کلمه جو
صفحه اصلی

راهب


مترادف راهب : تارک، صومعه نشین، عزلت گزین

برابر پارسی : دیرنشین، هیربد

فارسی به انگلیسی

monk


friar, monk, cenobite, votary

friar, monk, votary


فارسی به عربی

راهب

عربی به فارسی

راهب صومعه , راهب درويش و ساءل , راهب , تارک دنيا


مترادف و متضاد

تارک، صومعه‌نشین، عزلت‌گزین


ascetic (اسم)
مرتاض، زاهد، راهب، عابد، تارک دنیا

anchoret (اسم)
گوشه نشین، زاهد، راهب، عابد

hermit (اسم)
گوشه نشین، راهب، عابد، تارک دنیا، منزوی، زاهد گوشه نشین

anchorite (اسم)
گوشه نشین، زاهد، راهب، خلوت نشین

monk (اسم)
راهب، تارک دنیا

cowl (اسم)
راهب، بالاپوش راهبان

فرهنگ فارسی

ترسنده، ترسان، پارساوعابدنصاری، دیرنشین
( اسم ) عابد مسیحی ترسای پارسا و گوشه نشین جمع رهبان راهبین .
بوئس . او در انطاکیه بدنیا آمد و اسقف بود . وی بکشورهای یونان و فرانسه سفر کرد . او را تالیفاتیست در جدل که در یکی از آنها عقید. مسلمانان را در امر توحید و اتحاد رد کرده است .

فرهنگ معین

(هِ ) [ ع . ] (اِ. ) عابد مسیحی ، پارسا و گوشه نشین . جِ رهبان ، راهبین .

لغت نامه دهخدا

راهب. [ هَِ ] ( ع ص ، اِ ) اسم فاعل از رهبة و دیگر مصادر «ر ه ب ». ( از اقرب الموارد ). ترسنده. ( مقدمه لغت میرسید شریف جرجانی ص 3 ).خائف. ( ناظم الاطباء ): هو راهب من اﷲ؛ ای خائف. ( ناظم الاطباء ). || مُقدَّس. ( منتهی الارب ). || زاهد و گوشه نشین. ج ، رهبان. ( از متن اللغة )( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). آنکه از مردم میبرد و در دیر خود بخدای روی آورد و او را عبادت کند. ج ، رهبان و تأنیث آن راهبة. ( از اقرب الموارد ). || عالم دین مسیح که به ریاضت پردازد و از خلق میبرد و به خدای روی آورد. ( از تعریفات جرجانی ). زاهد ترسایان. ( کشاف زمخشری ) ( دهار ) ( السامی فی الاسامی ) ( ترجمان علامه تهذیب عادل چ دبیرسیاقی ص 50 ) ( مهذب الاسماء ) ( شرفنامه منیری ). پارسای ترسایان. ج ، رهبان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پارسا و عابد ترسایان ، و بعضی نوشته اند راهبان اکثر در کمر یا در دست زنجیری دارند. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( مهذب الاسماء ). زاهد و گوشه نشین ترسایان را گویند. ( برهان ). ترسا. روحانی تارک دنیای عیسوی. دانشمندان مذهب نصاری را گویند و آنان اغلب به اعمال و ریاضتهای سخت میپردازند،خوردنیهای لذید را ترک گویند و از پوششهای نرم دوری گزینند. از خلق کنار گیرند و به خدای تعالی روی آورند و این صفات در مذهب حنیف اسلام مذموم و نهی شده است چنانکه در حدیث است : لا رهبانیة فی الاسلام. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). پارسای ترسایان. ج ، رُهبان. رَهابین. رَهابِنَة. رُهبانون. ( منتهی الارب ) :
به بیراه پیدا یکی دیر بود
جهانجوی آواز راهب شنود.
فردوسی.
همانگاه راهب چو آوا شنید
فرود آمد از دیر و او را بدید.
فردوسی.
لباس راهبان پوشیده روزم
چو راهب زان برآرم هر شب آوا.
خاقانی.
راهب که دست داشت ز صد نور بر جهان
شمع شبش ز چوب صنوبر نکوتر است.
خاقانی.
خواجه جان گو مسلسل باش چون راهب که ما
میرداد مجلس از زنار و ساغر ساختیم.
خاقانی.
مسیحم که گاه از یهودی هراسم
گه از راهب هرزه لا میگریزم.
خاقانی.
کیوان که راهبی است سیه پوش دیر هفتم
گفت از خواص ملک چو تو سروری ندارم.
خاقانی.
چون شب اندر آمد آن راهب به صومعه اندر بعبادت ایستاده بود نوری دید که از زمین بر آسمان همی برشد. ( تاریخ سیستان ص 99 ). چون بنزدیک دمشق رسیدند به زر نگاه کردند که از آن راهب بستده بودند همه سفال گشته بود. ( تاریخ سیستان ص 99 ).

راهب . [ هَِ ] (اِخ ) البرموسی . او اسقف قبطی بود و اصلش سریانی یعقوبی از شهر اورفا یا دیاربکر. او راست : 1- حسن السلوک فی تاریخ البطارکه و الملوک مصر. چ مصر 1913 م . 2- الخریدة النفیسة فی تاریخ الکنیسة. چ بولاق 1883م . (از معجم المطبوعات ج 1).


راهب . [ هَِ ] (اِخ ) دیهی است در سوریه واقع در جبل سمعان . (از اعلام المنجد). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 249 و عیون الانباء ج 1 ص 121 شود.


راهب . [ هَِ ] (اِخ ) دیهی است در مصر واقع در منوفیه . وقبر شیخ راهب معروف در آن است . (از اعلام المنجد).


راهب . [هَِ ] (اِخ ) بولس . (قرن 13 م .) او در انطاکیه بدنیاآمد و اسقف بود. وی بکشورهای یونان و فرانسه سفر کرد. او را تألیفاتیست در جدل که آن را خطاب به یکی از دوستان مسلمان خود نوشته است . (از اعلام المنجد).


راهب . [ هَِ ] (ع ص ، اِ) اسم فاعل از رهبة و دیگر مصادر «ر ه ب ». (از اقرب الموارد). ترسنده . (مقدمه ٔ لغت میرسید شریف جرجانی ص 3).خائف . (ناظم الاطباء): هو راهب من اﷲ؛ ای خائف . (ناظم الاطباء). || مُقدَّس . (منتهی الارب ). || زاهد و گوشه نشین . ج ، رهبان . (از متن اللغة)(از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آنکه از مردم میبرد و در دیر خود بخدای روی آورد و او را عبادت کند. ج ، رهبان و تأنیث آن راهبة. (از اقرب الموارد). || عالم دین مسیح که به ریاضت پردازد و از خلق میبرد و به خدای روی آورد. (از تعریفات جرجانی ). زاهد ترسایان . (کشاف زمخشری ) (دهار) (السامی فی الاسامی ) (ترجمان علامه تهذیب عادل چ دبیرسیاقی ص 50) (مهذب الاسماء) (شرفنامه ٔ منیری ). پارسای ترسایان . ج ، رهبان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پارسا و عابد ترسایان ، و بعضی نوشته اند راهبان اکثر در کمر یا در دست زنجیری دارند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). زاهد و گوشه نشین ترسایان را گویند. (برهان ). ترسا. روحانی تارک دنیای عیسوی . دانشمندان مذهب نصاری را گویند و آنان اغلب به اعمال و ریاضتهای سخت میپردازند،خوردنیهای لذید را ترک گویند و از پوششهای نرم دوری گزینند. از خلق کنار گیرند و به خدای تعالی روی آورند و این صفات در مذهب حنیف اسلام مذموم و نهی شده است چنانکه در حدیث است : لا رهبانیة فی الاسلام . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). پارسای ترسایان . ج ، رُهبان . رَهابین . رَهابِنَة. رُهبانون . (منتهی الارب ) :
به بیراه پیدا یکی دیر بود
جهانجوی آواز راهب شنود.

فردوسی .


همانگاه راهب چو آوا شنید
فرود آمد از دیر و او را بدید.

فردوسی .


لباس راهبان پوشیده روزم
چو راهب زان برآرم هر شب آوا.

خاقانی .


راهب که دست داشت ز صد نور بر جهان
شمع شبش ز چوب صنوبر نکوتر است .

خاقانی .


خواجه ٔ جان گو مسلسل باش چون راهب که ما
میرداد مجلس از زنار و ساغر ساختیم .

خاقانی .


مسیحم که گاه از یهودی هراسم
گه از راهب هرزه لا میگریزم .

خاقانی .


کیوان که راهبی است سیه پوش دیر هفتم
گفت از خواص ملک چو تو سروری ندارم .

خاقانی .


چون شب اندر آمد آن راهب به صومعه اندر بعبادت ایستاده بود نوری دید که از زمین بر آسمان همی برشد. (تاریخ سیستان ص 99). چون بنزدیک دمشق رسیدند به زر نگاه کردند که از آن راهب بستده بودند همه سفال گشته بود. (تاریخ سیستان ص 99).
زاهد و راهب سوی من تاختند
خرقه و زنار درانداختند.

نظامی .


آنجا که کار صومعه راجلوه میدهند
ناقوس دیر راهب و نام صلیب هست .

حافظ (از شرفنامه ).


- راهب دیر ؛ راهب دیرنشین . پارسای ترسا که گوشه نشینی برگزیند. بزرگ دیر. رئیس دیر. رجوع به راهب شود :
بتصدیقی که دارد راهب دیر
بتوفیقی که بخشد واهب خیر.

نظامی .


راهب دیرش چو سپه عرضه داد
صد علم عشق برافراختیم .

عطار.


- راهب شدن ؛ پذیرفتن عمل رهبانیت . ترک دنیا کردن . قبول زهد و کناره گیری از دنیا و مادیات . عابد نصرانی شدن : ترهب ؛ راهب شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
- راهب عسلی ؛ زاهد یهودان که پارچه ٔ زرد بجهت علامت دارند چه عسلی پارچه ٔ زرد را گویند. یهودان برای امتیاز بر دوش جبه ٔ خود دوزند. (برهان ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). آن پارچه را غیار نیز گویند.
- || خوش آینده و مقبول خلق ، چه معنی عسل خوش آینده ساختن حق تعالی است کسی را بسوی خلق . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
- دیر راهب ؛ عبادتگاه راهب . جای عبادت تارکان دنیا و زاهدان عیسوی .
- امثال :
از راهب طماع تر است .
|| عالم ترسایان و جهودان . ج ، رهبان . (کشاف زمخشری ). || رابط. (منتهی الارب ). || شیر بیشه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. کسی که در دیر به سر می برد و به عبادت مشغول است، پارسا و عابد نصاری، دیرنشین.
۲. (صفت ) [قدیمی] خائف، ترسنده، ترسان.

دانشنامه عمومی

راهب (به انگلیسی: monk) (گرفته شده از واژه یونانی μοναχός, monachos به معنای تنها و گوشه نشین) شخصی است که اصول ریاضت و مرتاضی که وظیفه ایست دینی را انجام می دهد و تنها یا همراه با دیگر راهبان زندگی می کند. راهب ممکن است فردی باشد که تصمیم گرفته زندگیش را وقف خدمت به نوع بشر کند یا می تواند زاهد و مرتاض باشد که داوطلبانه برمی گزیند تا جریان اصلی زندگی را ترک گفته و زندگی خود را در دعا و تفکر گذران کند. این مفهومی دیرینه و کهنی است و می توان آن را در ادیان و فلسفه های بسیاری یافت.این لفظ در زبان یونانی برای زنان نیز قابل کاربرد است، اما در انگلیسی مدرن به طور عمده فقط برای مردان استفاده می شود در صورتی که معمولاً از واژهٔ راهبه (به انگلیسی: nun) برای راهبان زن به کار می برند.اگرچه اصطلاح monk خاستگاهی مسیحی دارد، اما در زبان انگلیسی می توان آن را با معانی مشابه و آزادانه هم برای مردان و زنان تارک و راهب از دیگر ادیان و زمینه ها و ریشه های فلسفی به کار برد.راهب واژه ای عمومی و کلی است و در نتیجه ممکن است در بعضی از سنتهای مذهبی و فلسفی با اصطلاحات دیگری چون عابد و زاهد (ascetic) قابل تعویض باشد. اما عمومی بودن این واژه به معنای استفاده و جایگزین کردن آن با اصطلاحاتی که به انواع خاص راهب دلالت دارند نیست.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] به کسانی از مسیحیان که با ترک لذت های دنیوی به عبادت و ریاضت های نفسانی می پردازند راهب گفته می شود.
پارسا ی مسیحی،به عابد و زاهد مسیحی که با ترک لذتهای دنیایی، به ریاضت نفس و عبادت خدا روی آورده راهب گویند.
ابواب فقهی که از راهب بحث شده
از احکام آن در باب جهاد سخن گفته اند.
احکام راهب
...

جدول کلمات

ترسا

پیشنهاد کاربران

ترسا، تارک، صومعه نشین، عزلت گزین، دیرنشین، هیربد

زاهد ترسایان. [ هَِ دِ ت َ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) راهب. ( ترجمان القران ) .

دیرانی ، دیر نشین

عابد مسیحی، ترسای پارسا و گوشه نشین


کلمات دیگر: