کلمه جو
صفحه اصلی

سری


مترادف سری : پوشیده، رازآلود، محرمانه، مخفی، رمزی، اسرارآمیز، رمزآلود، رازآگین، رمزآگین، مرموز، پنهانی، مخفیانه، نهانی ، اسناد طبقه بندی شده | سلسله، رشته، ردیف، قطار، رج، دسته، گروه، طبقه، مجموعه، دوره، پیاپی، متوالی، ردیفی، غیرمتوازی

متضاد سری : علنی |

برابر پارسی : زنجیره، رشته | ( سِری ) رشته، زنجیره

فارسی به انگلیسی

clandestine, arcane, backstairs, battery, cephalic, confidential, cryptic, dark, edition, family, inmost, issue, occult, range, rank, secret, series, streak, succession, suite, undercover, underground, unearthly, installment, mysterious, set

mysterious


set, series


arcane, backstairs, battery, cephalic, confidential, cryptic, dark, edition, family, inmost, issue, occult, range, rank, secret, series, streak, succession, suite, undercover, underground, unearthly


فارسی به عربی

باطنی , سلسلة , غامض

عربی به فارسی

مخفي , غيرمشروع , زيرجلي , محرمانه , داراي ماموريت محرمانه , راز دار


مترادف و متضاد

ردیفی، غیرمتوازی


طبقه، مجموعه


دوره


پیاپی، متوالی


back-door (صفت)
پنهان، سری

cryptic (صفت)
پنهان، رمزی، سری، مرموز

arcane (صفت)
محرمانه، سری

esoteric (صفت)
محرمانه، رمزی، مبهم، سری، داخلی، مشکوک، درونی

classified (صفت)
سری، مرتب، رده بندی شده

secretive (صفت)
سری، مرموز، پنهان کار، ترشحی، تراوشی

undercover (صفت)
رمزی، سری، نهانی، مخفی، زیر جلی

mysterious (صفت)
مبهم، سری، اسرار امیز، مرموز

occult (صفت)
رمزی، سری، نهانی، اسرار امیز، پوشیده، مرموز، غیبی

hush-hush (صفت)
محرمانه، سری، مخفی

پوشیده، رازآلود، محرمانه، مخفی، رمزی، اسرارآمیز، رمزآلود، رازآگین، رمزآگین، مرموز، پنهانی، مخفیانه، نهانی ≠ علنی


سلسله، رشته


ردیف، قطار، رج


دسته، گروه


۱. پوشیده، رازآلود، محرمانه، مخفی، رمزی، اسرارآمیز، رمزآلود، رازآگین، رمزآگین، مرموز، پنهانی، مخفیانه، نهانی ≠ علنی
۲. اسناد طبقهبندی شده


۱. سلسله، رشته
۲. ردیف، قطار، رج
۳. دسته، گروه
۴. طبقه، مجموعه
۵. دوره
۶. پیاپی، متوالی
۷. ردیفی، غیرمتوازی


فرهنگ فارسی

سقطی ابو لحسن بن مغلس از بزرگان صوفیه ( ف.۲۵۱ ه.ق.۸۶۵ م. ) . وی در بغداد متولد شد و هم بدانجا در گذشت و او نخستین کسی است که در بغداد بزبان توحید سخن گفت و احوال صوفیه را بیان کرد . سری امام و شیخ بغدادیان در عصر خود بود و او خال جنید است .
سلسله، رشته، ردیف، قطار، دسته، رج، طبقه
( اسم ) سرا سرای خانه .
ابن منصور معروف به ابو السرایا .

فرهنگ معین

(س رُِ ) [ ع - فا. ] (ص نسب . ) منسوب به سر، مخفی ، پوشیده .
(س ) [ فر. ] (اِ. ) ۱ - سلسله ، رشته . ۲ - ردیف .
(سَ ) (حامص . ) مهتری ، سروری .

(س رُِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به سر؛ مخفی ؛ پوشیده .


(س ) [ فر. ] (اِ.) 1 - سلسله ، رشته . 2 - ردیف .


(سَ) (حامص .) مهتری ، سروری .


لغت نامه دهخدا

سری . [ س َ ] (اِخ ) نام یکی از اولیأاﷲ است مشهور بسری سقطی . (برهان ) (آنندراج ) :
چون سری بی سر شد اندر راه او
بر سریر سروران شد جای او.

(مثنوی ).


رجوع به سری سقطی شود.

سری. [ س َ ] ( حامص ) ( از: سر ( رأس ) + ی مصدری ). ریاست. سروری. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). سرداری و سپهسالاری. ( برهان ). سرداری. ( جهانگیری ). سروری و سرداری. ( آنندراج ). سرداری. ( غیاث ) :
او را سزد امیری او را سزد شهی
او را سزد بزرگی و او را سزد سری.
فرخی.
گرچه مرا اصل خراسانی است
از پس پیری و مهی و سری.
ناصرخسرو.
سوزنی مدح گوی مجلس او
که سری داشت بر سر اصحاب.
سوزنی.
بر آسمان زمین بخارا کند سری
تا اندروست نجم کله دوز را مقام.
سوزنی.
گر نباشد جاه فرعون و سری
از کجا باید جهنم پروری.
مولوی.
|| ( ص نسبی ، اِ ) چیزی را گویند از آهن که در روز جنگ بر سر اسب بندند. ( برهان ) ( جهانگیری ). چیزی از آهن است که روز جنگ بر اسپ بندند تا از زخم حربه محفوظ ماند و آن را به ترکی قشفه گویند. ( آنندراج ). || سرای که خانه باشد.( برهان ). سرای. ( جهانگیری ) ( آنندراج ).

سری. [ س َ ری ی ] ( ع اِ ) جوی خورد که بجانب خرمابنان رود. ج ، اسریه و سُریان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جوی خرد. || ( ص ) مرد شریف. مهتر. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). مهتر و جوانمرد و سخی. ( منتهی الارب ).

سری. [ س ُ را ] ( ع مص ) شب روی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بشب رفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). سریان. سریة.

سری. [ ] ( اِخ ) مولانا... پسر علی شهاب است و جوانی ابدال وش ، خوش شیرین کار است ، و گفتار او نیز چون کردار او شیرین است و دلپذیر است و این مطلع از اوست :
بود در دعوی بابرویت مه تو تیز و تند
دیدن خورشید رویت ساخت او را گرد و غند.
( مجالس النفائس ص 240 ).
رجوع به مجالس النفائس ص 17 و 67 شود.

سری. [ س َ ] ( اِخ ) نام یکی از اولیأاﷲ است مشهور بسری سقطی. ( برهان ) ( آنندراج ) :
چون سری بی سر شد اندر راه او
بر سریر سروران شد جای او.
( مثنوی ).
رجوع به سری سقطی شود.

سری. [ ]( اِخ ) ابن احمدبن سری الکندی الرفاء الموصلی شاعر معروف و مشهوری است که دیوان ابی الفتح کشاجم را استنساخ کرده است وی در حدود سال 360 درگذشته است. ( از روضات الجنات ص 308 ). رجوع به معجم الادباء ج 4 ص 226 شود.

سری. [ س َ] ( اِخ ) ابن منصور معروف به ابوالسرایا. رجوع به ابوالسرایا و رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 361 و 362 شود.

سری . [ ] (اِخ ) مولانا... پسر علی شهاب است و جوانی ابدال وش ، خوش شیرین کار است ، و گفتار او نیز چون کردار او شیرین است و دلپذیر است و این مطلع از اوست :
بود در دعوی بابرویت مه تو تیز و تند
دیدن خورشید رویت ساخت او را گرد و غند.

(مجالس النفائس ص 240).


رجوع به مجالس النفائس ص 17 و 67 شود.

سری . [ س َ ] (حامص ) (از: سر (رأس ) + ی مصدری ). ریاست . سروری . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سرداری و سپهسالاری . (برهان ). سرداری . (جهانگیری ). سروری و سرداری . (آنندراج ). سرداری . (غیاث ) :
او را سزد امیری او را سزد شهی
او را سزد بزرگی و او را سزد سری .

فرخی .


گرچه مرا اصل خراسانی است
از پس پیری و مهی و سری .

ناصرخسرو.


سوزنی مدح گوی مجلس او
که سری داشت بر سر اصحاب .

سوزنی .


بر آسمان زمین بخارا کند سری
تا اندروست نجم کله دوز را مقام .

سوزنی .


گر نباشد جاه فرعون و سری
از کجا باید جهنم پروری .

مولوی .


|| (ص نسبی ، اِ) چیزی را گویند از آهن که در روز جنگ بر سر اسب بندند. (برهان ) (جهانگیری ). چیزی از آهن است که روز جنگ بر اسپ بندند تا از زخم حربه محفوظ ماند و آن را به ترکی قشفه گویند. (آنندراج ). || سرای که خانه باشد.(برهان ). سرای . (جهانگیری ) (آنندراج ).

سری . [ س َ ری ی ] (ع اِ) جوی خورد که بجانب خرمابنان رود. ج ، اسریه و سُریان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جوی خرد. || (ص ) مرد شریف . مهتر. (دهار) (مهذب الاسماء). مهتر و جوانمرد و سخی . (منتهی الارب ).


سری . [ س َ] (اِخ ) ابن منصور معروف به ابوالسرایا. رجوع به ابوالسرایا و رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 361 و 362 شود.


سری . [ س ُ را ] (ع مص ) شب روی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بشب رفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). سریان . سریة.


سری . [ ](اِخ ) ابن احمدبن سری الکندی الرفاء الموصلی شاعر معروف و مشهوری است که دیوان ابی الفتح کشاجم را استنساخ کرده است وی در حدود سال 360 درگذشته است . (از روضات الجنات ص 308). رجوع به معجم الادباء ج 4 ص 226 شود.


فرهنگ عمید

۱. پنهانی.
۲. (قید) به‌طور پنهانی: سری رفتار کردن.


۱. پنهانی.
۲. (قید ) به طور پنهانی: سری رفتار کردن.
۱. سَروری، بزرگی.
۲. ریاست.
۱. [عامیانه] مجموعه ای از اشیا هم جنس.
۲. [عامیانه] ردیف، دسته، گروه.
۳. (ریاضی ) مجموعه ای از اعداد یک دنبالۀ متناهی یا نامتناهی.
۴. (صفت ) (برق ) متوالی.

۱. سَروری؛ بزرگی.
۲. ریاست.


۱. [عامیانه] مجموعه‌ای از اشیا هم‌جنس.
۲. [عامیانه] ردیف؛ دسته؛ گروه.
۳. (ریاضی) مجموعه‌ای از اعداد یک دنبالۀ متناهی یا نامتناهی.
۴. (صفت) (برق) متوالی.


دانشنامه عمومی

سری در موارد زیر کاربرد دارد:
مدار سری، گونه ای از اتصالات یک مدار الکترونیکی
سری (ریاضیات)، مجموع یک دنباله از گزاره ها
سُری (موسیقی)، نام اصطلاحی در موسیقی سنتی ایران
سری (مردم)، یک قبیله از سرخ پوستان آمریکای میانه
سری (کتاب) یا فَروَست، مجموعه ای از آثار و به ویژه کتاب های مستقل که از نظر موضوع یا سایر جهات با هم نوعی وابستگی دارند

دانشنامه آزاد فارسی

سِری (series)
سِری
عبارتی به صورت مجموع جمله های یک دنباله. سری هم مانند دنباله ممکن است متناهییا نامتناهیباشد، اما در ریاضیات، عمدتاً سری های نامتناهی مورد نظرند و منظور از سری معمولاً سری نامتناهی است. نمادگذاری جمله های سری مانند دنباله است و اگر جملۀ عمومی سری را باan نشان دهند، سری نامتناهی را به شکل a۱ + a۲ + a۳ + .... + an +.... نشان می دهند. مجموع جملۀ اول را معمولاً با sn نشان می دهند. مثلاً برای سری (فرمول ۱)، داریم ،S۳ = ۷/۴ ، S۲=۳/۲ ، S۱ = ۱فرمول ۱:
این مجموع ها به مجموع های جزئیسری معروفند و دنباله ای تشکیل می دهند که اگر این دنباله به یک عدد متناهی با نام حدمیل کند، آن حد را مجموع سری، و سری را همگرامی نامند. در غیر این صورت، سری واگراست. مثلاً سری فوق همگرا و مجموع آن ۲ است، ولی سری واگراست، زیرا حد مجموع های جزئی آن عددی متناهی نیست.

سری (موسیقی). سِری (موسیقی)(series)
در موسیقی، بیان عددی ترتیب نت های یک ردیف آوایی، که با زیرایی آغازکنندۀ یک مرتبط است. میلتون بابیت، آهنگ ساز امریکایی، قانونی قراردادی را برای شماره گذاری سِری ها به صورت فاصله هایی از صفر (همصدا با نت آغازکننده) تا حد بالای یازده نیم پرده، ارائه کرد.

فرهنگستان زبان و ادب

[ریاضی] ← رشته 2
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ← متوالی 1

گویش مازنی

/sari/ پسوندی به معنی متعلق به و مربوط به - تکه ای از پارچه & گوسفندی که پوست سرش سفید و بدنش مشکی باشد

۱پسوندی به معنی متعلق به و مربوط به ۲تکه ای از پارچه


گوسفندی که پوست سرش سفید و بدنش مشکی باشد


واژه نامه بختیاریکا

( سَری (سَرِه) ) درپوش؛ درب
تربه کاه و جوکه برگردن حیوانات اندازند

پیشنهاد کاربران

در پهلوی " رازیگ " برابر نسک فرهنگ کوچک زبان پهلوی از مکنزی و برگردان بانو مهشید میرفخرایی.


واژه اوستایی *سوئیر suireکه امروزه سرّ خوانده میشود به معنای استتار پوشاندن اختفا پنهان کردن است که عرب از آن واژه اسرار را جعل کرده است. سر در زبان پهلوی به شکل sarkota* به معنای راز ثبت شده است

سری به معنای سریال به اردو و پشتو ، سیریز می شود.

واژه سَری ( Sare ) در گویش زبان بختیاری به معنای = دیوانه شدن است، ما بختیاری ها واژه های متفاوتی برای دیوانه داریم، مانند: لیوه، سروشی، کله بنگی، وچند واژه دیگر نیز داریم.

دنباله

رشته، سلسله ، مجموعه


کلمات دیگر: