کلمه جو
صفحه اصلی

قاصد


مترادف قاصد : ایلچی، برید، پیام گزار، پیک، چاپار، فرستاده، نامه بر، نامه رسان

برابر پارسی : پیک، چاپارگر، نامه بر

فارسی به انگلیسی

messenger, ovary of the dandelion flown about by the wind


carrier, courier, forerunner, herald, homing, messenger


messenger, courier, seeds or ovary of the dandelion flown about by the wind, carrier, forerunner, herald, homing

فارسی به عربی

رائد , ساعی , منادی

مترادف و متضاد

ایلچی، برید، پیام‌گزار، پیک، چاپار، فرستاده، نامه‌بر، نامه‌رسان


courier (اسم)
پیک، قاصد، چابک سوار نامه رسان

messenger (اسم)
پیک، رسول، فرستاده، خبر رسان، قاصد، پیغام اور، خبر آور

peon (اسم)
پیک، پاسبان، غلام، پادو، قاصد، سرباز پیاوه

herald (اسم)
پیشرو، جارچی، منادی، خبر رسان، قاصد، جلو دار

harbinger (اسم)
پیشرو، منادی، قاصد، جلو دار

commissionaire (اسم)
قاصد

فرهنگ فارسی

قصدکننده، آهنگ کننده، نامه بر، پیک، چاپار
( اسم ) ۱ - آهنگ کننده قصد کننده ۲ - آنکه قصد جان کسی کند ۳ - میانه رو ۴ - کسی که نامه یا پیغام بجایی ( دور ) برد برید پیک ٠ یا گل قاصد ٠ یا قاصد چرخ ۱ ٠ - ماه قمر ۲ - آفتاب شمس ٠

فرهنگ معین

(ص ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - قصدکننده . ۲ - پیک پیاده که نامه یا پیغامی را به مقصد دوری می برد.

لغت نامه دهخدا

قاصد. [ ص ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی ازقصد. آهنگ کننده. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). قصدکننده. ( مهذب الاسماء ). || در اصطلاح فارسی مستعدقتل. ( آنندراج ). آنکه قصد جان کسی کند :
دل بد چه کنی بر من و بدعهد چه گردی
قاصد چه شوی بی سببی فتنه و شربر.
سوزنی.
بخون و خواسته مهتران شدم قاصد
ربا و رشوه پذیرفتم از وصی و یتیم.
سوزنی.
همان قاصدان نیز کردند جهد
که بر خون او بسته بودند عهد.
نظامی.
|| راه راست رونده. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). || میانه. ( فرهنگ نظام ). || نزدیک. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). || آسان. || سبک. ( مهذب الاسماء ). || چوب شکننده. ( آنندراج ). || برید. پروانه.پیک. رسول. پیاده ای که نامه یا پیغام برای دور برد.پیغامبر. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). و این معنی مخصوص فارسی است. ( فرهنگ نظام ). رجوع به چپر و چاپار شود :
ازیرا سوی صدر تو از این پس
نباشد قاصد من جز کبوتر.
مسعودسعد.
فرستم قاصدی تا بازش آرد
بسان مرغ در پروازش آرد.
نظامی.
در حال رسید قاصد از راه
آورد مثال حضرت شاه.
نظامی.
مرا قاصد بدین خدمت فرستاد
تو دانی نیک و بد کردم ترا یاد.
نظامی.
گفت تا قاصد را گرفتند و رساله را بخواندند. ( گلستان ).
قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان
گر چشم من اندر عقبش سیل براند.
سعدی.
حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند
قاصدی کو که فرستم به تو پیغامی چند.
حافظ.
|| ( ق ) بعمد. بقصد. عمداً. قصداً. عامداً :
شاه قاصد گفت هین احوال چیست
که بغلتان از زر و همیان تهی است.
مولوی.
- بقاصد ؛ بقصد :
گفت دل دانم ، بقاصد میکنم
رازق است اﷲ بر جان و تنم.
مولوی.

فرهنگ عمید

۱. نامه بر، پیک، چاپار.
۲. [قدیمی] قصدکننده، آهنگ کننده.

دانشنامه عمومی

قاصد (به معنای پیک و فرستاده) یک بمب هوشمند ۹۰۰ کیلوگرمی (۲۰۰۰ پوندی) ساخت ایران است.
قاصد یک جنگ افزار هدایت شونده دقیق است؛ اما این آشکار نیست که آیا این بمب هدایت لیزری است یا هدایت تلویزیونی. در ۲۳ اوت ۲۰۰۷ پرس تی وی این بمب را به عنوان یک بمب هدایت لیزری گزارش داد؛ اما فیلمی که در هنگام تست آتش آن تهیه کرده اند نشانگر هدایت تلویزیونی بودن آن است. این بمب توسط هواپیمای جت اف-۴ فانتوم بکار می رود.

گویش مازنی

۱خواستگار ۲پیام بر – مامور انجام کاری ۳دلاله


/ghaased/ خواستگار - پیام بر – مامور انجام کاری ۳دلاله

واژه نامه بختیاریکا

( قاصد * ) بین نخهای کمتر تابیده شده و بیشتر تابیده شده در دوک دستمالی به نام قاصد نهند.

جدول کلمات

سفیر, پیام آور, پیک

پیشنهاد کاربران

در حقوق و فقه به معنی فردی که دارای قصد است
غیر مکره

برید، پیک، نامه رسان، سفیر

�فربد�راست گو


فرسته

- حامل مکتوب ؛ پیک. قاصد.

چاپار . . . پیک. . . . برید. . .

پستچی

برید


کلمات دیگر: