کلمه جو
صفحه اصلی

محصن


مترادف محصن : متاهل، پارسا، پرهیزگار مرد، عفیف، پاک شلوار، پاک

فارسی به انگلیسی

married man


conttinent


continent, married man, conttinent

مترادف و متضاد

اسم


متاهل، پارسا، پرهیزگار (مرد)


عفیف، پاک‌شلوار، پاک


۱. متاهل، پارسا، پرهیزگار (مرد)
۲. عفیف، پاکشلوار، پاک


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - استوار گرداننده . ۲ - در حصن کننده . ۳ - گرداگرد شهر را بر آورنده جمع : محصنین .
استوار کننده

فرهنگ معین

(مُ صَ ) [ ع . ] (اِمف . ) مردی که ازدواج کرده باشد، مرد زن دار. ج . محصنات .
(مِ صَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - قفل ۲ - زنبیل .
(مُ حَ صِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - استوار گرداننده . ۲ - در حصن کننده . ۳ - گرداگرد شهر را برآورنده . ج . محصنین .

(مُ صَ) [ ع . ] (اِمف .) مردی که ازدواج کرده باشد، مرد زن دار. ج . محصنات .


(مِ صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - قفل 2 - زنبیل .


(مُ حَ صِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - استوار گرداننده . 2 - در حصن کننده . 3 - گرداگرد شهر را برآورنده . ج . محصنین .


لغت نامه دهخدا

محصن . [ م ِ ص َ ] (ع اِ) قفل . || زنبیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


محصن . [ م ُ ح َص ْ ص َ ] (ع ص ) استوار. (از منتهی الارب ) :
گفتم روم به مکه و جویم در آن حرم
کنجی که سر به حصن محصن درآورم .

خاقانی .


در حصن کرده . (از منتهی الارب ). باحصن . محاطشده از دیوار. (ناظم الاطباء).

محصن. [ م ِ ص َ ] ( ع اِ ) قفل. || زنبیل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

محصن. [ م ُ ص َ ] ( ع ص ) رجل محصن ؛ مرد پارسا. || مرد زن گرفته و نکاح کرده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). مردی که زن کند. ( آنندراج ). || محفوظ و نگاه داشته شده. ( ناظم الاطباء ). || در اصطلاح فقه شخص بالغ و عاقلی که زنی رابه عقد دائم تزویج کرده است : بر مرد رجم واجب آید اگر محصن بود. ( ترجمه النهایه ج 1 ص 222 ).

محصن. [ م ُ ص ِ ] ( ع ص ) نگهبان. محافظ. ( ناظم الاطباء ). نگاهدارنده. ( از منتهی الارب ). || پارسا. پاکدامن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || زن گرفته. ( ناظم الاطباء ). مردزن گرفته. ( از منتهی الارب ). مردی که زن کند. ( غیاث ). || مادیان حصان زائیده. ( ناظم الاطباء ).

محصن. [ م ُ ح َص ْ ص َ ] ( ع ص ) استوار. ( از منتهی الارب ) :
گفتم روم به مکه و جویم در آن حرم
کنجی که سر به حصن محصن درآورم.
خاقانی.
در حصن کرده. ( از منتهی الارب ). باحصن. محاطشده از دیوار. ( ناظم الاطباء ).

محصن. [ م ُ ح َص ْ ص ِ ] ( ع ص ) استوارکننده. ( از منتهی الارب ). کسی که استوار میکند. ( ناظم الاطباء ). || کسی که گرداگرد چیزی دیوار میکشد.( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || حافظ.نگهبان. || پارسا. || آنکه زن میگیرد و خود را پارسا نگه می دارد. ( ناظم الاطباء ).

محصن . [ م ُ ح َص ْ ص ِ ] (ع ص ) استوارکننده . (از منتهی الارب ). کسی که استوار میکند. (ناظم الاطباء). || کسی که گرداگرد چیزی دیوار میکشد.(از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || حافظ.نگهبان . || پارسا. || آنکه زن میگیرد و خود را پارسا نگه می دارد. (ناظم الاطباء).


محصن . [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) نگهبان . محافظ. (ناظم الاطباء). نگاهدارنده . (از منتهی الارب ). || پارسا. پاکدامن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || زن گرفته . (ناظم الاطباء). مردزن گرفته . (از منتهی الارب ). مردی که زن کند. (غیاث ). || مادیان حصان زائیده . (ناظم الاطباء).


محصن . [ م ُ ص َ ] (ع ص ) رجل محصن ؛ مرد پارسا. || مرد زن گرفته و نکاح کرده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). مردی که زن کند. (آنندراج ). || محفوظ و نگاه داشته شده . (ناظم الاطباء). || در اصطلاح فقه شخص بالغ و عاقلی که زنی رابه عقد دائم تزویج کرده است : بر مرد رجم واجب آید اگر محصن بود. (ترجمه ٔ النهایه ج 1 ص 222).


فرهنگ عمید

ویژگی مردی که زن گرفته، مرد زن دار.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] محصن به کسر صاد اسم فاعل و به فتح آن اسم مفعول از باب احصان است. (حصن) دژ و قلعه و حصون جمع آن است.
احصان: فراهم بودن زمینۀ زناشویی با همسر یا کنیز/ پاکدامنی.
واژۀ احصان ریشۀ قرآنی و روایی دارد و دربارۀ هر یک از زن و مرد به کار رفته است. به مرد دارای احصان «محصن» و به زن، «محصنه» گفته می شود.
در قرآن آمده است: «و ظنوا أنهم مانعتهم حصونهم من الله» پنداشتند که قلعه های آن ها باز میدارد ایشان را و حفظ می کند از تقدیر الهی. این آیه مربوط به جنگ بنی نضیر است و در مورد قبیله یهودی بنی نظیر است که در قلعه زندگی میکردند.
و (احصان) حفظ کردن و نگاه داشتن.
در قرآن درباره علت آموختن ساخت زره به حضرت داوود آمده است:
تا شما را حفظ کند و از بلای دشمن نگه دارد.
و در مورد حضرت مریم که خود را از کار زشت نگاهداشت، آمده است :


کلمات دیگر: