مترادف طالب : جوینده ، خواهنده، خواهان، خواستار، مایل، محصل، تلمیذ، طلبه ، سالک
متضاد طالب : مطلوب، استاد، پیر، مرید، مرشد
برابر پارسی : جوینده، دانشجو، پژوهنده
(one) who seeks or demands
دانشجو , دانش اموز , شاگرد , اهل تحقيق
(تلفظ: tāleb) (عربی) خواستار ، خواهان ؛ (در تصوف) سالک ؛ (در اعلام) طالب آملی از شعرای معروف ایران در قرنِ یازدهم (هـ.ق) .
اسم ≠ مطلوب
جوینده ≠ خواهنده، خواهان، خواستار، مایل
۱. جوینده ≠ مطلوب
۲. خواهنده، خواهان، خواستار، مایل
۳. محصل، تلمیذ، طلبه ≠ استاد
۴. سالک ≠ پیر، مرید، مرشد
طالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن قشیط، ابواحمد، المعروف به ابن السراج النحوی . وی واقف به علوم عربیت بود، و چیره بر آن . نحو را از ابوبکربن الانباری آموخت . او راست : مختصری در نحو، و کتاب عیون الاخبارو فنون الاشعار، در 401 هَ . ق . وفات کرد. (معجم الادباء ج 4 ص 274) (روضات ص 161 بدون ذکر تاریخ وفات ).
طالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عثمان الازدی النحوی المقری ٔ المؤدب ، المکنی به ابی احمد البغدادی . در روضات الجنات ص 338، نام و نسب و کنیت وی بشرح مسطور در بالا آمده بدون هیچ توضیح یا ترجمه .
طالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن علی ابهری علوی حسینی .شیخ منتجب الدین قمی در فهرست خود گوید وی فقیه صالح واعظ بود و نزد شیخ جلیل محیی الدین بن الحسین بن المظفر الحمدانی حدیث آموخت ، صاحب امل الاَّمل در حق او گوید: عالم و فاضل محقق و عابد و مردی صالح و ادیب و شاعر بوده . او راست : رسائل و مراثی الحسین علیه السلام . دیوانی نیز دارد، و از معاصرین است . (روضات ص 335).
طالب . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه در 24/5هزارگزی جنوب قره آغاج و 47هزارگزی جنوب شوسه ٔ مراغه به میانه .کوهستانی و معتدل و مالاریائی است . با 59 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ قراقلعه . محصول آن غلات و نخود و بزرک . شغل اهالی آن زراعت صنایع دستی و جاجیم بافی . راه آنجا مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
طالب . [ ل ِ ] (اِخ ) رودی است در جنوب خوزستان معروف به رود طالب .
طالب . [ ل ِ] (اِخ ) ابن عثمان بن محمد، ابواحمدبن ابی غالب الازدی النحوی البصری . وی از ابوبکربن الانباری نحو فراگرفت ، و در فنون عربیت بارع ، و عارف به لغت بود، در پایان زندگانی نابینا شد. ولادت وی در 319 و در 396 هَ . ق . در روزگار خلافت القادر باللّه درگذشت .(معجم الادباء ج 4 ص 274). رجوع به عنوان قبل شود.
عنصری .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
سعدی .
مولوی .