راهب . [ هَِ ] (ع ص ، اِ) اسم فاعل از رهبة و دیگر مصادر «ر ه ب ». (از اقرب الموارد). ترسنده . (مقدمه ٔ لغت میرسید شریف جرجانی ص
3).خائف . (ناظم الاطباء): هو راهب من اﷲ؛ ای خائف . (ناظم الاطباء). || مُقدَّس . (منتهی الارب ). || زاهد و گوشه نشین . ج ، رهبان . (از متن اللغة)(از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آنکه از مردم میبرد و در دیر خود بخدای روی آورد و او را عبادت کند. ج ، رهبان و تأنیث آن راهبة. (از اقرب الموارد). || عالم دین مسیح که به ریاضت پردازد و از خلق میبرد و به خدای روی آورد. (از تعریفات جرجانی ). زاهد ترسایان . (کشاف زمخشری ) (دهار) (السامی فی الاسامی ) (ترجمان علامه تهذیب عادل چ دبیرسیاقی ص
50) (مهذب الاسماء) (شرفنامه ٔ منیری ). پارسای ترسایان . ج ، رهبان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پارسا و عابد ترسایان ، و بعضی نوشته اند راهبان اکثر در کمر یا در دست زنجیری دارند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). زاهد و گوشه نشین ترسایان را گویند. (برهان ). ترسا. روحانی تارک دنیای عیسوی . دانشمندان مذهب نصاری را گویند و آنان اغلب به اعمال و ریاضتهای سخت میپردازند،خوردنیهای لذید را ترک گویند و از پوششهای نرم دوری گزینند. از خلق کنار گیرند و به خدای تعالی روی آورند و این صفات در مذهب حنیف اسلام مذموم و نهی شده است چنانکه در حدیث است : لا رهبانیة فی الاسلام . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). پارسای ترسایان . ج ، رُهبان . رَهابین . رَهابِنَة. رُهبانون . (منتهی الارب )
: به بیراه پیدا یکی دیر بود
جهانجوی آواز راهب شنود.
فردوسی .
همانگاه راهب چو آوا شنید
فرود آمد از دیر و او را بدید.
فردوسی .
لباس راهبان پوشیده روزم
چو راهب زان برآرم هر شب آوا.
خاقانی .
راهب که دست داشت ز صد نور بر جهان
شمع شبش ز چوب صنوبر نکوتر است .
خاقانی .
خواجه ٔ جان گو مسلسل باش چون راهب که ما
میرداد مجلس از زنار و ساغر ساختیم .
خاقانی .
مسیحم که گاه از یهودی هراسم
گه از راهب هرزه لا میگریزم .
خاقانی .
کیوان که راهبی است سیه پوش دیر هفتم
گفت از خواص ملک چو تو سروری ندارم .
خاقانی .
چون شب اندر آمد آن راهب به
صومعه اندر بعبادت ایستاده بود نوری دید که از زمین بر آسمان همی برشد. (تاریخ سیستان ص
99). چون بنزدیک دمشق رسیدند به زر نگاه کردند که از آن راهب بستده بودند همه سفال گشته بود. (تاریخ سیستان ص
99).
زاهد و راهب سوی من تاختند
خرقه و زنار درانداختند.
نظامی .
آنجا که کار صومعه راجلوه میدهند
ناقوس دیر راهب و نام صلیب هست .
حافظ (از شرفنامه ).
-
راهب دیر ؛ راهب دیرنشین . پارسای ترسا که گوشه نشینی برگزیند. بزرگ دیر. رئیس دیر. رجوع به راهب شود
: بتصدیقی که دارد راهب دیر
بتوفیقی که بخشد واهب خیر.
نظامی .
راهب دیرش چو سپه عرضه داد
صد علم عشق برافراختیم .
عطار.
-
راهب شدن ؛ پذیرفتن عمل رهبانیت . ترک دنیا کردن . قبول زهد و کناره گیری از دنیا و مادیات . عابد نصرانی شدن : ترهب ؛ راهب شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
راهب عسلی ؛ زاهد یهودان که پارچه ٔ زرد بجهت علامت دارند چه عسلی پارچه ٔ زرد را گویند. یهودان برای امتیاز بر دوش جبه ٔ خود دوزند. (برهان ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). آن پارچه را غیار نیز گویند.
- || خوش آینده و مقبول خلق ، چه معنی عسل خوش آینده ساختن حق تعالی است کسی را بسوی خلق . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
-
دیر راهب ؛ عبادتگاه راهب . جای عبادت تارکان دنیا و زاهدان عیسوی .
-
امثال :
از راهب طماع تر است .
|| عالم ترسایان و جهودان . ج ، رهبان . (کشاف زمخشری ). || رابط. (منتهی الارب ). || شیر بیشه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).