (تاریخ بخارای نرشخی ص 94).
عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد
که دارالملک ایمان را مجرد بیند از غوغا.

سنایی .


از حسودانش نیندیشم که دارم وصل او
باک غوغا کی برم چون خاص سلطان آمدم .

خاقانی .


گفتی غوغای مصر، طالب صاع زرند
صاع زر آمد به دست ، شد دل غوغا خرم .

خاقانی .


شب در آن شهر است غوغا ز اختران
مهرشحنه سوی غوغائی فرست .

خاقانی .


لشکریان را از برای دفع شر و اطفای آن نائره برنشاند تا اوباش و غوغا را از تهیج حرب و فتنه بازدارند. غوغا دو گروه شدند وبا لشکریان در کارزار ایستادند. (سندبادنامه ص 202).ده هزار مرد غوغا بدیه او شد، و خانه ٔ او فروگرفته ، او بگریخت . (تاریخ طبرستان ).
عدوکه گفت به غوغا که در گذشتن او
جهان خراب شود سهو بود پندارش .

سعدی .


آنگاه با مردمان گفتند غوغا از شهرهاو بندگانی که در مدینه بودند بر این مسکین عثمان بن عفان غالب شدند. (تجارب السلف صص 42 - 43). || گروه و انبوهی از جانداران و جز آن :
غوغای دیو و خیل پری چون بهم رسند
خیل پری شکست به غوغا برافکند.

خاقانی .


سپاهی چو زنبور با نیشتر
ز غوغای زنبور هم بیشتر.

نظامی (از آنندراج ).


|| هرج و مرج . انقلاب . اغتشاش . آشوب . شرانگیزی :
تو ز غوغای عامه یک چندی
خویشتن را حذر کن و مشتاب .

ناصرخسرو.


ز هر بیشی و کمی کآن به خلق اندر پدید آمد
کرا پیدا نخواهد شد بدین سان صعب غوغائی .

ناصرخسرو.


شنیده ام که بصد سال جور و ظلم و ملوک
به از دو روزه شر عام و فتنه و غوغاست .

عمعق .


امراء و خواجگان دولت بر وی حسد بردند و به غوغای لشکر کشته شد. (کتاب النقض ص 88).
باک غوغای حادثات مدار
چون ترا شد حصار جان خلوت .

خاقانی .


شهربند فلکم بسته ٔ غوغای غمان
چون زیم گر بمن از اشک حشر می نرسد.

خاقانی .


به شب شهر غوغای یأجوج گیرد
به روزش سکندر دهائی نیابی .

خاقانی .


روی بهار پیدا شد و غوغای سرما از بیم خنجر بید فرونشست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 349). گوشها در آن غوغا از ناله و فریاد و نوحه ... موقور. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 450). اهل خوارزم بظلمی که او بعهد سامانیان کرده بود بر او کینه ور بودند، به غوغا او را گرفتند و سر برداشته پیش عمرواللیث فرستاده . (تاریخ طبرستان ).
نیست همه ساله درین ده صواب
فتنه ٔ اندیشه و غوغای خواب .

نظامی .


که ایمن بود مرد بیدارهش
ز غوغای این باد قندیل کش .

نظامی .


ببخشایش خویش یاریم ده
ز غوغای خود رستگاریم ده .

نظامی .


دمی خوش باش غوغا را که دیده ست
بخور امروز فردا را که دیده ست ؟

عطار.


آنهمه غوغای روز رستخیز
از مصاف غمزه ٔ جادوی اوست .

عطار.


آنجا که عشق خیمه بزد جای عقل نیست
غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی .

سعدی (طیبات ).


در پارس که تا بوده ست از ولوله آسوده ست
بیم است که برخیزد از حسن تو غوغائی .

سعدی (طیبات ).


به شهری در از شام غوغا فتاد
گرفتند پیری مبارک نهاد.

سعدی (بوستان ).


چو مقبل رم خورد ز افغان محتاج
دهد غوغای ادبارش به تاراج .

امیرخسرو.


افتاد به هر حلقه ای از زلف تو آشوب
برخاست ز هر گوشه ای از چشم تو غوغا.

خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج ).


خاست غوغای قدش اندر میان عاشقان
در میان ما نخواهد هرگز این غوغا نشست .

خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج ).


هر ذره از او در سر سودای دگر دارد
هر قطره از او در دل غوغای دگر دارد.

صائب (از آنندراج ).



غوغا. [ غ َ / غُو ] ( اِ ) شور و مشغله. ( فرهنگ رشیدی ). شور و مشغله و فریاد و فغان که در وقت حادثه و بلایا از ازدحام و خروج خلق برآید حتی فریاد سگان به یکبار، و پیداست که غو بمعنی فریاد و نعره است ، و «غا» مبدل «گا» بمعنی جایی که غو و فریاد بسیار، و محل اجتماع فریادخواهان باشد، چنانکه شوغاه جای خوابیدن شب گوسپندان را گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). بانگ فریاد و شور. ( برهان قاطع ). آوازهای بلند پی هم و درهم ، و به این معنی مخصوص فارسی است. ( فرهنگ نظام ). شاید اصل کلمه ، «کوکا»ی فارسی باشد. رجوع به کوکا در برهان قاطع و کلمه رعار در فرهنگ جهانگیری شود. غوغا بمعنی شور و فریاد و بانگ بمجاز است ، زیرا این کلمه در اصل بمعنی جماعت و انجمن است و کثرت اشخاص موجب بانگ و فریاد بود. ( از آنندراج ). با الفاظافتادن و بردن و برخاستن و داشتن و کردن و نشستن استعمال میشود. ( از آنندراج ). هیاهو. هنگامه. داد و بیداد. هلالوش. ازدحام با هیاهوی بسیار. شلوغی. هیجان. جَلَب. جَلَبة. دَقدَقَة. ( منتهی الارب ) :
کشیدند صف لشکر شاه تور
برآمد همی جنگ و غوغا و شور.
فردوسی.
پیغمبری ولیک نمی بینم
چیزیت معجزات مگر غوغا.
ناصرخسرو.
یا شب مهتاب از غوغای سگ
کند گردد بدر را در سیر تگ.
مولوی ( مثنوی ).
این تویی با من و غوغای رقیبان از پس
وین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش.
سعدی ( طیبات ).
موسم نغمه چنگ است که در بزم صبوح
بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست.
سعدی.
تا ملامت نکنی طایفه رندان را
که جمال توببینند و به غوغا آیند.
سعدی ( بدایع ).
تکاپوی ترکان و غوغای عام
تماشاکنان بر در و کوی و بام.
سعدی ( بوستان ).
هر کجا حسن بیش غوغا بیش
چون بدینجا رسی مرو زآن پیش.
اوحدی.
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست.
حافظ.
بر آستان تو غوغای عاشقان چه عجب
که هر کجا شکرستان بود مگس باشد.
( منسوب به حافظ ).
- امثال :
غوغای سگان کم نکند رزق گدا را.
؟ ( از فرهنگ نظام ).
- پرغوغا ؛ پرشور. پرهیجان. بسیار بانگ و فریاد :
آنکه چون مداح او نامش براند بر زبان

فرهنگ عمید

۱. دادوفریاد، خروش.
۲. مردم بسیار و درهم آمیخته.
۳. (اسم، صفت ) [قدیمی] مردم آشوب طلب.
* غوغا انگیختن: (مصدر لازم ) [قدیمی] = * غوغا کردن
* غوغا برآوردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] = * غوغا کردن
* غوغا کردن: (مصدر لازم )
۱. هیاهو و دادوفریاد کردن، هنگامه کردن.
۲. [مجاز] فتنه و آشوب برپا کردن.

۱. دادوفریاد؛ خروش.
۲. مردم بسیار و درهم‌آمیخته.
۳. (اسم، صفت) [قدیمی] مردم آشوب‌طلب.
⟨ غوغا انگیختن: (مصدر لازم) [قدیمی] = ⟨ غوغا کردن
⟨ غوغا برآوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] = ⟨ غوغا کردن
⟨ غوغا کردن: (مصدر لازم)
۱. هیاهو و دادوفریاد کردن؛ هنگامه کردن.
۲. [مجاز] فتنه و آشوب برپا کردن.


دانشنامه عمومی

غوغا یکی از هنرمندان فعال در موسیقی زیرزمینی ایران است که به خاطر حمایت از حقوق زنان در اشعارش شهرت دارد.
غوغا فعالیت در زمینه شعر و موسیقی را از ۱۵ سالگی آغاز کرده است. علاقه وافر او به شعر، در سال های اخیر با موسیقی و خوانندگی گره خورده است.او تا به امروز حدود ۱۷ آهنگ ضبط کرده اما هنوز آلبوم ندارد.او در فوریه ۲۰۱۰ در اولین فستیوال هیپ هاپ در استکهلم ، در کشور سوئد بروی صحنه رفت.
غوغا هنرمند جوان و خواننده موسیقی "رپ" در ایران در چهار چوب جشنواره موسیقی هیپ هاپ ایران که به همت تئاتر ملی سوئد در سه شهر استکهلم، گوتبرگ و مالمو برگزار شد برای اولین بار جهت اجرای برنامه ای در خارج از کشور به استکهلم آمد. خبرنگار تلویزیون اس وی تی سوئد در مورد او می نویسد: "درک آن مشکل است اما غوغا خطری برای طیف قدرت در ایران بشمار می رود. 5 سال است که غوغا در ترانه های رپ خود از وضعیت زنان کشورش می گوید. او برای اولین بار از کشورش خارج می شود و کنسرتهایش که در انتقاد از رژیم ایران در سوئد بر روی صحنه می رود خطری جدی برای امنیت جانی اش بشمار می رود، اما او تصمیم گرفته است که به استقبال این خطر برود". "غوغا" به تلویزیون اس وی تی سوئد گفت: "کار من از اولش ریسک بوده و من این ریسک را پذیرفتم. کار من جوری هنجار شکنی بنظر میاد از این لحاظ که هم نوع موزیک جدیده، هم حرفهای من و هم اینکه من یک زنم". و اضافه می کند که بخاطر تظاهرات اعتراضی مردم چشمان جهانیان بسوی ایران دوخته شده است.

واژه نامه بختیاریکا

سِر

جدول کلمات

هیاهو

پیشنهاد کاربران

در گنجوی به معنی اشوبگران صحیح است. غوغائیان:شهرآشوبان - ازاذل و اوباش. . . شحنه ی غوغای هراسندگان: کسی که امید هراسندگان از غوغائیان می باشد. غوغای هراسندگان:اضافه ی مقلوب است.

اشوب - فریاد - همهمه

خروشان

هیاهو، هنگامه، آشوب، بلوا، فتنه، شور، ازدحام، الم شنگه، جنجال، خروش، دادوبیداد، سروصدا، غریو، غلغله، فغان، ولوله، همهمه، آوازه، بانگ

از کلمه ترکی" کاوگا" یا "kavga" به معنی آشوب ، دعوا ، بل بشو ، درگیری و دعوا یا نزاع به شکل جمعی ، و. . . . که ابتدا به صورت govğa یا "قووغا" و سپس به صورت goğa یا "قوغا" در آمده و در نهایت با ورود به فارسی شکل ğoğa یا "غوغا" را به خود گرفته و مورد استفاده قرار گرفته که از فعل kavmak مشتق شده است
مشتقات دیگر :
kavma , kavmaca , kavalamaca , kavalaşma , kavalaşga kavurma , kavalantı , kavık یا همان قورمه ، kavgalaşma ,
kavalanc , kavınc , . .

غوغا=آشوب، فریاد، همهمه و . . .

سرو صدا

شوق وشور

غوغا


کلمات دیگر: