کلمه جو
صفحه اصلی

طالب


مترادف طالب : جوینده ، خواهنده، خواهان، خواستار، مایل، محصل، تلمیذ، طلبه ، سالک

متضاد طالب : مطلوب، استاد، پیر، مرید، مرشد

برابر پارسی : جوینده، دانشجو، پژوهنده

فارسی به انگلیسی

who seeks or demands, (one) who seeks or demands

(one) who seeks or demands


فارسی به عربی

طامح , مقدم الطلب

عربی به فارسی

دانشجو , دانش اموز , شاگرد , اهل تحقيق


فرهنگ اسم ها

اسم: طالب (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: tāleb) (فارسی: طالب) (انگلیسی: taleb)
معنی: خواستار، خواهان، سالک، ( اَعلام ) سید محمّد طالب آملی [حدود، قمری] شاعر ایرانی، ملک الشعرای دربار جهانگیر، شاه هند، از پیشگامان سبک هندی در شعر، ( در اعلام ) طالب آملی از شعرای معروف ایران در قرنِ یازدهم ( هـق )

(تلفظ: tāleb) (عربی) خواستار ، خواهان ؛ (در تصوف) سالک ؛ (در اعلام) طالب آملی از شعرای معروف ایران در قرنِ یازدهم (هـ.ق) .


مترادف و متضاد

اسم ≠ مطلوب


جوینده ≠ خواهنده، خواهان، خواستار، مایل


applicant (اسم)
طالب، متقاضی، داوطلب، درخواستگر، تقاضا کننده

cadet (اسم)
طالب، دانشجوی دانشکده افسری

wishful (صفت)
خواهان، مشتاق، ارزومند، طالب، خواستار، مایل

wishing (صفت)
خواهان، طالب، خواستار، مایل، چیزی که ارزو میشود

aspirant (صفت)
ارزومند، طالب، حروف حلقی

appetent (صفت)
مشتاق، ارزومند، طالب

demanding (صفت)
خواهان، سخت، طالب، خواستار، سخت گیر، مصر، مبرم

searching (صفت)
طالب، پویا

emulous (صفت)
طالب، رشک برنده

۱. جوینده ≠ مطلوب
۲. خواهنده، خواهان، خواستار، مایل
۳. محصل، تلمیذ، طلبه ≠ استاد
۴. سالک ≠ پیر، مرید، مرشد


فرهنگ فارسی

ابن عثمان بن محمدئ ازدی نحوی بصری ادیب عرب ( و. ۳۱۹ - ف. ۳۹۶ ه.ق . ) وی از ابوبکربن الانباری نحو عربی را فرا گرفت و در فنون عربیت و لغت عرب مهارت داشت و در زمان قادر بالله خلیفه وفات کرد .
طلب کننده، جوینده، خواهنده، خواهان، محصل، تلمیذ
۱ - جوینده خواهان طلب کننده مقابل مطلوب . جمع : طالبین . ۲ - دانشجوی علوم دینی طالب علم . جمع : طلاب . یا طالب علم . دانشجوی علوم دینی . یا طالب علمانه . مانند طلاب طلبگی . یا طالب نگین . ۱ - خواهان نگین . ۲ - نگین دار . ۳ - آراسته به نشانه های پادشاهی .
ابن محمد بن قشیط ابو احمد المعروف بابن السراج النحوی .

فرهنگ معین

(لِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - جوینده ، خواهان . ۲ - دانشجوی علوم دینی ، ج . طلاب .

لغت نامه دهخدا

طالب. [ ل ِ ] ( ع ص ) جوینده. جویا. جویان. خواهنده. خواهان. خواستار. خواستگار. خواهشمند. طلبکار. ( منتهی الارب ). طلوب. مُلتمس. ج ، طالبون ، طالبین ، طُلاّب ، طلب ، طلبه و طُلَّب :
من طالب خنج وتو شب و روز
اندر پی کشتنم چرائی.
عنصری.
طالب و صابرو بر سرّ دل امین. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389 ).
تو هم معشوق و هم عاشق تو هم مطلوب و هم طالب
توهم منظور و هم ناظر تو هم شاهی و هم دربان.
ناصرخسرو.
هنرجو ز آنکه در عقل او نکوتر
که باشی در زمانه طالب زر.
ناصرخسرو.
و اول شرطی طالبان این کتاب را حسن قرائت است. ( کلیله و دمنه ). آن سه که طالبند ( دنیاجویان ) فراخی معیشت... ( کلیله و دمنه ).
طالب آن است که از شیر نگرداند روی
تا نباید که بشمشیر بگردد رایت.
سعدی.
عنفوان شبابم غالب شدی و هوی و هوس طالب. ( گلستان ). و در زبان فارسی با مصادر شدن و کردن فعل مرکب بسازد چنانکه گویند طالب شد یعنی خواهنده و خواستار شد. و طالب کردن ، کسی را خواهان چیزی کردن واو را برانگیختن تا راغب چیزی شود :
قاصدی بفرست کاخبارش کنند
طالب این فضل و ایثارش کنند.
مولوی.
|| ناشد. ( المنجد ). || طالب خیر و نیکوئی. مستمطر. || طالب معروف و احسان. عافی. ( منتهی الارب ).

طالب. [ ل ِ ] ( اِخ ) رودی است در جنوب خوزستان معروف به رود طالب.

طالب. [ ل ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه در 24/5هزارگزی جنوب قره آغاج و 47هزارگزی جنوب شوسه مراغه به میانه.کوهستانی و معتدل و مالاریائی است. با 59 تن سکنه. آب آن از رودخانه قراقلعه. محصول آن غلات و نخود و بزرک. شغل اهالی آن زراعت صنایع دستی و جاجیم بافی. راه آنجا مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).

طالب. [ ل ِ ] ( اِخ ) ابن عثمان الازدی النحوی المقری المؤدب ، المکنی به ابی احمد البغدادی. در روضات الجنات ص 338، نام و نسب و کنیت وی بشرح مسطور در بالا آمده بدون هیچ توضیح یا ترجمه.

طالب. [ ل ِ] ( اِخ ) ابن عثمان بن محمد، ابواحمدبن ابی غالب الازدی النحوی البصری. وی از ابوبکربن الانباری نحو فراگرفت ، و در فنون عربیت بارع ، و عارف به لغت بود، در پایان زندگانی نابینا شد. ولادت وی در 319 و در 396 هَ. ق. در روزگار خلافت القادر باللّه درگذشت.( معجم الادباء ج 4 ص 274 ). رجوع به عنوان قبل شود.

طالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن قشیط، ابواحمد، المعروف به ابن السراج النحوی . وی واقف به علوم عربیت بود، و چیره بر آن . نحو را از ابوبکربن الانباری آموخت . او راست : مختصری در نحو، و کتاب عیون الاخبارو فنون الاشعار، در 401 هَ . ق . وفات کرد. (معجم الادباء ج 4 ص 274) (روضات ص 161 بدون ذکر تاریخ وفات ).


طالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عثمان الازدی النحوی المقری ٔ المؤدب ، المکنی به ابی احمد البغدادی . در روضات الجنات ص 338، نام و نسب و کنیت وی بشرح مسطور در بالا آمده بدون هیچ توضیح یا ترجمه .


طالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن علی ابهری علوی حسینی .شیخ منتجب الدین قمی در فهرست خود گوید وی فقیه صالح واعظ بود و نزد شیخ جلیل محیی الدین بن الحسین بن المظفر الحمدانی حدیث آموخت ، صاحب امل الاَّمل در حق او گوید: عالم و فاضل محقق و عابد و مردی صالح و ادیب و شاعر بوده . او راست : رسائل و مراثی الحسین علیه السلام . دیوانی نیز دارد، و از معاصرین است . (روضات ص 335).


طالب . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه در 24/5هزارگزی جنوب قره آغاج و 47هزارگزی جنوب شوسه ٔ مراغه به میانه .کوهستانی و معتدل و مالاریائی است . با 59 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ قراقلعه . محصول آن غلات و نخود و بزرک . شغل اهالی آن زراعت صنایع دستی و جاجیم بافی . راه آنجا مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


طالب . [ ل ِ ] (اِخ ) رودی است در جنوب خوزستان معروف به رود طالب .


طالب . [ ل ِ] (اِخ ) ابن عثمان بن محمد، ابواحمدبن ابی غالب الازدی النحوی البصری . وی از ابوبکربن الانباری نحو فراگرفت ، و در فنون عربیت بارع ، و عارف به لغت بود، در پایان زندگانی نابینا شد. ولادت وی در 319 و در 396 هَ . ق . در روزگار خلافت القادر باللّه درگذشت .(معجم الادباء ج 4 ص 274). رجوع به عنوان قبل شود.


طالب . [ ل ِ ] (ع ص ) جوینده . جویا. جویان . خواهنده . خواهان . خواستار. خواستگار. خواهشمند. طلبکار. (منتهی الارب ). طلوب . مُلتمس . ج ، طالبون ، طالبین ، طُلاّب ، طلب ، طلبه و طُلَّب :
من طالب خنج وتو شب و روز
اندر پی کشتنم چرائی .

عنصری .


طالب و صابرو بر سرّ دل امین . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389).
تو هم معشوق و هم عاشق تو هم مطلوب و هم طالب
توهم منظور و هم ناظر تو هم شاهی و هم دربان .

ناصرخسرو.


هنرجو ز آنکه در عقل او نکوتر
که باشی در زمانه طالب زر.

ناصرخسرو.


و اول شرطی طالبان این کتاب را حسن قرائت است . (کلیله و دمنه ). آن سه که طالبند (دنیاجویان ) فراخی معیشت ... (کلیله و دمنه ).
طالب آن است که از شیر نگرداند روی
تا نباید که بشمشیر بگردد رایت .

سعدی .


عنفوان شبابم غالب شدی و هوی و هوس طالب . (گلستان ). و در زبان فارسی با مصادر شدن و کردن فعل مرکب بسازد چنانکه گویند طالب شد یعنی خواهنده و خواستار شد. و طالب کردن ، کسی را خواهان چیزی کردن واو را برانگیختن تا راغب چیزی شود :
قاصدی بفرست کاخبارش کنند
طالب این فضل و ایثارش کنند.

مولوی .


|| ناشد. (المنجد). || طالب خیر و نیکوئی . مستمطر. || طالب معروف و احسان . عافی . (منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. طلب کننده، جوینده، خواهنده، خواهان.
۲. محصل، دانش آموز.

دانشنامه عمومی

طالب ممکن است به موارد زیر اشاره کند:
نسیم نقولا طالب
طالب آملی
طالب (چاراویماق)
شیخ طالب، استان خوزستان

جدول کلمات

جوینده

پیشنهاد کاربران

طالب/قالب/ تالب/ کالب/گالب/کابل / تابل . . . .
ط=ک
ا=خدا
ل= لانه
ب= اب/ رب/ پدر / با / بابا
مکان دانش آسمانی


به دنبال

چرا خودتونو زجر میدین اگه برا تکمیلی فارسی میخواین خواستار میشه


دوستون دارن مخصوصا تو
اره خوده تو

طالب : جوینده

جویا

طالب پرموزه


کلمات دیگر: