کلمه جو
صفحه اصلی

وارث


مترادف وارث : ارث بر، بازمانده، جانشین، خلف، قایم مقام، میراث خوار

متضاد وارث : مورث

برابر پارسی : مانده بر، مرده ریگبر، ریگبر

فارسی به انگلیسی

heiress, heir, inheritor, legatee

heir


heir, inheritor, legatee


فارسی به عربی

وریث

فرهنگ اسم ها

اسم: وارث (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: vāres) (فارسی: وارث) (انگلیسی: vares)
معنی: ارث برنده، میراث بر، از نام های خداوند، ( در فقه و حقوق ) آن که مال، مِلک یا مقامی را از کسی به ارث می بَرَد، از نام ها و صفات خداوند، بدین معنی که پس از فنای خلایق او زنده می ماند و هر آن کس، هرچه را که در حیطه ی مالکیت خویش دارد به او بر می گردد، ( در ادیان ) نام زیارتی معروف که حضرت ابی عبدالله الحسین ( ع ) را بدان زیارت می کنند

مترادف و متضاد

ارث‌بر، بازمانده، جانشین، خلف، قایم‌مقام، میراث‌خوار، ≠ مورث


فرهنگ فارسی

ارث برنده، میراث برکسی که ازدیگری به ارث ببرد
( اسم ) ۱ - آنکه از متوفی پول و مال و ملک و مستقل ارث برد میراث خوار مرده ریگ بر . ۲ - کسی که درجه ای مادی یا معنوی را از دیگری بارث برد: (( بفرمان امام حق و فرزند رسول مصطفی و وارث مقام جد خویش ... ) ) جمع ( عربی ) وارثین وراث ورثه . ۳ - باقی پس از فنائ خلق ( اقربی الموارد ) و آن یکی از صفات خدای تعالی است . یا بی وارث . ( صفت ) آنکه خویشاوندی ندارد که پس از مرگش ازوی ارث برد . یا وارث تاج رنگین . شاهزاده ولیعهد .
شیخ محمد وارث الله آبادی که مرید خلیفه قطب الدین مصیب الله آبادی و همراه پیر خود بسال ۱۱٠۶ بحج رفت و پس از بازگشت در وطن خود گوشه نشین شد و در همانجا در گذشت .

فرهنگ معین

(رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ارث برنده .

لغت نامه دهخدا

وارث . [ رِ ] (اِخ ) (زیارت ...) نام زیارت نامه ای در زیارت حضرت حسین بن علی علیه السلام . (مؤلف ).


وارث. [ رِ ] ( ع ص ) ارث بر. کسی که به او ارث میرسد. ( از اقرب الموارد ). آن که از کسی ارث می برد. میراث گیرنده. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ). مرده ریگ بر. مرده ریگ برنده. عقب. ج ، ورثه ، وُرّاث ، وارثون :
خه ای وارث بزم کیخسروی
به بازوی تو پشت دولت قوی.
نظامی.
کسی کو خون فرزندی بریزد
چو وارث باشد آن خون برنخیزد.
نظامی.
گویند وارثی بود او را در بخارا بمرد علماء بخارا آن مال را نگاه داشتند سفیان را خبر شد عزم بخارا کرد اهل بخارا تا لب آب استقبال کردند و به اعزاز تمام در بخارا بردند. ( تذکرة الاولیاء ). تاجر کشتی شکسته و وارث با قلندران نشسته. ( گلستان ).
رد میراث سخت تر بودی
وارثان را ز مرگ خویشاوند.
سعدی ( گلستان ).
|| تصاحب کننده منصب و مقام کسی پس از مرگ او :
امام زمان وارث مصطفی
که یزدانش یار است وخلقش عیال.
ناصرخسرو.
کس نبرد نام وارثان پیمبر
خلق نگوید که بود بوذر و سلمان.
ناصرخسرو.
بهاءالدوله وارث ملک شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
چنین گفت شوریده ای در عجم
به کسری که ای وارث ملک جم.
سعدی ( بوستان ).
این مژده مرا نیست بلکه دشمنان مراست یعنی وارثان مملکت را. ( گلستان ). || ( اِخ ) باقی پس ازفناء خلق. ( اقرب الموارد ). یکی از صفات خدای تعالی.( مؤلف ) ( ناظم الاطباء ). آن که باقی ماند پس از فناءخلق. ( ناظم الاطباء ). خداوند تبارک و تعالی. ( ناظم الاطباء ). نامی از نامهای خدای تعالی. ( مهذب لااسماء ). || ( ع ص ) آن که از همه کس بیشتر عمر میکند. || آن که کارهای دیگری را مرتب می نماید . ( ناظم الاطباء ). آنکس را گویند که پرداخت و تیمار احوال کسی او نماید و در فکر آسودگی و سرانجام کار او کوشد. ( آنندراج ). || خداوند. صاحب. ( ناظم الاطباء ) : و نیزفرموده که وارث زمینیم و آنچه بر روی زمین است و بازگشت اهل زمین به سوی ما است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307 ).
- بی وارث ؛ آن که کسی را ندارد که پس از مردن میراث وی بدو رسد. ( ناظم الاطباء ).
- وارث تاج و نگین ؛ کنایه از شاهزاده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
- وارث داود ؛ کنایه از سلیمان علیه السلام. ( برهان ) ( آنندراج ). رجوع به سلیمان شود.

وارث. [ رِ ] ( اِخ ) ( زیارت... ) نام زیارت نامه ای در زیارت حضرت حسین بن علی علیه السلام. ( مؤلف ).

وارث . [ رِ ] (اِخ ) از شاعران لاهور است و صاحب صبح گلشن درباره ٔ وی چنین آرد: جواهر آبدار مضامین از خزینه ٔ خاطر برمی آورد و گویی از جوهریان سخن میراث همو برد. او راست :
الهی از کرم عنقاصفت گردان نشانم را
همای قدس اگر جوید نیابد استخوانم را
زبانم را به وحدت آنچنان حمدآشنا گردان
که هفتاد و دو ملت آید و بوسد دهانم را.

(تذکره ٔصبح گلشن ص 578).


برخاستن ما ز درش باعث ننگ است
بگذار بجایی که نشستیم نشستیم .

(از تذکره ٔ صبح گلشن )(قاموس الاعلام ترکی ).



وارث . [ رِ ] (اِخ ) شیخ محمد وارث اﷲآبادی که مرید خلیفه قطب الدین مصیب اﷲآبادی و همراه پیر خود به سال 1106 به حج رفت و پس از بازگشت در وطن خود گوشه نشین شد و در همانجا درگذشت . این ابیات از اوست :
چون عندلیب گرچه بود ناله کار ما
آگه نشد گلی ز غم روزگار ما
بر چرخ رفت و تا سر دامان او نرفت
گردی که شد بلند ز خاک مزار ما
وارث ز فیض صحبت استاد من مصیب
باری رسیده است بانجام کار ما.


وارث . [ رِ ] (ع ص ) ارث بر. کسی که به او ارث میرسد. (از اقرب الموارد). آن که از کسی ارث می برد. میراث گیرنده . (غیاث ) (ناظم الاطباء). مرده ریگ بر. مرده ریگ برنده . عقب . ج ، ورثه ، وُرّاث ، وارثون :
خه ای وارث بزم کیخسروی
به بازوی تو پشت دولت قوی .

نظامی .


کسی کو خون فرزندی بریزد
چو وارث باشد آن خون برنخیزد.

نظامی .


گویند وارثی بود او را در بخارا بمرد علماء بخارا آن مال را نگاه داشتند سفیان را خبر شد عزم بخارا کرد اهل بخارا تا لب آب استقبال کردند و به اعزاز تمام در بخارا بردند. (تذکرة الاولیاء). تاجر کشتی شکسته و وارث با قلندران نشسته . (گلستان ).
رد میراث سخت تر بودی
وارثان را ز مرگ خویشاوند.

سعدی (گلستان ).


|| تصاحب کننده منصب و مقام کسی پس از مرگ او :
امام زمان وارث مصطفی
که یزدانش یار است وخلقش عیال .

ناصرخسرو.


کس نبرد نام وارثان پیمبر
خلق نگوید که بود بوذر و سلمان .

ناصرخسرو.


بهاءالدوله وارث ملک شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
چنین گفت شوریده ای در عجم
به کسری که ای وارث ملک جم .

سعدی (بوستان ).


این مژده مرا نیست بلکه دشمنان مراست یعنی وارثان مملکت را. (گلستان ). || (اِخ ) باقی پس ازفناء خلق . (اقرب الموارد). یکی از صفات خدای تعالی .(مؤلف ) (ناظم الاطباء). آن که باقی ماند پس از فناءخلق . (ناظم الاطباء). خداوند تبارک و تعالی . (ناظم الاطباء). نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب لااسماء). || (ع ص ) آن که از همه کس بیشتر عمر میکند. || آن که کارهای دیگری را مرتب می نماید . (ناظم الاطباء). آنکس را گویند که پرداخت و تیمار احوال کسی او نماید و در فکر آسودگی و سرانجام کار او کوشد. (آنندراج ). || خداوند. صاحب . (ناظم الاطباء) : و نیزفرموده که وارث زمینیم و آنچه بر روی زمین است و بازگشت اهل زمین به سوی ما است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307).
- بی وارث ؛ آن که کسی را ندارد که پس از مردن میراث وی بدو رسد. (ناظم الاطباء).
- وارث تاج و نگین ؛ کنایه از شاهزاده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- وارث داود ؛ کنایه از سلیمان علیه السلام . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سلیمان شود.

فرهنگ عمید

۱. (فقه، حقوق ) کسی که از دیگری چیزی به ارث می برد، ارث برنده، میراث بر.
۲. از نام های خداوند.

دانشنامه عمومی

(پهلوی؛ پیشنهاد کاربران) رِخن بَر، رِخنبَر.


(پیشنهاد کاربران) ریگبَر.


کسی که ارث به او می رسد
وارث (اسماء الله) اسمی از اسماء الله
وارث (فیلم) نام فیلمی ساختۀ ویلیام وایلر

فرهنگ فارسی ساره

ریگمند


پیشنهاد کاربران

جانشین

برابر وارث در زبان پهلوی نامبردار یا نامبر میباشد کسی که نام دیگری را میبرد و پیرو بردن نامش دارایی وی را نیز ک همان ارث یا برمانده اش میباشد را نیز میبرد

واژه ى فارسی وارس که عرب آن را وارث مینویسد به معناى وا ( یک نوع پیشوند ) و رسیدن یعنی کسی که چیزی به آن میرسد


کلمات دیگر: