کلمه جو
صفحه اصلی

ناتوانی


مترادف ناتوانی : بی حالی، درماندگی، رخوت، سستی، ضعف، عجز، کم زوری، نازورمندی، عنن

متضاد ناتوانی : توانمندی

فارسی به انگلیسی

impotence, inability, incapacity, languor, powerlessness, weakness, debility, disability, dotage, failure, helplessness

debility, disability, dotage, failure, helplessness, impotence, inability, incapacity, languor, powerlessness, weakness


فارسی به عربی

اعجاز , عجز

مترادف و متضاد

۱. بیحالی، درماندگی، رخوت، سستی، ضعف، عجز، کمزوری، نازورمندی
۲. عنن ≠ توانمندی


failure (اسم)
کوتاهی، ناتوانی، ورشکستگی، شکست، بدشانسی، قصور، خرابی، عدم موفقیت، واماندگی، درمانگی

weakness (اسم)
سستی، فتور، ضعف، ناتوانی، عیب، نقص، عجز، عدم ثبات، بی اساسی، فترت، بی بنیه گی

asthenia (اسم)
سستی، ضعف، ناتوانی

impotence (اسم)
کاری، عنن، لاغری، ناتوانی، عجز، ضعف جنسی، سستی کمر

impotency (اسم)
کاری، عنن، لاغری، ناتوانی، عجز، ضعف جنسی، سستی کمر

impuissance (اسم)
سستی، عنن، ناتوانی، عجز، ضعف قوای جنسی، کم زوری

infirmity (اسم)
ضعف، ناتوانی، فرتوتی، بی اساسی

inability (اسم)
ناتوانی، عجز، فروماندگی، درماندگی، بی لیاقتی

incapacitation (اسم)
ناتوانی، محجوری

disability (اسم)
ناتوانی، عجز، عدم قابلیت

flivver (اسم)
ناتوانی، اتومبیل ارزان

intolerance (اسم)
ناتوانی، تعصب، عدم تحمل، نابردباری، طاقت فرسایی

disablement (اسم)
ناتوانی، از کار افتادگی، عجز

insufficiency (اسم)
ناتوانی، عجز، کمی، نارسایی، نابسندگی، عدم تکافو، عدم کفایت

intolerancy (اسم)
ناتوانی، تعصب، عدم قبول، عدم تحمل، نابردباری، طاقت فرسایی

incapability (اسم)
ناتوانی، عجز، بی لیاقتی

insufficience (اسم)
ناتوانی، عجز، کمی، نارسایی، نابسندگی، عدم تکافو، عدم کفایت

بی‌حالی، درماندگی، رخوت، سستی، ضعف، عجز، کم‌زوری، نازورمندی ≠ توانمندی


عنن


فرهنگ فارسی

۱ - بی قوتی بی زوری ضعف . ۲ - رنجوری بیماری . ۳ - ضعف و بی حالی .

لغت نامه دهخدا

ناتوانی.[ ت َ ] ( حامص مرکب ) مرض. علت. بیماری. رنجوری. دردمندی. ناتندرستی. علیل بودن. صفت ناتوان :
وز آن ناتوانی که آمد به سام
که بیماری آورد ما را به دام.
فردوسی.
بیماری که اشارت طبیب را سبک دارد هر لحظه ناتوانی بروی مستولی گردد. ( کلیله و دمنه ).
نه آن میوه ای کاو غریب آیدت
کز او ناتوانی نصیب آیدت.
نظامی.
|| فقر. تنگدستی. تهیدستی. بی چیزی. ناداری. بی نوائی. فقیری. درویشی. پریشان حالی. پریشان روزگاری :
که زشت است پیرایه بر شهریار
دل شهری از ناتوانی فگار.
سعدی.
|| عجز. نتوانستن. بیچارگی. قدرت نداشتن. درماندگی :
بوقت جوانی بکن عیش زیرا
که هنگام پیری بود ناتوانی.
فرخی.
الفنجم خیر تا توانم
از بیم زمان ناتوانی.
ناصرخسرو.
یارب از سعدی چه کار آید پسند حضرتت
یا توانائی بده یا ناتوانی درگذار.
سعدی.
هرکه در حال توانائی نکوئی نکند در وقت ناتوانی سختی بیند. ( گلستان ).
چو بر روی زمین باشی توانائی غنیمت دان
که دوران ناتوانیها بسی زیر زمین دارد.
حافظ.
عفو گنهم به ناتوانی کردند
اینجاست که کوه را به کاهی بخشند.
امید همدانی.
|| سستی. ضعف. ( ناظم الاطباء ). ضعف. ( منتهی الارب ). پیری. فرسودگی :
بمن ناتوانی نهاده ست روی
که رنگ رخم کرده همرنگ موی.
فردوسی.
نه گویای سخن از بی زبانی
که جویای طعام از ناتوانی.
نظامی.
چو آمد کنون ناتوانی پدید
بدیگر کده رخت باید کشید.
نظامی.
ز سر بیرون کن ای طالع گرانی
رها کن تا توانی ناتوانی.
نظامی.
نرگس از کف جام ننهد گرچه از رنج خمار
سرفکنده ماند و چندان ناتوانی میکشد.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
|| بیطاقتی. ( آنندراج ). اندوه. غم. الم. ( ناظم الاطباء ). بیقراری. نداشتن تاب و توان و تحمل :
غم عاشقی ناچشیده و لیکن
خروشنده چون عاشق از ناتوانی.
فرخی.

فرهنگ عمید

بی زوری، ضعف، رنجوری.

دانشنامه آزاد فارسی

ناتوانی (disability)
ضعف فرد در انجام کارهای روزمرۀ زندگی، به حدی که گاهی برای انجام این کارها نیاز به کمک پیدا کند. شایع ترین علت ناتوانی در بالغان کاهش تحرک است. در ۱۹۸۸، تقریباً۴.۵ میلیون نفر در انگلستان دچار این مشکل بودند. ناتوانی هایِ شایع عبارت اند از ناتوانی در شنوایی، ناتوانی در مراقبت فردی، ناتوانی در استفادۀ صحیح از دست ها، و بی اختیاری در کنترل ادرار یا مدفوع. ناتوانی ها غالباً ناشی از بیماری های ناتوان کننده ای مثل التهاب مفاصل یا سکتۀ مغزیاند. جراحت ها هم دستۀ بزرگی از علل بروز این عارضه اند. در کودکان، اشکال دیگری از ناتوانی دیده می شود که عبارت اند از ناتوانیِ رشدی، یعنی دست نیافتن به سطح طبیعی در بعضی از جنبه های رفتاری در دوران شیر خوارگی، کودکی و نوجوانی؛ و ناتوانی یادگیری در کودکانی با بهرۀ هوشی طبیعی، یعنی اختلال در یکی از مهارت های شناختی اصلی، از قبیل حرف زدن، خواندن، نوشتن یا محاسبه کردن.

پیشنهاد کاربران

عجز

بی دست و پایی

بی قدرتی. بی زوری. ناتوانی. ضعف : چون اجلش فرارسید از بی دست و پایی نتوانست گریخت. ( گلستان ) .

قاصر آمدن
( مصدر ) عاجز آمدن ناتوان شدن .

از کمر افتادن ؛ کنایه از ناتوان شدن. عاجز شدن. شکسته گردیدن :
هان تا لب شیرین نستاند دلت از دست
کانکه از غم او کوه گرفت از کمر افتاد.
سعدی.


کلمات دیگر: