کلمه جو
صفحه اصلی

فتنه


مترادف فتنه : آشوب، بلوا، جنجال، شورش، غائله، هنگامه، جنگ، ستیز، آفت، بلا، تباهی، شر، فساد، آزمودن، آزمون، امتحان، اختلاف، اختلاف انگیزی، گمراه سازی

برابر پارسی : آشوب، شورش، غوغا، هنگامه

فارسی به انگلیسی

sedition, revolt, conspiracy, temptation, calamity, nuisance, trouble, disturbance, fuss

sedition, revolt, nuisance, trouble


disturbance, fuss


فارسی به عربی

اضطرابات , تمرد

فرهنگ اسم ها

اسم: فتنه (دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: fetne) (فارسی: فتنه) (انگلیسی: fetne)
معنی: عاشق، دلداده، شورش، طغیان، مفتون

مترادف و متضاد

آفت، بلا


تباهی، شر، فساد


آزمودن، آزمون، امتحان


اختلاف، اختلاف‌انگیزی


گمراه‌سازی


seduction (اسم)
فتنه انگیزی، اغوا، فریبندگی، فتنه، گول زنی، گمراه سازی

riot (اسم)
غوغا، اشوب، داد و بیداد، یاغیگری، فتنه، بلوا، طغیان، شورش

temptation (اسم)
فریب، اغوا، ازمایش، امتحان، خواست، فریبندگی، فتنه، وسوسه

sedition (اسم)
اشوب، اغتشاش، فتنه، طغیان، شورش

intrigue (اسم)
تمهید، فتنه

devilry (اسم)
دو بهم زنی، فتنه، عمل شیطانی

insurrection (اسم)
فتنه، طغیان، شورش، قیام، بر خیزش

آشوب، بلوا، جنجال، شورش، غائله، هنگامه


جنگ، ستیز


۱. آشوب، بلوا، جنجال، شورش، غائله، هنگامه
۲. جنگ، ستیز
۳. آفت، بلا
۴. تباهی، شر، فساد
۵. آزمودن، آزمون، امتحان
۶. اختلاف، اختلافانگیزی
۷. گمراهسازی


فرهنگ فارسی

امتحان کردن، آزمودن، گمراه کردن، ضلال، گمراهی، کفر، عذاب، بیماری، جنون، آشوب
۱ - ( مصدر ) آزمودن ۲ - گداختن سیم و زر در آتش جهت امتحان ۳ - گمراه کردن - ( مصدر ) اختلاف کردم مردم در رای و تدبیر ۵ - ( اسم ) آزمایش ۶ - اختلاف در آرائ ۷ - گناه ورزی ۸ - ( اسم ) گناه ۹ - عذاب محنت ۱٠ - جنگ ستیزه ۱۱ - آشوب ۱۲ - عبرت شگفتی ۱۳ - ( صفت ) فریفته مفتون ۱۴ - دلداده عاشق ۱۵ - معشوقی که موجب فتنه و آشوب گردد جمع : فتن ۱۶ - درختی است از تیره سبزی آساها که یکی از گونه های درخت صمغ عربی است و دارای صمغی بسیار خوشبو می باشد درخت عطر عقاقی عقاقی عطری درخت عنبر ۱۷ - گیاهی است معطر از تیره اسفنجیان که به صورت درختچه است و به عنوان یک گیاه و به عنوان یک گیاه زمینی در باغها کشت می شود چای مکزیکی امبروسیا زربیح شای مکی چای مکه چای اسپانیا حشیشه المریم شای بیت المقدس .
نام کنیزک بهرام گوراست و او چنگ را بغایت خوب می نواخت .

فرهنگ معین

(فِ تْ نِ ) [ ع . فتنة ] ۱ - (مص ل . ) اختلاف رأی و نظر داشتن . ۲ - گناه ورزی . ۳ - (اِ. ) آشوب . ۴ - عذاب ، رنج . ۵ - گناه . ۶ - ستیزه ، خلاف . ۷ - شگفتی . ۸ - (اِمص . ) دیوانگی .

لغت نامه دهخدا

( فتنة ) فتنة. [ ف ِ ن َ ] ( ع مص ) آزمودن. || گداختن و در آتش انداختن سیم و زر جهت امتحان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || بازداشتن کسی را از رأی و نظرش. ( اقرب الموارد ). || گمراه کردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) چیزی که بوسیله آن حال آدمی از خیر و شر آشکار گردد، چنان که در بحرالمعانی در تفسیر آیه «انما نحن فتنه...» ( قرآن 102/2 ) چنین آمده است : و در اصل فتنه بمعنی گداختن زر در بوته است برای به دست آوردن عیار آن. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) ( تعریفات میر سیدشریف جرجانی ). آزمایش. || گناه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || گناه ورزی. ( منتهی الارب ). || عذاب. || مال. || فرزند. ( منتهی الارب )( اقرب الموارد ). || محنت. ( منتهی الارب ). ابتلاء. ( اقرب الموارد ). || شگفت به چیزی. ( منتهی الارب ). عبرت. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) فریفته. مفتون. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
قصر تو زین سخن همی خندد
بر تو ای فتنه بر سرای غرور.
ناصرخسرو.
خرد سرگشته بر روی چو ماهش
دل و جان فتنه بر زلف سیاهش.
نظامی.
مرغ ِ فتنه دانه ، بر بام است او
پر گشاده ، بسته دام است او.
مولوی.
|| ( اِمص ) گمراهی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ناگرویدگی. ( منتهی الارب ). کفر. ( اقرب الموارد ). || ناسپاسی. || رسوایی. ( منتهی الارب ). فضیحت. ( اقرب الموارد ). || دیوانگی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || خلاف.( منتهی الارب ). آشوب. دویی. ( یادداشت بخط مؤلف ). اختلاف مردم در آراء و در آنچه میان ایشان واقع شود از قتال. ( اقرب الموارد ). جنگ و نزاع :
فتنه رابر سر گرفتم چون سر کار از تو داشت
عقل را سر برگرفتم چون به فرمانت نبود.
خاقانی.
- فتنةالسَّرّاء ؛زنان. ( التاج ). و در حدیث آمده است : ابتلیتم بفتنةالضراء فصبرتم و ستبتلون بفتنةالسراء؛ اراد فتنةالسیف و فتنةالنساء. ( ذیل اقرب الموارد ).
- فتنةالصدر ؛ وسواس. ( ذیل اقرب الموارد ).
- فتنةالضَّرّا ؛ شمشیر. ( ذیل اقرب الموارد ).
- فتنةالمحات ؛ پرسش و پاسخ در قبر. ( ذیل اقرب الموارد ).
- فتنةالمَحْیاء ؛ عدول از راه. ( ذیل اقرب الموارد ).
ترکیب های دیگر:
- فتنه افکندن . فتنه انداختن. فتنه انگیز. فتنه انگیختن. فتنه جو. فتنه جوی. فتنه خیز. فتنه زای. فتنه شدن. فتنه گر. فتنه گشتن. فتنه نشان. رجوع به ذیل هریک از این کلمات شود.

فتنة. [ ف ِ ن َ ] (اِخ )نام کنیزک بهرام گور است ، و او چنگ را بغایت خوب مینواخت . حکایت او و قهر و غضب بهرام او را، و بر بام قصر بردن او گاو را مشهور است . (برهان ) :
فتنه نامی هزار فتنه در او
فتنه ٔ شاه و شاه فتنه بر او.

نظامی .



فتنة. [ ف ِ ن َ ] (ع مص ) آزمودن . || گداختن و در آتش انداختن سیم و زر جهت امتحان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بازداشتن کسی را از رأی و نظرش . (اقرب الموارد). || گمراه کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) چیزی که بوسیله ٔ آن حال آدمی از خیر و شر آشکار گردد، چنان که در بحرالمعانی در تفسیر آیه ٔ «انما نحن فتنه ...» (قرآن 102/2) چنین آمده است : و در اصل فتنه بمعنی گداختن زر در بوته است برای به دست آوردن عیار آن . (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (تعریفات میر سیدشریف جرجانی ). آزمایش . || گناه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || گناه ورزی . (منتهی الارب ). || عذاب . || مال . || فرزند. (منتهی الارب )(اقرب الموارد). || محنت . (منتهی الارب ). ابتلاء. (اقرب الموارد). || شگفت به چیزی . (منتهی الارب ). عبرت . (اقرب الموارد). || (ص ) فریفته . مفتون . (یادداشت بخط مؤلف ) :
قصر تو زین سخن همی خندد
بر تو ای فتنه ٔ بر سرای غرور.

ناصرخسرو.


خرد سرگشته بر روی چو ماهش
دل و جان فتنه بر زلف سیاهش .

نظامی .


مرغ ِ فتنه ٔ دانه ، بر بام است او
پر گشاده ، بسته ٔ دام است او.

مولوی .


|| (اِمص ) گمراهی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ناگرویدگی . (منتهی الارب ). کفر. (اقرب الموارد). || ناسپاسی . || رسوایی . (منتهی الارب ). فضیحت . (اقرب الموارد). || دیوانگی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || خلاف .(منتهی الارب ). آشوب . دویی . (یادداشت بخط مؤلف ). اختلاف مردم در آراء و در آنچه میان ایشان واقع شود از قتال . (اقرب الموارد). جنگ و نزاع :
فتنه رابر سر گرفتم چون سر کار از تو داشت
عقل را سر برگرفتم چون به فرمانت نبود.

خاقانی .


- فتنةالسَّرّاء ؛زنان . (التاج ). و در حدیث آمده است : ابتلیتم بفتنةالضراء فصبرتم و ستبتلون بفتنةالسراء؛ اراد فتنةالسیف و فتنةالنساء. (ذیل اقرب الموارد).
- فتنةالصدر ؛ وسواس . (ذیل اقرب الموارد).
- فتنةالضَّرّا ؛ شمشیر. (ذیل اقرب الموارد).
- فتنةالمحات ؛ پرسش و پاسخ در قبر. (ذیل اقرب الموارد).
- فتنةالمَحْیاء ؛ عدول از راه . (ذیل اقرب الموارد).
ترکیب های دیگر:
- فتنه افکندن . فتنه انداختن . فتنه انگیز. فتنه انگیختن . فتنه جو. فتنه جوی . فتنه خیز. فتنه زای . فتنه شدن . فتنه گر. فتنه گشتن . فتنه نشان . رجوع به ذیل هریک از این کلمات شود.

فرهنگ عمید

۱. فساد، تباهی.
۲. شورش.
۳. آشوب، شلوغی.
۴. (صفت ) [قدیمی، مجاز] مفتون، عاشق: فتنه ام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر / قامت است آن یا قیامت، عنبر است آن یا عبیر (سعدی۲: ۴۵۷ ).
۵. (صفت ) فتنه جو، آشوبگر: چشمان تو سِحر اولین اند / تو فتنهٴ آخرالزمانی (سعدی۲: ۵۹۲ ).
۶. (اسم ) [قدیمی] محنت، عذاب.
۷. (اسم ) [قدیمی] آزمایش، ابتلا.
۸. [قدیمی] کفر، گمراهی، ضلالت.
۹. (مصدر متعدی ) [قدیمی] گمراه کردن، وسوسه کردن.
* فتنه انگیختن (انداختن، افکندن ): (مصدر لازم ) [قدیمی] برپا کردن آشوب.
* فتنه شدن: (مصدر لازم ) مفتون شدن، فریفته شدن، شیفته شدن.

۱. فساد؛ تباهی.
۲. شورش.
۳. آشوب؛ شلوغی.
۴. (صفت) [قدیمی، مجاز] مفتون؛ عاشق: ◻︎ فتنه‌ام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر / قامت است آن یا قیامت، عنبر است آن یا عبیر (سعدی۲: ۴۵۷).
۵. (صفت) فتنه‌جو؛ آشوبگر: ◻︎ چشمان تو سِحر اولین‌اند / تو فتنهٴ آخرالزمانی (سعدی۲: ۵۹۲).
۶. (اسم) [قدیمی] محنت؛ عذاب.
۷. (اسم) [قدیمی] آزمایش؛ ابتلا.
۸. [قدیمی] کفر؛ گمراهی؛ ضلالت.
۹. (مصدر متعدی) [قدیمی] گمراه کردن؛ وسوسه کردن.
⟨ فتنه انگیختن (انداختن، افکندن): (مصدر لازم) [قدیمی] برپا کردن آشوب.
⟨ فتنه شدن: (مصدر لازم) مفتون شدن؛ فریفته شدن؛ شیفته شدن.


دانشنامه آزاد فارسی

فِتنه
نوشتۀ علی دشتی، مجموعۀ ده داستان به فارسی در ۱۳۲۲ش. در یکی از محافل انس روشنفکران وابسته به طبقۀ حاکم وقت که در کافه ها یا باغ هایی اشرافی در تهران تشکیل می شده، پس از مباحثاتی دربارۀ زن و عشق یکی از حاضران داستانی عاشقانه نقل می کند. درواقع، گردهمایی چارچوبی است که داستان اصلی در آن تعبیه می شود. مردانی از «طبقۀ راقیه و تربیت یافته» عاشق زنان درس خوانده ای می شوند که چندان پای بندِ محدودیت های خانوادگی و اخلاقی نیستند. آگاهی به خیانت آنان، سبب سرخوردگی عشاق و قلم فرسایی در باب زن و عشق و اخلاق می شود. این داستان ها گرچه در قالب نامه ها و قطعه های احساساتی نوشته شده اند، از لحاظ توصیفِ زندگی و آمال روشنفکران اشرافیِ عصر رضاشاه ارزشمندند.

فرهنگ فارسی ساره

آشوب


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] فتنه، اختلاف، نزاع و درگیری؛ گمراهی و گناه ؛ کفر است.
فتنه در اصل به معنای آزمایش و امتحان آمده است و به مناسبت در معانی متعدد و متنوعی به کار می رود؛ از آن جمله معانی یاد شده در شناسه و نیز رسوایی، قتل ، جنگ ، سوزاندن و اولاد می باشد. مقصود از فتنه در کلمات فقها بر حسب مورد استعمال و کاربرد آن مختلف است که به آنها اشاره خواهد شد.
احکام مرتبط
از احکام آن در بابهای جهاد ، تجارت ، نکاح و وقف سخن گفته اند.
← در جهاد
۱. ↑ لسان العرب، واژه «فتن».۲. ↑ جواهر الکلام، ج۲۲، ص۷۳.
...

واژه نامه بختیاریکا

چُت؛ چتم
چُس شِیطُو
فِتِلاق

جدول کلمات

شر

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن آژاوین می باشد که از کردی: ئاژاوه نانه وه ساخته شده است

Intrigue

شلوغی به پا کردن


اشوب

آشوب، بلوا، جنجال، شورش، غائله، هنگامه، جنگ، ستیز، آفت، بلا، تباهی، شر، فساد، آزمودن، آزمون، امتحان، اختلاف، اختلاف انگیزی، گمراه سازی

فکرکنم فتنه یعنی آشوب
I think sedition means chaos


فتنه

فتنه = پتنه
پتنه = پت، نه
پت = پتر
پتر = سنگ
نه = نهادن
پتنه/فتنه = سختی بار آوردن، سد راه شدن، خرابی به راه انداختن.
فتنه/پتنه = سنگ در راه مردم گذاشتن.

برنامه ریزی و اجرای آن برای بر هم زدن آرامش، نقض قوانین اجتماعی، دینی و یا اخلاقی .

فتنه:
این واژه در اصل از فتن ( بر وزن متن ) گرفته شده که به گفته راغب در مفردات به معنی قرار دادن طلا در آتش ، براى ظاهر شدن میزان خوبی آن از بدى است و به گفته بعضی گذاشتن طلا در آتش براى خالص شدن از ناخالصیهاست .


کلمات دیگر: