کلمه جو
صفحه اصلی

حیاتی


مترادف حیاتی : اساسی، اصولی، مهم ، لازم، واجب، ضروری، مربوط به حیات

متضاد حیاتی : غیرحیاتی

فارسی به انگلیسی

vital, arterial, critical, crucial, exigent, fateful, grave, obbligato, overbearing, seminal, subsistence, of vital importance

vital, of vital importance


arterial, critical, crucial, exigent, fateful, grave, obbligato, overbearing, seminal, subsistence, vital


فارسی به عربی

حیوی

مترادف و متضاد

vital (صفت)
اساسی، حیاتی، واجب، وابسته به زندگی

biotic (صفت)
حیاتی، مربوط به حیات و زندگی

اساسی، اصولی، مهم ≠ غیرحیاتی


۱. اساسی، اصولی، مهم ≠ غیرحیاتی
۲. لازم، واجب، ضروری
۳. مربوط به حیات


دانشنامه عمومی

حیاتی می تواند به موارد زیر یا نسبت با آنها اشاره کند:
حیات

پیشنهاد کاربران

در پهلوی " گیانی " از بن گیان ( جان ) برابر نسک فرهنگ کوچک زبان پهلوی از مکنزی و برگردان بانو مهشید فخرایی.


واژه حی از ریشه پیشاهندواروپایی ħhayw* به معنای عمر زنده alive life ستانده شده که همریشه با واژه اوستایی �y� به معنای دوره زندگی lifespan است. عرب از حی واژگان جعلی احیا محیی و حیات را به دست آورده است.

مرگ و زندگی

با بدیده گرفتن آرش و درونمایه ی این واژه ی ساخته و پرداخته شده، می توان بجای آن، �مرگ و زندگی� ( به آرش مرگ یا زندگی ) بکار برد. دو نمونه:
برایم [این موضوع] حیاتی است. - - > [ این جُستار] برایم، مرگ و زندگی است.

منافع حیاتی - - > بهره وری های مرگ و زندگی

زایا، زاینده

جریان داشتن زندگی
زنده بودن

ایل حیات داوودی قوم لر آریایی
::
کلمه لری گیان::گیاهان



کلمات دیگر: