مترادف ذمه : تقبل، ضمان، ضمانت، عهده، کفالت، پیمان، عهد، زینهار
برابر پارسی : تاوان، پیمام، برگردن
obligation, due
تقبل، ضمان، ضمانت، عهده، کفالت
پیمان، عهد
زینهار
۱. تقبل، ضمان، ضمانت، عهده، کفالت
۲. پیمان، عهد
۳. زینهار
ذمة. [ ذَ م َ ] (ع مص ) (شاید معرب از دمه ٔ فارسی ) سخت شدن گرما. سخت شدن گرما بر مرد.
ذمة. [ ذَم ْ م َ ] (ع ص ، اِ) بئرٌ ذَمَّة؛ چاه اندک آب . (مهذب الاسماء). چاه کم آب . || چاه بسیارآب . چاه پرآب . (از اضداد است ). ج ، ذِمام .
ذمة. [ ذِم ْ م َ ] (ع اِ) کفالت . ذِمامَت . دَمامَت . || عهد. پیمان . (ادیب نطنزی ). اِل . امان : به امان پناهید و زنهار طلبید و در ذمت عنایت و رعایت حاجب آلتونتاش گریخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ طهران ص 342). || حرمت . (مهذب الاسماء). ملحة. || زینهار. (ادیب نطنزی ). زنهار. (مهذب الاسماء). ذمَّةالمسلمین واحدة؛ یعنی مسلمانان در کار ذمه چون یک تن باشند، که هرگاه یکی از آنان کسی را امان داد هرچند فرومایه تر کس از مسلمانان باشد همه ٔ مسلمانان او را امان داده باشند. || پذرفتاری .ضمان . || زنهاری . (دستوراللغة نطنزی ). زینهاری . (دهار). مردم با عهد و پیمان . (منتهی الارب ). || عُهْده َ. || عُنُق . گردن . امانةاﷲ فی عنقک ؛ ای ذمتک . (از منتهی الارب ). به گردن تست . و از این معنی است مشغول الذِمّة و بری ءالذمّة.
- اهل ذِمَّة ؛ اهل کتاب از زرتشتیان و جهودان و ترسایان که در زمین مسلمانی با شروط ذِمَة زیست دارند. لدخولهم فی عهدالمسلمین و امانهم . و آنان را ذمیان یعنی زنهاریان گویند و آنان ملتزم به ادای جزیه باشند. || قضی بذمّته ؛ احسان کرد در حق وی تا نکوهیده نگردد. || طعام مهمانی . طعام عروسی . ج ، ذِمَم ، ذِمام . و سید در تعریفات گوید: لغةَ، العهد، لأن ّ نقضه یوجب الذم . و منهم من جعلها و صفاً، فعرّفها بأنّها وصف یصیرالشخص به اهلاً للأیجاب له و علیه . و منهم من جعلها ذاتاً، فعرّفها، بأنّها نفس ، لها عهدٌ، فأن ّ الانسان یولد و له ذِمّةُ صالحة للوجوب ، له و علیه ، (عند جمیعالفقهاء) بخلاف سائر الحیوانات . (تعریفات جرجانی ).
و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: الذمّة بالکسر، قال بعض الفقهاء ان ّ الذمة امر لا معنی له بل هی من مخترعات الفقهاء یعبرون عن وجوب الحکم علی المکلف بثبوته فی ذمته و هذا القول لیس بصحیح اذ فی المغرب ان الذمة فی اللغة العهد و یعبّر بالأمان و الضمان و یسمّی محل التزام الذمة بها فی قولهم ثبت فی ذمّتی کذا ای علی نفسی . فالذمة فی قول الفقهاء یراد به نفس المکلف . و ذکر القاضی الأمام ابوزید: ان ّ الذمة شرعا وصف یصیر به الأنسان اهلاً لما له و لما علیه فان ّ اﷲتعالی لما خلق الأنسان محلاً للأمانة اکرمه بالعقل و الذمة حتی صار اهلاً لوجوب الحقوق له و علیه و ثبت له حقوق العصمة و الحریةو المالکیة کما اذا عاهدنا الکفار و اعطیناهم الذمّة ثبت لهم و علیهم حقوق المسلمین فی الدنیا. و هذا هوالعهد الّذی جری بین اﷲتعالی و عباده یوم المیثاق . ثم هذا الوصف غیرالعقل اذا العقل لمجرد فهم الخطاب ، فاَن اﷲتعالی عند اخراج الذریة یوم المیثاق جعلهم عقلاءو الاّ لم یجز الخطاب و السؤال و لا الاشهاد علیهم بالجواب و لو کان العقل کافیا للأیجاب لم یحتج الی الأشهاد و السؤال و الجواب فعلم ان ّ الایجاب لامر ثبت بالسؤال و الجواب و الاشهاد. و هو العهد المعبر عنه بالذمة فلو فرض ثبوت العقل بدون الذمة لم یثبت الوجوب له وعلیه ، و الحاصل ان ّ هذا الوصف بمنزلة السّبب لکون الأنسان اهلاً للوجوب له و علیه و العقل بمنزلة الشرط و معنی قولهم وجب ذلک فی ذمته ، الوجوب علی نفسه بأعتبار ذلک الوصف . فلما کان الوجوب متعلّقا به جعلوه بمنزلة ظرف یستقر فیه الوجوب دلالة علی کمال التعلق و اشارة الی ان ّ هذا الوجوب انّما هو باعتبار العهد و المیثاق الماضی ، کما یقال وجب فی العهد و المروة ان یکون کذا و کذا. و امّا علی ما ذکره فخرالاسلام من ان المراد بالذمة فی الشرع نفس و رقبة لها ذمة و عهد فمعنی هذا القول انّه ٔ وجب علی نفسه باعتبار کونها محلا لذلک العهد. فالرقبة تفسیر للنفس و العهد تفسیر للذمة. و هذا فی التحقیق من تسمیة المحل باسم الحال ّ. و المقصود واضح . هذا کله خلاصة ما فی التلویح و حاشیته للفاضل الچلپی و البیرجندی فی باب الکفالة - انتهی .