مترادف رب : آفریدگار، الله، باریتعالی، پروردگار، خدا، مرق، یزدان، ارباب، صاحب، مالک، مخدوم
برابر پارسی : دادار، خداوند، خدا، پروردگار
lord, master
inspissated juice
۱. آفریدگار، الله، باریتعالی، پروردگار، خدا، مرق، یزدان
۲. ارباب، صاحب، مالک، مخدوم
آفریدگار، الله، باریتعالی، پروردگار، خدا، مرق، یزدان
ارباب، صاحب، مالک، مخدوم
(رَ بّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خداوند. 2 - مالک ، ارباب .
( رُ) [ ع . ] (اِ.) آب گوجه فرنگی ، انار و غیره را گرفته می جوشانند و از آن مادة غلیظ و خوش رنگی به دست می آید که برای خوش رنگ و خوشمزه شدن انواع غذاها از آن استفاده می کنند.
رب . [رُ ب ُ ] (ع حرف ) رُب ّ. ربما. ربما گاهی رُب ُ آمده است . (از متن اللغة) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
رب . [ رِب ب ] (ع اِ) رُب ّ. جماعت کثیر یا ده هزار. (منتهی الارب ). رجوع به رباب شود.
رب . [ رُ ] (ع حرف ) رُب ّ. ربما. ربما گاهی رُب آمده است . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به ربما شود.
رب . [ رُب ب / رُ ] (از ع ، اِ) فشرده و عصاره و آب برخی میوه ها یا گیاهها که اندکی جوشانیده شود تا ستبر و غلیظ گرددچون انار و گوجه و سس و جز آن . عصاره ٔ هر چیز که به قوام آورند چون رب انار، رب به ، رب انگور. (لغت محلی شوشتر) (از شعوری ج 2 ورق 21). شیره ٔ ستبر از هر ثمر بعد فشاردن آن . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، شیره ای از هر میوه ای که آن را قوام آورده ستبر کرده باشند مانند رب انار و رب سیب و جز آن . (ناظم الاطباء). آب انگور و انار و سیب و غیره که بپزند، تا غلیظ شود. (غیاث اللغات ): ضرع الرب ؛ خوب ناپخت شیره را. (منتهی الارب ). ج ، رُبوب ، رِباب . (از متن اللغة). مفرد ربوب است و درنزد پزشکان عبارت است از اینکه آب گیاهها و میوه ها را بگیرند و بجوشانند و گرفتن آب آنها نیز بوسیله ٔ کوبیدن و فشردن و سپس صاف کردن ، وزآن پس بوسیله ٔ پختن یا بر آفتاب نهادن ، غلیظ شدن و بعداً مورد استعمال قرار دادن باشد. (از اختیارات بدیعی ): خلاص ؛ رب خرما.(منتهی الارب ). دبوس ؛ رب خرما که در روغن داغ اندازند تا گداخته شود و روغن را بگرداند. (منتهی الارب ).
اقسام رب ها: ربها که در طب بکار است ، رب گلابی ، رب انار، رب سیب ، رب غوره ، رب ریواس (ریوند)، رب توت ، رب گوز، رب شاهتوت ، رب بسر، رب آلوسیاه ، و... برای شرح آنها رجوع به ذخیره ٔ خوارزمشاهی باب پانزدهم از گفتار دوم از قراوادین ، ترکیبات زیر شود. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- رب آلاس ؛ رب مورْد افشره . قی و اسهال و حالت تهوع را قطع میکند.برای تهیه ٔ آن دانه های مورْد را می پزند تا بجوشد و صاف شود و چندان روی آتش بماند تا سفت تر گردد. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ).
- رب آلو ؛ تبهای تیز را دفع دهد و دفع عطش کند و طبیعت را نرم گرداند. برای بدست آوردن ابتدا آلو را صاف کرده بجوشانند تا ربعی بماند یا آب آلو را بجوشانند تا نصفی بماند.پس از آن صاف کنند و به اندازه ٔ آن نبات مصری یا قند سپید صاف کرده آمیخته بجوشانند تا غلیظ شود. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ، ذیل آلو).
- رب الحصرم ؛ غوره افشره . غوره افشرج . (از مفردات ابن بیطار). ضریر انطاکی گوید: برای عطش و تبهای گرم و رانش شکم سودمند است . (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ).
- رب الخشخاش ؛ برای دفع سرفه و تقویت سینه سودمند است . (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ).
- رب الرمّان ؛ انار فشره . تبها و عطش فرونشاند و معده را تقویت کند و سرفه و ترشی معده را برطرف سازد. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ).
و رجوع به رب انار ترش و رب انار شیرین در همین ترکیب ها شود.
- رب الریباس ؛ رب ریواس . رب ریوند. ضریر انطاکی گوید: مفرح است و برای خفقان و ضعف معده و کبد و طحال سودمند است و آن از لطیف ترین رب ها و از حیث اثر از قویترین داروهاست . (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ). و رجوع به ترکیب رب ریواج شود.
- رب السفرجل ؛ به افشره . قی و اسهال و حالت تهوع را برطرف کند و برای تقویت معده و رفع عطش سودمند است . برای تهیه ٔ آن به را روی آتش میگذارند و چندان بجوشانند تا صاف و سفت گردد. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ). و رجوع به به افشره شود.
- رب السوس ؛ اثرآن بیشتر بر سرفه و سینه درد و سردرد است . (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ). رب شیرین بیان . (یادداشت مرحوم دهخدا). عصاره ٔ سوسن است . (از اختیارات بدیعی ). عصاره ٔ مشک . برای ساختن آن در محلی که سوسن تر و تازه باشد آنرا بگیرند و نیمکوب کرده دو سه روز در آفتاب بخیسانند و بعد از آن در دیگ انداخته بجوشانند تا به ریع آید، بعد از آن صاف کرده باز بجوشانند تا بقوام آید و قرصها نگاه دارند و بوقت حاجت استعمال نمایند فایده ٔتمام کند. (میزان الادویه ). صاحب اختیارات بدیعی آرد:عصارةالمشک ، عصاره ٔ سوسن است و رب السوس خوانند، طبیعت وی معتدل بود در حرارت و برودت و رطوبت ، و در وی قبض اندک بود و خشونت قصبه ٔ شش را نافع بود و مثانه و تشنگی قطع کند. (از اختیارات بدیعی ، ذیل حرف ع ).
- رب العنب ؛ رب انگور. در دیلم دوشاب ترش نامند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به دبس در تذکره ٔ ضریر انطاکی و همین لغت نامه شود.
- رب القَرَظ ؛اقاقیا و آن عصاره ٔ خرنوب شجرالسنط است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- رب انار ترش ؛ فشرده و جوشانده ٔ اناری که شیرین نباشد. طبیعت را قبض کند و صفرا را فرونشاند و جگر را قوت دهد. برای بدست آوردن آن انار ترش را صاف کرده بجوشانند تا ربعی بماند یا آب انار را بجوشانند تا نصفی بماند، آنگاه آن را صاف کنند و بهمان اندازه نبات مصری با قندسفید صاف کرده آمیخته بجوشانند تا غلیظ شود. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ، ذیل انار).
- رب انار شیرین ؛ فشرده و جوشانده ٔ دانه های انار که شیرین باشد. سرفه را نفع دهد و نفث الدم را سودمند آید و شکم را نرم گرداند. برای طرز تهیه ٔ آن رجوع به ترکیب رب انار ترش شود. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ذیل انار).
- رب ریواج ؛ قی و اسهال را دفع کند و خون را ببندد و عطش را تسکین دهد و به معده نیک بود و صفرا فرونشاند. برای طرز تهیه ٔ آن رجوع به رب انار ترش و همچنین رجوع به رب الریباس و رب ریوند شود. (از تحفه حکیم مؤمن ).
- رب ریوند ؛ رب الریواس . رب ریواج . رجوع به این دو ترکیب شود.
- رب سیب ؛ دل را قوت دهد و طبیعت را قبض کند و قی و غثیان را ساکن گرداند. برای طرز تهیه ٔ آن رجوع به رب انار ترش شود. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). ضریر انطاکی در ذیل رب التفاح گوید: برای خفقان و ضعف قلب و معده و دهان و قی سودمند است . (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ).
- رب شاه توت ؛ اورام حلق و خناق را سودمند بود. برای تهیه ٔ آن شاه توت را بجوشانند تا نصفی بماند آنگاه آن را صاف کنند و بهمان اندازه نبات مصری یا قند سفید صاف کرده آمیخته میجوشانند تا غلیظ شود. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ، ذیل شاه توت ).
|| می پخته . (دهار). می پخته . ج ، رباب ، ربوب . (مهذب الاسماء). || دُرد روغن . آب سطبر از هر چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از متن اللغة). || طلای ناسره . (از متن اللغة). || رِب ّ.جماعت کثیر یا ده هزار. (منتهی الارب ). || نام جمادی الاولی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
رب . [ رَب ْ ب ِ ] (ع منادا، صوت ) مخفف ربی . خدای من : و اذ قال ابراهیم رب ارنی کیف تُحْی ِ الموتی قال او لم تؤمن قال بلی ولکن لیطمئن قلبی . (قرآن 260/2)، و چون گفت ابراهیم بپروردگار من بنمای بمن چگونه زنده میگردانی مردگان را، گفت باور نمیداری ؟ گفت آری باور میدارم ولکن تا آرمیده شود دل من . (تفسیرابوالفتوح رازی ج 2 ص 174). و اذ قال ابراهیم رب اجعل هذا بلداً آمناً... (قرآن 126/2)؛ چون گفت ابراهیم بارخدایا بکن این شهر را شهری ایمن . (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 1 ص 298). و قال نوح رب لاتذر علی الارض من الکافرین دَیّاراً. (قرآن 27/71)؛ و گفت نوح پروردگارا مگذار بر روی زمین از کافران هیچ ساکنی را. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 131). رب اغفر لی و لوالدی ّ و لمن دخل بیتی مؤمناً... (قرآن 28/71)؛ پروردگار من بیامرز مرا و پدر و مادر مرا و هر کسی را که درآید در خانه ٔ من مؤمن . (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 131).
فرخی .
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387).
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
مولوی .
مولوی .
سعدی .
سعدی .
رب . [ رَب ب ] (ع مص ) فراهم آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (از متن اللغة). جمع کردن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغة زوزنی ). || افزون کردن . (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (دهار) (مصادر اللغة زوزنی )(مجمل اللغة) (از متن اللغة). ربو. (منتهی الارب ). || لازم گرفتن . (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از متن اللغة). || آرام نمودن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || اقامت ورزیدن . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). || مهتری کردن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغة زوزنی ). مهتری کردن بر قومی . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة). || نیکو کردن کار را و تمام و کامل گردانیدن آن را: رب الامر و کذا رب ضیعته ؛ ای اصلحها. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). تمام کردن .(دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغة زوزنی ). || خوشبو کردن روغن را: رب الدهن ؛ خوشبو گردانید روغن را. (از متن اللغة) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مالک چیزی گردیدن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ): رب الشی ٔ و کذا رببت القوم ؛ ای مسستهم و کنت فوقهم ؛ قال ابونصر هو من الربوبیة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || نیکو کردن مشک را. رُب ّ. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || قرار دادن در مشک رب را: رب ّ الزق ّ؛ قرار داد رُب را در مشک . (از متن اللغة). || پروردن کودک را تا بالغ گردد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). پروردن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغة زوزنی ) (مجمل اللغة). تربیت کردن . || حفظ و نگهداری کردن ، و فی الحدیث : لک نعمه تربها. (از متن اللغة). || بچه آوردن گوسپند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
رب . [رُب ب ] (ع مص ) نیکو گردانیدن مشک را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ).
رب .[ رُب ْ ب َ ] (ع حرف جر) حرف جر، یا اسم . (دهار) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). بسا، و آن حرف جارّ است و درنیاید مگر بر نکره ، یا اسم است . (آنندراج ). بسیار. (غیاث اللغات ) (منتخب اللغات ). چند بار. بسیار بار. (ناظم الاطباء). بسا، و آن حرف جارّ است و درنیایدمگر بر نکره ، یا اسم است ، و گفته شده است کلمه ٔ تقلیل است و در مقام مباهات برای تکثیر آید و یا برای هردو یا برای هیچکدام گذاشته نشود بلکه آن دو معنی ازسیاق جمله فهمیده میشود، و تاء بر آن اضافه شود و گفته شود رُبّة، و ما داخل شود تا ممکن شود به تشدید یا بتخفیف ، بعد از آن فعل بیاید پس گفته میشود: رُب ّو رُبّت و ربّتما بالضم و بالفتح ، و ربما آمده است ، رُب و رب و گاهی هاء بر آن داخل میشود و رُبَّه ُ رجلاًقد ضربته گفته شود، پس وقتی که به هاء اضافه میکنیم و آن مجهول است رجلاً را نصب میدهیم به اعتبار تمیز بودن و این هاء بر لفظ واحدی است در هر حال ، و کوفیان حکایت کرده اند: ربه رجلاً قد رأیت و ربهما رجلین وربهم رجالاً و ربهن نساء، پس آنانکه آن را واحد میگیرند گویند که آن کنایه است از چیز مجهولی ، و آنانکه واحد نمیگیرند گویند آن «ربما» جمله است چنانکه بکسی گویند ما لک جوار (چند جاریه داری ؟) گوید: ربهن قد ملکت ، و رب در نزد نحویان جواب است . (از منتهی الارب ). مؤلف اقرب الموارد افزاید: آن در حکم زاید است و بچیزی متعلق نمیشود و در نکره شرط کرده اند بعد از آن که موصوف باشد تا بتواند مبتدا قرار بگیرد و این درصورتی است که «ما» بدان افزوده نشده باشد ولی وقتیکه «ما» افزوده شد آن را از عمل بازمیدارد و در اینصورت به اسمهای معرفه و همچنین به فعل وارد میشود و گویی ربما زید قائم ، ربما قام زید، و ممکن است گاهی عمل کند (با وجود داشتن ما) مانند: «ربما ضربة بسیف صقیل ». (از اقرب الموارد). و رجوع به متن اللغة و اقرب الموارد شود. || اندک . (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (غیاث اللغات ) (منتخب اللغات ) (از ناظم الاطباء). || اکثر اوقات . || گاهگاه . بعضی اوقات . وقت بوقت . || شاید. اتفاقاً. (ناظم الاطباء).
ناصرخسرو.
خاقانی .
مولوی .
مولوی .
ملک الشعراء بهار.
شهید بلخی .
منجیک .
اورمزدی .
(منسوب به خیام ).
(منسوب به خیام ).
سنائی .
انوری .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
حافظ.
حافظ.
حافظ.
حافظ.
جامی .
آذر بیگدلی .
صفار.
(منسوب به لطفعلی خان زند).
ملک الشعراء بهار.
؟
؟
خاقانی .
سوزنی .
نظامی .
خاقانی .
خاقانی .
مولوی .
آب انگور، آب انار، گوجهفرنگی، یا میوۀ دیگر که آن را بجوشانند تا غلیظ شود.
پروردگار؛ خداوند.
رب آب میوه ی جوشیده و قوام آمده