کلمه جو
صفحه اصلی

عارضه


مترادف عارضه : بیماری، کسالت، ناخوشی، اتفاق حادثه، رویداد، آسیب، آفت، بلا

برابر پارسی : بیماری، پیامد، رخداد، رنجوری، ناخوشی، ناهنجاری

فارسی به انگلیسی

accident, event, non-essential, condition

accident, event


فارسی به عربی

( عارضه (در فلسفه ) ) حادث عرضی

عربی به فارسی

تير اهن , شاه تير , شاهين ترازو


مترادف و متضاد

accident (اسم)
تصادف، حادثه، پیش امد، سانحه، اتفاق، واقعه ناگوار، پا، تصادف اتومبیل، مصیبت ناگهانی، صفت، صرف، عارضه، شیی ء

event (اسم)
حادثه، پیش امد، سانحه، اتفاق، عارضه، سرگذشت، روی داد، واقعه

phenomenon (اسم)
حادثه، عارضه، نمود، تجلی، پدیده، اثر طبیعی

بیماری، کسالت، ناخوشی


اتفاق حادثه، رویداد


آسیب، آفت، بلا


۱. بیماری، کسالت، ناخوشی
۲. اتفاق حادثه، رویداد
۳. آسیب، آفت، بلا


فرهنگ فارسی

مونث عارض، چیزی که پیش آید، آنچه برای انسان پیش آید، پیش آمد، حادثه، بیماری، مرض، حاجت
۱ - مونث عارض . ۲ - هر چیز که وقوع آن غیر منتظره باشد اتفاق حادثه . ۳ - آفت آسیب بلا . ۴ - حاجت نیاز . ۵ - ناحیه کرانه . ۶ - بیماری کسالت جمع عوارض .

مجموعه‌ای از نقاط و خطوط و چندضلعی‌ها در پایگاه داده‌های مکانی که بیانگر یک شیء در جهان واقعی است


فرهنگ معین

(رِ ض ) [ ع . عارضة ] ۱ - (اِفا. ) مؤنث عارض . ۲ - (اِ. ) پیشامد، حادثه . ۳ - بیماری ، مرض . ج . عوارض .

لغت نامه دهخدا

عارضة. [ رِ ض َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث عارض . || صفحه ٔ رخسار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || حاجت . (اقرب الموارد). || حادثه و پیش آمد :
تا بر تن تو سهل نشد ریح عارضه
اندیشه ٔ تو بر دل ما بود چون جبل .

سوزنی .


|| بیماری . کسالت . مرض :
دارو سبب درد شد اینجا چه امید است
زائل شدن عارضه و صحت بیمار.

؟ (کلیله و دمنه ).


طبیبان با تفقد و رعایت بدو رسند، و این عارضه زائل شود. (تاریخ بیهقی ). هر روز طبیب را می پرسید امیر، و او میگفت عارضه ٔ قوی افتاد. (تاریخ بیهقی ). هم از ملوک آل سامان امیر منصوربن نوح بن نصر را عارضه ای افتاد که مزمن گشت . (چهارمقاله ٔ عروضی ).
خاطر من عرضه داده بود سخن را
عارضه ٔ تب رسید و کرد مشوش .

سوزنی .


خاقانیا ز عارضه ٔ درد دل منال
کز ناله هیچ درد نشان بهی ندید.

خاقانی .


|| ناقه ٔ بیمار و آفت رسیده . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || (اِمص ) زبان آوری . تیززبانی . قوت و قدرت بر سخن و جز آن . || چستی . چابکی . دلیری . رسائی در امور. (منتهی الارب ).

( عارضة ) عارضة. [ رِ ض َ ] ( ع ص ، اِ ) مؤنث عارض. || صفحه رخسار. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || حاجت. ( اقرب الموارد ). || حادثه و پیش آمد :
تا بر تن تو سهل نشد ریح عارضه
اندیشه تو بر دل ما بود چون جبل.
سوزنی.
|| بیماری. کسالت. مرض :
دارو سبب درد شد اینجا چه امید است
زائل شدن عارضه و صحت بیمار.
؟ ( کلیله و دمنه ).
طبیبان با تفقد و رعایت بدو رسند، و این عارضه زائل شود. ( تاریخ بیهقی ). هر روز طبیب را می پرسید امیر، و او میگفت عارضه قوی افتاد. ( تاریخ بیهقی ). هم از ملوک آل سامان امیر منصوربن نوح بن نصر را عارضه ای افتاد که مزمن گشت. ( چهارمقاله عروضی ).
خاطر من عرضه داده بود سخن را
عارضه تب رسید و کرد مشوش.
سوزنی.
خاقانیا ز عارضه درد دل منال
کز ناله هیچ درد نشان بهی ندید.
خاقانی.
|| ناقه بیمار و آفت رسیده. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). || ( اِمص ) زبان آوری. تیززبانی. قوت و قدرت بر سخن و جز آن. || چستی. چابکی. دلیری. رسائی در امور. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. حادثه.
۲. بیماری، مرض.

دانشنامه عمومی

عارضه (روستا). عارضه به عربی ( الَعارضَة )، روستایی است در دهستان
استاد.دکتر: الجرو، سعید، اسمهان، ، (دراسات فی التاریخ الحضاری للیمن القدیم)، دار الکتاب الحدیث، چاپ عدن، ۲۰۰۳ میلادی به (عربی).
جمعیت آن (۱۴۷ ) نفر (۱۱ خانوار) می باشد.

فرهنگ فارسی ساره

پیامد، رخداد، ناهنجار


فرهنگستان زبان و ادب

{feature} [مهندسی نقشه برداری] مجموعه ای از نقاط و خطوط و چندضلعی ها در پایگاه داده های مکانی که بیانگر یک شیء در جهان واقعی است

پیشنهاد کاربران

بیماری

بدآمد

پدیده ، پدیداره ، ساختار ، ساختاره ، نمود


کلمات دیگر: