کلمه جو
صفحه اصلی

وارد


مترادف وارد : رسیده، واصل، پذیرفته، آشنا، آگاه، اهل، باخبر، بلد، کارشناس، متبحر، مسبوق، مطلع، واقف، داخل، بمورد

متضاد وارد : ناوارد

برابر پارسی : درون، کارکشته، درآمدن

فارسی به انگلیسی

arriving, entering, cognizant, connoisseur, conversant, knower, knowledgeable, sophisticated, well-grounded, well-versed, applicable, relevant, entered, registered, incoming, imported, [fig.] justified, justifiable, acquainted, in touch, right-on

arriving, entering, entered, registered, incoming, imported, [fig.] justified, justifiable, acquainted, in touch


applicable, cognizant, connoisseur, conversant, knower, knowledgeable, relevant, sophisticated, well-grounded, well-versed


فارسی به عربی

ضمیر , قادم

عربی به فارسی

گرفتن , ستاندن , لمس کردن , بردن , برداشتن , خوردن , پنداشتن


مترادف و متضاد

بمورد


comer (اسم)
اینده، وارد

infare (اسم)
ورود، دخول، وارد، مهمانی به مناسبت ورود

intrant (اسم)
وارد، داخل، داخل شونده، دخول رسمی و قانونی، ورود رسمی، نفوذ کننده

versant (اسم)
وارد

relevant (صفت)
مناسب، مطابق، وابسته، مربوط، وارد

conscious (صفت)
هوشیار، ملتفت، باخبر، اگاه، وارد، بهوش

hep (صفت)
مطلع، اگاه، وارد

conversant (صفت)
اگاه، بصیر، وارد، متبحر، وارد بجریانات روز

رسیده، واصل ≠ ناوارد


پذیرفته


آشنا، آگاه، اهل، باخبر، بلد، کارشناس، متبحر، مسبوق، مطلع، واقف


داخل


۱. رسیده، واصل
۲. پذیرفته
۳. آشنا، آگاه، اهل، باخبر، بلد، کارشناس، متبحر، مسبوق، مطلع، واقف
۴. داخل
۵. بمورد، ≠ ناوارد


فرهنگ فارسی

ورودکننده، در آینده ازسفر آینده
(اسم ) ۱- در آینده به آب. ۲ - در آینده داخل شونده مقابل صادر : (( در سمرقند می بودم وصیت بزرگی احوال و کرامات و مقامات خواجه را از صادر و وارد بسیار شنودم . ) ) ۳ - مسافر که داخل جایی شود . ۴- مال و متاعی که از جایی بجایی فرستند رسیده . ۵ - بجا بمورد : (( این اعتراض وارداست . ) ) یا غیر وارد . ۱ - بی اطلاع . ۲ - بی مورد نابجا. ۶ - مطلع آگاه : (( فلانی درین کار بسیار وارد است . ) ) ۷ - مهمان جمع ( عربی ) واردین . ۸ - جایر روا : (( مکرها در کسب دنیا بارد است مکرها در ترک دینا وارد است . ) ) ( مثنوی ) ۹ - الف - حلول معانی به دل آنچه وارد شود بر قلب از خواطر پسندیده بدون تفکر و تدبیر . ب - گاهی بر مطلق واردات اطلاق شود .
زادگاهش پتیاله هند و شاعری تیز فهم و نکته سنج بود و خواهر زاده نورالعین واقف است و در جوانی در گذشت .

فرهنگ معین

(رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - در آینده ، داخل شونده . ۲ - (عا. ) ماهر، چیره دست . ۳ - به جا، به مورد.

لغت نامه دهخدا

وارد. [ رِ ] ( ع ص ، اِ ) درآینده بر آب. رسنده به آب. ( از اقرب الموارد ). آینده بر آب و جز آن. ( منتهی الارب ). درآینده و آینده بر آب و جزآن. ( آنندراج ). ج ، واردین ، وُرّاد. ( منتهی الارب ) : و تازیان مجره را به جوی تشبیه کرده اند و این ستارگان را به شترمرغانی که آمدند به آب خوردن. وزین قبل «نعام وارد» نام کردند، ای ، آمده زیراک برابر اینان چهار دیگر هست هم بر چهارسو نهاده ایشان را «نعام صادر» خوانند، ای ، بازگشته. ( التفهیم ص 111 ).
با صادر و وارد نعایم
بلده دو سه دست کرده قایم.
نظامی.
|| درآینده. ( غیاث ). آینده. آمده. داخل. مقابل صادر. ( یادداشت مؤلف ). رسیده شده. ( ناظم الاطباء ). فرودآینده. ( کشاف اصطلاحات الفنون ): عافی ، وارد، فرودآینده. ( منتهی الارب ). || مسافر که درآید. درآینده از سفر. ( مؤلف ) ( از ناظم الاطباء ) :
ز بهر صادر و وارد پزند هر روزی
هزار بخته مر او را همیشه در مطبخ.
سوزنی.
احوال و کرامات و مقامات خواجه را از صادر و وارد بسیار شنودم. ( انیس الطالبین بخاری نسخه خطی کتابخانه مؤلف ص 128 ). || آگاه. مطلع. فلانی وارد است یا بسیار وارداست ؛ یعنی اطلاع بسیاری دارد. ( یادداشت مؤلف ). || صحیح. به مورد: این اعتراض وارد است. ( مؤلف ).
- غیروارد ؛ بیمورد. بی اطلاع.
|| جایز :
مکرها در کسب دنیا بارد است
مکرها در ترک دنیا وارد است.
مولوی.
|| باجرأت. ( اقرب الموارد ). دلیر و باجرأت.( ناظم الاطباء ). شجاع. ( اقرب الموارد ). || طویل. ( از اقرب الموارد ) ( المنجد ). || رجل واردالشفة؛ مردی آویخته لب. ( مهذب الاسماء ). || سابق. پیشی جوینده. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || پیش آینده. ( ناظم الاطباء ). قادم. || قاصد و پیک. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آورنده خبر. ( ناظم الاطباء ). || شخصی که پیش از کاروان آید و اسباب و رخت مهیا کند. ( آنندراج ). || میهمان. ( ناظم الاطباء ). || راه. ( اقرب الموارد ). راه در میانه راه. || موی دراز و فروهشته. ( منتهی الارب ). موی طویل و آویزان. شعر وارد؛ یعنی یرد الکفل بطوله ، کقوله ،علی المتنین منها وارد. || مرد دراز نوک بینی. فلان واردالارنبة؛ یعنی بینی او دراز است. ( اقرب الموارد ). || از نظر عرفانی وارد عبارت است از معانی که به دل حلول کند. ( از تاریخ تصوف دکترغنی ). در اصطلاح تصوف آنچه بدون جهد بنده بر دل وی نازل شود. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). خواطر پسندیده ای که من غیرعمد بر دل میگذرد و مطلقاً هر چیزی که بر دل میگذرد. هر معنی غیبی که من غیر عمد بر دل بنده میگذرد. ( تعریفات جرجانی از تاریخ تصوف دکتر غنی ). عبارت از چیزی است که بر قلوب درآید و به عبارت دیگر ازجمله خواطر محموده است که بدون تعمد بنده بر دلها گذرد و آن سخنی است که بنده آن را بی واسطه آواز درمی یابد. وارد گاهی از جانب حق است و گاه از جانب علم.وارد گاه سرور و گاه هم است گاهی قبض است و گاه بسط. در کشاف اصطلاحات الفنون آنچه از معانی که بدون کسب بنده بر دل درآید وارد نامیده شده است. در مصباح آمده است که واردات یا صحیح اند و یا فاسد که در صورت اخیر مورد اعتماد نمی باشند. وارد صحیح هم یا الهی است که متعلق به علوم و معارف است و یا ملکی و روحانی که برانگیزنده طاعات است و الهام نام دارد. و وارد فاسد یا نفسانی و عبارت از چیزی است که در آن حظ نفس و لذت باشد و هاجس نامیده میشود و یا شیطانی است که موجب معصیت است و وسواس نام دارد. پس واردات یا ملکی هستند و یا رحمانی و یا شیطانی. ( از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سیدجعفر سجادی ) :

وارد. [ رِ ] (اِخ ) (شیخ محمدی ...) زادگاهش پتیاله ٔ هند و شاعری تیزفهم و نکته سنج بود و خواهرزاده ٔ نورالعین واقف است و در جوانی درگذشت . این ابیات از اوست :
در چمن دوش بیاد تو قیامت میکرد
ناله ٔ بلبل و فریاد من و زاری دل .
گر بمن دشمن جانی است دلم
چه کنم یار فلانی است دلم .

(از تذکره ٔ صبح گلشن ).



وارد. [ رِ ] (ع ص ، اِ) درآینده بر آب . رسنده به آب . (از اقرب الموارد). آینده بر آب و جز آن . (منتهی الارب ). درآینده و آینده بر آب و جزآن . (آنندراج ). ج ، واردین ، وُرّاد. (منتهی الارب ) : و تازیان مجره را به جوی تشبیه کرده اند و این ستارگان را به شترمرغانی که آمدند به آب خوردن . وزین قبل «نعام وارد» نام کردند، ای ، آمده زیراک برابر اینان چهار دیگر هست هم بر چهارسو نهاده ایشان را «نعام صادر» خوانند، ای ، بازگشته . (التفهیم ص 111).
با صادر و وارد نعایم
بلده دو سه دست کرده قایم .

نظامی .


|| درآینده . (غیاث ). آینده . آمده . داخل . مقابل صادر. (یادداشت مؤلف ). رسیده شده . (ناظم الاطباء). فرودآینده . (کشاف اصطلاحات الفنون ): عافی ، وارد، فرودآینده . (منتهی الارب ). || مسافر که درآید. درآینده از سفر. (مؤلف ) (از ناظم الاطباء) :
ز بهر صادر و وارد پزند هر روزی
هزار بخته مر او را همیشه در مطبخ .

سوزنی .


احوال و کرامات و مقامات خواجه را از صادر و وارد بسیار شنودم . (انیس الطالبین بخاری نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ص 128). || آگاه . مطلع. فلانی وارد است یا بسیار وارداست ؛ یعنی اطلاع بسیاری دارد. (یادداشت مؤلف ). || صحیح . به مورد: این اعتراض وارد است . (مؤلف ).
- غیروارد ؛ بیمورد. بی اطلاع .
|| جایز :
مکرها در کسب دنیا بارد است
مکرها در ترک دنیا وارد است .

مولوی .


|| باجرأت . (اقرب الموارد). دلیر و باجرأت .(ناظم الاطباء). شجاع . (اقرب الموارد). || طویل . (از اقرب الموارد) (المنجد). || رجل واردالشفة؛ مردی آویخته لب . (مهذب الاسماء). || سابق . پیشی جوینده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || پیش آینده . (ناظم الاطباء). قادم . || قاصد و پیک . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آورنده ٔ خبر. (ناظم الاطباء). || شخصی که پیش از کاروان آید و اسباب و رخت مهیا کند. (آنندراج ). || میهمان . (ناظم الاطباء). || راه . (اقرب الموارد). راه در میانه ٔ راه . || موی دراز و فروهشته . (منتهی الارب ). موی طویل و آویزان . شعر وارد؛ یعنی یرد الکفل بطوله ، کقوله ،علی المتنین منها وارد. || مرد دراز نوک بینی . فلان واردالارنبة؛ یعنی بینی او دراز است . (اقرب الموارد). || از نظر عرفانی وارد عبارت است از معانی که به دل حلول کند. (از تاریخ تصوف دکترغنی ). در اصطلاح تصوف آنچه بدون جهد بنده بر دل وی نازل شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). خواطر پسندیده ای که من غیرعمد بر دل میگذرد و مطلقاً هر چیزی که بر دل میگذرد. هر معنی غیبی که من غیر عمد بر دل بنده میگذرد. (تعریفات جرجانی از تاریخ تصوف دکتر غنی ). عبارت از چیزی است که بر قلوب درآید و به عبارت دیگر ازجمله خواطر محموده است که بدون تعمد بنده بر دلها گذرد و آن سخنی است که بنده آن را بی واسطه ٔ آواز درمی یابد. وارد گاهی از جانب حق است و گاه از جانب علم .وارد گاه سرور و گاه هم است گاهی قبض است و گاه بسط. در کشاف اصطلاحات الفنون آنچه از معانی که بدون کسب بنده بر دل درآید وارد نامیده شده است . در مصباح آمده است که واردات یا صحیح اند و یا فاسد که در صورت اخیر مورد اعتماد نمی باشند. وارد صحیح هم یا الهی است که متعلق به علوم و معارف است و یا ملکی و روحانی که برانگیزنده ٔ طاعات است و الهام نام دارد. و وارد فاسد یا نفسانی و عبارت از چیزی است که در آن حظ نفس و لذت باشد و هاجس نامیده میشود و یا شیطانی است که موجب معصیت است و وسواس نام دارد. پس واردات یا ملکی هستند و یا رحمانی و یا شیطانی . (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سیدجعفر سجادی ) :
از تو روحانی ترم در پیش دل
نگذردشبهای خلوت واردی .

سعدی .



فرهنگ عمید

۱. [مجاز] مطّلع، آگاه، باتجربه.
۲. [مجاز] ویژگی چیزی که قابل قبول است، به ویژه اعتراض، انتقاد، و مانند آن: ایراد شما وارد نیست.
۳. (صفت، اسم ) [مجاز] مهمان.
۴. [مقابلِ صادر] [قدیمی] داخل شونده، درآینده.
۵. (اسم ) (تصوف ) نوعی آگاهی که بدون تفکر در دل سالک ایجاد می شود، آنچه بر دل صوفی خطور می کند.

دانشنامه عمومی

وارد (آرکانزاس). وارد (آرکانزاس) (به انگلیسی: Ward, Arkansas) یک شهر در ایالات متحده آمریکا با جمعیت ۴٬۰۰۰ نفر است که در آرکانزاس واقع شده است.
فهرست شهرهای ایالات متحده آمریکا
موقعیت جغرافیایی شهرها و مناطق اطراف به شرح زیر است:

دانشنامه آزاد فارسی

وارِد
اصطلاحی عرفانی. دو معنایِ نزدیک به هم دارد: الف) هر خاطر بسط آمیز و فرح انگیزی که بر قلب سالک وارد شود، اما خود در مقدّمات حصول آن نقشی نداشته باشد. بدین ترتیب، تمامی فتوحاتِ سالکان بر دو قسم می شود: آنچه سالک مقّدمۀ سلوکیّه ای برای پیدایش آن فراهم آورده، و آنچه از باب لطف و رحمت محض، در قلب او پدید آمده است. این قسم دوم را به اصطلاح، «وارد» می خوانند. بدیهی است که این چنین واردی، فقط هنگامی ادامه خواهد داشت که قلب توان پذیرش و تحمّل آن را داشته باشد. از این رو، هر قلبی پذیرای واردات پیاپی نیست؛ ب) به تمامیِ خواطر، بدون آن که به تقسیمِ خواطر بسطی و فرحی مقیّد شود «وارد» گفته می شود. در این معنی، عارفان از ورود واردات استغفار می کرده اند و پیدایش آن را، از موانع سلوک می دانسته اند.

فرهنگ فارسی ساره

درون


واژه نامه بختیاریکا

بِدَل

پیشنهاد کاربران

در زبان آریایی واژه وارد به معنای استاد است که در سنسکریت به شکل वृत्त vRtta به معنای master, studied آمده است. ازینرو وارد=استاد اگرچه هموزن فاعل است ولی رپتی ( ربطی ) به ورود و واردشدن ندارد.

نمونگان دیگر:

محور=مخور ( میخ=قطب ور=گردش ) و یا مهور ( مه=بزرگ ور= گردیدن ) که بر وزن مفعل نیست، ایراد=خطا و ایراد =سخنرانی که بر وزن افعال نیستند، تردید ( تر=شک دید=دیدن ) که از ردکردن و پس زدن گرفته نشده و بر وزن تفعیل نیست.



واژه فنلاندی s�teill� ( سات ایلا ) به معنای صادرکردن - گسیل - فرستادن send out - radiateاست که از آن لغت ایرانی ساتر←صادر به دست آمده است. ممکن است لغت ساتر با ستاک پهلویک ساتونتن s�tunatan به معنای رفتن - بیرون رفتن همریشه باشد. بدینسان روشن میشود که صدور یک واژه جعلی است و جمع بستن سادر به شکل صادرات درست نیست. .

لغت پارسی_آریایی وارت به مانای اندرآمدن که امروزه در ایران وارد خوانده میشود ( وارد=زبده - کارکشته ) در زبان سنسکریت به شکل द्वारता dvAratA به معنای access - entranc - gateثبت شده است. بدینسان روشن میشود که ورود یک واژه جعلی است و جمع بستن وارد به شکل واردات درست نیست.




این کاره

وارِد
با بازشناسی و واکاوی واژه ی وارِد شاید این واژه را بتوان در پارسی امروز واراد پِیمید ( فهمید ) :
واراد : وا - راد
وا : پیشوند فشارندگی ( تاکید ) مانند : وانمود، وامانده. . .
راد : راست ، راشت ، درست

برآورده ( پذیرفته )


کلمات دیگر: