کلمه جو
صفحه اصلی

پهلوی

فارسی به انگلیسی

against, beside, besides, next, Pehlevi


against, beside, besides, next, pahlavi, pehlevi, pahlavi language, pahlavi dynasty, name of a gold coin

Pahlavi language, Pahlavi dynasty, name of a gold coin


فارسی به عربی

فی , من قبل

مترادف و متضاد

at (حرف اضافه)
در، نزدیک، بر حسب، سر، بر، به، بسوی، در نتیجه، بطرف، بنا بر، از قرار، پهلوی، بقرار

by (حرف اضافه)
از، با، نزدیک، پهلوی، بواسطه، توسط، بوسیله، بدست، بتوسط، از کنار، از پهلوی

فرهنگ فارسی

( بندر ) که سابقاانزلی نامیده میشد شهرستان بندر پهلوی در شمال رشت قرار دارد و مرکز آن بندر پهلوی است که بندریست زیبا در کنار مرداب انزلی بفاصله ۳۶ کیلومتری رشت.جمعیت حوزه بندر پهلوی ۵۵۴۸۱ تن است. منسوب بدان در زبان عامیانه(پهلویجی ) است اکنون انزلی نامیده میشود.
( صفت )منسوب به پهلو۱-پارتیاز قوم پارت: گزین کرد ( سیاوش ) از آن نامداران سوار دلیران جنگی ده و دو هزا. هم از پهلوی پارس کوچ و بلوچ ز گیلان جنگی و دشت سروج . ( شا.بخ ۲ ) ۵۵۸: .۳-خسروی سلطنتی پادشاهی : نشسته بران بار. خسروی بپوشیده آن جوشن پهلوی. ( گرشاسب نامه ) ۳- پهلوانی قهرمانی : زمژگان سرشکش برخ برچکید همه جام. پهلوی بر درید. ( رستم از شنیدن خبر قتل سیاوش . شا. بخ ۴ ) ۲۲۷۸ : .۸ - ایرانی : همه ایرجی زاد. پهلوی نه افراسیابی و نه پیغوی . شا. بنقل قزوینی . یاد داشتها ۵ ) ۹۲ : ۴- زبان عهد اشکانیان و ساسانیان . ۶- گاه بمعنی لهجه های محلی بکار میرود. ۷- شهری بلدی . یا بیت پهلوی . شعر بلحن پهلوی فهلویه : لحن او را من و بیت پهلوی زخم. رود و سماع خسروی . ( بندار ) یا راه ( ره ) پهلوی . آهنگی است در موسیقی قدیم : سرایند گان ره پهلوی ز بس نغمه داده نوارا نوی . ( نظامی ) یا گلبانگ پهلوی . لحن پهلوی آهنگ پهلوی : بلبل ز شاخ سر و بگلبانگ پهلوی میخواند دوش درس مقامات معنوی . ( حافظ ) یا سروده پهلوی . لحنی است در موسیقی : سرود پهلوی در نال. چنگ فکنده سوز آتش در دل سنگ . یا سنجق پهلوی.علم پهلوانیدرفش قهرمانی: هزار و چهل سنجق پهلوی روان در پی رایت خسروی . ( نظامی )
مسکوکی زرین خاص ایران وزن ناخالص آن ۸/۱۳۵۹۸ گرم و وزن خالص آن ۷/۳۲۲۳۸۲ گرم و قطر آن ۲۲ میلیمتر و عیار آن ۹٠٠ در ۱٠٠٠ می باشد

فرهنگ معین

(پَ لَ ) (ص نسب . ) ۱ - پارتی ، از قوم پارت . ۲ - پادشاهی ، سلطنتی . ۳ - پهلوانی ، قهرمانی . ۴ - نام خط و زبان ایرانیان در زمان اشکانیان و ساسانیان . ۵ - آهنگی است در موسیقی قدیم . ۶ - نوعی سکة طلا با نقش پادشاهان پهلوی (آخرین سلسلة پادشاهی در ایران ).

لغت نامه دهخدا

پهلوی . [ پ َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به پهله ، پارت ، پهلوانی . (جهانگیری ). فهلوی . (شرفنامه ) :
بیامد هم اندر زمان بیدرفش
گرفته بدست آن درفش بنفش
نشسته بر آن باره ٔ خسروی
بپوشیده آن جوشن پهلوی .

دقیقی (از شاهنامه ٔ فردوسی ).


همه کار ایران مر او را سپرد
که او را بدی پهلوی دستبرد.

دقیقی .


بیاورد پس جامه ٔ پهلوی
یکی اسب با آلت خسروی .

فردوسی .


همه جامه ٔ پهلوی کرد چاک
خروشان بسر بر همیریخت خاک .

فردوسی .


بفرمود پس خلعت خسروی
ز رومی و چینی و از پهلوی .

فردوسی .


چو نزدیکی شهر ایران رسید [ رستم ]
همه جامه ٔ پهلوی بردرید.

فردوسی .


ز اسب اندرافتاد پیران بخاک
همه جامه ٔ پهلوی کرد چاک .

فردوسی .


زره نیز کرده ببر پهلوی
درفشان سر از مغفر خسروی .

فردوسی .


همه بارشان دیبه خسروی
ز رومی و چینی و از پهلوی .

فردوسی .


وزآن پس بدو گفت رستم تویی
که داری برو بازوی پهلوی .

فردوسی .


درآمد برو پیلتن همچو باد
بکین بازوی پهلوی برگشاد.

فردوسی .


چو بشنید بابک فروریخت آب
از آن چشم روشن کزو دید خواب
بیاورد پس جامه ٔ پهلوی
یکی اسب با آلت خسروی .

فردوسی .


پرستنده ای سوی در بنگرید
بباغ اندرون چهره ٔ جم بدید
جوانی همه پیکرش پهلوی
فروزان ازو فره ایزدی .

اسدی .


شه ترک ناگه یکی بنگرید
کشاورز مردی تناور بدید
ستاده بدان دشت همچون هیون
بتن همچو کوه و بچهره چو خون
قوی گردن و سینه و بر فراخ
بتن چون درخت و ببازو چو شاخ
بدان پهلوی بازوان دراز
همی شاخ بشکست آن سرفراز.

عطائی (برزونامه ).


هستند گاه بخشش و کوشش غلام او
حاتم بزرفشانی و رستم به پهلوی .

ابن یمین .


و رجوع به پهلوانی شود.
- بیت پهلوی ؛ فهلویه . شعر بلحن پهلوی . رجوع به فهلویه شود :
لحن او را من و بیت پهلوی
زخمه ٔ رود و سماع خسروی .

بندار رازی .


- ره پهلوی یا راه پهلوی ؛ آهنگی است در موسیقی :
سرایندگان ره پهلوی
ز بس نغمه داده نوا را نوی .

نظامی .


- سرود پهلوی ؛ لحنی است در موسیقی :
سرود پهلوی در نامه ٔ چنگ
فکنده سوز آتش در دل سنگ .

نظامی .


- سنجق پهلوی ؛ علم پهلوانی :
هزار و چهل سنجق پهلوی
روان در پی رایت خسروی .

نظامی .


- غزل پهلوی ؛ سرود و تصنیف بلحن پهلوی :
مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی
تا خواجه می خوردبغزلهای پهلوی .

حافظ.



- گلبانگ پهلوی ؛ لحن پهلوی . آهنگ پهلوی :
بلبل ز شاخ سرو بگلبانگ پهلوی
میخواند دوش درس مقامات معنوی .

حافظ.


|| منسوب به پهله بمعنی شهر، شهری . (برهان ).

پهلوی . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) (زبان و خط...) زبان پهلوی . زبان پهلو یا پهله ،پارت ، پرثوه ، پهلوانی . زبان متداول دوره ٔ اشکانیان و ساسانیان . فارسی میانه و آن میان فرس باستانی و فرس امروزی جای دارد. این زبان را فرس متوسط نیز گویند. زبان مردم پارت ؛ پارتها بزبان پهلوی شمالی (پارتی )که جزئی تفاوت با پهلوی جنوبی دارد سخن میگفتند. (ایران باستان ج 3 ص 2194) و پهلوی جنوبی (پارسیک ) در عهد ساسانیان رواج داشته است . زبان پهلوی ، زبان ایران در دوره ٔ اشکانیان و ساسانیان بود ولی آثار آن غالباً از دوره ٔ ساسانیان باقی مانده یعنی از وقتی که با کتیبه های سلسله ٔ ساسانی ادبیاتی خاص رو بترقی گذاشت ،اما بما فقط کتب مذهبی رسیده است . آموختن زبان پهلوی بطرز منظم و مرتب اشکال دارد و دلیلش یکی آن است که این زبان علامات کافی برای آوازها و اصوات خود ندارد و دیگر آنکه ایدئوگرام ها بجای مانده است ، یعنی کلمات را بسامی نویسند و بپهلوی خوانند. (هزوارش ، زوارش ). (راهنمای زبان پهلوی دکتر آبراهامیان ص 69). زبانی که مردم آذربایجان و ری و همدان و اصفهان و ماه نهاوند بدان تکلم میکرده اند. (ابن المقفع از ابن الندیم در الفهرست ). فهلویه . یاقوت در معجم البلدان (چ مصر ج 6 ص 406)، بنقل از حمزه ٔ اصفهانی در کتاب التنبیه آرد: «پهلوی ، کلام پادشاهان در مجالس خویش بدان زمان بود، و این لغتی است منسوب به فهله ....» و مؤلف غیاث آرد: پهلوی زبان پهلوانان پای تخت کیان :
تهمتن ازو در شگفتی بماند
همی پهلوی نام یزدان بخواند.

فردوسی .


ورا نام کندز بدی پهلوی
اگر پهلوانی سخن بشنوی .

فردوسی .


نگه کن سحرگاه تا بشنوی
ز بلبل سخن گفتن پهلوی .

فردوسی .


همان بیوراسبش همی خواندند
چنین نام بر پهلوی راندند.

فردوسی .


نبشته من این نامه ٔ پهلوی
به پیش تو آرم نگر نغنوی .

فردوسی .


بیامد سپینود را برنشاند
همی پهلوی نام یزدان بخواند.

فردوسی .


یکی نامه بنوشت بر پهلوی
بر آئین شاهان خط خسروی .

فردوسی .


اگر پهلوی را ندانی زبان
بتازی تو اروند را دجله خوان .

فردوسی .


کلیله بتازی شد از پهلوی
بدینسان که اکنون همی بشنوی .

فردوسی .


فراوانش بستود بر پهلوی
بدو داد پس نامه ٔ خسروی .

فردوسی .


چنان دان که این هیکل از پهلوی
بود نام بتخانه ار بشنوی .

فردوسی .


چنین گفت کای داور تازه روی
که بر تو نیابد سخن عیب جوی .
نوشتم سخن چند در پهلوی
ابر دفتر و کاغذ خسروی ...

فردوسی .


ولیکن پهلوی باشد زبانش
نداند هر که برخواند بیانش
نه هر کس آن زبان نیکو بخواند
و گر خواند همی معنی نداند
فراوان وصف چیزی برشمارد
چو برخوانی بسی معنی ندارد.

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


بلفظ پهلوی هر کس سراید
خراسان آن بود کز وی خور آید
خراسان پهلوی باشد خور آمد
عراق و پارس را زو خور برآمد.

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


|| زبان شهری . زبان فارسی . (برهان ). مقابل تازی . فارسی فصیح . زبان معمولی امروز :
ز من گشت دست فصاحت قوی
بپرداختم دفتر پهلوی .

فردوسی .


در فضل و گوهرش بتوان یافتن کنون
مدح هزار ساله بگفتار پهلوی .

فرخی .


گر سخن را قیمت از معنی پدید آید همی
معنوی باید سخن چه تازی و چه پهلوی .

ادیب صابر.


مثنوی مولوی معنوی
هست قرآن در زبان پهلوی .

جامی .


|| لهجات محلی ایران که بنیاد قدیم و با زبان پهلوی قرابت دارند. فهلویه (معرب ) ج ، فهلویات :
اگر روزی دو سه بارت بوینم
بجان مشتاق بار دیگرستم
زبان پهلوی را اوستادم
کتاب عاشقی را مسطرستم
خدایا عشق طاهر بی نشان به
که از عشق بتان بی پا سرستم .

بابا طاهر.


مردمش سفیدچهره و ترک وش میباشند و بیشتر برمذهب حنفی میباشند و زبانشان پهلوی معرب است . (نزهةالقلوب حمداﷲ مستوفی ، راجع بمردم مراغه در قرن هفتم ). روخ چکاد، مرد اصلع باشد بپهلوی مرغزی . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). نیز رجوع به فهلویه و فهلویات و المعجم چ 1 مدرس رضوی ص 76 شود.
منقولات فرهنگها و کتب دیگر: ابن الندیم گوید (الفهرست چ قاهره ص 19): «قال عبداﷲبن المقفع: لغات الفارسیة: الفهلویة و الدریة... فاما الفهلویة فمنسوب الی فهلة اسم یقع علی خمسةبلدان و هی : اصفهان والری و همدان و ماه نهاوند و آذربیجان ». یاقوت در معجم البلدان ذیل فهلو (چ مصر ج 6 صص 406 - 407) آرد: «کلام ایرانیان در قدیم بر پنج زبان جاری بود از این قرار: پهلوی ، دری ، پارسی ... اماپهلوی ، کلام پادشاهان در مجالس خویش بدان زبان بود، و این لغتی است منسوب بفهله ، و آن نامی است که بر پنج شهر اطلاق شود: اصفهان ، ری ، همدان ، ماه نهاوند و آذربایجان و شیرویه بن شهردار گوید: و شهرهای پهلویان هفت است : همدان ، ماسبذان ، قم ، ماه بصره ، صیمره ، ماه کوفه ، کرمانشاه ، و ری و اصفهان و کومش و طبرستان و خراسان و سگستان و کرمان و مکران و قزوین و دیلم و طالقان از شهرهای پهلویان نیست ...» (از مقدمه ٔ برهان چ معین ص بیست و نه ). صاحب غیاث اللغات آرد: نام زبانیست از هفت زبان فارسی و آن زبان شهری است چه پهلو بمعنی شهر است و بعضی گویند منسوب به پهلو که نام ملک ری و اصفهان و دینور است و جمعی گویند که پهلوانان پای تخت کیان بدان تکلم میکردند. (از برهان ). و در سراج اللغات نوشته که پهلوی منسوب به پهلو که بمعنی اعیان و ارکان است و مجازاً بر محل اجتماع ایشان که اردوست اطلاق کنند. پس پهلوی زبان اردوست و دری منسوب به درب خانه ٔ پادشاه است . (غیاث ). صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: پهلوی ، یک لسان قدیمی ایرانی است و در زمان ساسانیان زبان رسمی کشور مزبور گردید، کلمات و تعبیرهای بسیاری از زبان سریانی داخل این لسان شده بود و با 26 حرف که هم از زبان سریانی اخذ کرده بودند می نوشتند و این الفبا از طرف راست بچپ نوشته میشد. با این لسان در جهات موسوم به پهله یعنی ری و اصفهان و درواقع نقاطی که از طرف یونانیان قدیم بمیدیا شهرت یافته بود تکلم می نمودند. در کردستان و عراق عرب تابعایران هم شیوع داشت ، و از این رو با لسان سریانی هم روبرو شده بود. زبان اوستا که زبان دینی قدیم ایران بود و بمرور زبانی غیر قابل فهم گشته بود، در زمان ساسانیان این کتاب را بزبان پهلوی ترجمه کردند، این ترجمه الیوم موجود میباشد و علاوه بر این کتیبه های موجوده در ابنیه و آثار باقیه ٔ آن دوره ها نیز با این لسان نوشته شده اند، لسانیون و علمای تحقیق السنه کتاب لغت و کتاب صرف زبان پهلوی را ترتیب داده و مناسبات آن را با زبان قبلی و بعدیش یعنی فارسی امروزی تعیین نموده و کلمات مأخوذه از زبان سریانی را مفروز کرده اند. هنگامی که در ایران لسان پهلوی جای زبان رسمی و تحریری را اشغال کرد یک زبان دیگر مسمی به «دری » هم معتبر بود و در دربار شهریاران آن زمان این زبان را بکار می بردند. فتوحات اسلامی ضربه ٔ بزرگی بزبان پهلوی وارد آورد و خط پهلوی هم متروک گشت و چند صد سال بعد، ایرانیان زبان خود را با الفبای عربی بکار می بردند. از روی اتفاق شیوه ٔ اقلیم پارس یعنی فارسی کنونی تفوق پیدا کرد و در نتیجه زبان ادبی و تحریری گشت ، زبان پهلوی بزبان فارسی بسیار شباهت دارد، و کلمات و تعبیرات سریانی مستعمله در پهلوی در فارسی جای خود را بکلمات و تعبیرات عربی واگذار کرده اند. (از قاموس الاعلام ترکی ). نیز رجوع به ص 571 ستون 1 س 14 همین کتاب شود.
خط پهلوی - خط مردم پهلو، پارت ، پرتوه ، پرثوه .این خط در زمان اشکانیان و ساسانیان معمول بوده و در سکه و نقوش و کتب آن عهد دیده میشود. و غیر از منقورات احجار و سکه ها و مهرها قدیم ترین نوشته که بدست آمده یکی الواحی است راجع بمذهب مانی که در خرابه های شهر تورفان (در ترکستان چین ) بدست آمده و دیگر عده ای اوراق که در ناحیه ٔ فیوم مصر بر روی پاپیروسها (پیزر) نوشته شده است :
نبشته بر آن تیر بد پهلوی
که ای شاه داننده گر بشنوی .

فردوسی .


نبشتن یکی نه که نزدیک سی
چه رومی چه تازی و چه پارسی
چه سغدی چه چینی و چه پهلوی ...

فردوسی .


نوشتن بیاموختش پهلوی
نشست سرافرازی و خسروی .

فردوسی .


یکی خطنوشتند بر پهلوی
بمشک از بر دفتر خسروی .

فردوسی .


ز عنبر نوشتند بر پهلوی
چنان چون بود نامه ٔ خسروی .

فردوسی .


نبشتند بر نامه ٔ خسروی
نبد آن زمان خط مگر پهلوی .

فردوسی .


خطپهلوی از خط آرامی گرفته شده است ، یعنی خط مذکور درایران تبدیل به پهلوی گردیده است . توضیح اینکه خط میخی برای نقر و نقش کتیبه ها بکار میرفته است و مناسب نامه ها و دیگر نیازمندیهای عمومی نبوده ، از اینرو خط ساده و الفبائی آرامی که از عهد کلدانیان در آسیای صغیر معروف بود بتدریج اهمیت پیدا کرد، ابتدا بمناسبت سهولت هر جا بخط میخی چیزی نوشته میشد نام صاحب خط یا اگر آن چیز ظرف سفالی یا جنسی دیگر بود نام خریدار یا فروشنده را در کنار آن بخط آرامی مینوشتند ولی بعدها وسعت استعمال این خط بتمام قلمرو ایران و آسیای صغیر و مصر رسید و عمومیت یافت و مکاتیب حکام و پادشاهان و روابط ملل و روزنامه های حکومتی و فرمانهاو نوشته های عادی همه با خط آرامی انجام میگرفت . ترقی روزافزون این خط با حمایت و تقویت شاهنشاهان هخامنشی حاصل آمد که در شاهنشاهی فاضل و عالی خود متعرض آیین و رسوم و خط و زبان ملل تابعه نمیشدند. مخصوصاً خط آرامی را از لحاظ سهولت آن رواج دادند و بکار بردن آن را در ممالک مفتوحه انتشار دادند. زبان آرامی بدو لهجه منشعب گردید: لهجه ٔ عراقی که آرامی شرقی نامند و لهجه ٔ سوریه و فلسطین و طور سینا که آرامی غربی گویند. خط آرامی هم بچند شیوه و رسم الخط درآمد و آنچه در ایران مادر خط پهلوی قرار گرفت شیوه و قلم آرامی عراقی بود. اصل خط آرامی از کجا شاخه گرفته است ،محقق نیست . بعضی آن را تقلید خط هیروگلیف مصر میدانند و گروهی آن را از مخترعات یکی از ملل سامی میگویند و جمعی مأخوذ از خط فینیقی و جماعتی هم خط فینیقی را مأخوذ از خط آرامی پنداشته اند . پس از قتل دارا و غلبه ٔ اسکندر و تسلط سلوکیان بر ایران خط و زبان و رسوم و آداب یونانی در ایران رواج یافت ، اما دیری نگذشت که خط پهلوی جای خط یونانی را گرفت و سکه ها و نوشته های ملی با خط پهلوی شروع شد و خط میخی بعللی که گفته شد دیگر موقعی برای اعاده نیافت .
حروف پهلوی -خط پهلوی دارای 25 حرف با آواست : «ا، ب ، گ ، ج ، د، هَ، و، ز، ی ، ک ، ل ، م ، ن ، س ، ف ، پ ، چ ، ژ، ر، ش ، ت ، ث ،خ ، ذ، غ » ولی برای حروف «ح ، ط، ص ، ع ، ق » که در الفبای آرامی هست نیز حروفی دارد یعنی «هَ» گاهی آوای «ح » میدهد و «ت » گاهی آوای «ط» و «الف » گاهی آوای «عین » و «چ » گاهی آوای «ص » و «کاف » گاهی آوای «ق » را دارا میشده اند، و اگر چه برای «ث » و «ذ» هم حرف خاصی ندارد، اما حرف «ت » گاهی بجای «ث » و گاهی بجای «ذ» می نشسته است . و حرف «پ » که آوای «چ » و «ف » و «ژ» نیز میداده ، گاهی آوای واو داشته و ظاهراً واو مذکور واوی بوده است میان «پ » و «و» و «ف » که آن را بعدها «فاء عجمی » نام نهادند مانند حرف دوم کلمه ٔ اوام ، افام و جز آن . خط پهلوی و لهجه ٔ پهلوی بدو دسته تقسیم شده است : یکی خط و لهجه ٔ اشکانی که آن را پهلوی شمالی مینامند و سابقاً پهلوی کلدانی میگفتند ، دیگر خط و لهجه ٔ ساسانی که آن را پهلوی جنوب و جنوب غربی میگفتند. سوای این دو قسم خط که با حروف مقطع نوشته میشده است و گویا مختص کتیبه ها بوده ، خط دیگری هم داشته اند که از برای تحریرات معمولی بکار برده میشده و این خطبا حروف متصل نوشته میشده و از حیث شکل با خطوط دیگر تفاوت داشته است . خط پهلوی بعد از اسلام بسبب دشواری که در خواندن و نوشتن داشت نتوانست مانند دیگر آداب و فرهنگ ملی ساسانی مقاومت کند و در ملت غالب اثر بخشد، چندی نگذشت که خط مذکور منحصر بموبدان زردشتی شد و بسرعتی عجیب رو بفنا و زوال نهاد . صاحب مجمل التواریخ گوید: خط پهلوی مأخوذ از عبری است . (مجمل التواریخ والقصص ص 304).
در نوشته های محققان غالباً بحث از زبان پهلوی با خط پهلوی آمیخته است ، و ما در ذیل نمونه ای از آنها را نقل میکنیم . آقای پورداود نوشته اند: پهلوی یا پارسی میانه یعنی لهجه ٔ سرزمین پارت ،همان سرزمینی که در پارسی باستان در سنگ نبشته های هخامنشیان پرتهوه خوانده شده ، یعنی خراسان کنونی و میان پارسی میانه و پارسی نو که زبان رایج کنونی است یا فارسی ، زبان دیگری فاصله نیست . وجه تسمیه ٔ مذکور ناگزیر به این اعتبار است که پس از برچیده شدن شاهنشاهی هخامنشی و سپری شدن شهریاری خاندان سلوکس ، زبان رسمی ایران لهجه یی بوده زبانزد اقوام پارت ، خاندان پادشاهی اشکانیان یکی از آن اقوام بود. آنچنانکه پارسی باستان و پارسی نو (فارسی ) بسرزمین پارس باز خوانده شده زبان پهلوی هم بمرز و بوم پارت (خراسان ) باز خوانده شده است . کلمه ٔ پهلوی بزبان دوره ٔ اشکانیان و بزبان دوره ٔ ساسانیان اطلاق میشود. نامی که خاورشناسان در این اواخر به این زبان داده و پارسی میانه خوانده اند، به این اعتبار است که زبانی است در میان زبان رایج روزگار هخامنشیان و زبانی که پس از اسلام در ایران رواج یافته است . دوره ٔرسمی زبان پهلوی نهصد سال است یعنی از سال 250 ق . م . با سر کار آمدن نخستین اشک ، سر سلسله ٔ اشکانیان که از پارت (خراسان ) برخاست ، تا 651 م . / 31 هَ . ق . که سال کشته شدن یزدگرد سوم ، پسین پادشاه دودمان ساسانی است که از فارس بودند.به این مدت باز باید چند سال دیگر افزود، زیرا در قرن سوم و چهارم هجری نیز چندکتاب بسیار گرانبها بزبان پهلوی نوشته شده و امروزه از اسناد خوب و پرمایه ٔ این زبان بشمار میرود. از قرن پنجم و ششم یا پیشتر هم نوشته هایی بزبان پهلوی بما رسیده است اما سستی و نادرستی آنان گویای زبان ساختگی است و بخوبی پیداست که از روزگار رواج آن سالهاست دور شده اند. از برای این مدت طولانی که بیش از هزارو دویست سال است ، آثار کتبی که از زبان پهلوی بما رسیده ، نسبتاً بسیار کم است و میتوان گفت ناچیز است . در تألیفات نویسندگان ایرانی و عرب قرون پیش ، نامهای بسیاری از کتب پهلوی یاد شده و در طی تاریخ هم برمیخوریم که بسیاری از کتابهای یونانی و سانسکریت بپهلوی گردانیده شده است اما امروز با افسوس و دریغ جز همان نامها چیز دیگری بجای نمانده است .
باید بیاد داشت که گزندهای سهمگین به ایران روی داد، آنچه را عرب دراین سرزمین برنینداخت و تباه نساخت پس از چند قرن دیگر یکسره بدست مغول نابود گردید. در اینجا باید بیفزائیم که گذشته از شکست ایران بدست تازیان که بناچاردر اینگونه پیش آمدهای سخت سرمایه ٔ معنوی قومی از دست میرود، بویژه اگر آن هماورد پیروزمند خود به هیچ روی از تمدن بهره ای نداشته باشد و بتعصب شدید هم دچارباشد. سبب دیگری که از ذخیره ٔ هنگفت کتب پهلوی روزگار ساسانیان بی بهره ماندیم ، تغییر یافتن خط پهلویست بخط ملت فاتح . پس از رواج خط عربی در ایران زمین و منسوخ شدن خط دیرین ، دیگر کسی نسخ موجود پهلوی را بهمان خط ننوشت ، رفته رفته با آن بیگانه شدند و از یادبردند، دیگر کسی نتوانست آن را بخواند، جز مشتی زردشتیان . ناگزیر آنچه طرف توجه و استفاده ٔ کسی نبود.... از پهلوی دوره ٔ اشکانیان (250 ق . م . تا 234 م .) جزاز نام چند کس و چند نوشته ٔ کوتاه سند کتبی دیگری در دست نداریم ، آنچه امروزه از این زبان در دست داریم همه از روزگار ساسانیان یا از قرون اولی هجری است . این آثار عبارت است از سنگ نبشته ها و سکه ها و نگین ها و مهرها و ظرفها و کتابها. همین آثار پراکنده و پریشان اگر گرد شود تصور نمیرود که کمتر از ده هزار لغت غیر مکرر در آن بکار رفته باشد و این خود گنجینه ٔ گرانبهائیست . تاکنون فرهنگی که دارای همه ٔ لغات پهلوی باشد فراهم نشده ، اما چند نوشته ٔ پهلوی ، از آن جمله تفسیر پهلوی وندیداد و تفسیر پهلوی یسنا و چند کتاب دیگر پهلوی که لغات آنها در فهرستی یاد شده ، بخوبی میرساند که از زبان روزگار ساسانیان لغات فراوان بجای مانده است . اگر بخواهیم همه ٔ این اسناد را بشمریم سخن بدرازا خواهد کشید، از اینروی کوتاه گرفته برخی از آنان را یاد خواهیم کرد. در سر اسناد کتبی پهلوی باید تفسیر اوستا (زند) را یاد کرد. تفسیر یا گزارش پهلوی اوستا مانند خود متن اوستا، از آسیب زمانه بر کنار نمانده ؛ چون تفسیر پس از هر آیه ٔ اوستایی می آمده ، ناگزیر آنچه از متن از میان رفته با تفسیرش از میان رفته است . تفسیری که امروزه در دست داریم عبارتست از: تفسیر پهلوی یسنا. تفسیر پهلوی ویسپرد. تفسیر پهلوی وندیداد، تفسیر پهلوی برخی از یشتها چون هرمزدیشت و اردی بهشت یشت و بهرام یشت و جز اینها، تفسیر پهلوی پنج نیایش و دو سی روزه ٔ (کوچک و بزرگ ) و برخی دیگر نمازها و درودهای خرده اوستا. تفسیر پهلوی اوستا ناگزیر از روزگار اشکانیان آغاز شده اما آنچه از تفسیر اوستا امروزه در دست داریم همه بزبان پهلوی رایج روزگار ساسانیان یعنی بلهجه ٔ جنوبی ایران است که پس از بسر کار آمدن ساسانیان ، که از فارس بودند، زبان رسمی گردید. این تفسیر ناگزیر در سراسر دوران پادشاهی آنان دوام داشت و در طی همین تفسیر نام گروهی از گزارندگان یا مفسران اوستا نیز یاد گردیده است . در فرگرد (فصل ) چهارم وندیداد در فقره ٔ 49 از مزدک بامداتان یاد شده و یک فریفتار نابکار خوانده شده است ؛ این نام میرساند که نگارش تفسیر اوستا تا زمان مزدک پسر بامداد که در سال 528 م . کشته شده است دوام داشت . از تفسیر پهلوی اوستا (= زند) که بگذریم سنگ نبشته هائی که از خود پادشاهان ساسانی مانده کهنترین نوشته ٔ پهلوی است . این سنگ نبشته ها که از سده ٔ سوم و چهارم میلادی است یادگاریست که از نخستین پادشاهان ساسانی و از خود سرسلسله ٔ این دودمان آغاز میگردد. اردشیر بابکان (226 - 241 م .)، شاپور (241 - 272 م .)، نرسی (292 - 301 م .) و چند سنگنبشته ٔ دیگر از برخی پادشاهان دیگراین خاندان نقش رجب و نقش رستم و حاجی آباد و غار شاپور (در فارس ) و طاق بستان (نزدیک کرمانشاه ) از آن جاهایی است که از این سنگنبشته ها برخوردارست . در میان اینها سنگنبشته ٔ شاپور در حاجی آباد و در کعبه ٔ زرتشت بزرگتر و مهمتر است . بویژه این سنگنبشته ٔ اخیر از دومین پادشاه ساسانی است در اهمیت همانند سنگنبشته ٔ بغستان (بیستون ) است که از داریوش سوم هخامنشی است وچهار سنگنبشته نیز از کرتیر موبدان موبد ایران در روزگار شاپور، بهرام دوم بجای مانده : یک سنگنبشته ٔ کوتاه در نقش رجب ، یک سنگنبشته ٔ شاپور و دو سنگنبشته ٔ بلند دیگر در نقش رستم و در سر مشهد. در همین سر مشهد آثاری از بهرام دوم (275 - 292 م .) پنجمین پادشاه ساسانی به سه زبان و به سه خط است : پهلوی اشکانی یا پارتی و پهلوی ساسانی یا پارسیک و یونانی . یکی از این سنگنبشته های بزرگ و مهم امروزه بیرون از مرز و بوم ایران در سرزمین کردنشین عراق کنونی است و آن از آثار نرسی است در پایکولی در جنوب سلیمانیه . نخست درسال 1836 م . راولنسون بویرانه ٔ پایکولی برخورد و پس از وی در ماه ژوئن 1911 م . هرتسفلد آثار آن بناهای فروریخته و خطوط آنها را کاملاً مورد آزمایش و تحقیق قرار داد. خواندن خط پهلوی که بر سنگها کنده گری شده بسیار دشوار است و همانند خطی که بر اوراق نوشته شده نیست . خط پهلوی سنگنبشته ها در یکصد و شصت سال پیش از این بدستیاری سیلوستر دوساسی کشف شده است .
در سالهای آغاز قرن بیستم میلادی اسناد گرانبهایی در فیوم (مصر) و درتورفان (ترکستان شرقی چین ) راجع بدین مانی پیدا شده است . میتوان امیدوار بود که باز در تک ریگ و خاک نوشته های پهلوی پنهان باشد و آشکار شدن آن در آینده بنیاد بسیاری از لغتهای فارسی را استوارتر گرداند. اینک نامهای برخی از کتابهای پهلوی را در اینجا برمیشمریم : برخی از این نامه ها از روزگار ساسانیان است و بیشتر آنها پس از استیلای عرب نوشته شده و نامهای بسیاری از نویسندگان و زمان تألیف آنان معلوم است : کارنامه ٔ اردشیر پاپکان . یادگار زریران . خسرو کواتان وریتک . درخت آسوریک . ویچارشن شترنگ (ماتیکان شترنگ ). ماتیکان هزار داتستان . فرهنگ اوئیم . فرهنگ پهلویک . شهرستانهای ایران . ارداویرافنامه .اندرز آذرپاد. مهراسپندان . اندرز پیشینکان . اندرز اوشنرداناک . پندنامک زرتشت . پندنامک بزرگمهر.اندرز خسرو کواتان . چیتک اندرز پوریوتکیشان . خرداد روز فروردینماه . دینکرد. ماتیکان گجستک ابالیش . یوشت فریان . بندهشن (= دین آگاسیه ). نامکیهای منوچهر. داتستان دینیک . چیتکیهای زادسپرم . شکند گمانیک ویچار. شایست نشایست . نیرنگستان . هیرپتستان . پهلوی روایات . اودیهای سیستان (شگفتی های سیستان ) و جز اینها. چند نامه ٔ اولی این فهرست غیر دینی است و بیشتر احتمال میرود که از خود روزگار ساسانیان باشد. شهرستانهای ایران که در جغرافیاست در زمان ابوجعفر المنصور معروف بابودوانیق (برادر ابوالعباس سفاح ) که در ذی الحجه ٔ 136 هَ . ق . بخلافت رسید و در ذی الحجه ٔ 158 هَ . ق . مرد...، باید نوشته شده باشد، زیرا در پایان این کتاب در فقره ٔ 61 المنصور دومین خلیفه ٔعباسی با کنیه اش یاد گردیده : «شاترستان بکدات ابو گافر چگونشان ابودوانیک خواننت کرت ». تاریخ تألیف برخی از این نامه ها چنانکه گفتیم روشن است ، از برای اختصار از ذکر آنها خودداری می شود. در میان این کتابها اتفاقاً فرهنگ اوئیم و فرهنگ پهلوی دو لغت نامه است . «اوئیم » نامه ای که باولین کلمه ٔ کتاب باز خوانده میشود، یک فرهنگ اوستا و پهلویست ، دارای 1000 لغت اوستائی و 2250 لغت پهلوی و در حدود 880 لغت اوستائی درآن بپهلوی معنی شده است . این لغت نامه بسیاری از جمله های اوستایی را، که امروزه در اوستایی که در دست داریم دیده نمیشود در بردارد، بنابراین آیاتیست از نسکهای از دست رفته ٔ اوستا. در فرهنگ پهلویک که آن را هم باولین کلمه ٔ کتاب باز خوانده مناختای نامند از برای هریک از لغات سامی (آرامی ) که هزوارش خوانند معادل آن یک لغت ایرانی یاد کرده است چون منا = ختای (خدای )، میا = آب ، تو را = گاو و غیره .
هزوارش - در سراسر نوشته های پهلوی ، چه در سنگ نبشته ها و چه در گزارش پهلوی اوستا (زند) و درکتابهای پیش از اسلام و پس از اسلام (باستثنای آثار تورفان مانوی )، هزارها کلمه ٔ سامی از لهجه ٔ آرامی بکار رفته است . به این گونه کلمات که فقط در کتابت می آمده و بزبان رانده نمیشده هزوارش نام داده اند. بعبارت دیگر هزوارش ایدئوگرام یا علامت و نشانه ای بوده بهیئت یک کلمه ٔ آرامی که بجای آن در خواندن یک کلمه ٔ ایرانی می نشاندند. مثلاً بجای ایدئوگرام هایی که بایستی بلهجه ٔ آرامی : جلتا - ملکا - شپیر - یقیمون بخوانند، معادل آنها را که لغات ایرانی : پوست - شاه - وه = به - استادن باشد بزبان می آوردند. خود کلمه ٔ هزوارش (زوارش ) از مصدر اوزوارتن بمعنی بیان کردن ، تفسیر کردن و شرح دادن است و بهمین معنی در نامه های پهلوی چون دینکرد و بندهش و نامکیهای منوچهر، و چیتکیهای زادسپرم و شکند گمانیک ویچار و در نوشته های تورفان (ایزوارتن ) بکار رفته است . بنابراین اسم مصدر اوزوارش (هزوارش ) در پهلوی بمعنی شرح و تفسیر و توضیح و بیان است . اگر اصلاً یاد کردن اینگونه لغات هزوارش (آرامی ) در فرهنگهای فارسی لازم باشد، نگفته پیداست که باید ریشه و بن آنها را از همان زبان آرامی یا زبانهای دیگر سامی چون سریانی و عبری وبالاتر از آنها، از زبانهای بابلی و آشوری و اکدی بدست آورد. معادل بسیاری از آنها در زبان عربی که هم از خویشاوندان این زبانهای سامی است موجود است . همین کلمات آرامی است که در برهان قاطع بی دردسر همه از «لغات زند و پازند» یاد گردیده است .
زند و پازند - زند در اوستا ازنتی بمعنی شرح و تفسیر است و جز این معنی دیگری ندارد. زند اوستا یعنی متن اوستا با تفسیرپهلوی آن که یاد کردیم . بنابراین زند زبان یا لهجه ای نیست . گاهی در ادبیات ما همین کلمه بجای اوستا بکار رفته است :
که ما راست گشتیم و هم دین پرست
کنون زند زردشت زی ما فرست .

دقیقی (از شاهنامه ٔ فردوسی ).


پازند، گویا از «پا+ زند» ترکیب یافته باشد و آن پس از اسلام درایران بوجود آمده و عبارتست از پهلوی ساده تر شده ٔ بدون لغات هزوارش ، یعنی بجای آن ایدئوگرامهای آرامی ، خود کلمات ایرانی معادل آنها را نگاشته اند. پازند معمولاً بخط ساده ٔ اوستائی که دین دبیری خوانند نوشته میشود نه با خط دشوار و ناخوانای پهلوی ، و گاهی نیز بخط فارسی نوشته میشود. بسیاری از نامه های پهلوی که برشمردیم نسخه ای از پازند آنها را نیز در دست داریم ودر میان نوشته های پازند سه کتاب را که سودمندتر است و باید در ردیف مآخذی که از پارسی باستان و اوستا وپهلوی بجای مانده بشمار آوریم از سرچشمه های بسیاری از لغتهای فارسی بدانیم ، در اینجا یاد میکنیم : دانای مینوخرد؛ ائوگمدئچا؛ ایاتکار جاماسپیک . در پایان یاد آور میشویم که در نامه ٔ زند ائوگمدئچا بیست و نه فقره ٔ اوستائی بکار رفته که رویهمرفته 280 واژه است و1450 واژه ٔ پازند در آن آمده است . و فقط پنج فقره ٔ اوستایی آن در اوستایی که امروزه در دست داریم یافت میشود. بیست و چهار فقره ٔ دیگر از نسکهای از دست رفته است . (مقدمه ٔ برهان قاطع چ معین مقاله ٔ پورداود ص هفت تا ده ).
دین محمد در کتاب قواعد دستور زبان پهلوی آرد: زبانی که در اواخر دوره ٔ اشکانی و عصر ساسانی لغت رسمی و دینی و ادبی ایران بود به اسم پهلوی نام زد میشود. سوای اوستا تمامی آثار ادبی راجع بدین زردشتی که در میان ما باقی است بخط و زبان پهلوی است و پهلوی مبدأ زبان کنونی ایران که به فارسی معروف است میباشد. پهلوی تا چند قرن پس از اسلام نیز بین ایرانیان متداول بود و بعضی از تصنیفات مهمه که در آن زبان یافت میشود در عصر اسلامی انشاء شده است ولی بعد از نقل دیوان فارسی به عربی که در اواخر قرن اول هجری در زمان عبدالملک بن مروان بوقوع پیوست پهلوی کم کم جای خود را به عربی که از هر حیث کامل تر و سودمندتر بود داد و ایران و ایرانیان را سبب پیشرفت عظیمی در معارف و ادبیات شد، چنان که اگر ایران در این سالیان متمادی همان خط پهلوی را داشت حصول آن ممکن نبود. فرهنگ نویسان فارسی مراد از کلمه ٔ پهلوی را بتفاوت چنین گفته اند: منسوب به «پهلو» که اسم پدر «پارس » بود یا پهلوی به «پهله » نسبت داده شده که اسم ولایتی در ایران میباشد که مشتمل بر ری و اصفهان و دینور بوده است . پهلو نیز به معنی «شهر» آمده و زبانی که مردم شهرها بدان ناطق می بوده اند پهلوی خوانده شده و از این جهت «پهلوی » باسم شهری هم یاد شده است : پهلوی بمعنی زبان پایتخت شاهان کیان نیز هست . چنان آشکار است که هر سه وجوه اخیر در حقیقت یکی است که پهلوی را نسبت بمقامی یا ولایتی میدهند، وجه اول بدون شک بنای آن یکی از روایات قدیمه میباشد و سزاوار اعتنا نیست . لفظ پهلوی در فارسی بمعنی مرد دلیرو توانا و ضابط آمده است و شجاعت و درشتی و خوبی رانیز به پهلوی تعبیر کرده اند :
بدان پهلوی بازوان دراز
همی شاخ بشکست آن سرفراز.

فردوسی .


جوانی همه پیکرش پهلوی
فروزان ازو فره ٔ خسروی .

اسدی .


هستند گاه بخشش و کوشش غلام او
حاتم به زرفشانی و رستم به پهلوی .

ابن یمین .


پهلوان و پهلو نیز بمعنی مذکوره ٔ در فوق آمده :
به بابک چنان گفت زآن پس جوان
که من پور ساسانم ای پهلوان .

فردوسی .


فرستاد نزدیک شاه اردوان
فرستاده ٔ بابک پهلوان .

فردوسی .


چو نزدیک رستم فراز آمدند
به پیشش همه در نماز آمدند
بگفتند کای پهلو نامدار
نشاید از این جات کردن گذار.

فردوسی .


زبان پهلوی به اسم پهلوانی نیز خوانده شده :
اگر پهلوانی ندانی زبان
به تازی تو اروند را دجله خوان .

فردوسی .


بسی رنج دیدم بسی گفته خواندم
بگفتار تازی و از پهلوانی
بچندین هنر شصت و دو سال بودم
که توشه برم ز آشکار ونهانی .

فردوسی .


[که ] تهم است در پهلوانی زبان
به مردی فزون ز اژدهای دمان .

فردوسی .


ایران شناسان اروپائی نیز در این خصوص نظریات مختلفی ابراز داشته اند. بنا بقول دکتر اشپیگل آلمانی پهلو هم معنی پرتهو است که در سانسکریت معادل عظیم یا وسیع میباشد. محقق فرانسوی انکی تیل دوپرّون گمان کرد که پهلوی مشتق از پهلو یا پهله است . و چنان که معلوم است اسم یکی از ولایات ایران میباشد. مارتن هوک انگلیسی با محقق نامبرده هم عقیده بوده است . کامر فرانسوی را عقیده این بود که پهلو یکی از اسماء شاهان اشکانی بود و بعلت آن که اشکانی ها یک ملت بسیار دلیر و جنگ جو بوده اند از پهلو و پهلوی و پهلوانی مرد شجاع وجنگ آزما اراده شده است . از بیانات «سخن دان پارس » که تألیف ذی قیمتی به زبان اردو راجع بتاریخ زبان فارسی دارد چنان برمی آید که در کتب مقدسه ٔ هندوان از قومی ذکر شده است که از اصل ایرانی و اسم آن پهلوا بوده و زبان آن قوم پهلوی نام داشته .
چنان که ظاهر است پهلوی و پهلوان و پهلوانی هر سه کلمه از پهلو مشتق است و از این جهت معانی مختلفه که در فوق از برای این کلمه آورده شده هر کدام قرینه ٔ صحت این قیاس است . ولی بعقیده ٔ نگارنده نزدیک تر به حقیقت این است که پهلوی به پهله یا پهلو نسبت داده شود که اسم یکی از ولایات ایران است ، زیرا زبان یک ملت معمولاً باسم مملکتی یا ولایتی منسوب می شود که اهالی بدان ناطق میباشند. مثلاً عربی و چینی و ژاپنی و کردی علی الترتیب زبان های عرب ، چین ، ژاپن یا کردستان را میگویند - بعلاوه وقتی زبانی در مملکت دیگری رائج میشود اسم اصلی آن برقرار میماند مثلاً زبان ولایات متحده ٔ امریکا ومصر به اسماء اصلی خود یعنی بترتیب انگلیسی و عربی نامیده می شود. این هم درست است که گاهی اسم یک زبان بعضی از مزایای مخصوصه ٔ آن زبان را نشان میدهد چنان که زبان ساکنین ساحلی غربی افریقا سواحلی خوانده میشود. و نیز «اردو» که در هند حاضر متعارف است چندین قرن پیش در عهد مغول زبان اردو (یعنی لشکر) بوده اما این از نوادرست . عقیده ٔ نگارنده از جهت دیگری نیز تقویت میشود و شرح آن این است که از کلمه ٔ پهلوی لهجه ٔفرعی یا لغت ولایتی هم اراده شده است . حمداﷲ مستوفی در کتاب «نزهة القلوب » که در قرن هشتم هجری نوشته شده راجع بزبان اهالی بلده ٔ مراغه چنین مینویسد: «مردمش سفیدچهره و ترک وش میباشند و بیشتر بر مذهب حنفی میباشند و زبان شان پهلوی معرب است ». مقصود از پهلوی معرب ، لغت بومی یا مقامی است که مخلوط به کلمات عربی بوده . کسروی تبریزی که از نویسندگان معروف ایران حاضراست در رساله ٔ کوچکی بنام «آذری » که در این سالیان اخیر بطبع رسیده است میگوید: «در این روزهاست که نام آذری از میان رفته و دیگر از آن نام در کتاب ها دیده نمیشود و زبان آذربیگان را مانند زبان های ولایتی بنام (پهلوی ) میخوانند». در جای دیگر در رساله ٔ مزبور چنین میخوانیم : «اساساً مردم بلکه شعرا هم بر ضبط و نگهداری این آثار کمتر میکوشند چنانکه در بسیاری از تذکره ها حتی یک بیت از فهلویات یا اشعار ولایتی نتوان یافت ». بندار رازی که در لهجه ٔ ولایت خود یعنی «ری » شعر گفته است زبان اشعارش «پهلوی رازی » نامیده میشود و بابا طاهر عریان زبان اشعار خود یعنی لهجه ٔ لرستانی یا ل-ری را در اشعار ذیل به اسم پهلوی تعبیر کرده است :
اگر روزی دو سه بارت بوینم
به جان مشتاق بار دیگرستم
زبان «پهلوی » را اوستادم
کتاب عاشقی را مسطرستم
خدایا عشق طاهر بی نشان به
که از عشق بتان بی پا سرستم .
یک نفر سیاسی گفته است که مقصود از تکلم و تحریر پنهان کردن افکار وخیالات پشت الفاظ میباشد. شاید این قول نسبت بزبان های دیگر اشتب-اه باشد ولی در حق پهلوی تا اندازه ای درست است .
فخرالدین گرگانی شاعر معروف که مثنوی ویس و رامین را از پهلوی به فارسی نظم کرده زبان پهلوی را در اشعار ذیل وصف کرده است و حق گفته :
ولیکن پهلوی باشد زبانش
نه داند هر که بر خواند بیانش
نه هر کس آن زبان نیکو بخواند
وگر خواند همی معنی نداند
فراوان وصف چیزی بر شمارد
چو بر خوانی بسی معنی ندارد.
برفرض اگر از پیچیدگی و ابهام رسم الخط که از آن در جای خود صحبت میرود صرف نظر شود، عنصر زوارشن که دخالت عظیمی در نوشتن و خواندن پهلوی میداشته است موجب زحمات بسیار در تحصیل پهلوی میباشد. در اینجا لازم است که کلمه ٔ زوارشن بطور مختصر شرح داده شود. چنان که مؤلف فرهنگ جهانگیری ، در حق پهلوی میگوید زوارش (نوعی از خواندگی است ) که از روی آن برخی کلمات را که عده ٔ آن بالغ بر یک هزار میباشد به لغات سامی می نوشتندولی در موقع خواندن لغات پهلوی میگذاردند - ابن الندیم در «الفهرست » در جایی که از خطهای قدیم ایران صحبت داشته «زوارش » را به این نحو وصف کرده است : «و لهم هجاء یقال له زوارشن یکتبون بها الحروف موصول و مفصول و هو نحو الف کلمة لیفصلوا بها بین المتشابهات مثال ذلک انه من اراد ان یکتب گوشت و هو اللحم بالعربیه کتب بسرا .
و اذااراد ان یکتب نان و هوالخبز بالعربیة کتب لهما.
و علی هذا کل شی ٔ ارادوا ان یکتبوه الا اشیاء لایحتاج الی قلبها تکتب علی اللفظ». «زوارش » برکلمات مفرد فقط محدود نمیباشد بلکه الفاظ مرکب نیز به این طریق نوشته و خوانده میشود...اینک نمونه ای از عبارت پهلوی که کاشف هر دو طریق نوشتن و خواندن است :
«یمللونیت » ریتک «ایغ» انوشک
گویت ریتک کو انوشک
یهوونیت مرتان ی پهروم
بویت مرتان ی پهروم
سپرم ی یاسمین هو بودتر
سپرم یاسمین هو بودتر
ماش بود ایتون چیگون
چه اش بود ایتون چیگون
بودی خوتایان مانیت
بودی خوتایان مانیت .
اردوان رای کنیژکی اپایشنیک
اردوان رای کنیزکی اپایشنیک
بوت «مون « »من » اپاریک کنیژکان
بوت «که » «اژ» اپاریک کنیژکان
اژرمیک تر و گرامیک تر
اژرمیک تر و گرامیک تر
داشت و «پون « »کلا»
داشت و «په « »هر»
اینی نک پرستش اردوان
اینی نک پرستش اردوان
«یهوونت « »زک »کنیژک کرت
«بوت » «آن » کنیژک کرت
«یکوی مونات » -«یومی » «امت »
«ایستات » - «روژی » «چیگون »
ارتخشیر «پون »ستورگاس
ارتخشیر «په » ستورگاس
«یتی بونست » تنبورزت و
«نشست » تنبورزت و
سروت و اژیک و خورمی کرت
سروت و اژیک و خورمی کرت
«ول » ارتخشیر دیت و پتش
«اوی » ارتخشیر دیت وپتش
نییاژان بوت نییاژان بوت
فراژ «یا متونیت » پیشوتن ی بامیک
فراژ «رسیت »پیشو تن ی بامیک
فراژ «یامتونیت « »لوتا» ی
فراژ «رسیت « »اپاک » ی
150 «گبرا» ی هاوشت
150 «مرت » ی هاوشت
«مون » سیه سمور «یخسوند»
«که » سیه سمور «دارند»
و «وخدوند» تخت گاس ی
و «گیرند» تخت گاس ی
دین و خوتایه ی «نفشا»
دین و خوتایه ی «خویش »
چنان که در جای خود بیاید، الفبادر خط پهلوی تا حدی ناقص است و برای تعیین کردن هر کدام از آوازهای مختلفه دارای حروف جداگانه ٔ کافی نمیباشد. بر عکس در اوستا که الفبای آن دارای قریب به پنجاه حرف است و تمامی آوازهای مطلوب به حروف علیحده تعبیر میشود. باز در اوستا از برای اظهار کردن حرکات ثلاثه یعنی ضمه و فتحه و کسره علامات مخصوصه وجود داشته ولی در پهلوی هیچ علامت برای سراغ دادن صداهای مزبور نیست و هیچ وسیله که وجود این حرکات را نشان دهدجز از تلفظ مشاع کلمات پهلوی نمی باشد. چه چیزها موجب اختراع این نوع رسم الخط بود؟ جست و جو و کاوش شرق شناسان در این زمینه بطور قطع کشف حقیقت نکرده است . حسن پیرنیا در تألیف بسیار مهم و مفید خود موسوم به (ایران باستان ) ضمن بحثی در این موضوع میگوید: «بعضی تصور میکنند که شاهان ساسانی میخواسته اند خطوط و تحریرات ادارات ایرانی را بیگانگان نتوانند بخوانند زیرا سوء ظن در این دوره نسبت بیونانی ها رومیها بسیاربوده ولیکن این تصور مبنای صحیحی ندارد چه مابین اشخاص غیر رسمی مثل تجار و غیره نیز این خط استعمال میشده است . برخی این ترتیب خط را از دبیران آرامی که در دفترخانه های ایرانی بوده اند میدانند بدین معنی که آرامی ها خواسته اند خط را مشکل نمایند تا احتیاج به آنها بیشتر شده باشد ولی بحقیقت نزدیک تر این است که زوارش ، معمول ممالک دیگر هم در آسیای پیشین بوده ، مثلاً بابلی ها و آشوری ها در زمان بسیار قدیم کلمات سومری را استعمال میکردند و بابلی میخواندند». از نتایج ایجاد این نوع خط در ایران ساسانی این بوده است که معمولاً علم و بینش و فضل و کمال و لهذا اقتدار سیاسی وقوت مذهبی هرچه بیشتر در دست مأمورین حکومت و شیوخ دین قرار داده شود و عوام تا اندازه ای از مراتب علم و معرفت بی بهره مانند. شبیه این شیوخ در تاریخ باستان هند آریایی هم بنظر میرسد و همین گونه افکار و مقاصد براهمه را بر آن داشته که وسایل گوناگون برانگیزند و عواملی ترتیب دهند تا عوام از داشتن سواد بی بهره مانند و پیشرفتی در علوم مادی و معنوی نکنند و بکسب قوت سیاسی نایل نیایند. اما میتوان گفت که عملاً در ایران از آن روزها علوم و معارف فقط به طبقات مخصوصه چنانکه در هند قدیم ، مخصوص نبوده است . در نتیجه ٔ آمیزش و اختلاط با اقوام سامی در علوم ایران تحت نفوذسامی و از آن بسیار متأثر است و نیز بنوبت خود مؤثر در علوم سامی گشته است . خط میخی که قدیم ترین یادگار خطی و ادبی ایران میباشد از دو خط سامی که در اشوریا و بابل متداول بوده اقتباس شده بوده است . الفبای آرامی که در قرن دهم ق . م . نسبت بخطهای دیگر که در شمال و مشرق ایران رواج داشته مهم تر و کامل تر بوده مبنای خط پهلوی و اوستائی شمرده میشود. ولی در اینجا باید گفته شود که در خصوص الفبای اوستائی و پهلوی اختلاف دست داده است . بعضی از ایران شناسان بدلایل و براهین ثابت میکنند که ایران از ایام قدیم دارای الفبایی بوده که اوستا در آن نوشته شده است و خط پهلوی از خط اوستائی گرفته شده است .در سالیان اولیه ٔ اسلام خط کوفی عربی که در آن روزهادر عرب معمول بوده در ایران انتشار یافت . ایرانیان اصلاحات دلفریب و زیبا در آن کردند و در دست خوش نویسان ا

پهلوی . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) (سلسله ٔ...) نام سلسله ای که پس از برافتادن سلسله ٔ قاجاریه توسط رضاشاه پهلوی در سال 1304 هَ . ش . تأسیس شد و در بهمن سال 1357 هَ . ش . با پیروزی انقلاب اسلامی منقرض گردید.


پهلوی . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) (قوم ...) پارت . مردم سرزمین پارت . (پرثوه ) و یسمی هذا الصقع [ صقع الجبل ] بلاد البهلویین و هی همدان و ماسبذان و مهرجان قذف و هی الصیمرة و قم و ماه البصره و ماه الکوفه و قرماسین و ماینسب الی الجیل و لیس منه الری و اصبهان و قومس و طبرستان و جرجان و سجستان و کرمان و قزوین و الدیلم . (کتاب البلدان ابن الفقیه ).


پهلوی . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) (بندر...) نامی که در فاصله ٔ معینی به بندر انزلی دادند. رجوع به بندر انزلی شود.


پهلوی. [ پ َ ل َ ] ( ص نسبی ) منسوب به پهله ، پارت ، پهلوانی. ( جهانگیری ). فهلوی. ( شرفنامه ) :
بیامد هم اندر زمان بیدرفش
گرفته بدست آن درفش بنفش
نشسته بر آن باره خسروی
بپوشیده آن جوشن پهلوی.
دقیقی ( از شاهنامه فردوسی ).
همه کار ایران مر او را سپرد
که او را بدی پهلوی دستبرد.
دقیقی.
بیاورد پس جامه پهلوی
یکی اسب با آلت خسروی.
فردوسی.
همه جامه پهلوی کرد چاک
خروشان بسر بر همیریخت خاک.
فردوسی.
بفرمود پس خلعت خسروی
ز رومی و چینی و از پهلوی.
فردوسی.
چو نزدیکی شهر ایران رسید [ رستم ]
همه جامه پهلوی بردرید.
فردوسی.
ز اسب اندرافتاد پیران بخاک
همه جامه پهلوی کرد چاک.
فردوسی.
زره نیز کرده ببر پهلوی
درفشان سر از مغفر خسروی.
فردوسی.
همه بارشان دیبه خسروی
ز رومی و چینی و از پهلوی.
فردوسی.
وزآن پس بدو گفت رستم تویی
که داری برو بازوی پهلوی.
فردوسی.
درآمد برو پیلتن همچو باد
بکین بازوی پهلوی برگشاد.
فردوسی.
چو بشنید بابک فروریخت آب
از آن چشم روشن کزو دید خواب
بیاورد پس جامه پهلوی
یکی اسب با آلت خسروی.
فردوسی.
پرستنده ای سوی در بنگرید
بباغ اندرون چهره جم بدید
جوانی همه پیکرش پهلوی
فروزان ازو فره ایزدی.
اسدی.
شه ترک ناگه یکی بنگرید
کشاورز مردی تناور بدید
ستاده بدان دشت همچون هیون
بتن همچو کوه و بچهره چو خون
قوی گردن و سینه و بر فراخ
بتن چون درخت و ببازو چو شاخ
بدان پهلوی بازوان دراز
همی شاخ بشکست آن سرفراز.
عطائی ( برزونامه ).
هستند گاه بخشش و کوشش غلام او
حاتم بزرفشانی و رستم به پهلوی.
ابن یمین.
و رجوع به پهلوانی شود.
- بیت پهلوی ؛ فهلویه. شعر بلحن پهلوی. رجوع به فهلویه شود :
لحن او را من و بیت پهلوی
زخمه رود و سماع خسروی.
بندار رازی.
- ره پهلوی یا راه پهلوی ؛ آهنگی است در موسیقی :
سرایندگان ره پهلوی
ز بس نغمه داده نوا را نوی.
نظامی.

پهلوی . [ پ َ ل َ ] (اِ) (کلاه ...)کلاهی دارای آفتاب گردان ، نظیر کلاه سربازان فرانسه .


پهلوی . [ پ َ ل َ ] (اِ) مسکوکی زرین خاص ایران در دوره ٔ سلسله ٔ پهلوی .


فرهنگ عمید

۱. نوعی سکۀ طلا به وزن ۱۳/۸ گرم که در زمان سلسلۀ پهلوی در ایران ضرب می شد.
۲. زبانی از شاخۀ زبان های هندواروپایی که در دورۀ اشکانیان و ساسانیان در ایران رواج داشت.
۳. (اسم ) (موسیقی ) گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه.
۴. (صفت نسبی ) پارتی، قوم پارت.
۵. (صفت نسبی، منسوب به پهلُو ) [قدیمی] پهلوانی.
۶. (حاصل مصدر ) دلیری، دلاوری.
۷. (اسم ) (موسیقی ) از الحان قدیم ایرانی.
۸. (اسم ) (موسیقی ) گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه.

دانشنامه اسلامی


پیشنهاد کاربران

منسوب به پهله، پهلوانی، ظاهرا گویشی بوده که در خراسان و اطراف آن رایج بوده

پهلوی نام فامیلی محمدرضا بود که نام اصلی وی محمد رضا پالانی بود و پهلوی اسم یک معلمی بود در آن زمان که رضا پدر محمدرضا از پالانی خوشش نیومد و پهلوی رو انتخاب کرد


پهلو هم معنی "پرتهو"و "پَرثَوَه" است که در سانسکریت معادل عظیم یا وسیع میباشد. پُرتُهو نیز خود همان واژه "پُرتوان " امروزی است. که با این وصف پهلوی و پهله و پهلوان معنای زورمند و قدرتمند و حاکم بودن را می دهد و زبان پهلوی از آن جهت که زبان حکومتی در دوره خود بوده است به این نام آوازه یافته است. البته شهرهایی که به این زبان سخن می گفته اند نیز پهلوا می گویند و در اصلمی توان گفت این زبان بعنوان یک زبان رسمی و حکومتی بوده که در برخی نقاط ایران کاربرد فراگیرتری هم داشته است. بعدها این زبان دستخوش تغییر و ویرایه قرارگرفت و دوباره به عنوان زبان نوشتاری و دیوانی در دربار کاربرد داشته است که به زبان "دری" یا "فارسی دری"خوانده می شود.

این واژه در سنسکریت پَهلَوَ pahlava و جمع آن پَهلَواس pahlavãs خوانده می شده و نام مردمی بوده که در شمال غربی هند ( خراسان ) می زیسته اند. برخی پژوهشگران واژه ی پهلوی را از واژه ی پَرثَوَه دانسته اند که درست نیست.

زبان پهلوی

زبان پارسی میانه، زبان پهلوی ( ساسانی ) یا پهلویک یا پهلوانیک ( پارسی میانه: پارسیگ - - Pārsīg ) نیای مستقیم زبان پارسی امروزی است. پهلوی در معنای عام و نه چندان دقیق به زبان ها و مخصوصاً خط های رایج دوره های اشکانی و ساسانی اطلاق می شود و محدود به ایالات نبوده است. پهلوی یا پارسی میانه شکلی از زبان پارسی است که واسطهٔ مستقیم میان پارسی باستان و پارسی امروزی است. به عبارت دیگر پارسی امروزی شکل تحول یافته تر از خود زبان پارسی میانه است. پارسی میانه زبان ارتباطی مشترک در تمامی شاهنشاهی ساسانی بود و احتمالاً در زمان ساسانیان در خراسان تقریباً به طور کامل جایگزین زبان پارتی شده بود. پارسی میانه یکی از زبان های ایرانی است که بنا به تعریف از اوایل دوران اشکانی نخست در جنوب غربی ایران و سپس در زمان ساسانیان به عنوان زبان رسمی همه امپراطوری ایران تا صدر اسلام رواج می داشته است. خاستگاه این زبان که فرزند پارسی باستان به حساب می آید پارس بود. در دوران اشکانیان پارسی میانه زبانی محلی بود و از پهلوی اشکانی تأثیراتی پذیرفت تا اینکه در زمان ساسانیان زبان رسمی شاهنشاهی شد. کتیبه ها و اسناد ساسانیان و بسیاری از کتاب ها به این زبان نوشته می شد. با برافتادن ساسانیان و تا چند سده پس از اسلام همچنان تولید اثر به این زبان ادامه داشت. گرچه عملاً زبانی نیمه مُرده به شمار می آمد.

پهلوی نام خط و زبان ایرانیان در زمان اشکانیان و ساسانیان .

زبان ایرانی میانه غربی شمالی زبان ایالت باستانی "پارت"
که نام این سرزمین در کتیبه داریوش به صورت " پرثوه"
� ( - Parθava ) � ذکر شده است.
به طور کلی زبان های ایرانی میانه شمالی را "پهلوی" نیز می خوانند.
واژه "پهلوی" یعنی "پارتی"، آن صورت تحول یافته "پرثو" می باشد.
"ث" به "هـ" تبدیل شده واین کلمه "پرهو" می شود.
سپس با تبدیل "ر" به "ل" و فرایند "قلب/جابجایی" بین دو واج "ل" و "هـ ،
"پهلو" شد.
با اضافه پساوند نسبت، شد "پهلوی" یعنی "پارتی".


آرزو داشتن

سینه کشِ . . . . . . . . . . = کنارِ / مقابلِ . . . . . . . . . . . . .

سینه کشِ دیوار ایستاده بودم.

نام سلسله پارت ها و اسم قدیم زبان فارسی


کلمات دیگر: