مترادف لا : بین، درون، مابین، میانه، میان، وسط، درز، روزن، شکاف، کر، لایه، ورق، تا، چین، خیر، لما، نه، قیچی، مقراض
لا
مترادف لا : بین، درون، مابین، میانه، میان، وسط، درز، روزن، شکاف، کر، لایه، ورق، تا، چین، خیر، لما، نه، قیچی، مقراض
فارسی به انگلیسی
fold, ply, thickness
no
in(side)
between, fold, layer, naught, scissors, strand, without
عربی به فارسی
نه اين و نه ان , هيچيک , هيچيک از اين دو , پاسخ نه , منفي , مخالف , خير , ابدا
مترادف و متضاد
خیر، لما، نه
قیچی، مقراض
بین، درون، مابین، میانه، میان، وسط
درز، روزن، شکاف، کر
لایه، ورق
تا، چین
۱. بین، درون، مابین، میانه، میان، وسط
۲. درز، روزن، شکاف، کر
۳. لایه، ورق
۴. تا، چین
۵. خیر، لما، نه
۶. قیچی، مقراض
فرهنگ فارسی
( اسم ) . ۱- ششمین درج. گام دو ۲- علامتی که معرف درج. مزبور است .
تا . تاه . تو
فرهنگ معین
(ص فا.) پالاینده ، صافی کننده .
[ فر. ] (اِ.) ششمین نُت در موسیقی .
(اِ.) قیچی .
(ص فا. ) پالاینده ، صافی کننده .
[ فر. ] (اِ. ) ششمین نُت در موسیقی .
(اِ. ) قیچی .
(اِ. ) ۱ - تو، میان . ۲ - تا، تای پارچه یا لباس . ، برای ~ی جِرز خوب بودن کنایه از: بی فایده و ناکارآمد بودن .
(اِ.) 1 - تو، میان . 2 - تا، تای پارچه یا لباس . ؛ برای ~ی جِرز خوب بودن کنایه از: بی فایده و ناکارآمد بودن .
[ ع . ] 1 - (حر.) حرف نفی ، نه . 2 - بر سر اسم درآید و معنی نا می دهد: لاادری ، لا - مذهب .
لغت نامه دهخدا
لا.(فعل امر) مخفف لای ، امر از لاییدن . || (نف مرخم ) مخفف لاینده . هرزه لا، هرزه گو، پرگو. (برهان ).
از کرم و نعمت و آلای او
کس نشنیده ست ز لب لای او.
مادر فرقان چه دانی تو که هفت آیت چراست
یا شهادت را چرا همراه کردستند لا.
هیچ نگفتی به گه بوسه لا
آن صنم آخته بالای من
گفتی لا می نکنم کاین دلت
طاقت کی دارد با لای من.
پاسخ فتوی نعم راند بجای لا و لست.
حالم بهم برآید لا بلکه کار هم.
بر شجر لا نگر مرغ دلان خوش نوا.
لا در چهار بالش وحدت کشد ترا.
دندانه کلید ابد دان دو حرف لا.
کعبه را هم دید باید چون رسیدی در منا.
که هست قائد این پنج پنج نوبت لا.
که در ولایت قالوابلی رسی از لا.
پس نه ای طاووس خواجه بوالعلا.
من چو لاگویم مراد الا بود.
تا ز رحمت پیش آرد محملی.
من عنب خواهم نه انگور ای دغا.
چشمانت میگوید که لا ابروت میگوید نعم.
به اعزازِ دین آب عزّی ببرد.
چون جواب همه کسش نعم است.
«لا» به کلمات ذیل پیوندد و افاده معانی خاص کند: لاابالی. لاادری. لابد. لابشرط. لاجرعه. لاجواب. لاجرم. لاحول و لاقوّة الاّ باﷲ. لازال. لاشک. لاطائل. لاعلاج. لاعن شعور. لاعلی التعیین. لاقید. لاکتاب. لامحالة. لامکان. لامذهب. لاوصول. لایزال. لایشعر. لایعقل. لایتغیر. لاینفک. لایتجزّی. لایضرّ و لاینفع. || نیست : لااله الاّاﷲ. لامَرَدَّ لقضأاﷲ. || در اصطلاح تجوید علامت خاصه است برای «لایقف » یعنی رمز است عدم جواز وقف را. و در سجاوندی رمز وقف ِ قبیح است. || صورتی است در حروف تهجی که از آن الف یعنی همزه ساکنه را خواهند. صاحب اقرب الموارد گوید: و اما لا الواقعة فی احرف الهجاء بین الواو و الیاء فانما المراد بها الحرف الهاوی الممتنع الابتداء به لکونه لایقبل الحرکة. قال ابن جنی ان هذا الحرف علامة الالف اللینة و لما لم یمکن التلفّظ به بنفسه لانه لایقبل الحرکة لفظوا معه باللام لیمکنهم التلّفظ به فاذا لفظته فقل فیه لا و قول العامة لام الف غلط تستعمله مشایخ الکتاب لتمرین الاطفال فی تعلیم الحروف الهجائیّه.و نیز در کشاف اصطلاحات الفنون آمده : و لایقال ان لام الف حرفان فان الحدیث النبوی قد صرّح بان لام الف حرف واحد، فافهم. ( کشاف چ اسلامبول ج 1 ص 356 ). || صاحب اقرب الموارد گوید: «لا» علی ثلاثة اوجه : احدها ان تکون نافیة و هذه علی خمسة اوجه : احدها ان تکون عاملة عمل ان و ذلک ان ارید بها نفی الجنس علی سبیل التنصیص و تسمی حینئذ لاء تبرئة و انما یظهر نصب اسمها اذاکان خافضاً نحو: لا صاحب جود ممقوت. او رافعاً نحو: لا حسناً فعله ُ مذموم. او ناصباً نحو: لا طالعاً جبلا حاضر. و منه لا خیراً من زید عندنا و تخالف لا هذه ان من سبعة اوجه : احدها انها لاتعمل الا فی النکرات. الثانی ان اسمها اذا لم یکن عاملا فانه یبنی علی الفتح فی نحو: لا رجل َ ولا رجال و علی الیاء فی نحو: لا رجلین و لا قائمین. و علی الکسرة فی نحو: لا مؤمنات. وکان القیاس وجوبها و لکنه جاء بالفتح و هو الارجح لانها الحرکة التی یستحقها المرکب. الثالث ارتفاع خبرهاعند افراد اسمها بماکان مرفوعاً به قبل دخولها لا بها نحو: لا رجل قائم ، خلافاً للاخفش والاکثرین و لا خلاف بین البصریین من ان ارتفاعه بها اذاکان اسمها عاملا. الرابع ان خبرها لایتقدم علی اسمها و لو کان ظرفاً او مجروراً. الخامس انه یجوز مراعاة محلها مع اسمها قبل مضی الخبر و بعده فیجوز رفع النعت والمعطوف علیه. نحو: لا رجل ظریف فیها و لا رجل و امراءة فیها. السادس انه یجوز الغاؤها اذا تکرّرت نحو لا حول و لا قوة الا باﷲ فلک فتح الاسمین و رفعهما و المغایرة بینهما. السابع انه یکثر حذف خبرها اذا علم نحو لا بأس ای لابأس علیک. الوجه الثانی ان تکون عاملة عمل لیس نحو: لارجل فی الدار. و لا هذه تخالف لیس من ثلاث جهات : احداها ان عملها قلیل حتی اُدّعی انه لیس بموجود. الثانی ان ذکر خبرها قلیل. الثالث انها لاتعمل الاّ فی النکرات ، خلافاً لابن جنی و ابن الشجری و علی قولهما جری المتنبی فی قوله : «فلا الحمد مکسوباً ولا المال باقیاً». الوجه الثالث ان تکون عاطفة و لها ثلاثة شروط: احدها ان یتقدمها اثبات کجاء زیدٌ لاعمروُ او امر کاضرب زیداً لاعمرواً او نداء نحو یا ابن اخی لا ابن عمی او هذا لیس من کلامهم. الثانی ان لاتقترن بعاطف فاذا قیل جأنی زیدٌ لابل عمروٌ فالعاطف بل ولا ردّ لماقبلها. و لیست عاطفة. و اذا قلت ماجأنی زیدٌ لاعمروٌ فالعاطف الواو و لا توکید للنفی. الثالث ان یتعاند متعاطفاها نحو: جأنی رجل ٌ لا امراءة و لایجوز«جاء نی رجل ٌ لا زیدٌ» لانه یصدق علی زید اسم الرجل و لایمنع العطف بها معمول الفعل الماضی نحو قام زیدٌ لاعمروٌ خلافاً لقوم. الوجه الرابع ان تکون جواباً مناقضاء لنعم و هذه تحذف الجمل بعدها کثیراً. یقال : اجأک زیدٌ فتقول لا و الاصل لالم یجی . الوجه الخامس ان تکون علی غیرذلک فان کان ما بعدها جملة اسمیّة صدرها معرفة او نکرة و لم تعمل فیهااو فعلاً ماضیاً لفظاً و تقدیراً وجب تکرارها. مثال المعرفة: لازیدٌ فی الدار ولا عمروٌ و انما لم تتکرر فی قولک «لانولک ان تفعل » لانه به معنی لاینبغی لک فحملوه علی ماهو بمعناه. و مثال النکرة التی لم تعمل فیها لا:لا فیها غول و لاهم عنها ینزفون. ( قرآن 47/37 ). و مثال الفعل الماضی قول الهذلی : کیف اغرم من لاشرب و لا اکل و لانطق و لا استهل. و انما ترک التکرار فی لاشلت یداک و لافض اﷲ فاک و نحو هما لان المراد الدعاء فالفعل مستقبل المعنی و شذّ ترک التکرار فی قوله و ای امر سیی لافعله و کذلک یحب تکرارها اذا دخلت علی مفرد خبراو حال او صفة نحو: زید لاشاعر و لاکاتب و جاء زیدُ لاضاحکاً و لاباکیاً و نحو: فاکهة کثیرة لامقطوعة و لاممنوعة ( قرآن 32/56 و 33 ). من شجرة مبارکة زیتونة لاشرقیة و لاغربیة. ( قرآن 35/24 ). و ان کان ما دخلت علیه فعلاً مضارعاً لم یجب تکرارها. نحو: لایُحب ُ اﷲ الجهر بالسوء. ( قرآن 148/7 ) و یتخلّص المضارع بها للأستقبال عند الاکثرین و خالفهم ابن مالک لصحّة قولک جاء زیدٌ لایتکلّم بالاتفاق مع الاتفاق علی ان الجملة الحالیة لاتصدر بدلیل استقبال. و من اقسام لاالنافیة، المعترضة بین الخافض و المخفوض ، نحو: جئت بلازاد و غضب من لاشی و عن الکوفیین انها اسم بمعنی غیر و ان الجارّ دخل علیها نفسها و ان ما بعدها خفض بالاضافة و غیرهم یراهاحرفا و یسمیها زائدة. قیل ان اعتراض لابین الجارّ و المجرور کما تقدم و بین الناصب و المنصوب نحو: لئلاّ یغضب و بین الجازم و المجزوم ، نحو اِن لاتفعلوه و تقدّم معمول ما بعدها علیها نحو: یوم یأتی بعض آیات ربک لاینفع نفساً ایمانها دلیل ٌ علی انها لیس لها الصدرالاّ ان تقع فی جواب القسم و قیل لها الصدر مطلقاً وقیل لامطلقاً و الصواب الاول. الوجه الثانی من اوجه لا ان تکون موضوعة لطلب الترک و تسمی لا الناهیة و تختص بالدخول علی المضارع و تقتضی جزمه و استقباله سواءٌ کان المطلوب منه مخاطباً، نحو: لاتتّخذوا عدوّی و عدوّکم اولیاء. ( قرآن 1/60 ). او غائباً، نحو: لایتّخذ المؤمنون الکافرین اولیاء ( قرآن 28/3 ). او متکلماً نحو: لاارینک هیهنا. و هذا النوع مما اقیم فیه المسبب مقام السبب و الاصل لاتکن هیهنا فاراک. و لافرق فی اقتضاء لا الطلبیة للجزم بین کونها مفیدة للنهی و ذلک من الاعلی الی الادنی و کونها للدعاء من الادنی الی الاعلی وکونها للالتماس و ذلک فی المتساویین. الوجه الثالث من اوجه لا الزائدة و هی الواقعة فی الکلام لمجرّد تقویته و توکیده ، نحو: مامنعک اذ رأیتهم ضلوا الاّتتّبعن. ( قرآن 92/20 و 93 ). و هذه حذفها لایخل بالمعنی. و قد مر انها تزاد بین الخافض و المخفوض ، نحو: غضب من لاشی و هذه حذفها مخل ٌ بالمعنی - انتهی. جرجانی در تعریفات آرد: لا الناهیة هی التی یطلب بها ترک الفعل و اسناد الفعل الیها مجاز لان الناهی هوالمتکلم بواسطتها.
کرا تیغ قهر اجل در قفاست
برهنه ست اگر جوشنش چندلاست .
سعدی .
سلطان محمود در زمستانی سخت به طلحک گفت با این جامه ٔ یک لا در این سرما چه میکنی ؟ (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص 165).
مرغ بریان پیچ در نان تنک
کآن بدن در جامه ٔ یک لاخوش است .
بسحاق اطعمه (دیوان ص 47).
لابلا، توبتو، تو در تو. دولا، دولایه ، دوتا، دوتو. یک لا، یک لایه ، یک تو، یک تا: جامه یا قبای یک لا، جامه یا قبای یک تا؛ یک لاقبا؛ حقیر بی بضاعت . رجوع به یک لاقبا شود. || هر یک از تارها و نخهای ریسمان و قیطان و رسن و امثال آن . طاق . ثناء: این نخ چهار لا یا دو لا و یا سه لاست یعنی چهار یا دو یا سه تار و رشته دارد. این نخ پر لاست یعنی دارای توهای بسیار است . پارچه ٔ دو لا پهنا (اصطلاح بزازی )، پارچه ٔ دارای پهنای دو تا. دو لا کردن ، خم کردن ،دو تا کردن . مضاعف کردن . دو لا شدن ، دو تا شدن ، خم شدن ، پشت دو تا شدن . || نورد. شکن . چین . طی ّ :
هیچ سائل به خشندی و به خشم
لا در ابروی او ندیده به چشم .
سنائی .
لای کتاب ، نورد آن . طی ّ آن . درون دو صفحه ٔ آن : لای کتاب را باز کردم . پر طاووس را لای قرآن میگذارند چوب الف را لای کتاب گذاشتم . || میان : دستم لای درماند. حلوا را لای نان گذاشتم . از لای در، از شکاف آن . لای در را باز کن ، اندکی میان دو مصراع را بگشا. تعبیر مثلی «استخوان لای زخم گذاشتن .»، استخوان میان زخم و آن کنایه از کاری را بعمد بطول کشانیدن باشد. || قوه . || (در اصطلاح بنایان ) یک لا فاصله ، قطر خشتی است . || لای . حماء. رجوع به لای شود. || پرده . (غیاث ). || مقراض و ظاهراً به این معنی کنایه است به مشابهت شکل لا. (فرهنگ رشیدی ).
لا. (فرانسوی ، اِ) نام حرف ششم از حروف هفتگانه ٔ نت موسیقی .
فرهنگ عمید
* لابه لا: ‹لابرلا› [عامیانه] تودرتو، تابرتا.
۱. [مقابلِ نَعَم] نه، نا، نی.
۲. (تصوف ) نفی ماسوی الله. &delta، «لا» مٲخوذ از «لا اله الا الله» است.
تو و میان چیزی: لای کتاب، لای دیوار.
〈 لابهلا: ‹لابرلا› [عامیانه] تودرتو؛ تابرتا.
۱. [مقابلِ نَعَم] نه؛ نا؛ نی.
۲. (تصوف) نفی ماسویالله. Δ «لا» مٲخوذ از «لا اله الا الله» است.
دانشنامه عمومی
بولکیمده
لا شهری در شهرستان سورگو در استان بولکیمده در بورکینافاسوی غربی مرکزی است جمعیت آن ۲۱۸۰ نفر است.
لا ماژور : لا، سی، دو دیز، ر، می، فا دیز، سل دیز، لا.
لا مینور تئوریک : لا، سی، دو، ر، می، فا، سل، لا.
لا مینور هارمونیک : لا، سی، دو، ر، می، فا، سل دیز، لا.
لا مینور ملودیک بالا رونده : لا، سی، دو، ر، می، فادیز، سل دیز، لا.
لا مینور ملودیک پائین رونده : لا، سل، فا، می، ر، دو، سی، لا.
گام ها بر پایه نت «لا» عبارتند از:
دانشنامه اسلامی
معنی لَا تَعْبُدِ: نپرست(حرکت دال به دلیل تقارن آن با حرف ساکن یا تشدید دار کلمه بعد است)
معنی لَا تَعْبُدُواْ: نپرستید
معنی لَا تَعْبُدُونَ: نمی پرستید (در عبارت "وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا ﭐللَّهَ " با اینکه"لَا تَعْبُدُونَ" خبری است مراد از آن نهی مؤکد است مثلاً در فارسی هم می گوییم :"به این کلید دست نمی زنی "و منظورمان این است که این توصیه و نه...
معنی لَا تَعْتَدُواْ: تجاوز نکنید-ستم نکنید(از مصدر اعتدا به معنی بیرون شدن از حد است)
معنی لَا تَعْتَدُوهَا: از آن تجاوز نکنید
معنی لَا تَعْتَذِرُواْ: معذرت نخواهید - عذر نیاورید
معنی لَا تَعْثَوْاْ: به شدت فساد نکنید ( اصل آن عیث یا عثی ، هر دو بمعنای شدیدترین فساد است )
معنی لَا تُعْجِبْکَ: تو را به شگفت نیاورد
معنی لَا تَعْجَلْ: عجله نکن
معنی لَّا تَعْدِلُواْ: که عدالت را رعایت نکنید(کلمه عدل به معنای حد وسط در بین افراط و تفریط است - جزمش در عبارت "یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَئَانُ قَوْمٍ عَلَیٰ أَلَّا تَعْدِلُواْ "جزمش به دلیل حرف "أن" بوده که البته نون آن در حرف لام ادغام شده است )
معنی لَا تَعْدُواْ: تمرد نکنید-تجاوز نکنید
معنی لَا تُعَذِّبْهُمْ: عذابشان نکن
معنی لَا تَعْرَیٰ: برهنه نمی شوی
معنی لَا تَعْزِمُواْ: تصمیم نگیرید
ریشه کلمه:
لا (۱۸۰۹ بار)
گویش مازنی
۱لباس – رختخواب ۲درز شکاف ۳تا خوردن تا
گویش دزفولی
پایین پیراهن را بصورت سبد و ظرف گرفتن برای گذاشتن چیزی در آن
کِناره ، لبه
گویش بختیاری
1. طرف، سمت، جهت comi-lâ>:کدام طرف؟ ؛ ul-lâ:آن طرف؛ il-lâ اینطرف> ؛ 2. لاى، میان؛ 3. تعصب، جانبدارى lâ mon-e dâra>:جانب مرا دارد؛ lâ berâr-e-se nila:از برادرش جانبدارى مىکند> .
واژه نامه بختیاریکا
دره؛ شور
طرف.
پیشنهاد کاربران
می گویند