کلمه جو
صفحه اصلی

خارش


مترادف خارش : حک، خناق، گر، جرب، آبنه

فارسی به انگلیسی

itch, pricking, itching, mange

itching, mange


itch, pricking


فارسی به عربی

حکة

مترادف و متضاد

trouble (اسم)
سختی، ازار، قید، زحمت، مزاحمت، خارش

itch (اسم)
خارش، جرب، خارشک، خراش سوزن، خنش

itching (اسم)
خارش، خارشک، خنش

pruritus (اسم)
خارش

scabies (اسم)
خارش، جرب، خارشک، گال، مامیثای صحرایی

prurience (اسم)
هرزگی، خارش، خارشک، حکه

pruriency (اسم)
هرزگی، خارش، خارشک، حکه

حک


خناق


گر، جرب


آبنه


۱. حک
۲. خناق
۳. گر، جرب
۴. آبنه


فرهنگ فارسی

خاریدن
۱ -( اسم ) عمل خاریدن . ۲ - ( اسم ) گری جرب حکه سودا . ۳ - مرضی است که در گلو عارض میشود خناق.
آخذ از روی عنف دریابنده

فرهنگ معین

(رِ ) ۱ - (اِمص . ) خاریدن . ۲ - (اِ. ) گر، بیماری پوستی که با خارش همراه است .

لغت نامه دهخدا

خارش. [ رِ ]( اِمص ) خاریدن. ( ناظم الاطباء ). عمل خاریدن. ( فرهنگ شعوری ج ص 366 ). حِکَّه. خارخار. خارِشَک :
خارش گیتی ز سرت کی شود
تات بر انگشت یکی ناخن است.
ناصرخسرو.
یک شبی گفت کای فلان برخیز
خارش پشت پای بنشانم.
روحی ولوالجی.
انجیر تو چون به خارش افتد
بستن نتوان تو را بزنجیر.
سوزنی.
به هر خارش که با آن خاره کردی
یکی برج از حصارش پاره کردی.
نظامی.
خواهشی کو ز بهر خود می کرد
خارشم را یکی بصد می کرد.
نظامی.
نظر کردم ز روی تجربت هست
خوشیهای جهان چون خارش دست.
نظامی.
- خارش لب شتر ؛ خارشی است که در لب شتر عارض می شود. شُرس. ( منتهی الارب ).
- خارشهای ذهن ؛ شوایب. شکوک وارد بر ذهن. تردید. دودلی.
|| گر. جُرَب ْ. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ شعوری ج 1 ص 366 ). نَقس. ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ). عَرَر. اِکلَه. ( منتهی الارب )( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ). شَذا. ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ). نُقب. ( لغت نامه مقامات حریری ) ( منتهی الارب ). حکّه. ( دستورالاخوان ) :
چو سگ گرز علت خارش
متصل عضوهاش میخارد.
ابوالمعانی ( از فرهنگ شعوری ج 1 ص 366 ).
|| ( اِ ) نام مرضی است که در نشستنگاه خارش شود.اُبنَه. ( منتهی الارب ).

خارش. [ رِ ]( اِ ) خناق. ( نام مرضی است که در گلو عارض میشود ).

خارش. [ رِ ] ( ع ص ) آخذ از روی عنف. دریابنده. گیرنده.

خارش . [ رِ ] (ع ص ) آخذ از روی عنف . دریابنده . گیرنده .


خارش . [ رِ ](اِ) خناق . (نام مرضی است که در گلو عارض میشود).


خارش . [ رِ ](اِمص ) خاریدن . (ناظم الاطباء). عمل خاریدن . (فرهنگ شعوری ج ص 366). حِکَّه . خارخار. خارِشَک :
خارش گیتی ز سرت کی شود
تات بر انگشت یکی ناخن است .

ناصرخسرو.


یک شبی گفت کای فلان برخیز
خارش پشت پای بنشانم .

روحی ولوالجی .


انجیر تو چون به خارش افتد
بستن نتوان تو را بزنجیر.

سوزنی .


به هر خارش که با آن خاره کردی
یکی برج از حصارش پاره کردی .

نظامی .


خواهشی کو ز بهر خود می کرد
خارشم را یکی بصد می کرد.

نظامی .


نظر کردم ز روی تجربت هست
خوشیهای جهان چون خارش دست .

نظامی .


- خارش لب شتر ؛ خارشی است که در لب شتر عارض می شود. شُرس . (منتهی الارب ).
- خارشهای ذهن ؛ شوایب . شکوک وارد بر ذهن . تردید. دودلی .
|| گر. جُرَب ْ. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 366). نَقس . (منتهی الارب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد). عَرَر. اِکلَه . (منتهی الارب )(تاج العروس ) (اقرب الموارد). شَذا. (منتهی الارب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد). نُقب . (لغت نامه ٔ مقامات حریری ) (منتهی الارب ). حکّه . (دستورالاخوان ) :
چو سگ گرز علت خارش
متصل عضوهاش میخارد.

ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 366).


|| (اِ) نام مرضی است که در نشستنگاه خارش شود.اُبنَه . (منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. خاریدن.
۲. پیدا شدن حالت یا علتی در پوست بدن که باعث خاریدن آن شود.
۳. (پزشکی ) = جرب

دانشنامه عمومی

خارش، یکی از شایع ترین شکایات پوستی است که گاهی آن قدر شدید می شود که خواب و آرامش را از فرد می گیرد.شدت خارش گاهی به حدی است که بیمار با خاراندن های مکرر، بدنش را زخم می کند.
بعضی مواقع خارش ها نشانگر حساسیت پوست به محیط یا مواد شوینده است به عنوان مثال سولفات لاریل سدیم می تواند باعث خارش بعد از استحمام شود.برای فرونشانی خارش، در صورت خارش سمت چپ بدن، می توان در برابر آینه ایستاد و سمت راست را خاراند و برعکس. کریستف هلمشن، عصب شناس آلمانی، برای این اکتشاف جایزه ایگ نوبل سال ۲۰۱۶ در پزشکی را دریافت نمود.
در صورتی که خارش ثانویه باشد درمان علت آن مانند خشکی پوست یا حساسیت یا بیماری هایی مانند جرب، شپش و عفونت قارچی توصیه می شود. در سایر موارد می توان از آنتی هیستامینها مانند هیدروکسی زین و ستیریزین استفاده کرد.

دانشنامه آزاد فارسی

خارش (itch)
نوعی تحریک پایانه های عصبی پوست و غشای مخاطی. باعث تمایل به خاراندن محل می شود. این واژه در فرهنگ عامه به بیماری انگلی گال۱ هم اطلاق می شود.
scabies

گویش اصفهانی

تکیه ای: xâreš
طاری: xoreš
طامه ای: xâreš
طرقی: xoreš
کشه ای: xâreš
نطنزی: xâreš


گویش مازنی

خورشت


۱آزار ۲سوزش – خارش


/khaaresh/ خورشت & آزار - سوزش – خارش

واژه نامه بختیاریکا

توش؛ هَکه؛ هارِشت

پیشنهاد کاربران

comezo'n


کلمات دیگر: