هجرت. [ هَِ رَ ] ( ع اِمص ) مفارقت. جدایی. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). دوری. افتراق. فراق. هجر. هجران. || ترک وطن و دوری از خانمان و مفارقت یاران و دوستان. ( ناظم الاطباء ). جدائی از سرای و نشیمن. ( السامی فی الاسامی ). بریدن از وطن. بریدن از خانمان. جدایی از وطن : حرمت هجرت و وسیلت غربت را مایه و ساقه ٔآن گردانیده. ( کلیله و دمنه ). || رحلت. ارتحال. کوچ. مهاجرت : اگر در عاقبت کارها وهجرت سوی گور فکرتی شافی واجب داری حرص و شره این عالم فانی بر تو بسر آید. ( کلیله و دمنه ). || ( مص ) گذاشتن. || جدا شدن از خانمان. ( غیاث ) ( شمس اللغات ). || در اصطلاح مسلمین ، ترک وطن کفار و انتقال به دارالاسلام. ( از تعریفات سید شریف جرجانی ). در مقابل تَعَرﱡب که قبل از فتح مکه به دست پیغمبر به معنی مهاجرت از منطقه اسلامی مدینه به منطقه کفار قریش در مکه و نواحی بود :
آن را که کس به جای پیمبر جز او نخفت
با دشمنان صعب به هنگام هجرتش.
ناصرخسرو.
ازبهر دین ز خانه براندید مرمرا
تا با رسول حق به هجرت سوی شدم.
ناصرخسرو.
این بس شرف سفر که در عالم
تاریخ ز هجرت پیمبر شد.
علی شطرنجی.
- هجرت اولی ؛ مهاجرت عده ای از پیروان محمد پیغمبر اسلام از مکه به حبشه است که بر اثر آزار و شکنجه قریش ، و به دستور پیغمبر به سال پنجم از بعثت رسول اتفاق افتاد. شماره این مهاجرین به قول طبری ، هفتادودو تن و بنا به اخبار دیگر صدوبیست تن بود. برای اطلاع بیشتر رجوع به «هجرت صحابه پیغمبر به حبشه » ذیل «حبشه » شود.
هجرة. [ هَِ رَ ] ( ع اِمص ) خروج از سرزمینی برای سکونت در سرزمین دیگر. ( معجم متن اللغة ). || اسم از هَجَرَ. ضد وصل.( معجم متن اللغة ). اسم از تهاجر. ( اقرب الموارد ). || نوع. ( اقرب الموارد ). رجوع به هجرت شود.
هجرة. [ هََ رَ ] ( ع اِ ) سال تمام. ( منتهی الارب ). || ( ص ) زن فربه تمام اندام. ( اقرب الموارد ).
هجرة. [ هَُ رَ ] ( ع اِمص ) از زمینی به زمینی رفتن. ( منتهی الارب ). خروج از سرزمینی به سوی سرزمین دیگر. ( اقرب الموارد ). هِجرَت. رجوع به هجرت و هِجرة شود.
هجرة. [ هَِ رَ ] ( اِخ )از نواحی یمامة و در آنجا قریه و نخلستانهاست بنی قیس بن ثعلبة را. ( از معجم البلدان ). و در موضع دیگر گفته است آبکی است مر بنی قیس را. ( از معجم البلدان ).