شمر
فارسی به انگلیسی
Shemr, general who slew Imam-Hossein, cruel person
reservoir
فرهنگ فارسی
آبگیر، تالاب، حوض کوچک
شر شمر بدی سخت بدی شدید
فرهنگ معین
(ش ) (اِ.) 1 - شمر بن ذی الجوشن قاتل امام حسین (ع ). 2 - (کن .) شخص بسیار خشن و سختگیر و ظالم و بدخو. ؛ ~ هم جلودار کسی نبودن کنایه از: هیچ چیز یا هیچ قدرتی توانایی ممانعت از خلاف کاری یا تندروی کسی را نداشتن .
(شَ مَ) (اِ.) 1 - آبگیر. 2 - حوض کوچک .
(شَ مَ ) (اِ. ) ۱ - آبگیر. ۲ - حوض کوچک .
لغت نامه دهخدا
چو آب اندر شمر بسیار ماند
زهومت گیرد از آرام بسیار.
بلکه پیش کف تو کرد نداند شمری.
شهان شراب زده بر کناره های شمر.
به قیاس عدد قطره باران به شمر.
زشت باشد که بگویی به شمر باشد یم.
پر کن از خون بداندیش و عدو هر شمری.
طبقها برسر سنگین مراجل.
گیرد شمر آب دگر صورت و آثار.
دیدار ز یک حلقه بسی سیمین منقار.
هرگه که در آن آب چکد قطره امطار.
ماغ را اندر شمرها سرد شد جای شناه.
جز بر کنار آن آب یاقوت بر شجر نیست.
اوست دریا و دگر یکسره عالم شمر است.
زره به روی خود اندرکشند هر شمری.
وز دیدگان کنارم همچون شمر شود.
ز آب چشم کنارم همی شمر دارد.
بحر با طبع او شمرباشد.
طبع او بحر گشت و بحر شمر.
شمر. [ ش َ ](ع مص ) خرامیدن در رفتار. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از غیاث ). گشنی کردن در رفتن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). || کوشیدن در رفتار. سرعت نمودن و بشتاب رفتن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درودن خرما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). درودن خرما یا چیدن میوه ٔ آن . (از اقرب الموارد). || نفرت نمودن نفس از چیزی که ناخوش دارد آنرا. (منتهی الارب ).
شمر. [ ش َ م ِ ] (اِخ ) ابن افریقیس ، بانی سمرقند یا اول کسی که آنرا فتح کرده ، و قیل انه غزا مدینة السغد فقلعها فقیل شمرکند فعربت سمرقند و اسکان المیم و فتح الراء لحن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شمربن افریقیس بن ابرهه بن حارث الرایش از ملوک یمن بر ماوراءالنهر استیلا یافت و شهر سمرکند را بنا کرد . (حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 92). چون ناشر بمرد پس از او کشورش به شمربن افریقیس بن ابرهه رسید. وی پانصد هزار سپاه گرد کرد و به عراق اندرشد... وی از عراق به سوی چین رفت وچون در راه به سغد رسید، مردم آن دیار گرد آمدند و در سمرقند متحصن شدند و او ایشان را شهربند کرد از هر سوی ... و شهر را ویران کرد و آنرا «شمرکند» نامید،یعنی ویران شده ٔ شمر و تازیان آنرا معرب کردند و سمرقند گفتند. (از احوال و اشعار رودکی ص 124 و 125).
شمر. [ ش َم ْ م َ ] (اِخ ) مجموعه ٔ قبایلی که به عرب یمن انتساب دارند و بین آنان و عنزی دشمنی قدیم است . مرکز قبیله های شمر در بلاد «طی » در شمال بلاد عرب ، الجزیره ، بین النهرین ، حوالی دجله و فرات است . مرجع آنها «دیرالزور»است . از شعب شمر «بنوتمیم » می باشد. افراد این قبایل به تعلیمات وهابیه متمایلند. (فرهنگ فارسی معین ).
شمر. [ ش ِ ] (اِخ ) ابن لهیعه ٔ حمیری . ملقب به ذوالجناح . (یادداشت مؤلف ): یکی از ملوک یمن که او را شمر ذوالجناح گفتند خروج کرده بود تا ماوراءالنهر گرفته و غارتها کرده و از آنجا به صین رفته و قصه ٔ آن دراز است . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 85).
شمر. [ ش ِ ] (ع ص ) رجل شمر؛ مرد آزموده کار رسا ودانای در امور. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). کارآزموده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دانای امور. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || مرد سخی . (ناظم الاطباء). جوانمرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
شمر. [ ش ِم ْ م ِ] (ع ص ) شر شمر؛ بدی سخت . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بدی شدید. (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء).
- ستاره شمر ؛ ستاره شناس . منجم . (یادداشت مؤلف ) :
به سام نریمان ستاره شمر
چنین گفت کای گرد زرین کمر.
فردوسی .
رجوع به ماده ٔ ستاره شمر شود.
|| امر به شمردن . (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به شمردن شود.
چو آب اندر شمر بسیار ماند
زهومت گیرد از آرام بسیار.
دقیقی .
بحر جایی که کف راد تو باشد شمریست
بلکه پیش کف تو کرد نداند شمری .
فرخی .
تو بر کناره ٔ دریای شور خیمه زده
شهان شراب زده بر کناره های شمر.
فرخی .
گر هنر باید هست ار که سخا باید هست
به قیاس عدد قطره ٔ باران به شمر.
فرخی .
ابر پیش کف او همچو بر یم شمر است
زشت باشد که بگویی به شمر باشد یم .
فرخی .
پادشا باش و ولی پرور و بدخواه شکر
پر کن از خون بداندیش و عدو هر شمری .
فرخی .
ز یخ گشته شمرها همچو سیمین
طبقها برسر سنگین مراجل .
منوچهری .
وآنگه که فروبارد باران بقوت
گیرد شمر آب دگر صورت و آثار.
منوچهری .
گردد شمر ایدون چو یکی دام کبوتر
دیدار ز یک حلقه بسی سیمین منقار.
منوچهری .
آن دایره ها بنگر اندرشمر آب
هرگه که در آن آب چکد قطره ٔ امطار.
منوچهری .
رنگ را اندر کمرها تنگ شد جای گریغ
ماغ را اندر شمرها سرد شد جای شناه .
؟ (از لغت فرس اسدی ).
آبی که جز دل وجان آن آب را شمر نیست
جز بر کنار آن آب یاقوت بر شجر نیست .
ناصرخسرو.
آنکه زی دانا دریای خرد خاطر اوست
اوست دریا و دگر یکسره عالم شمر است .
ناصرخسرو.
ز بیم تیغ چو تو بگذری به آذر و دی
زره به روی خود اندرکشند هر شمری .
ناصرخسرو.
هر ساعتی ز عشق تو حالم دگر شود
وز دیدگان کنارم همچون شمر شود.
مسعودسعد.
ز توبه ٔ دل رویم همی کند چون زر
ز آب چشم کنارم همی شمر دارد.
مسعودسعد.
چرخ با قدر او زمین گردد
بحر با طبع او شمرباشد.
مسعودسعد.
قدر او چرخ گشت و چرخ زمین
طبع او بحر گشت و بحر شمر.
مسعودسعد.
از آتش فراق دل آتشکده شده ست
وز آب این دو دیده کنارم همی شمر.
مسعودسعد.
آب جوی ار ز بحر بازگری
بحر از آن سپس شمر شمری .
سنایی .
نبود از عفونتی خالی
آب صافی که در شمر باشد.
(از مقامات حمیدی ).
دیده ٔ چون عبهرش دیدم شمر شد چشم من
گر شمر شدچشم من از بهر آن عبهر سزد.
سوزنی .
در جنب رای روشن و کف جواد تو
خورشید کم ز ذره و دریا کم از شمر.
سوزنی .
گردون بر نتایج کلکت بود عقیم
دریا بر لطائف طبعت بود شمر.
انوری .
کرته بر قد غزالان چو قبا بشکافید
چشمه از چشم گوزنان چو شمر بگشایید.
خاقانی .
چه عجب زآنکه گوزنان ز لعابی برمند
که هزبرانش در آب شمر انداخته اند.
خاقانی .
چون دل تو گفته باشم سخن از جهان نگویم
که چو بحر برشماری سخن از شمر نیاید.
خاقانی .
گرنه خزف شد خریف از چه تلف میکند
بر شمر از دست باد سیم و زر بیشمار.
خاقانی .
گفته ٔ من به فال دارد از آنک
مدد بحر جز شمر نکند.
ظهیر فاریابی .
زین راه چو بگذری نشان نیست
چه لایق هر قدم شمربود.
عطار.
- مرغ شمر ؛ مرغ آبگیر. مرغابی :
مرغ شمر رامگر آگاهی است
کآفت ماهی درم ماهی است .
نظامی .
|| جوی کوچک و خرد. جدول آب . (برهان ) (ناظم الاطباء). جوی خرد. (فرهنگ اوبهی ). || آب ایستاده در شکافهای سنگ . (ناظم الاطباء) (از برهان ). || هر جای که آب ایستاده باشد از زمین و کوه و پای درخت خواه آب باران بود و یا جز آن . (از برهان ). || نوردآب و گرداب . || سرشیر و قیماق . (ناظم الاطباء) (از برهان ). سرشیر که به هندی ملایی گویند.(از غیاث ) (آنندراج ). || رازیانه . رازیانج . شمار. (یادداشت مؤلف ). رجوع به رازیانه شود.
من حسین وقت و نااهلان یزید و شِمْر من
روزگارم جمله عاشورا و شروان کربلا.
خاقانی .
- امثال :
دیگر حالا شمر جلودارش نمی شود . (یادداشت مؤلف ).
فرهنگ عمید
۲. شمرنده، شمارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): ستاره شمر، روزشمر.
۱. آبگیر، تالاب: همچو روی رومیان از ابر رنگین شد چمن / همچو موی زنگیان از باد پرچین شد شمر (قطران: ۱۱۱ ).
۲. حوض کوچک.
۱. آبگیر؛ تالاب: ◻︎ همچو روی رومیان از ابر رنگین شد چمن / همچو موی زنگیان از باد پرچین شد شمر (قطران: ۱۱۱).
۲. حوض کوچک.
۱. = شمردن
۲. شمرنده؛ شمارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ستارهشمر، روزشمر.
دانشنامه عمومی
مُختار ثَقَفی
عاشورا
کربلا
تعزیه
شمر بن ذی الجوشن ضبابی، از مردم کوفه بود. او قاتل حسین پسر علی است. وی در دوران خلافت علی بن ابی طالب طرفدار وی به شمار می رفت و در جنگ صفین با معاویه در سپاه علی بن ابیطالب حضور داشت و در همان جنگ (صفین) جانباز شد اما بعداً به خوارج ملحق شد.
سال ۶۱ هجری قمری با حرکتِ حسین بن علی به سوی عراق، شمر اخبارِ این حرکت را دقیقاً پیگیری می کرد. در تاریخ این واقعه، شمر بن ذی الجوشن در چند جا نقش اساسی داشت:
زمانی که مختار ثقفی در سال ۶۶ هجری برای خونخواهی حسین بن علی قیام کرد، شمر از کوفه فرار کرد. یکی از غلامان مختار، به دنبال او رفت ولی شمر، غلام را کشت و بعد به قریه دیگری فرار کرد و از آنجا هم باز به قریه «کلتانیه» تا اینکه سپاهیان مختار در آن جا، او را محاصره کردند. یاران شمر همگی پا به فرار گذاشتند. خود او هم فرصت نکرد تا لباس رزم بپوشد، پارچه ای به خود پیچید و با نیزه در مقابل سپاه مختار ایستاد تا اینکه از پای درآمد. در روایتِ دیگری؛ سردار ایرانی سپاه مختار به نام کیان (ابوعمره)، شمر را دستگیر کرد و نزدِ مختار آورد. مختار ثقفی، سر او را از بدن جدا کرد و بدنش را درونِ دیگی پر از روغنِ جوشان انداخت. سپس، یارانِ مختار سرش را لگدکوب کردند و نزد محمد بن حنفیه فرستادند تا تسکینی بر وی باشد. البته چند روایت در مورد نحوه قتل وی وجود دارد.
یکی از چهره های معروف در اوایل از قبیله، حاتم طایی (در۵۷۸) است. او یک مسیحی عرب در داستان های هزار و یک شب و مشهور به سخاوتمندی و مهمان نوازی است. منابع تاریخی اسلامی گزارش می دهند که پسرش، عودی بن حاتم، که گاهی اوقات به عنوان «پادشاه» طایی اشاره می شود به قبل از رحلت محمد اسلام می آورد. همچنین آمده است که زید الخیر، یکی از اعضایی خاندان طیء است که خاندانش را به همراهی با محمد ترغیب می کند.
نسبت این خاندان به شمر بن عبدالله بن جذیمة بن زهیر بن ثعلبة بن سلامان بن ثعل بن عمرو بن الغوث بن طیء.
از طوایف قدرتمند منشعب از این قبیله آل رشید است
دانشنامه آزاد فارسی
ناحیه ای در نجد، واقع در شمال شبه جزیرۀ عربی، از مناطق کشور عربستان سعودی. نام آن برگرفته از قبیله ای است که در این ناحیه می زیستند و برخی از طوایف آن به عراق و سوریه کوچیدند. مهم ترین شهر آن، حائل است. کوه های معروف به جبل شَمَّر در آن جاست و دو رشته کوه موازی اَجاء و سَلمی در همین ناحیه است. بین این دو رشته کوه آب نسبتاً فراوان است و آن جا نخلستان های بزرگ دارد. در روزگاران گذشته کاروان هایی که از شمال به جنوب و عراق می رفتند از این منطقه عبور می کردند. نخستین رئیس جمهور موقت عراق پس از حملۀ ایالات متحدۀ امریکا و متفقان آن به عراق و سقوط رژیم این کشور، رئیس قبیلۀ سنی مذهب شمر عراق بود.
گویش مازنی
برای شام